Forwarded from سلمان
تو را رسماست اول دلربایی
نخستین مهر و آخر بی وفایی
قاآنی شیرازی
نخستین مهر و آخر بی وفایی
قاآنی شیرازی
Forwarded from Deleted Account
.
.
آراسته جنتی، که این روی منست
افروخته دوزخی، که این خوی منست
شمشیر جهانسوزِ بهادر شه را
دزدیده، که این کمان، ابروی منست
قاآنی
. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
.
آراسته جنتی، که این روی منست
افروخته دوزخی، که این خوی منست
شمشیر جهانسوزِ بهادر شه را
دزدیده، که این کمان، ابروی منست
قاآنی
. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
Forwarded from ℳoŋireɦ
دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
گویند صبرکن که بیاید نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست
من آزمودهام دل خود را هزار بار
عاقل به اختیار نخواهد هلاک خویش
پیش از هلاک من زکفم رفت اختیار
تا یار هست از پی کاری نمی روم
دلداده را چکار به از عشق روی یار
شوریدگی نکوست به سودای زلف دوست
دیوانگی خوشست به امید چشم یار
آخر نمود بخت مرا زلف یار من
چون خویش سرنگون و پریشان و بیقرار
غم صدهزار مرتبه گرد جهان بگشت
جز من نیافت همدمی از خلق روزگار
قاآنی از جفای جهان هیچ غم مخور
می خور به یمن عاطفت صاحب اختیار
#قاآني
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
گویند صبرکن که بیاید نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست
من آزمودهام دل خود را هزار بار
عاقل به اختیار نخواهد هلاک خویش
پیش از هلاک من زکفم رفت اختیار
تا یار هست از پی کاری نمی روم
دلداده را چکار به از عشق روی یار
شوریدگی نکوست به سودای زلف دوست
دیوانگی خوشست به امید چشم یار
آخر نمود بخت مرا زلف یار من
چون خویش سرنگون و پریشان و بیقرار
غم صدهزار مرتبه گرد جهان بگشت
جز من نیافت همدمی از خلق روزگار
قاآنی از جفای جهان هیچ غم مخور
می خور به یمن عاطفت صاحب اختیار
#قاآني
کی بوده کاستاده بینم مر ترا پیش پدر
همچو خرم گلبنی در پیش سرو جویبار
قاآنی
همچو خرم گلبنی در پیش سرو جویبار
قاآنی
Forwarded from Shahnaz
۲۸ مهر #زادروزقــــــاآنی
( زاده ۲۸ مهر ۱۱۸۷ شیراز -- درگذشته ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ تهران ) شاعر
میرزا حبیب اله شیرازی، متخلص به قاآنی که پدرش میرزا محمد علی گلشن، اصلا از طایفه زنگینه بود، در هفت سالگی به مکتب رفت و یازده ساله بود که پدرش را از دست داد و با خانواده خود به فقر و تنگدستی افتاد. اما در عین فقر و تنگدستی از ادامه تحصیل باز نایستاد و چندی در اصفهان به تحصیل ریاضی و معارف گذراند و بعد به شیراز بازگشت وبه تدریس عروض و شرح دیوان خاقانی و انوری پرداخت تا آنکه در سال ۱۲۳۹ شاهزاده حسنعلی میرزا، شجاع السلطنه، فرزند فتحعلی شاه به شیراز آمد و او را مورد لطف و مهربانی قرار داد.
چون شاهزاده از طرف پدر فرمانروای خراسان شد ، قاآنی را نیز به همراه خود به خراسان برد و شاعر در مشهد تحت حمایت و تربیت شاهزاده به تحصیل ریاضی و حساب مشغول شد و بنا به میل و پیشنهاد او تخلص خود را که تا آن زمان حبیب بود به قاآنی، به مناسبت نام فرزند شاهزاده، اوکتای قاآن، تبدیل کرد.
