آنکه دادهست مرا در شبِ غم، مشعلِ آه
ای بسا را که چراغی به شبِ تار نداد
از اسیرانِ بلا، سنگِ ستم داشت دریغ
دانهای چند به مرغان گرفتار نداد
«آصفی!» نیست مگر عرض نیاز تو قبول؟
که تو را حیرت او، رخصت گفتار نداد...
#آصفی_هروی
آنکه دادهست مرا در شبِ غم، مشعلِ آه
ای بسا را که چراغی به شبِ تار نداد
از اسیرانِ بلا، سنگِ ستم داشت دریغ
دانهای چند به مرغان گرفتار نداد
«آصفی!» نیست مگر عرض نیاز تو قبول؟
که تو را حیرت او، رخصت گفتار نداد...
#آصفی_هروی
ای دل! همه اسبابِ جهان خواسته گیر
باغِ طَربت به سبزه آراسته گیر
وآنگاه بر آن سبزه، شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر...
#امیرشاهی_سبزواری
باغِ طَربت به سبزه آراسته گیر
وآنگاه بر آن سبزه، شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر...
#امیرشاهی_سبزواری
#نیروی_حال
اگر دیگر
برای خودتان
رنجی نیافرینید،
برای دیگران هم
درد به وجود نمیآورید.
همچنین
این سیارهٔ زیبا،
فضای درونتان و
روان جمعی بشر را نیز
با این منفی گرایی مشکلساز
آلوده نمیکنید.
#اکهارت_تله
اگر دیگر
برای خودتان
رنجی نیافرینید،
برای دیگران هم
درد به وجود نمیآورید.
همچنین
این سیارهٔ زیبا،
فضای درونتان و
روان جمعی بشر را نیز
با این منفی گرایی مشکلساز
آلوده نمیکنید.
#اکهارت_تله
غم نخوری
و نومید نشوی
از دراز شدنِ ظلمت
که چون تاریکی دراز آید
بعد از آن روشنی دراز آید...
شمس تبریزی
و نومید نشوی
از دراز شدنِ ظلمت
که چون تاریکی دراز آید
بعد از آن روشنی دراز آید...
شمس تبریزی
از کامل بودن به کامل بودن بیشتر.
زندگی هرگز ناقص نیست، همیشه کامل است، ولی تکامل بیشتر همیشه ممکن است.
این جملات از نظر منطقی مسخره هستند.
لطیفه ای می خواندم:
مردی را در دادگاه بخاطر استفاده از پول تقلبی محاکمه می کردند.
او ادعا کرد که نمی دانسته آن پول تقلبی بوده است.
وقتی او را برای اثبات ادعایش تحت فشار گذاشتند او اعتراف کرد: "زیرا من آن را دزدیده بودم. آیا امکان دارد پولی را که بدانم تقلبی است بدزدم؟" قاضی قدری فکر کرد و دید که حرف مرد منطقی است و بنابراین او را از اتهام استفاده از پول تقلبی تبرئه کرد.
ولی اتهام تازه ای را عنوان کرد:
دزدی!
متهم با خوشرویی تمام پذیرفت و گفت، "البته که آن را دزدیدم ولی پول تقلبی که ارزش قانونی ندارد.
از کی دزدیدن چیزی که ارزشی ندارد جرم است؟" کسی نتوانست در منطق او تردیدی کند، پس او را آزاد کردند!
ولی در زندگی منطق کارساز نیست.
نمی توانی به این آسانی آزاد بشوی.
می توانی از یک دام قانونی با قانون و منطق بیرون بیایی زیرا آن دام از منطق ارسطویی تشکیل یافته، پس می توانی از همان منطق استفاده کنی تا از آن بیرون بیایی.
ولی در زندگی نمی توانی فقط به دلیل منطق و فقط به دلیل الهیات و فلسفه و فقط به این دلیل که زرنگ هستی دراختراع نظریات زرنگی هستی خلاص شوی.
فقط توسط تجربه ی واقعی است که می توانی از زندگی بیرون بیایی.
#اشو
#کتاب_هنر_مردن فصل سوم
#کامل #ناقص
زندگی هرگز ناقص نیست، همیشه کامل است، ولی تکامل بیشتر همیشه ممکن است.
این جملات از نظر منطقی مسخره هستند.
لطیفه ای می خواندم:
مردی را در دادگاه بخاطر استفاده از پول تقلبی محاکمه می کردند.
او ادعا کرد که نمی دانسته آن پول تقلبی بوده است.
وقتی او را برای اثبات ادعایش تحت فشار گذاشتند او اعتراف کرد: "زیرا من آن را دزدیده بودم. آیا امکان دارد پولی را که بدانم تقلبی است بدزدم؟" قاضی قدری فکر کرد و دید که حرف مرد منطقی است و بنابراین او را از اتهام استفاده از پول تقلبی تبرئه کرد.
ولی اتهام تازه ای را عنوان کرد:
دزدی!
متهم با خوشرویی تمام پذیرفت و گفت، "البته که آن را دزدیدم ولی پول تقلبی که ارزش قانونی ندارد.
