نامِ پروانه مکن یاد، که نسبت نبوَد
با منِ سوختهدل، سوختهدامانی را
هر چه خواهی بکن، از دوریِ دیدار مگو
وحشتآباد مکن خاطرِ ویرانی را
عشق در دل چه خیالاست که پنهان گردد
پردهپوشی نتوان آتشِ سوزانی را...
دستم از دامنِ دلدار جدا ماند حزین
چه کنم گر نکنم پاره گریبانی را؟
#حزین_لاهیجی
با منِ سوختهدل، سوختهدامانی را
هر چه خواهی بکن، از دوریِ دیدار مگو
وحشتآباد مکن خاطرِ ویرانی را
عشق در دل چه خیالاست که پنهان گردد
پردهپوشی نتوان آتشِ سوزانی را...
دستم از دامنِ دلدار جدا ماند حزین
چه کنم گر نکنم پاره گریبانی را؟
#حزین_لاهیجی
ای دلم بسته ز زلف سیهت زناری
نافهٔ مشک تتار از سر زلفت تاری
خط مشکین تو از غالیه بر صفحهٔ ماه
گرد آن نقطهٔ موهوم کشد پرگاری
بر گل عارضت آن خال سیاه افتادست
همچو زنگی بچهئی بر طرف گلزاری
گر کسی برخورد از لعل لبت اولی من
ور دل از دست رود در سر زلفت باری
کار زلف سیهت گر بدلم در بندست
سهل باشد اگرش زین بگشاید کاری
دلم آن طره هندو به سیه کاری برد
چون فتادم من بیدل به چنان طراری
نرگس مست تو گر باده چنین پیماید
نیست ممکن که ز مجلس برود هشیاری
گرهی از شکن زلف چلیپا بگشای
تا بهر موی ببندم پس ازین زناری
ظاهر آنست که ضایع گذرد عمر عزیز
مگر آن دم که برآری نفسی با یاری
میل خاطر به گلستان نکشد خواجو را
اگرش دست دهد طلعت گلرخساری
جناب مستطاب #خواجوی_کرمانی
نافهٔ مشک تتار از سر زلفت تاری
خط مشکین تو از غالیه بر صفحهٔ ماه
گرد آن نقطهٔ موهوم کشد پرگاری
بر گل عارضت آن خال سیاه افتادست
همچو زنگی بچهئی بر طرف گلزاری
گر کسی برخورد از لعل لبت اولی من
ور دل از دست رود در سر زلفت باری
کار زلف سیهت گر بدلم در بندست
سهل باشد اگرش زین بگشاید کاری
دلم آن طره هندو به سیه کاری برد
چون فتادم من بیدل به چنان طراری
نرگس مست تو گر باده چنین پیماید
نیست ممکن که ز مجلس برود هشیاری
گرهی از شکن زلف چلیپا بگشای
تا بهر موی ببندم پس ازین زناری
ظاهر آنست که ضایع گذرد عمر عزیز
مگر آن دم که برآری نفسی با یاری
میل خاطر به گلستان نکشد خواجو را
اگرش دست دهد طلعت گلرخساری
جناب مستطاب #خواجوی_کرمانی
وقت است که شامِ غمِ هجران بهسر آید
در باغِ اَمل، نخلِ تمنّا به بر آید
ماهِ غرض از مَطلعِ امّید برآید
در ظلمت شب، مژدهی فیضِ سحر آید
از برجِ وبال، اخترِ طالع بهدر آید
در آرزوی وصل، دعا کارگر آید
دلدارِ سفرکردهی ما از سفر آید
عمریست که شوقِ رخِ نیکوی تو داریم
در جانِ حزین، آرزوی روی تو داریم
در دل، شکنِ سلسلهی موی تو داریم
در سینه، هوای قدِ دلجوی تو داریم
در سر، هوس خاکِ سر کوی تو داریم
پیوسته خیال خمِ ابروی تو داریم
ای خوبتر از هرچه به پیش نظر آید!
ماییم که در دوستیات یکجَهتانیم
در راه تو هر عهد که بستیم، بر آنیم
عمریست که تو غایبی و ما نگرانیم
در آرزوی روی تو با آه و فغانیم
دور از تو بسی خستهی دلسوخته جانیم
مپْسند کز این بیش در این غصه بمانیم
مگذار که جان از تنِ فرسوده برآید
#فضولی_بغدادی
در باغِ اَمل، نخلِ تمنّا به بر آید
ماهِ غرض از مَطلعِ امّید برآید
در ظلمت شب، مژدهی فیضِ سحر آید
از برجِ وبال، اخترِ طالع بهدر آید
در آرزوی وصل، دعا کارگر آید
دلدارِ سفرکردهی ما از سفر آید
عمریست که شوقِ رخِ نیکوی تو داریم
در جانِ حزین، آرزوی روی تو داریم
در دل، شکنِ سلسلهی موی تو داریم
در سینه، هوای قدِ دلجوی تو داریم
در سر، هوس خاکِ سر کوی تو داریم
پیوسته خیال خمِ ابروی تو داریم
ای خوبتر از هرچه به پیش نظر آید!
