ما صید شدیم تا تو صیاد شوی
ما عقده شدیم تا تو آزاد شوی
ما زخم شدیم تا تو لبخند شوی
ما درد شدیم تا تو فریاد شوی
#عبدالقهار_عاصی
ما عقده شدیم تا تو آزاد شوی
ما زخم شدیم تا تو لبخند شوی
ما درد شدیم تا تو فریاد شوی
#عبدالقهار_عاصی
یارب، غم بی رحمی جانان بـهکه گویم؟
جانم غم اوسوخت،غم جان به که گویم؟
آشفته شد از قصـه من خاطر جمعی
دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم ؟
دردی، که مـرا ساخته رسوا، همه دانند
داغی،که مرا ساخته پنهان، بهکه گویم؟
َ#هلالی_جغتایی
جانم غم اوسوخت،غم جان به که گویم؟
آشفته شد از قصـه من خاطر جمعی
دیگر چه کنم؟ حال پریشان به که گویم ؟
دردی، که مـرا ساخته رسوا، همه دانند
داغی،که مرا ساخته پنهان، بهکه گویم؟
َ#هلالی_جغتایی
مرضیه _ شیرین بر و شیرین لب و شیرین دهنم
@baritonmosighi
"شیرین بر و شیرین لب و شیرین دهنم"
با صدای بانو #مرضیه
شعر: #منیر_طه
بخشی از شعر :.#معینی_کرمانشاهی
آهنگساز: #علی_تجویدی
با صدای بانو #مرضیه
شعر: #منیر_طه
بخشی از شعر :.#معینی_کرمانشاهی
آهنگساز: #علی_تجویدی
طالع من تیرهتر یا زلف تو یا شام هجر
وصل تو دشوارتر یاکام دل یاکار من
سنگ آهن سختتر یا آن دل بیمهر تو
نرگس تو خستهتر یا این دل بیمار من
#ملک_الشعرای_بهار
وصل تو دشوارتر یاکام دل یاکار من
سنگ آهن سختتر یا آن دل بیمهر تو
نرگس تو خستهتر یا این دل بیمار من
#ملک_الشعرای_بهار
هرگاه شرط بگذاری
عشق را نابود میکنی.
این را بیاد بسپار:
هیچگاه
برای عشق شرط مگذار
بگذار عشق تو مشروط نباشد.
دیگری را وادار نکن
تا انتظارات تو را برآورده سازد.
بگذار عشق تو
یک شراکت آزادی در آزادی باشد.
📕 راز
#اشو
عشق را نابود میکنی.
این را بیاد بسپار:
هیچگاه
برای عشق شرط مگذار
بگذار عشق تو مشروط نباشد.
دیگری را وادار نکن
تا انتظارات تو را برآورده سازد.
بگذار عشق تو
یک شراکت آزادی در آزادی باشد.
📕 راز
#اشو
خداوند در ظاهر کعبهای بنا کرده که
از سنگ و گل است
و در باطن، کعبهای ساخته که از جان
و دل است
آن کعبه ساختهی ابراهیم خلیل الله است
و این کعبه، بنا کرده رب جلیل است
آن کعبه نظر مومنان است و این کعبه
نظرگاه خداوند رحمان است
آن کعبهی حجاز است و این کعبه راز است
آنجا چاه زمزم است و اینجا آه دمادم است
در راه خداوند دو کعبه آمد حاصل؛
یکی کعبهی صورتست و یک کعبهی دل
تا توانی زیارت دل ها کن
خــواجــه عبــدالله انصــاری
از سنگ و گل است
و در باطن، کعبهای ساخته که از جان
و دل است
آن کعبه ساختهی ابراهیم خلیل الله است
و این کعبه، بنا کرده رب جلیل است
آن کعبه نظر مومنان است و این کعبه
نظرگاه خداوند رحمان است
آن کعبهی حجاز است و این کعبه راز است
آنجا چاه زمزم است و اینجا آه دمادم است
در راه خداوند دو کعبه آمد حاصل؛
یکی کعبهی صورتست و یک کعبهی دل
تا توانی زیارت دل ها کن
خــواجــه عبــدالله انصــاری
تو منی ای دوست !
منی با منی!
من توام ای دوست !
توام با توام !
جان من و جان تو ای جان من !
هر دوهمین جاست !
در این یک بدن !
هر که ترا دید مرا دیده است !