شاهزاده پس از مدتی به حکومت یزد و کرمان منصوب شد و ظاهرا قاآنی هم با او بدانجا رفت و سپس به گیلان و مازندران و آذربایجان مسافرت کرد و پس از فراگرفتن علوم رایج به درگاه فتحعلی شاه معرفی شد و صله و مستمری یافت .
قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت پیدا کرد و به حکمت نیز علاقه سرشاری داشت و میتوان گفت شهرت شاعری او لطمه به شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زدهاست. وی را در حکمت، همپایه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در شرعیات همپایه مرتضی انصاری شمردهاند. از این رو فتحعلیشاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد.
هنگامی که محمد شاه بر تخت نشست، قاآنی به حلقه شاعران دربار پیوست و از شاه لقب حسام العجم گرفت.
قاآنی در سال ۱۲۵۹ هجری، به قصد اقامت دائم به شیراز بازگشت و چندی بعد به تهران آمد و باز به شیراز رفت و در این مسافرت ها همشهریان او ابتدا مقدمش را گرامی داشتند اما رفته رفته جمعی از ادبای شیراز به آزارش پرداختند تا اینکه در سال ۱۲۶۲ هجری به تهران بازگشت و به دربار ناصرالدین شاه پیوست و شاعر رسمی دربار شد و از آن پس به طور دایم در تهران اقامت یافت و خانواده خود را نیز به تهران آورد و سرانجام به بیماری مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا شد و از دنیا رفت و در شهر ری در جوار مزار شیخ ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد.
( زاده ۲۸ مهر ۱۱۸۷ شیراز -- درگذشته ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ تهران ) شاعر
میرزا حبیب اله شیرازی، متخلص به قاآنی که پدرش میرزا محمد علی گلشن، اصلا از طایفه زنگینه بود، در هفت سالگی به مکتب رفت و یازده ساله بود که پدرش را از دست داد و با خانواده خود به فقر و تنگدستی افتاد. اما در عین فقر و تنگدستی از ادامه تحصیل باز نایستاد و چندی در اصفهان به تحصیل ریاضی و معارف گذراند و بعد به شیراز بازگشت وبه تدریس عروض و شرح دیوان خاقانی و انوری پرداخت تا آنکه در سال ۱۲۳۹ شاهزاده حسنعلی میرزا، شجاع السلطنه، فرزند فتحعلی شاه به شیراز آمد و او را مورد لطف و مهربانی قرار داد.
چون شاهزاده از طرف پدر فرمانروای خراسان شد ، قاآنی را نیز به همراه خود به خراسان برد و شاعر در مشهد تحت حمایت و تربیت شاهزاده به تحصیل ریاضی و حساب مشغول شد و بنا به میل و پیشنهاد او تخلص خود را که تا آن زمان حبیب بود به قاآنی، به مناسبت نام فرزند شاهزاده، اوکتای قاآن، تبدیل کرد.
شاهزاده پس از مدتی به حکومت یزد و کرمان منصوب شد و ظاهرا قاآنی هم با او بدانجا رفت و سپس به گیلان و مازندران و آذربایجان مسافرت کرد و پس از فراگرفتن علوم رایج به درگاه فتحعلی شاه معرفی شد و صله و مستمری یافت .
قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت پیدا کرد و به حکمت نیز علاقه سرشاری داشت و میتوان گفت شهرت شاعری او لطمه به شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زدهاست. وی را در حکمت، همپایه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در شرعیات همپایه مرتضی انصاری شمردهاند. از این رو فتحعلیشاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد.
هنگامی که محمد شاه بر تخت نشست، قاآنی به حلقه شاعران دربار پیوست و از شاه لقب حسام العجم گرفت.
قاآنی در سال ۱۲۵۹ هجری، به قصد اقامت دائم به شیراز بازگشت و چندی بعد به تهران آمد و باز به شیراز رفت و در این مسافرت ها همشهریان او ابتدا مقدمش را گرامی داشتند اما رفته رفته جمعی از ادبای شیراز به آزارش پرداختند تا اینکه در سال ۱۲۶۲ هجری به تهران بازگشت و به دربار ناصرالدین شاه پیوست و شاعر رسمی دربار شد و از آن پس به طور دایم در تهران اقامت یافت و خانواده خود را نیز به تهران آورد و سرانجام به بیماری مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا شد و از دنیا رفت و در شهر ری در جوار مزار شیخ ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد.