از کی دزدیدن چیزی که ارزشی ندارد جرم است؟" کسی نتوانست در منطق او تردیدی کند، پس او را آزاد کردند!
ولی در زندگی منطق کارساز نیست.
نمی توانی به این آسانی آزاد بشوی.
می توانی از یک دام قانونی با قانون و منطق بیرون بیایی زیرا آن دام از منطق ارسطویی تشکیل یافته، پس می توانی از همان منطق استفاده کنی تا از آن بیرون بیایی.
ولی در زندگی نمی توانی فقط به دلیل منطق و فقط به دلیل الهیات و فلسفه و فقط به این دلیل که زرنگ هستی دراختراع نظریات زرنگی هستی خلاص شوی.
فقط توسط تجربه ی واقعی است که می توانی از زندگی بیرون بیایی.
#اشو
#کتاب_هنر_مردن فصل سوم
#کامل #ناقص
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به در برد
آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را||
در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به در برد
آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را||
در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
موج
@moozikestan_bot
تصنیف موج
استاد بی بدیل محمدرضا شجریان
شعر : فریدون مشیری
آهنگ : فرهاد فخرالدینی
استاد بی بدیل محمدرضا شجریان
شعر : فریدون مشیری
آهنگ : فرهاد فخرالدینی
چون سبوی تشنه
مهدی اخوان ثالث
#دکلمه
چون سبوی تشنه...
شعر و خوانش:
#مهدی_اخوان_ثالث
#آخر_شاهنامه
زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن؛
وای، اما – با که باید گفت این؟ – من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن...
چون سبوی تشنه...
شعر و خوانش:
#مهدی_اخوان_ثالث
#آخر_شاهنامه
زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن؛
وای، اما – با که باید گفت این؟ – من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن...
این زخم های کاری، بر مغزِ جان مبارک
عید شهادتِ ما، بر دوستان مبارک
دینم به عشوه ای رفت، باز آمدن مبادش
ناموس هم عنان یافت، بر دودمان مبارک
اینک فنا به بالین، افسانه گو در آمد
ای چشم ناغنوده، خواب گران مبارک
گویند کفر زلفش، بر دین زند شبیخون
بر گوشِ دین فروشان، این داستان مبارک
بر ما خجسته بادا، دوزخ فروزی عشق
طوبی و حور و کوثر، بر این و آن مبارک
ای خلوتِ محبت، عذرت چگونه خواهم
تشویش بوسهی تو، بر آستان مبارک
آمد نسیمِ شوقی، گل های درد بشکفت
این نو بهار لذت، بر باغ جان مبارک
عرفی در آتشِ دل، می جوشی و خموشی
داغِ نهان مخلد، قفلِ زبان مبارک
#عرفی_شیرازی
عید شهادتِ ما، بر دوستان مبارک
دینم به عشوه ای رفت، باز آمدن مبادش
ناموس هم عنان یافت، بر دودمان مبارک
اینک فنا به بالین، افسانه گو در آمد
ای چشم ناغنوده، خواب گران مبارک
گویند کفر زلفش، بر دین زند شبیخون
بر گوشِ دین فروشان، این داستان مبارک
بر ما خجسته بادا، دوزخ فروزی عشق
طوبی و حور و کوثر، بر این و آن مبارک
ای خلوتِ محبت، عذرت چگونه خواهم
تشویش بوسهی تو، بر آستان مبارک
آمد نسیمِ شوقی، گل های درد بشکفت
این نو بهار لذت، بر باغ جان مبارک
عرفی در آتشِ دل، می جوشی و خموشی
داغِ نهان مخلد، قفلِ زبان مبارک
#عرفی_شیرازی
انعمالله صباح ای پسرا
وقت صبح آمده راح ای پسرا
با می و ماه و خرابات بهار
خام خامست صلاح ای پسرا
با تو در صدر نشستیم هلا
در ده آواز مباح ای پسرا
خام ما خام تو و پختهٔ تست
تو ز می دار صراح ای پسرا
عاقبت خانه به زلف تو گذاشت
صورت فخر و فلاح ای پسرا
چشم بیمار تو ما را ببرید
ز صحیح و ز صحاح ای پسرا
از پی عارض چون صبح ترا
به نکورویی و راح ای پسرا
همه تسبیح سنایی این است
کانعم الله صباح ای پسر
#سنایی
وقت صبح آمده راح ای پسرا
با می و ماه و خرابات بهار
خام خامست صلاح ای پسرا
با تو در صدر نشستیم هلا
در ده آواز مباح ای پسرا
خام ما خام تو و پختهٔ تست
تو ز می دار صراح ای پسرا
عاقبت خانه به زلف تو گذاشت
صورت فخر و فلاح ای پسرا
چشم بیمار تو ما را ببرید
ز صحیح و ز صحاح ای پسرا
از پی عارض چون صبح ترا
به نکورویی و راح ای پسرا
همه تسبیح سنایی این است
کانعم الله صباح ای پسر
#سنایی
خاک سرد بر بدن مرتضی احمدی و تمام خاطرات مان با او آرام گرفت.