هر که مرا دید ترا دیده است !
#منصور_حلاج
منی با منی!
من توام ای دوست !
توام با توام !
جان من و جان تو ای جان من !
هر دوهمین جاست !
در این یک بدن !
هر که ترا دید مرا دیده است !
هر که مرا دید ترا دیده است !
#منصور_حلاج
اشک ها آهسته می لغزند بر رخسار زردم
آرزو دارم روم جایی که دیگر بر نگردم
شاه مرغان چمن بودم ولی چون بومِ بیدل
ناله یی گر داشتم در گوشهٔ ویرانه کردم
روز و شب ها رهسپر گشتند و افزودند دائم
شام ها داغی به داغم روز ها دردی به دردم
عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم
گفت آخر با تو دردم، اشک گرم و آه سردم
می روی و می روم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم یا چه بودم یا چه هستم یا چه کردم
#عماد_خراسانی
آرزو دارم روم جایی که دیگر بر نگردم
شاه مرغان چمن بودم ولی چون بومِ بیدل
ناله یی گر داشتم در گوشهٔ ویرانه کردم
روز و شب ها رهسپر گشتند و افزودند دائم
شام ها داغی به داغم روز ها دردی به دردم
عهد کردم این پریشانی دگر با کس نگویم
گفت آخر با تو دردم، اشک گرم و آه سردم
می روی و می روم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم یا چه بودم یا چه هستم یا چه کردم
#عماد_خراسانی
دل گر ره عشق او نپوید چه کند
جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
آیینه انا الشمس نگوید چه کند
#ابوسعید_ابوالخیر
جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
آیینه انا الشمس نگوید چه کند
#ابوسعید_ابوالخیر
خواهم که: به زیر قدمت زار بمیرم
هرچند کنی زنده، دگر بار بمیرم
دانم که: چرا خون مرا زود نریزی
خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم
من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم
خورشیدِ حیاتم به لبِ بام رسیده است
آن بِهْ که در آن سایهٔ دیوار بمیرم
گفتی که: ز رشک تو هلاکند رقیبان
من نیز برآنم که ازین عار بمیرم
چون یار به سر وقت من افتاد، هلالی
وقت است اگر در قدم یار بمیرم
#هلالی_جغتایی
هرچند کنی زنده، دگر بار بمیرم
دانم که: چرا خون مرا زود نریزی
خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم
من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم
خورشیدِ حیاتم به لبِ بام رسیده است
آن بِهْ که در آن سایهٔ دیوار بمیرم
گفتی که: ز رشک تو هلاکند رقیبان
من نیز برآنم که ازین عار بمیرم
چون یار به سر وقت من افتاد، هلالی
وقت است اگر در قدم یار بمیرم
#هلالی_جغتایی
«زمستان»
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون،
ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش،
نغمهی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم،
همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی،
صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت میدهد،
بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این،
یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
«مهدی اخوان ثالث»
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون،
ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش،
نغمهی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم،
همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی،
صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت میدهد،
بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این،
یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
«مهدی اخوان ثالث»
از براي من ويران سفر گشته مجالي دمي استادن نيست
منم از هر كه در اين ساعت غارتزدهتر
همه چيز از كف من رفته به در
دل فولادم با من نيست
همه چيزم دل من بود و كنون ميبينم
دل فولادم مانده در راه.
دل فولادم را بيشكي انداخته است
دست آن قوم بدانديش در آغوش بهاري كه گلش گفتم از خون و ز زخم.
وين زمان فكرم اين است كه در خون برادرهايم
ــ ناروا در خون پيچان
بيگنه غلتان در خون ــ
دل فولادم را رنگ كند ديگرگون.
#نيما_یوشیج
منم از هر كه در اين ساعت غارتزدهتر
همه چيز از كف من رفته به در
دل فولادم با من نيست
همه چيزم دل من بود و كنون ميبينم
دل فولادم مانده در راه.
دل فولادم را بيشكي انداخته است
دست آن قوم بدانديش در آغوش بهاري كه گلش گفتم از خون و ز زخم.
وين زمان فكرم اين است كه در خون برادرهايم
ــ ناروا در خون پيچان
بيگنه غلتان در خون ــ
دل فولادم را رنگ كند ديگرگون.