ماییم که در دوستیات یکجَهتانیم
در راه تو هر عهد که بستیم، بر آنیم
عمریست که تو غایبی و ما نگرانیم
در آرزوی روی تو با آه و فغانیم
دور از تو بسی خستهی دلسوخته جانیم
مپْسند کز این بیش در این غصه بمانیم
مگذار که جان از تنِ فرسوده برآید
#فضولی_بغدادی
اگر در کهکشانی دور
دلی، يک لحظه در صد سال،
يادِ من کند بیشک،
دل من، در تمام لحظههای عمر،
به يادش می تپد، پر شور.
#فریدون_مشیری
دلی، يک لحظه در صد سال،
يادِ من کند بیشک،
دل من، در تمام لحظههای عمر،
به يادش می تپد، پر شور.
#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهربان معبودم
شب خود و دوستانم را
به تو میسپارم
آرزوهایم زیاد است
اما ناب ترین آرزویم
نعمت سلامتیست
برای همه ی عزیزانم
ان شاءالله همیشه
سلامت و شاداب باشید🙏
شبتون بخیر دوستان
شب خود و دوستانم را
به تو میسپارم
آرزوهایم زیاد است
اما ناب ترین آرزویم
نعمت سلامتیست
برای همه ی عزیزانم
ان شاءالله همیشه
سلامت و شاداب باشید🙏
شبتون بخیر دوستان
"ما به محيطمان عادت ميكنيم"
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید.
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی"
🌺🌺🌺
مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زیبا باش
با یک حرف خوب
زیبا باش
با یک "رفتار خوب"
زیبا باش
با یک "دوست خوب"
زیبا باش
با یک "نیت خوب"
زیبا باش با یک نگاه خوب
وزیبا باش
با یک شادی ازته دل
زندگیت پراز زیباییهای فراوان
🌺🌺🌺
شاد باشی
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید.
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی"
🌺🌺🌺
مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زیبا باش
با یک حرف خوب
زیبا باش
با یک "رفتار خوب"
زیبا باش
با یک "دوست خوب"
زیبا باش
با یک "نیت خوب"
زیبا باش با یک نگاه خوب
وزیبا باش
با یک شادی ازته دل
زندگیت پراز زیباییهای فراوان
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام
دوشنبه تون بخیر
دلتـون پـراز طراوت
دستتون پـراز سخاوت
شـادیتون بی نهایـت
زندگیتون پـراز بـرکت
و روزو روزگارتـون
پـراز شـادی و بروفق مراد
دوشنبه تون زیبـا و پراز موفقیت
دوشنبه تون بخیر
دلتـون پـراز طراوت
دستتون پـراز سخاوت
شـادیتون بی نهایـت
زندگیتون پـراز بـرکت
و روزو روزگارتـون
پـراز شـادی و بروفق مراد
دوشنبه تون زیبـا و پراز موفقیت
معراج ما به روح و روان بود صبح دم
دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم
آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز
از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم
چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت
پرواز من برون ز جهان بود صبحدم
با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد،
از رفرف دماغ روان بود صبح دم
جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو
روحالقدس کشیده عنان بود صبح دم
طاوس جانم از هوس منتهای وصل
بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم
دریافتم ز قرب مکانی و منزلی
کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم
اندیشها که وهم هراسنده کرده بود
با شوق گفتنم نه چنان بود صبحدم
و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت
در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم
او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی
از وصف حال کند زبان بود صبحدم
#اوحدی
دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم
آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز
از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم
چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت
پرواز من برون ز جهان بود صبحدم
با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد،
از رفرف دماغ روان بود صبح دم
جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو
روحالقدس کشیده عنان بود صبح دم
طاوس جانم از هوس منتهای وصل
بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم
دریافتم ز قرب مکانی و منزلی
کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم
اندیشها که وهم هراسنده کرده بود
با شوق گفتنم نه چنان بود صبحدم
و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت
در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم
