مردان خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبکسیر فروغی
از دامگه خاک بر افلاک پریدند
#فروغی_بسطامی
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند
مرغان نظرباز سبکسیر فروغی
از دامگه خاک بر افلاک پریدند
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آه از آن نگاه!
واژه می شوم
مرا مرور می کند
سنگ می شوم
مرا بلور می کند
شیشه می شوم
ز من عبور می کند
تا که پشت می کنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور می کند
آه از آن نگاه
عاقبت تمام هستی مرا
ذرّه ذرّه نور می کند.
شعر #عبدالجبار_کاکایی
دکلمه #امین_تارخ
واژه می شوم
مرا مرور می کند
سنگ می شوم
مرا بلور می کند
شیشه می شوم
ز من عبور می کند
تا که پشت می کنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور می کند
آه از آن نگاه
عاقبت تمام هستی مرا
ذرّه ذرّه نور می کند.
شعر #عبدالجبار_کاکایی
دکلمه #امین_تارخ
بتی که طُرّهء او مجمع پریشانیست
لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست
به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست
به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت
عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست
خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب
محققست که او ابن مقله ثانیست
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند
ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست
نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان
مراد اهل نظر اتصال روحانیست
پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز
چرا که چارهٔ دیوانگان پری خوانیست
بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت
که با لب تو دلم را محبتی جانیست
تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو
ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست
چنین که میکند از قامت تو آزادی
کمینه بنده قد تو سرو بستانیست
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را
غرض مطالعهٔ سِرّ صُنع یزدانیست
خواجوی_کرمانی
لب شکر شکنش گوهر بدخشانیست
به عکس روی چو مه قبله مسیحائیست
به کفر زلف سیه فتنهٔ مسلمانیست
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت
عجب مدار که اشکم چو لعل پیکانیست
خطی که مردم چشمم نبشته است چو آب
محققست که او ابن مقله ثانیست
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند
ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانیست
نظر بعین طبیعت مکن که از خوبان
مراد اهل نظر اتصال روحانیست
پری رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز
چرا که چارهٔ دیوانگان پری خوانیست
بیا که جان عزیزم فدای لعل لبت
که با لب تو دلم را محبتی جانیست
تو شاه کشور حسنی و حاجبت ابرو
ولی خموش که بس حاجبی به پیشانیست
چنین که میکند از قامت تو آزادی
کمینه بنده قد تو سرو بستانیست
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را
غرض مطالعهٔ سِرّ صُنع یزدانیست
خواجوی_کرمانی
درکوی خرابات ، کسی را چه نیاز است؟
هشیاری و مستیش ؛ همه عین نماز است
اسرار خرابات ، بجز مست نداند
هشیار چه داند ، که در این کوی چه راز است ؟
خواهی که درون حرم عشق ، خرامی ؟
در میکده بنشین ، که ره کعبه دراز است
از میکده ها ناله ی جانسوز ؛ برآمد
در زمزمه ی عشق ، ندانم که چه ساز است...
#عراقی
هشیاری و مستیش ؛ همه عین نماز است
اسرار خرابات ، بجز مست نداند
هشیار چه داند ، که در این کوی چه راز است ؟
خواهی که درون حرم عشق ، خرامی ؟
در میکده بنشین ، که ره کعبه دراز است
از میکده ها ناله ی جانسوز ؛ برآمد
در زمزمه ی عشق ، ندانم که چه ساز است...
#عراقی
.
یک جام با تو خوردن ، یک عمر می پرستی
یک روز با تو بودن ، یک روزگار مستی
در بندگی عشقت ، از دست رفت کارم
ای خواجه ی زبر دست ، رحمی به زیر دستی
بر باد می توان داد ، خاک وجود ما را
تا کار ما به کویت ، بالا رود ز پستی
با مدعی ز مینا ، می در قدح نکردی
تا خون من نخوردی ، تا جان من نخستی
گفتی دهم شرابت ، از شیشه ی محبت
پیمانهام ندادی ، پیمان من شکستی
با صد هزار نیرو ، دیدی فروغی آخر
از دست او نرستی ، وز بند او نجستی
فروغی_بسطامی
یک جام با تو خوردن ، یک عمر می پرستی
یک روز با تو بودن ، یک روزگار مستی
در بندگی عشقت ، از دست رفت کارم
ای خواجه ی زبر دست ، رحمی به زیر دستی
بر باد می توان داد ، خاک وجود ما را
تا کار ما به کویت ، بالا رود ز پستی
با مدعی ز مینا ، می در قدح نکردی
تا خون من نخوردی ، تا جان من نخستی
گفتی دهم شرابت ، از شیشه ی محبت
پیمانهام ندادی ، پیمان من شکستی
با صد هزار نیرو ، دیدی فروغی آخر
از دست او نرستی ، وز بند او نجستی
فروغی_بسطامی
.