Forwarded from Baran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گویند بهشتی هست
"گر هست همانستی"
قاآنی
"گر هست همانستی"
قاآنی
Forwarded from Shahnaz
نکو نبود به یکبار ترک ما گفتن
ز ما بریدن و صد شِکوه برملا گفتن
نظر نکردن و از خشم روی تابیدن
غضب نمودن و بیوجه ناسزا گفتن
عبارتی که به بیگانه کس نمی گوید
ادب نکردن و در حق آشنا گفتن
نشان حالت شب یک به یک ادا کردن
حدیث مستی ما را بدان ادا گفتن
هزار عشوه نه یک روز روزها کردن
هزار شکوه نه یکبار بارها گفتن
به سهو زلف تو گفتم شبی که مشک ختاست
هنوز خجلتم آید از آن خطا گفتن
تو گفتهایی که : چه ها گفته است قاآنی
به جان تو که ملولم از آن چها گفتن
#قاآنی
ز ما بریدن و صد شِکوه برملا گفتن
نظر نکردن و از خشم روی تابیدن
غضب نمودن و بیوجه ناسزا گفتن
عبارتی که به بیگانه کس نمی گوید
ادب نکردن و در حق آشنا گفتن
نشان حالت شب یک به یک ادا کردن
حدیث مستی ما را بدان ادا گفتن
هزار عشوه نه یک روز روزها کردن
هزار شکوه نه یکبار بارها گفتن
به سهو زلف تو گفتم شبی که مشک ختاست
هنوز خجلتم آید از آن خطا گفتن
تو گفتهایی که : چه ها گفته است قاآنی
به جان تو که ملولم از آن چها گفتن
#قاآنی
Forwarded from Baran
به هرجا رو کنی در روشنی چون ماه مشهوری
بهرجا پا نهی در راستی چون سرو یکتایی
چنین روشن ندیدم رخ یقین دارم که خورشیدی
بدین نرمی نیفتد تن گمان دارم که دیبایی
#قاآنی
به هرجا رو کنی در روشنی چون ماه مشهوری
بهرجا پا نهی در راستی چون سرو یکتایی
چنین روشن ندیدم رخ یقین دارم که خورشیدی
بدین نرمی نیفتد تن گمان دارم که دیبایی
#قاآنی
Forwarded from Shahnaz
#قاآنی_شیرازی
زادروز : ۲۸ مهر ۱۱۸۷ _ شیراز
درگذشت: ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ _ تهران
✅ با یک کلیک وارد دیوان «قاآنی» شوید👇👇
<http://ganjoor.net/ghaani/>
زادروز : ۲۸ مهر ۱۱۸۷ _ شیراز
درگذشت: ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ _ تهران
✅ با یک کلیک وارد دیوان «قاآنی» شوید👇👇
<http://ganjoor.net/ghaani/>
زنهار مزن تیر ستم بر دل درویش
کان تیر ستم تیغ و سنان بر جگر آرد
نیکو نبود تخم بدی کاشتن آری
گر تخم بدی کاری آن تخم برآرد
#شاه_نعمت_الله_ولی
کان تیر ستم تیغ و سنان بر جگر آرد
نیکو نبود تخم بدی کاشتن آری
گر تخم بدی کاری آن تخم برآرد
#شاه_نعمت_الله_ولی
#آمدهام که سر نهم
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
#دیوان شمس غزل شماره 1403
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
#دیوان شمس غزل شماره 1403
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امیدوارم در این شب های زیبای 🍂
فصل قشنگ پاییز🍁
مثل هریه برگ پاییزی که زرد میشه 🍂
و از درخت میافته🍁
یک دونه ازغمهای دلتون زرد بشه و بیفته🍁
و دیگه هیچوقت جوونه نزنه و سبز نشه...
