زندگیتو مکتوب کن
از روی کاغذ زندگی کن
هر شب بنویس
هر صبح بنویس
نوشتن اعجاز می کند
خداوند به قلم و هر آنچه می نویسید قسم خورده است
اول نوشتن هدف و دوم فقط تلاش
زندگی مثل روندن
یه دوچرخه است.
وقتی که رکاب زدن
سخت میشه معنیش
اینه که داری به قله میرسی..
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امـیدوارم دراین روز زیبـا
روزگارت پراز عشق و امیـد..
دنیات پر از محبت و دوستی
رزقت پر از خیر و برکـت
لحظه هات پراز شور و شادی
عـشقت پـراز صفا و پاکی
و زندگیت پراز آرامش و
موفقیت باشه ان شاءالله
🌺🌺🌺
شاد باشی
از روی کاغذ زندگی کن
هر شب بنویس
هر صبح بنویس
نوشتن اعجاز می کند
خداوند به قلم و هر آنچه می نویسید قسم خورده است
اول نوشتن هدف و دوم فقط تلاش
زندگی مثل روندن
یه دوچرخه است.
وقتی که رکاب زدن
سخت میشه معنیش
اینه که داری به قله میرسی..
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امـیدوارم دراین روز زیبـا
روزگارت پراز عشق و امیـد..
دنیات پر از محبت و دوستی
رزقت پر از خیر و برکـت
لحظه هات پراز شور و شادی
عـشقت پـراز صفا و پاکی
و زندگیت پراز آرامش و
موفقیت باشه ان شاءالله
🌺🌺🌺
شاد باشی
الهی خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود، خود افروزانیدم، از دوستی آواز دادم دل و جان را فراناز دادم، اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم.
هر روز من از روز پسین یاد کنم
بر درد گنه هزار فریاد کنم
از ترس گناه خود شوم غمگین باز
از رحمت او خاطر خود شاد کنم
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات_شماره_۴۱
هر روز من از روز پسین یاد کنم
بر درد گنه هزار فریاد کنم
از ترس گناه خود شوم غمگین باز
از رحمت او خاطر خود شاد کنم
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات_شماره_۴۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هو الحق
ای شوق تو در مذاق چندانکه مپرس
جان را به تو اشتیاق چندان که مپرس
آن دست که داشتم به دامان وصال
بر سر زدم از فراق چندان که مپرس
#ابوسعید_ابوالخیر
ای شوق تو در مذاق چندانکه مپرس
جان را به تو اشتیاق چندان که مپرس
آن دست که داشتم به دامان وصال
بر سر زدم از فراق چندان که مپرس
#ابوسعید_ابوالخیر
قلندران که به تسخیر آب و گل کوشند
ز شاه باج ستانند و خرقه می پوشند
به جلوت اند و کمندی به مهر و مه پیچند
به خلوت اند و زمان و مکان در آغوشند
بروز بزم سراپا چو پرنیان و حریر
بروز رزم خود آگاه و تن فراموشند
نظام تازه بچرخ دو رنگ می بخشند
ستاره های کهن را جنازه بر دوشند
زمانه از رخ فردا گشود بند نقاب
معاشران همه سر مست بادهٔ دوشند
بلب رسید مرا آن سخن که نتوان گفت
بحیرتم که فقیهان شهر خاموشند
#اقبال_لاهوری
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
آنک، بر آن چنار جوان، آنک
خالی فتاده لانهٔ آن لک لک
او رفت و رفت غلغل غلیانش
پوشیده، پاک، پیکر عریانش
سر زی سپهر کردن غمگینش
تن با وقار شستن شیرینش
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
رفتند مرغکان طلایی بال
از سردی و سکوت سیه خستند
وز بید و کاج و سرو نظر بستند
رفتند سوی نخل، سوی گرمی
و آن نغمههای پاک و بلورین رفت
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
اینک، بر این کنارهٔ دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم
پاییزم! ای قناری غمگینم
#مهدی_اخوان_ثالث
آنک، بر آن چنار جوان، آنک
خالی فتاده لانهٔ آن لک لک
او رفت و رفت غلغل غلیانش
پوشیده، پاک، پیکر عریانش
سر زی سپهر کردن غمگینش
تن با وقار شستن شیرینش
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
رفتند مرغکان طلایی بال
از سردی و سکوت سیه خستند
وز بید و کاج و سرو نظر بستند
رفتند سوی نخل، سوی گرمی
و آن نغمههای پاک و بلورین رفت
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناک
اینک، بر این کنارهٔ دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر آن کمرکش کوه، آنک
آن کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خود را بسراییم
پاییزم! ای قناری غمگینم
#مهدی_اخوان_ثالث
.
