معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Saz o Avazeh Shour-(IRMP3.IR)
Mohammad Reza Shajarian
آواز در دستگاه شور

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ایی سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

گر چه میگفت که زارت بکشم می‌دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود


🎤 استاد شجريان
Tale Agar Madad Dahad
Salar Aghili
طالع اگر مدد دهد

سالار عقیلی

طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف

طرف کرم ز کس نبست این دل پر امید من
گر چه سخن همی‌برد قصه‌ی من به هر طرف

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیالِ کج عمرِ عزیز شد تلف

ابروی دوست کی شود دستکش خیال من
کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتانِ سنگدل
یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف

من به خیال زاهدی گوشه‌نشین و طرفه آنک
مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

بی خبرند زاهدان نقش بخوان ولاتقل
مستِ ریاست محتسب باده بده ولاتخف

صوفی شهر بین که چون لقمه‌ی شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد آن حَیَوان خوش علف

حافظ اگر قدم زنی در رهِ خاندان به صدق
بدرقه‌ی رهت شود همتِ شحنه‌ی نجف



حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرسیدند از صوفی و زاهد. گفت: صوفی به خداوند، و زاهد به نفس.

«عبدالله تروغبدی»


صوفی آن است که منقطع بود از خَلق، و متصل بُوَد به حَق.

صوفیان اطفالند در کنار لطفِ حق تعالی.

تصوف برقی سوزنده است، و تصوف نشستن است در حضرت الله تعالی بی غم.

«ابوبکر شبلی»


تصوف نوری است از حق، دلالت کننده بر حق، و خاطری است از او که اشارت کند بدو.

«ابوالقاسم نصرآبادی»


پرسیدند که: صوفیان چه کسند؟ گفت: مردمانی که خدای را بر همه چیزی بگزینند و خدای ایشان را بر همه بگزیند.

«ذوالنون مصری»


تصوف، همه ادب است.

«ابوحفص حداد»


تذکرة الاولیاء
عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صحبت با صوفیان کنید که زشتیها را به نزدیک ایشان عُذرها بُوَد، و نیکی را بس خطری نباشد، تا تو را بدان بزرگ دارند تا تو بدان در غلط افتی.

«حمدون قصار»


پرسیدند از تصوف. گفت: آن است که صافی بُوَد از خداوند خویش، و پُر بُوَد از انوار، و در عین لذت بُوَد از ذکر.

«ابوسعید خراز»


صوفیان آن قومند که جان ایشان از کدورت بشریت آزاد گشته است، و از آفت نفس صافی شده، و از هوی خلاص یافته، تا در صف اول و درجه اعلی با حق بیارامیده اند، و از غیر او رمیده، نه مالک بودند و نه مملوک.

تصوف نه رسوم است و نه علوم، لیکن اخلاقی است، یعنی اگر رسم بودی، به مجاهده به دست آمدی، و اگر علم بودی، به تعلیم حاصل شدی، بلکه اخلاقی است که: «تخلقوا باخلاق الله»، و به خُلق خدای بیرون آمدن. نه به رسوم دست دهد و نه به علوم.

«ابوالحسین نوری»


تصوف ایستادن است بر افعالِ حَسن.

«ابومحمد رویم»


تصوف آن است که هیچ چیز مِلک تو نباشد، و تو مِلک هیچ چیز نباشی.

«سمنون محب»


پرسیدند از تصوف. گفت: کوتاهی اَمَل است و مداومتِ بر عَمل.

«ابوالحسن بوشنجی»


تذکرة الاولیاء
عطار
شب‌ها که به ناز با تو خفتم همه رفت
دُرها که به نوک غمزه سفتم همه رفت

آرام دل و مونس جانم بودی
رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت


#مهستی_گنجوی
#شبتون_سراسر_آرامش

رفیقان دوستان ده ها گروهند
که هر یک در مسیر امتحانند

گروهی صورتک بر چهره دارند
به ظاهر دوست اما دشمنانند

گروهی وقت حاجت خاکبوسند
ولی هنگام خدمت ها نهانند

گروهی خیر و شر در فعلشان نیست
نه زحمت بخش و نه راحت رسانند

گروهی دیده ناپاکند هشدار
نگاه خود به هر سو می دوانند

بر این بی عصمتان ننگ جهان باد
که چون خوکند و بل بدتر از آنند

ولی یاران همدل از سر لطف
به هر حالت که باشد مهربانند

رفیقان را درون جان نگهدار
که آنها پر بها تر از جهانند

#فریدون_مشیری
.

حکایت


روباه به شیر گرسنه گفت:
تو خر را بکش، من هم سهمی
بر میدارم،

شیر گفت چطور؟
روباه گفت: به خر بگو
"ما نیاز به انتخاب سلطان داریم"
قطعا تو انتخاب میشوی و بعد
دستور بده تا خر را بکشم.

شیر قبول کرد و خر را صدا زد ،
شیر شجره نامه‌اش را خواند
و گفت
جّد اندر جدِ من سلطان بوده‌اند.
روباه گفت:من هم جَد اندر جَدَم
خدمتکار سلطان بوده ایم .

خر گفت من سواد ندارم
و شجره نامه ام زیر سُم عقبم
نوشته شده!!!
شیر گفت من باسواد هستم
و رفت نوشته زیر سمش را بخواند.

خر جفتکی زد و گردن شیر شکست
و مرد.
روباه پا به فرار گذاشت،
خر او را صدازد و گفت:
چرا فرار میکنی؟
روباه گفت : میخواهم بروم
سر قبر پدرم تشکر کنم
که نگذاشت باسواد شوم ،
چون با سوادان بیشتر در
معرض لگد خرها هستند...!!