او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی
از وصف حال کند زبان بود صبحدم
#اوحدی
هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست
آن صورت آن کس است کان نقش آراست
دریای کهن چو بر زند موجی نو
موجش خوانند و در حقیقت دریاست
#بابا_افضل_کاشانی
آن صورت آن کس است کان نقش آراست
دریای کهن چو بر زند موجی نو
موجش خوانند و در حقیقت دریاست
#بابا_افضل_کاشانی
Faghat Doa Kon @skmusic
Ali Zand Vakili @skmusic
علی زند وکیل
فقط به ما بگو جان
فقط به ما بگو جان
پریشان زاده چون زلفیم و از شوق سر زلف پریشان راپرستیم
دو رنگی در عبادتگاه ما نیست به یک دل کفر و ایمان را پرستیم
#فصیحی_هروی
دو رنگی در عبادتگاه ما نیست به یک دل کفر و ایمان را پرستیم
#فصیحی_هروی
غصهٔ آسمان خورم دم نزنم، دریغ من
در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من
چون دم سرد صبحدم کآتش روز بردهد
آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من
بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من
این پل آب رنگ را کی شکنم، دریغ من
برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم
خار اجل ز راه جان برنکنم، دریغ من
هستم باد گشته سر از پی نیستی دوان
هستی هر تنم ولی نیست تنم، دریغ من
دیدهای آنکه چون کند باد ز گرد پیرهن
بادم و گرد بیخودی پیرهنم، دریغ من
هر چه من آورم ز طبع آب حیات در دهن
تف دل آتش آورد در دهنم، دریغ من
آب ز چشمهٔ خرد خوردم و پس ز بیم جان
سنگ به چشمهٔ خرد درفکنم، دریغ من
جم صفتان ز خوان من ریزه چنند، پس چرا
موروش از ره خسان ریزه چنم، دریغ من
سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی
دست سفید سفلگان بوسه زنم، دریغ من
تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بیبها
بر سر خاک عور تن نور تنم، دریغ من
پیش حیات دوستان گر سپرم عجبتر آنک
کز پس مرگ دشمنان در حزنم، دریغ من
کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر
کر جگر پر آبله چون سفنم، دریغ من
من چو گلم که در وطن خار برد عنان از آن
رستم و کورهٔ سفر شد وطنم، دریغ من
چون به زبان من رود نام کرم ز چشم من
چشمهٔ خون فرو دود بر ذقنم، دریغ من
چشم گریست خون و دل گفت که یاس من نگر
زانکه خزان وصل را یاسمنم، دریغ من
آه برآمد از جهان گفت مرا که ریگ خور
نیست گیاهی از کرم در چمنم دریغ من
#خاقانی
در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من
چون دم سرد صبحدم کآتش روز بردهد
آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من
بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من
این پل آب رنگ را کی شکنم، دریغ من
برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم
خار اجل ز راه جان برنکنم، دریغ من
هستم باد گشته سر از پی نیستی دوان
هستی هر تنم ولی نیست تنم، دریغ من
دیدهای آنکه چون کند باد ز گرد پیرهن
بادم و گرد بیخودی پیرهنم، دریغ من
هر چه من آورم ز طبع آب حیات در دهن
تف دل آتش آورد در دهنم، دریغ من
آب ز چشمهٔ خرد خوردم و پس ز بیم جان
سنگ به چشمهٔ خرد درفکنم، دریغ من
جم صفتان ز خوان من ریزه چنند، پس چرا
موروش از ره خسان ریزه چنم، دریغ من
سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی
دست سفید سفلگان بوسه زنم، دریغ من
تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بیبها
بر سر خاک عور تن نور تنم، دریغ من
پیش حیات دوستان گر سپرم عجبتر آنک
کز پس مرگ دشمنان در حزنم، دریغ من
کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر
کر جگر پر آبله چون سفنم، دریغ من
من چو گلم که در وطن خار برد عنان از آن
رستم و کورهٔ سفر شد وطنم، دریغ من
چون به زبان من رود نام کرم ز چشم من
چشمهٔ خون فرو دود بر ذقنم، دریغ من
چشم گریست خون و دل گفت که یاس من نگر
زانکه خزان وصل را یاسمنم، دریغ من
آه برآمد از جهان گفت مرا که ریگ خور
نیست گیاهی از کرم در چمنم دریغ من
#خاقانی
ﮐﻼﻍ ﻭ ﻃﻮﻃﯽ
ﻫﺮﺩﻭ ﺯﺷﺖ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻃﻮﻃﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﮐﻼﻍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻃﻮﻃﯽ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﮐﻼﻍ ﺁﺯﺍﺩ
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ،ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰ ما ندانیم...
ﻫﺮﺩﻭ ﺯﺷﺖ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻃﻮﻃﯽ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ
ﺍﻣﺎ ﮐﻼﻍ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻃﻮﻃﯽ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﮐﻼﻍ ﺁﺯﺍﺩ
ﭘﺸﺖ ﻫﺮ ﺣﺎﺩﺛﻪ،ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﺮﮔﺰ ما ندانیم...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صنما تو همچو شیری، من اسیرِ تو چو آهو
به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی؟
عالی جناب مولانا
من نمی گویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چون قرآن مدلّ
هادی بعضی و بعضی را مضل
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی
شیخ بهایی
به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی؟
عالی جناب مولانا
من نمی گویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چون قرآن مدلّ
هادی بعضی و بعضی را مضل
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی
شیخ بهایی
بده آن دل که مستی های او از باده ی خویش است
بگیر آن دل که از خود رفته و بیگانه اندیش است
بده آن دل بده آن دل که گیتی را فرا گیرد
بگیر این دل بگیر این دل که در بند کم و بیش است
مرا ای صیدگیر از ترکش تقدیر بیرون کش
جگر دوزی چه می آید از آن تیری که در کیش است
نگردد زندگانی خسته از کار جهان گیری
جهانی در گره بستم جهان دیگری پیش است
#اقبال_لاهوری
بگیر آن دل که از خود رفته و بیگانه اندیش است
بده آن دل بده آن دل که گیتی را فرا گیرد
بگیر این دل بگیر این دل که در بند کم و بیش است
مرا ای صیدگیر از ترکش تقدیر بیرون کش
جگر دوزی چه می آید از آن تیری که در کیش است
نگردد زندگانی خسته از کار جهان گیری
جهانی در گره بستم جهان دیگری پیش است
#اقبال_لاهوری
#مقالات #فیه_ما_فیه
در تواضع رسول اکرم
شخصی درآمد فرمود که: محبوبست و متواضع، و این از گوهر اوست. چنانکه شاخی را که میوۀ بسیار باشد آن میوه او را فرو کشد، و آن شاخ را که میوه ای نباشد سر بالا دارد - همچون سپیدار. و چون میوه از حد بگذرد، استونها نهند تا بکلی فرو نیاید.
پیغامبر، صلی الله علیه و سلم، عظیم متواضع بود، زیرا که همۀ میوه های عالم، اول و آخر بر او جمع بود، لاجرم از همه متواضع تر بود. مَا سَبَقَ رَسُولُ اللهِ اَحَدٌ بِالسَّلَامِ: گفت هرگز کسی پیش از پیغامبر بر پیغامبر، صلی الله علیه و سلم، نمی توانست سلام کردن؛ زیرا پیغامبر پیشدستی می کرد از غایت تواضع، و سلام می داد. و اگر تقدیرا سلام پیشین ندادی، هم متواضع او بود، و سابق در کلام او بودی، زیرا که ایشان سلام از او آموختند و از او شنیدند. هر چه دارند اوّلیان و آخریان همه از عکس او دارند، و سایه اویند. اگر سایۀ یکی در خانه پیش از وی درآید، پیش او باشد در حقیقت - اگر چه سایه سابق است به صورت. آخر سایه از او سابق شد، فرع اوست.
و این اخلاق از اکنون نیست، از آنوقت در ذرّه های آدم در اجزای او این ذرّه ها بودند. بعضی روشن و بعضی نیمه روشن و بعضی تاریک. این ساعت آن پیدا می شود اما این تابانی و روشنی سابق است و ذرّۀ او در آدم از همه صافی تر و روشن تر بود و متواضع تر.
شرح (استاد قمشه ای):
شاخی را که میوۀ بسیار باشد ...: سعدی همین تمثیل را در بوستان آورده است:
تواضع کند هوشمند گزین؛
نهد شاخ پر میوه سر بر زمین.
ما سَبَقَ ...: هیچ کس بر رسول خدا در سلام کردن سبقت نگرفت.
سایه اویند: مولانا، همراه با دیگر عارفان مسلمان، ((حقیقت محمدیه)) را – که محمد (ص) جلوه ای از اوست – انسان کامل می داند که صادر اول و نخستین تجلی ذات الاهی است و این سخن مأخوذ است از دو حدیث نبوی بدین مضمون که:
«اول چیزی که خداوند خلق فرمود عقل بود»
«اول چیزی که خداوند خلق فرمود نور ذات من بود»
لذا مولانا گاه محمد را عقل کل و عقل اول می نامد و گاه مظهر عشق تام و تمام معرفی می کند:
با محمد بود عشق پاک جفت؛
بهر عشق او خدا لولاک گفت.