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی
امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی
کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی
میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی
درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی
سعدی
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی
امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی
کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی
میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی
درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی
سعدی
...
بنای مهر نهادی که پایدار نماند
مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی....
سعدی
بنای مهر نهادی که پایدار نماند
مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت
به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی....
سعدی
Audio
ساز و آواز بیات_ترک
گلپایگانی
حبیب_اله_بدیعی
فرهنگ_شریف
غزل از مشفق_کاشانی
زان می که داد ساقی مجلس به دست ما
بالا گرفت کار دل می پرست ما
ازپا درآمدیم به راه وفا دریغ
یاران بی وفا نگرفتند دست ما
گلپایگانی
حبیب_اله_بدیعی
فرهنگ_شریف
غزل از مشفق_کاشانی
زان می که داد ساقی مجلس به دست ما
بالا گرفت کار دل می پرست ما
ازپا درآمدیم به راه وفا دریغ
یاران بی وفا نگرفتند دست ما
12-GEREFTARE MOHABAT,elahe.wav
<unknown>
«گرفتار محبت»
اومد عشق ومحبت در این دنیا گناهم
خداوندا ببخشا اگر در اشتباهم...
آواز #بانوالهه
شعر #مهدخت_مخبر
تنظیم #منوچهرلشگری
دستگاه #شور
تاریخ اجرا خرداد ۱۳۵۲
اومد عشق ومحبت در این دنیا گناهم
خداوندا ببخشا اگر در اشتباهم...
آواز #بانوالهه
شعر #مهدخت_مخبر
تنظیم #منوچهرلشگری
دستگاه #شور
تاریخ اجرا خرداد ۱۳۵۲
.
ای غم!
نمیدانم روز ِرسیدن روزی ِگام ِکه خواهد بود
اما درین کابوس ِخونآلود
در پیچ و تاب ِاین شب ِبنبست
بنگر چه جانهای گرامی رفتهاند از دست!
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته میگرید
در من کسی آهسته میگرید
#هوشنگ_ابتهاج
ای غم!
نمیدانم روز ِرسیدن روزی ِگام ِکه خواهد بود
اما درین کابوس ِخونآلود
در پیچ و تاب ِاین شب ِبنبست
بنگر چه جانهای گرامی رفتهاند از دست!
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته میگرید
در من کسی آهسته میگرید
#هوشنگ_ابتهاج
بوسه مانده به لب.wav
51.8 MB
« بوسه مانده بر لب»
قسمتم نشود یک دم آسودگی
خسته ام خسته از درد بیهودگی
خسته از بیهوده رفتن های خود
تا مگر جویم در آغوشی پناه
رفتنی چون موج دریا پاک پاک
آمدن با کوله باری از گناه
خاطرات عشق او کی رود ز یادم
در میان موج غم می رسد به دادم
بس که رفتم با هزاران آرزو
به خدا پای طلب خسته شده
بس که ماندم به تمنای لبی
بوسه ی مانده به لب بسته شده...
اواز #بانومرضیه
آهنگ #جواد_لشگری
شعر #مهدخت_مخبر
مایه #بیات_اصفهان
سال اجرا ۱۳۵۳
قسمتم نشود یک دم آسودگی
خسته ام خسته از درد بیهودگی
خسته از بیهوده رفتن های خود
تا مگر جویم در آغوشی پناه
رفتنی چون موج دریا پاک پاک
آمدن با کوله باری از گناه
خاطرات عشق او کی رود ز یادم
در میان موج غم می رسد به دادم
بس که رفتم با هزاران آرزو
به خدا پای طلب خسته شده
بس که ماندم به تمنای لبی
بوسه ی مانده به لب بسته شده...