مولانا_مثنوی_معنوی

‎‌‌‌
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست

گفتم به گوشه‌ای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

صبرم ز روی دوست میسر نمی‌شود
دانی طریق چیست تحمل ز خوی دوست

ناچار هر که دل به غم روی دوست داد
کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست

خاطر به باغ می‌رودم روز نوبهار
تا با درخت گل بنشینم به بوی دوست

فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند
ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست

سعدی چراغ می‌نکند در شب فراق
ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

#سعدی
رفقای بیمار
ما شفا خواهیم یافت
دردها و رنجهامان پایان می‌پذیرند

آرامش خواهد آمد
آرام آرام
در غروبی گرم
از شاخه‌های سبز سنگین
فرو خواهد ریخت

رفقای بیمار
اندکی بیش دوام آرید
بیرون در
مرگ نه
که زندگی در انتظار ماست


بیرون در
جهانی پرشور نشسته
مثل یک لیمو خشکیدن
مثل یک شمع آب شدن
مثل یک درخت افرا فروافتادن
در شأن ما نیست

ما نه لیموییم
نه شمع
نه درخت افرا


ما مردمیم
می‌دانیم چگونه امید را با دارو درهم بیامیزیم
چگونه به پا خیزیم
زندگی کنیم
و بازبیابیم
طعم نمک خاک و آفتاب را


#ناظم_حکمت
امشب به حالی است
ز سودا دل من

ترسم نکشد بی تو
به فردا دل من..!

#خاقاني
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی‌ست مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا میخواند.


#سهراب_سپهری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا...
دستانمان خالیست ..
اما دلمان قرصه!
چون تو هستی!
به تو توکل میکنیم و

اطمینان داریم به قدرتت
دلخوشیم به بودنت
که تنهایمان نمیگذاری..
بیشتر از همیشه مراقبمان باش!

شبتون در پناه خدا
خارها
خوار نیستند
شاخه‌های خشک
چوبه‌های دار نیستند
میوه‌های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگ‌های زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می‌رسد:
برگ‌های بی گناه
با زبان ساده اعتراف می‌کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می‌خورد!

#قیصر_امین_پور
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود

من مانده‌ ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ ماند که خون بر آستانم میرود

محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود

او میرود دامن کشان من زَهرِ تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود

با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود

بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود

شب تا سحر می‌ نغنوم و اندر زِ کس می‌ نشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود

گفتم بگریم تا اَبل چون خر فرو ماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

#سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌ وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میروی

#سعدی
روزی خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگ‌ها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.
 
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت چه تماشا دارد باغ!
دوره‌گردی خواهم شد، کوچه‌ها را خواهم گشت.
جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم.
رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است، کهکشانی خواهم دادش.
 
روی پل دخترکی بی‌پاست، دبّ اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
هر چه دشنام، از لب‌ها خواهم برچید.
هر چه دیوار، از جا خواهم برکند.
 
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد،
چشمان را با خورشید،
دل‌ها را با عشق،
سایه‌ها را با آب، شاخه‌ها را با باد.
 
و به هم خواهم پیوست،
خواب کودک را با زمزمه‌ی زنجره‌ها.
بادبادک‌ها، به هوا خواهم برد.
گلدان‌ها، آب خواهم داد.
خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان،
علف سبز نوازش خواهم ریخت.
 
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتی در راه، من مگس‌هایش را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.
 
پای هر پنجره‌ای، شعری خواهم خواند.
هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!
 
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.


#سهراب_سپهری
تصنیف دل شیدا
@Avayemehregan
🎼دل شیدا

🔹آواز :محمدرضا شجریان
🔸 آهنگ :علی اکبر شیدا
🔹دستگاه: سه گاه
گمان بردم که: میجوید دلت وصل مرا، لیکن
مرا کمتر بجویی تو، که میجویند بسیارت

هم امروز از جهان دیدن فرو بندم دو بینایی
اگر دانم که: فردا من نخواهم دید دیدارت

#اوحدی
‌به نام کسی که
عــطر محبتش همه جا به مشام میرسد

اَلْحَــمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمـــينَ
ڪثيراً عَلى ڪلِّ حـــالٍ ...

به نام خدای همه
#یک حبه نور

حُبِّ دنیایت را ببین آن‌جا که چشم به روزِ نو باز می‌کنی و اوّل از همه سراغ گوشی و اخبارِ دنیا می‌روی، جای اینکه سجده‌ی شکر بگذاری و بگویی:

ألحَمدلله الّذی أحیانی بَعدَ مٰا اماتَنی و اِلیه النُّشور،
ألحَمدلله الّذی رَدَّ علیَّ روُحیٖ لِأحمَدَهُ و أعبُدَهُ.
زندگی،
زندگی فراز و نشیب زیادی دارد
از غم گرفته، تا لبخند
بین این دو فاصله زیاد است
در یکی پر از حس تنفر و مرگ میشوی
در دیگری سرشاری از احساس زندگی و محبت
شبیه تفاوت شب و روز
از من به شما نصیحت
در روزهایی که خوشحالی، به غم فکر نکنی
اما در روزهای سخت و غمگینت
با یاداوری روزهای خوب، لبخند را مهمان قلبت کنی
غصه ها شبیه دشمن اند
لبخند بهترین دفاع در مقابل غم است
بخندتا پیروز بشی

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
بامداد اولین روز هفته ات نیکو

🌺🌺🌺

زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
امروزت پراز عشق

🌺🌺🌺

شاد باشی