(مثنوی)
آنچه اول شد برون از جیب غیب
بود نور پاک او، بی هیچ ریب.
بعد از آن، آن نور مطلق زد علم؛
گشت عرش و کرسی و لوح و قلم.
(منطق الطیر)
بنا بر نظریه انسان کامل
که به تفصیل در کتب عرفا از جمله کتاب «الانسان الکامل» اثر عزیزالدین نسفی آمده است – جمله کائنات طفیل انسان و جمله آدمیان طفیل انسان کامل هست شده اند و سایه اویند مگر آنکه در سیر تکاملی با مثال خود بپیوندند و از سایگی باز رهند.
ز احمد تا احد یک میم فرق است؛
جهانی اندر آن یک میم غرق است.
(گلشن راز)
گوش جهان حلقه کش میم اوست؛
خود دو جهان حلقه تسلیم اوست.
(مخزن الاسرار)
در تواضع رسول اکرم
شخصی درآمد فرمود که: محبوبست و متواضع، و این از گوهر اوست. چنانکه شاخی را که میوۀ بسیار باشد آن میوه او را فرو کشد، و آن شاخ را که میوه ای نباشد سر بالا دارد - همچون سپیدار. و چون میوه از حد بگذرد، استونها نهند تا بکلی فرو نیاید.
پیغامبر، صلی الله علیه و سلم، عظیم متواضع بود، زیرا که همۀ میوه های عالم، اول و آخر بر او جمع بود، لاجرم از همه متواضع تر بود. مَا سَبَقَ رَسُولُ اللهِ اَحَدٌ بِالسَّلَامِ: گفت هرگز کسی پیش از پیغامبر بر پیغامبر، صلی الله علیه و سلم، نمی توانست سلام کردن؛ زیرا پیغامبر پیشدستی می کرد از غایت تواضع، و سلام می داد. و اگر تقدیرا سلام پیشین ندادی، هم متواضع او بود، و سابق در کلام او بودی، زیرا که ایشان سلام از او آموختند و از او شنیدند. هر چه دارند اوّلیان و آخریان همه از عکس او دارند، و سایه اویند. اگر سایۀ یکی در خانه پیش از وی درآید، پیش او باشد در حقیقت - اگر چه سایه سابق است به صورت. آخر سایه از او سابق شد، فرع اوست.
و این اخلاق از اکنون نیست، از آنوقت در ذرّه های آدم در اجزای او این ذرّه ها بودند. بعضی روشن و بعضی نیمه روشن و بعضی تاریک. این ساعت آن پیدا می شود اما این تابانی و روشنی سابق است و ذرّۀ او در آدم از همه صافی تر و روشن تر بود و متواضع تر.
شرح (استاد قمشه ای):
شاخی را که میوۀ بسیار باشد ...: سعدی همین تمثیل را در بوستان آورده است:
تواضع کند هوشمند گزین؛
نهد شاخ پر میوه سر بر زمین.
ما سَبَقَ ...: هیچ کس بر رسول خدا در سلام کردن سبقت نگرفت.
سایه اویند: مولانا، همراه با دیگر عارفان مسلمان، ((حقیقت محمدیه)) را – که محمد (ص) جلوه ای از اوست – انسان کامل می داند که صادر اول و نخستین تجلی ذات الاهی است و این سخن مأخوذ است از دو حدیث نبوی بدین مضمون که:
«اول چیزی که خداوند خلق فرمود عقل بود»
«اول چیزی که خداوند خلق فرمود نور ذات من بود»
لذا مولانا گاه محمد را عقل کل و عقل اول می نامد و گاه مظهر عشق تام و تمام معرفی می کند:
با محمد بود عشق پاک جفت؛
بهر عشق او خدا لولاک گفت.
(مثنوی)
آنچه اول شد برون از جیب غیب
بود نور پاک او، بی هیچ ریب.
بعد از آن، آن نور مطلق زد علم؛
گشت عرش و کرسی و لوح و قلم.
(منطق الطیر)
بنا بر نظریه انسان کامل
که به تفصیل در کتب عرفا از جمله کتاب «الانسان الکامل» اثر عزیزالدین نسفی آمده است – جمله کائنات طفیل انسان و جمله آدمیان طفیل انسان کامل هست شده اند و سایه اویند مگر آنکه در سیر تکاملی با مثال خود بپیوندند و از سایگی باز رهند.
ز احمد تا احد یک میم فرق است؛
جهانی اندر آن یک میم غرق است.
(گلشن راز)
گوش جهان حلقه کش میم اوست؛
خود دو جهان حلقه تسلیم اوست.
(مخزن الاسرار)