اواز #بانومرضیه
آهنگ #جواد_لشگری
شعر #مهدخت_مخبر
مایه #بیات_اصفهان
سال اجرا ۱۳۵۳
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
#مولانا
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
#مولانا
به ذوقِ داغِ کسی در کنارِ سوختگیها
چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها
ز خود رمیده شرار دلیست در نظر من
بس است اینقدَرم یادگار سوختگیها
به هر قدم جگری زیرپا فشردهام امشب
چو آه میرسم از لالهزار سوختگیها
شرارِ محملِ شوقم، گُدازِ منزلِ ذوقم
هزار قافله دارم به بار سوختگیها
هنوز از کف خاکسترم بهارفروش است
شکوفهٔ چمن انتظار سوختگیها
ز داغِ صورت خمیازه بست شمع خموشم
فنا نبرد ز خاکم خمار سوختگیها
بیا که هست هنوز از شرارِ شعلهٔ عمرم
نفسشماریِ صبح بهار سوختگیها
به سینه داغ و به دل ناله و به دیده سرشکم
محبتم همهجا شعلهکار سوختگیها
رمید فرصت و ننواخت عشقم از گل داغی
گذشت برق و نگشتم دچار سوختگیها
بضاعتی نشد آیینهٔ قبول محبت
مگر دلی برَد از ما به کار سوختگیها
مقیم عالم نومیدیام ز عجز رسایی
نشستهام چو نفس بر مزار سوختگیها
به محفلی که ادبپرور است نالهٔ بیدل
نجَسته دود سپند از غبار سوختگیها
#بیدل
تصحیح طباطبایی-قزوه
چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها
ز خود رمیده شرار دلیست در نظر من
بس است اینقدَرم یادگار سوختگیها
به هر قدم جگری زیرپا فشردهام امشب
چو آه میرسم از لالهزار سوختگیها
شرارِ محملِ شوقم، گُدازِ منزلِ ذوقم
هزار قافله دارم به بار سوختگیها
هنوز از کف خاکسترم بهارفروش است
شکوفهٔ چمن انتظار سوختگیها
ز داغِ صورت خمیازه بست شمع خموشم
فنا نبرد ز خاکم خمار سوختگیها
بیا که هست هنوز از شرارِ شعلهٔ عمرم
نفسشماریِ صبح بهار سوختگیها
به سینه داغ و به دل ناله و به دیده سرشکم
محبتم همهجا شعلهکار سوختگیها
رمید فرصت و ننواخت عشقم از گل داغی
گذشت برق و نگشتم دچار سوختگیها
بضاعتی نشد آیینهٔ قبول محبت
مگر دلی برَد از ما به کار سوختگیها
مقیم عالم نومیدیام ز عجز رسایی
نشستهام چو نفس بر مزار سوختگیها
به محفلی که ادبپرور است نالهٔ بیدل
نجَسته دود سپند از غبار سوختگیها
#بیدل
تصحیح طباطبایی-قزوه
منم که شهره شهرم به عشــق ورزیدن
منم که دیده نیـــــالودهام به بــد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کـــــافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجـات
بخواست جام می و گفت عیب پــوشیدن
#حافظ
منم که دیده نیـــــالودهام به بــد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کـــــافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجـات
بخواست جام می و گفت عیب پــوشیدن
#حافظ
پیرانه سرم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم، به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده، نگه کن که به دامِ که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد
از رهگذرِ خاکِ سرِ کوی شما بود
هر نافه که در دستِ نسیم سحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کُشتهی دلزنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد، برافتاد
گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کند، بدگهر افتاد
حافظ که سَرِ زلفِ بُتان دستکشش بود
بس طرفه حریفیست کِش اکنون به سر افتاد⚘
▪️حافظ
وان راز که در دل بنهفتم، به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده، نگه کن که به دامِ که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خونِ دلم در جگر افتاد
از رهگذرِ خاکِ سرِ کوی شما بود
هر نافه که در دستِ نسیم سحر افتاد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد
بس کُشتهی دلزنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد، برافتاد
گر جان بدهد سنگِ سیه، لعل نگردد
با طینتِ اصلی چه کند، بدگهر افتاد
حافظ که سَرِ زلفِ بُتان دستکشش بود
بس طرفه حریفیست کِش اکنون به سر افتاد⚘
▪️حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلام زیبا و دلنشین با صدای #زنده_یاد_سیدخلیل_عالی_نژاد