معرفی عارفان
1.26K subscribers
36.9K photos
14K videos
3.25K files
2.86K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
Hesse Man
Sina Shabankhani
سینا_شعبانخانی 
حس من

.
.

زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شِمُرش
نیست امّید، که همواره نفس بر گردد

گر دو صد عمر شود ،پرده نشین در معدن،
خصلتِ سنگِ سیه نیست ،که گوهر گردد

نخورَد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود ،مُفلس و مُضطر گردد

پروین اعتصامی
‎‌‌
.

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست





گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست


سعدی
‎‌‌‌
#قیصرامین_پور

خـــدایا
عاشقان را
با غم عشق
آشنا کن
ز غمهای دگر غیر از
غم عشقت رهــا کن
#خاقانی

طبع تودمساز نیست
عاشق دلسوز را
خوی تو یاری‌گر است
یار بدآموزرا
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم

بوی تو می‌شنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم

#حافظ غزل ۳۲۹
Audio
‏بیا که بریم باغ بیا که بریم باغ
کدام باغ همان باغ
که لیلا میمه داره

بیا که بریم دشت بیا که بریم دشت
کدام دشت همان دشت
که لیلا خیمه داره
ساقیا صبح‌است می‌از شیشه‌در پیمانه کن
حشــر خواب آلودگان از نعـــره مستانه کن

مجلس‌از دودچراغ کشته ماتم‌خانه‌ای است
این مصیبت خانه را از باده عشـرتخانه کن ...


صائب تبریزی
رگ خواب مرا در دست دارد چشم پر کاری


که از هر جنبش مژگان به رقص آرد قیامت را ...

#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیر را گفتم :

درخت"طوبی"چه چیز است و کجا باشد؟
گفت: درخت طوبی درختی عظیم است
هر کس که بهشتی بود
چون به بهشت رود
آن درخت را در بهشت بیند

گفتم ان را هیچ میوه بود؟
گفت هر میوه که تو در جهان میبینی
بر ان درخت باشد
و این میوهها که پیش توست
همه از ثمره اوست
اگر نه آن درخت بودی
هرگز پیش تو نه میوه بودی
و نه درخت و نه ریاحین و نه نبات

گفتم میوه ودرخت وریاحین با اوچه "تعلّق"دارد؟
گفت: سیمرغ اشیانه بر سر طوبی دارد
بامداد سیمرغ از آشیان خود به در اید
و پَر بر زمین باز گستراند
از "اثر پَر" او میوه بر درخت پیدا شود
و نبات بر زمین.....

#سهرودی
#عقل_سرخ
دلم برای تو تنگ است
و این را نمی‌توانم بگویم؛
مثل باد که از پشتِ پنجره‌ات می‌گذرد
و یا درخت‌ها که خاموش‌اند
سرنوشتِ عشق
گاهی سکوت است...

#چیستا_یثربی
واپس منگر دمی و در پیش مباش
با خویش مباش و خالی از خویش مباش

خواهی که غریق بحر توحید شوی
مشنو، منگر، میندیش، مباش

#باباافضل_کاشانی
صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست
بر خوردن از درخت امید وصال دوست

بختم نخفته بود که از خواب بامداد
برخاستم به طالع فرخنده فال دوست
#سعدی
لذت و صل نداند مگر آن سوخته‌ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد


قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که #خزان دیده بود پس به بهاری برسد

#امیرخسرودهلوی
دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بسیار ، به ، از خفتگی

#مولانا
چون مصاحب خوب برگیرید هیچ راه گم نمی کنید چون کردارش گفتارش و اعمالش تو را به یاد خدا می اندازد و به قوا بزرگی روحت زفت و فربه کند چنین مصاحبی را برگیرید و در وی چنگ زنید: در همین مایه است این حکایت از کشف الاسرار و عده الابرار میبدی:یک دم زدن از حال تو
غافل نیم اى دوست
صاحب خبران دارم
آنجا که تو هستى‏

ابن عمر بغلامى شبان بگذشت که گوسفندان بچرا داشت، گفت: اى غلام ازین گوسفندان یکى بمن فروش. غلام گفت: این نه آن منست. ابن عمر گفت: اگر جویند گو که گرگ بخورد. غلام گفت: فأین اللَّه؟ یعنى پس خدا کو؟ ابن عمر را این سخن از وى خوش آمد، رفت، و آن غلام را و آن گوسفندان را همه بخرید، و غلام را آزاد کرد، و گوسفندان را بنام وى باز کرد. روزگارى باز میگفت ابن عمر که قال ذلک العبد: فأین اللَّه؟.


کشف الاسرار میبدی
روزی اندر
خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر

کان که در پای تو میرد جان به شیرینی سپارد

گر من از
عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم

عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد

#سعدی
و گفت:
هر چیز را زکاتی ست،
و زکات عقل اندوهی ست طویل...!

شیخ_عطارنیشابوری
تذكرة_اولياء
ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شد به کامِ ما

ما در پیاله عکسِ رخِ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شُربِ مدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوامِ ما

چندان بوَد کرشمه و نازِ سهی قدان
کاید به جلوه سروِ صنوبرخرامِ ما

ای باد اگر به گُلشنِ احباب بگذری
زنهار عرضه دِه برِ جانان پیامِ ما

گو نام ما ز یاد به عَمدا چه می‌بری؟
خود آید آن که یاد نیاری ز نامِ ما

مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زان رو سپرده‌اند به مستی زمامِ ما

ترسم که صرفه‌ای نبرد روزِ بازخواست
نانِ حلالِ شیخ ز آبِ حرامِ ما

حافظ، ز دیده دانه اشکی همی‌فشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دامِ ما


حافظ شیرازی
اگر روزی کسی از من بپرسد
چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟
من می گشایم پیش رویش دفترم را:

در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم

من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم
مرگ قناری در قفس را غصه خوردم
وز غصه مردم، شبی صد بار مردم ...

" فریدون_مشیری"