#نيما_یوشیج
جفا و جور تو باید کشید من که کشیدم
طمع ز وصل تو باید برید من که بریدم
ز پا برای تو باید فتاد من که فتادم
به سر به کوی تو باید دوید من که دویدم
به سینه داغ تو باید نهاد من که نهادم
به دیده نقش تو باید کشید من که کشیدم
به دل هوای تو باید نهفت من که نهفتم
به جان بلای تو باید خرید من که خریدم
ز دل برای تو باید گذشت من که گذشتم
به جان برای تو باید رسید من که رسیدم
#نورالدین_اصفهانی
طمع ز وصل تو باید برید من که بریدم
ز پا برای تو باید فتاد من که فتادم
به سر به کوی تو باید دوید من که دویدم
به سینه داغ تو باید نهاد من که نهادم
به دیده نقش تو باید کشید من که کشیدم
به دل هوای تو باید نهفت من که نهفتم
به جان بلای تو باید خرید من که خریدم
ز دل برای تو باید گذشت من که گذشتم
به جان برای تو باید رسید من که رسیدم
#نورالدین_اصفهانی
افسانه _ مرضیه
@baritonmosighi
"افسانه"
خواننده : بانو #مرضیه
شعر : #معینی_کرمانشاهی
آهنگساز : #جواد_لشگری
شب سری به میخانه زدم
بوسه ای به پیمانه زذم
راز دل چو گفتم به سبو
اشک من گره شد ز گلو
ناله بر دل شکستم تا نگویی که مستم
ناله بر دل شکستم تا نگویی که مستم
شکفه میکنم ازغم تو با چشم سیاهت
لحظه ای ز دل نمیرود یاد نگاهت
ای عزیز غایب ز نظر
ستاره ی بزم هنر
ناله بر دل شکستم تا نگویی که مستم
چون موجی سرگردان درآغوش طوفان
گذشتم گذشتم گذشتم از تو
چه رسوا که افسانه گشتم از تو
پا بی تو به میخانه گذارم . نگذارم
لب بر لب پیمانه گذارم . نگذارم
تو شمعی و من در هوس شعله عشقم
خواننده : بانو #مرضیه
شعر : #معینی_کرمانشاهی
آهنگساز : #جواد_لشگری
شب سری به میخانه زدم
بوسه ای به پیمانه زذم
راز دل چو گفتم به سبو
اشک من گره شد ز گلو
ناله بر دل شکستم تا نگویی که مستم
ناله بر دل شکستم تا نگویی که مستم
شکفه میکنم ازغم تو با چشم سیاهت
لحظه ای ز دل نمیرود یاد نگاهت
ای عزیز غایب ز نظر
ستاره ی بزم هنر
ناله بر دل شکستم تا نگویی که مستم
چون موجی سرگردان درآغوش طوفان
گذشتم گذشتم گذشتم از تو
چه رسوا که افسانه گشتم از تو
پا بی تو به میخانه گذارم . نگذارم
لب بر لب پیمانه گذارم . نگذارم
تو شمعی و من در هوس شعله عشقم
وصلِ...
تو ڪجا و..
من مهجور ڪجا...
دردانہ ڪجا حوصلہے مـور ڪجا
هــر چند ز سوختـــن ندارم باڪی
پروانہ ڪجا و..
آتـش طور ڪجا...
#ابوسعید_ابوالخیر
تو ڪجا و..
من مهجور ڪجا...
دردانہ ڪجا حوصلہے مـور ڪجا
هــر چند ز سوختـــن ندارم باڪی
پروانہ ڪجا و..
آتـش طور ڪجا...
#ابوسعید_ابوالخیر
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بُوَد مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون نالهٔ مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
بگذار چو خورشید گدازندهٔ مس فام
در دامن شب با تن تب دار بمیرم
بگذار شوم سایهٔ ایوان بلندت
سویت خزم و گوشهٔ دیوار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام ای دوست وفادار تو بودم
بگذار بدآنگونه وفادار بمیرم
#سیمین_بهبهانی
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بُوَد مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون نالهٔ مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
بگذار چو خورشید گدازندهٔ مس فام
در دامن شب با تن تب دار بمیرم
بگذار شوم سایهٔ ایوان بلندت
سویت خزم و گوشهٔ دیوار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام ای دوست وفادار تو بودم
بگذار بدآنگونه وفادار بمیرم
#سیمین_بهبهانی
.
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
#سعدی
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
#سعدی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
#حافظ
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
#حافظ