آنگاه که درباره ی تو می نویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می بارد …
و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غم هایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
و بیهوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوار عمرم حمله می کنم .
زیرا غیاب تو ، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه های بزرگی از دیدار تو
در شریان من!
#غادة_السمان
آنگاه که درباره ی تو می نویسم
با پریشانی دل نگران دواتم هستم
و باران گرمی که درونش فرو می بارد …
و می بینم که مرکب به دریا بدل می شود
و انگشتانم، به رنگین کمان
و غم هایم، به گنجشکان
و قلم، به شاخه ی زیتون
و کاغذم، به فضا
و جسم، به ابر!
خویشتن را در غیابت از حضورت آزاد می کنم
و بیهوده با تبرم بر سایه های تو بر دیوار عمرم حمله می کنم .
زیرا غیاب تو ، خود حضور است
چه بسا که برای اعتیاد من به تو
درمانی نباشد به جز جرعه های بزرگی از دیدار تو
در شریان من!
#غادة_السمان
خوشا دردی، که درمانش تو باشی
خوشا دردی، که درمانش تو باشی
خوشا راهی، که پایانش تو باشی
خوشا چشمی، که رخسار تو بیند
خوشا ملکی، که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل، که دلدارش تو گردی
خوشا جانی، که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی
همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
چه باک آید ز کس، آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
مپرس از کفر و ایمان، بیدلی را
که هم کفر و هم ایمانش، تو باشی
مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی
عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی
عراقی
خوشا دردی، که درمانش تو باشی
خوشا راهی، که پایانش تو باشی
خوشا چشمی، که رخسار تو بیند
خوشا ملکی، که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل، که دلدارش تو گردی
خوشا جانی، که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی
همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
چه باک آید ز کس، آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
مپرس از کفر و ایمان، بیدلی را
که هم کفر و هم ایمانش، تو باشی
مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی
عراقی طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی
عراقی
تنها چیزی که شخصیت هر انسان را عوض می کند سختی های زندگی است؛ سعی کن در سختی ها انسان بمانی، چون دنیای ما
دنیای روابط آدم ها با آدم ها نیست...
دنیای روابط
نقاب ها با نقاب هاست...
آدم ها کمتر فرصت میکنند...
تا سیمای حقیقی هم را ببینند...
#دکتر الهی قمشه_ایی
دنیای روابط آدم ها با آدم ها نیست...
دنیای روابط
نقاب ها با نقاب هاست...
آدم ها کمتر فرصت میکنند...
تا سیمای حقیقی هم را ببینند...
#دکتر الهی قمشه_ایی
بلبل شیدا درآمد مستِ مست
وز کمال عشق نه نیست و نه هست
معنی ای در هر هزار آواز داشت
زیر هر معنی جهانی راز داشت
شد در اسرار معانی نعره زن
کرد مرغان را زفان بند از سخن
گفت برمن ختم شد اسرار عشق
جملهٔ شب میکنم تکرار عشق
من چنان در عشق گل مستغرقم
کز وجود خویش محو مطلقم
طاقت سیمرغ نارد بلبلی
بلبلی را بس بود عشق گلی
کی تواند بود بلبل یک شبی
خالی از عشق چنان خندان لبی ...
#منطق_الطیر
#شیخ_عطار_نیشابوری
وز کمال عشق نه نیست و نه هست
معنی ای در هر هزار آواز داشت
زیر هر معنی جهانی راز داشت
شد در اسرار معانی نعره زن
کرد مرغان را زفان بند از سخن
گفت برمن ختم شد اسرار عشق
جملهٔ شب میکنم تکرار عشق
من چنان در عشق گل مستغرقم
کز وجود خویش محو مطلقم
طاقت سیمرغ نارد بلبلی
بلبلی را بس بود عشق گلی
کی تواند بود بلبل یک شبی
خالی از عشق چنان خندان لبی ...
#منطق_الطیر
#شیخ_عطار_نیشابوری
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دوسرم چون شانه کردی عاقبت
دانهای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت
دانهای را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی و مردانه کردی عاقبت
کاسه سر از تو پر از تو تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت
شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت
مولوی
دیوان شمس
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول میکردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دوسرم چون شانه کردی عاقبت
دانهای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت
دانهای را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی و مردانه کردی عاقبت
کاسه سر از تو پر از تو تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت
شمس تبریزی که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت
مولوی
دیوان شمس
مومن آن است که بداند در پسِ این دیوار کسیست که یک به یک بر احوال ما مطّلع است و می بیند , اگر چه ما او را نمی بینیم و این او را یقین شد.