@moozikestan_bot
مراسم یادبود
زنده یاد استاد#مرتضی احمدی
یادش گرامی🌹
زنده یاد استاد#مرتضی احمدی
یادش گرامی🌹
#جشن_آبانگان
دهم آبان ماه
روز جشن آبانگان فرخنده باد🌹
- در باور ایرانیان آب، مقدس است و هیچگاه نباید آن را آلوده کرد. زرتشتیان برای این جشن به کنار رودها و جویها رفته، فرشتهی آب (آناهیتا) را نیایش میکنند و به شادی میپردازند.
- پلوتارک در کتاب زندگی مردان نامی، مینویسد: سربازان ایرانی، سربازان شکست خوردهی رومی را تعقیب کردند اما چون به رودخانهای رسیدند، به رومیان شکست خورده اجازه دادند بگریزند چون ایرانیان نمیخواستند آب را آلوده کنند.
" آئینهای ایرانی را پاس بداریم "
دهم آبان ماه
روز جشن آبانگان فرخنده باد🌹
- در باور ایرانیان آب، مقدس است و هیچگاه نباید آن را آلوده کرد. زرتشتیان برای این جشن به کنار رودها و جویها رفته، فرشتهی آب (آناهیتا) را نیایش میکنند و به شادی میپردازند.
- پلوتارک در کتاب زندگی مردان نامی، مینویسد: سربازان ایرانی، سربازان شکست خوردهی رومی را تعقیب کردند اما چون به رودخانهای رسیدند، به رومیان شکست خورده اجازه دادند بگریزند چون ایرانیان نمیخواستند آب را آلوده کنند.
" آئینهای ایرانی را پاس بداریم "
دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
#سعدی
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند
#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق "مهمان" دل است وجان و دل مهمان او
من دل وجان پیش مهمان درکشم هر صبحدم
ناگزیر جان بود جانان واز جان "ناگزیر"
پیش جانان شایدار"جان"درکشم هر صبحدم....
#خاقانی
من دل وجان پیش مهمان درکشم هر صبحدم
ناگزیر جان بود جانان واز جان "ناگزیر"
پیش جانان شایدار"جان"درکشم هر صبحدم....
#خاقانی
مردے مے خواست ڪاملا خدا را بشناسد .
ابتدا به سراغ افراد و ڪتابهاے مذهبے
رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد .
افراد و ڪتاب هاے نوع دیگر را نیز
امتحان ڪرد اما به جایے نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش
گرفت ڪنار ساحل ڪودڪے را دید ڪه
مشغول پر ڪردن سطل آب ڪوچڪی
از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز
مے شد اما ڪودک همچنان آب مے ریخت
مرد پرسید : چه مے ڪنی؟
ڪودڪ جواب داد : به دوستم قول
دادم همه آب دریا را در این سطل
بریزم و برایش ببرم
تصمیم گرفت پسر را نصیحت ڪند
و اشتباهش را به او بگوید
اما ناگهان به اشتباه خود هم پے برد ڪه مے خواست با ذهن ڪوچڪش خدا را بشناسد و ڪل جهان را در آن جا دهد فهمید ڪه با دلش باید به سراغ خدا برود
به ڪودک گفت : من و تو
در واقع یک اشتباه را مرتڪب شده ایم
مولانا مے گوید :
هر چه اندیشے پذیراے فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
ابتدا به سراغ افراد و ڪتابهاے مذهبے
رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد .
افراد و ڪتاب هاے نوع دیگر را نیز
امتحان ڪرد اما به جایے نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش
گرفت ڪنار ساحل ڪودڪے را دید ڪه
مشغول پر ڪردن سطل آب ڪوچڪی
از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز
مے شد اما ڪودک همچنان آب مے ریخت
مرد پرسید : چه مے ڪنی؟
ڪودڪ جواب داد : به دوستم قول
دادم همه آب دریا را در این سطل
بریزم و برایش ببرم
تصمیم گرفت پسر را نصیحت ڪند
و اشتباهش را به او بگوید
اما ناگهان به اشتباه خود هم پے برد ڪه مے خواست با ذهن ڪوچڪش خدا را بشناسد و ڪل جهان را در آن جا دهد فهمید ڪه با دلش باید به سراغ خدا برود
به ڪودک گفت : من و تو
در واقع یک اشتباه را مرتڪب شده ایم
مولانا مے گوید :
هر چه اندیشے پذیراے فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر پیاله سراپا دهن نمی گردید
که حرف بوسه ی ما را به آن دهن میگفت؟
#صائب_تبریزی
برای آرامش بیشتر همدیگه ، دعا کنیم 🙏
که حرف بوسه ی ما را به آن دهن میگفت؟
#صائب_تبریزی
برای آرامش بیشتر همدیگه ، دعا کنیم 🙏
خــاڪم بــه بــاد رفــت و ز
یــادم نــمــے روے
عــشــق آن خــیــال
نــیــســت ڪه از دل بــرون شــود
#حزین_لاهیجی
یــادم نــمــے روے
عــشــق آن خــیــال
نــیــســت ڪه از دل بــرون شــود
#حزین_لاهیجی