به خلاف آن کس که گوید نی ! این همه حکایت است و باور ندارد ! روزی بیاید که چون گوشش بمالند پشیمان شود گوید : آه بد گفتم و خطا کردم ' خود ' همه او بود من او را نفی می کردم !!!
مولانا / فیه مافیه174
به خلاف آن کس که گوید نی ! این همه حکایت است و باور ندارد ! روزی بیاید که چون گوشش بمالند پشیمان شود گوید : آه بد گفتم و خطا کردم ' خود ' همه او بود من او را نفی می کردم !!!
مولانا / فیه مافیه174
نیکی از نیک دریغ مدار و نیکی آموز باش که پیغامبر فرمود : راه نماینده به نیکی چون نیکی کننده است .
نیکی کن و نیکی فرمای که این دو برادرند که پیوندشان نگسلد و بر نیکی کرده پشیمان مباش که جزای نیک و بد هم در این جهان به تو رسد پیش از آنکه جای دیگر روی . و چون تو با کسی نکویی کنی بنگر که اندر وقت نکویی کردن هم چندان راحت و شادمانی به تو رسد که بدان کس رسد و اگر با کسی بدی کنی چندانی که رنج به وی رسد بر دل تو نیز پریشانی و گرانی رسیده باشد و چون به حقیقت بنگری بی رنج تو از تو به کسی رنج نرسد و بی خوشی تو از تو راحتی به کسی نرسد پس درست شد که مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی و این سخن را که گفتیم کسی منکر نتواند شدن که هر که در همه عمر خویش با کسی نیکی یا بدی کردست چون به حقیقت بیندیشد داند که این سخن حق است.
#قابوسنامه
نیکی کن و نیکی فرمای که این دو برادرند که پیوندشان نگسلد و بر نیکی کرده پشیمان مباش که جزای نیک و بد هم در این جهان به تو رسد پیش از آنکه جای دیگر روی . و چون تو با کسی نکویی کنی بنگر که اندر وقت نکویی کردن هم چندان راحت و شادمانی به تو رسد که بدان کس رسد و اگر با کسی بدی کنی چندانی که رنج به وی رسد بر دل تو نیز پریشانی و گرانی رسیده باشد و چون به حقیقت بنگری بی رنج تو از تو به کسی رنج نرسد و بی خوشی تو از تو راحتی به کسی نرسد پس درست شد که مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی و این سخن را که گفتیم کسی منکر نتواند شدن که هر که در همه عمر خویش با کسی نیکی یا بدی کردست چون به حقیقت بیندیشد داند که این سخن حق است.
#قابوسنامه
عشق را بیخویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
#مولانا
عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود لطف چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
#مولانا
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینهای آماده بهر تیرباران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
پروین_اعتصامی
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینهای آماده بهر تیرباران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
پروین_اعتصامی
عشق وحُسن ازیک معدن(معدن صفات) می ایند
پس هر کس به آن معدن نزدیک تر باشد
به "عهد عشق" نزدیک تر است
و هر که وجودش "لطیف تر"
و جسمش رقیق تر
و جانش شریف تر باشد
بهره بیشتری از حسن می برد
هر که در این جهـان
حسن و جمال و کمال و وفا یافت
در ان جهان اهل "انس و انوار" است
و جمالش در اتش نسوزد
و ازجهان بی ضرر وبی خطرست.
# روزبهان بقلی شیرازی
عبهرالعاشقین
پس هر کس به آن معدن نزدیک تر باشد
به "عهد عشق" نزدیک تر است
و هر که وجودش "لطیف تر"
و جسمش رقیق تر
و جانش شریف تر باشد
بهره بیشتری از حسن می برد
هر که در این جهـان
حسن و جمال و کمال و وفا یافت
در ان جهان اهل "انس و انوار" است
و جمالش در اتش نسوزد
و ازجهان بی ضرر وبی خطرست.
# روزبهان بقلی شیرازی
عبهرالعاشقین
خدا یکیست
اکنون تو را چه؟
چون در عالم تفرقه ای
صد هزار ذرّه ای
در عالم ها پراکنده، پژمرده، فرو افسرده.
او خود هست، وجود او هست به حقیقت
تو را چه، چون تو را نیست؟
#شمس_تبریزی
اکنون تو را چه؟
چون در عالم تفرقه ای
صد هزار ذرّه ای
در عالم ها پراکنده، پژمرده، فرو افسرده.
او خود هست، وجود او هست به حقیقت
تو را چه، چون تو را نیست؟
#شمس_تبریزی