تاهیچ وقت غم نداشته نباشید . . .🍂
شب پاییزیتون آروم و در پناه خدا🍁
فصل قشنگ پاییز🍁
مثل هریه برگ پاییزی که زرد میشه 🍂
و از درخت میافته🍁
یک دونه ازغمهای دلتون زرد بشه و بیفته🍁
و دیگه هیچوقت جوونه نزنه و سبز نشه...
تاهیچ وقت غم نداشته نباشید . . .🍂
شب پاییزیتون آروم و در پناه خدا🍁
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من را
شمعدانی بدان
در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد!
#عباس حسیننژاد
به نام خدای همه
شمعدانی بدان
در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد!
#عباس حسیننژاد
به نام خدای همه
#یک حبه
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، بگو: من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند و به مقصد برسند.
بقره-آیه ۱۸۶
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، بگو: من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند، و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند و به مقصد برسند.
بقره-آیه ۱۸۶
مكث كردن را تمرين كنیم
وقتى شك داریم،
وقتى خسته ایم
وقتى عصبانى هستیم،
وقتى استرس داریم،
وقتی خیلی خوشحالیم
مكث كنیم
و
هیچ تصمیمی نگیریم!
ﺍﺯﻋﺎﻟﻤﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ
ﭼﮕﻮﻧﻪ میتوان
ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ کسے پےﺑﺮﺩ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﺍﺯﺣﺮفے ﮐﻪ میزﻧﺪ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:
ﺍﮔﺮﭼﻴﺰے ﻧﮕﻔﺖ چه؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
هیچکس ﺁﻧﻘﺪﺭﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ
ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
پگاه سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
چرخ گردون چه بخندد
چه نخندد
تـــــو بخند.....
مشکلی گر تو را
راه ببندد!
تـــــو بخند.....
گر دلت از غم و غصه برنجد
تو بخند.....
امروزت زیبا ...
🌺🌺🌺
شاد باشی
وقتى شك داریم،
وقتى خسته ایم
وقتى عصبانى هستیم،
وقتى استرس داریم،
وقتی خیلی خوشحالیم
مكث كنیم
و
هیچ تصمیمی نگیریم!
ﺍﺯﻋﺎﻟﻤﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ
ﭼﮕﻮﻧﻪ میتوان
ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ کسے پےﺑﺮﺩ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﺍﺯﺣﺮفے ﮐﻪ میزﻧﺪ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:
ﺍﮔﺮﭼﻴﺰے ﻧﮕﻔﺖ چه؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
هیچکس ﺁﻧﻘﺪﺭﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ
ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
پگاه سه شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
چرخ گردون چه بخندد
چه نخندد
تـــــو بخند.....
مشکلی گر تو را
راه ببندد!
تـــــو بخند.....
گر دلت از غم و غصه برنجد
تو بخند.....
امروزت زیبا ...
🌺🌺🌺
شاد باشی
نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان تا چند باشی
بیا جان قدر تو ایشان چه دانند
بپوشان قد خوبت را از ایشان
که کوران سرو در بستان چه دانند
خرامان جانب میدان خویش آ
مباش آن جا خران میدان چه دانند
بزن چوگان خود را بر در ما
که خامان لطف آن چوگان چه دانند
بهل ویرانه بر جغدان منکر
که جغدان شهر آبادان چه دانند
چه دانند ملک دل را تن پرستان
گدایان طبع سلطانان چه دانند
یکی مشتی از این بیدست و بیپا
حدیث رستم دستان چه دانند
#دیوان شمس غزل شماره 680
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان تا چند باشی
بیا جان قدر تو ایشان چه دانند
بپوشان قد خوبت را از ایشان
که کوران سرو در بستان چه دانند
خرامان جانب میدان خویش آ
مباش آن جا خران میدان چه دانند
بزن چوگان خود را بر در ما
که خامان لطف آن چوگان چه دانند
بهل ویرانه بر جغدان منکر
که جغدان شهر آبادان چه دانند
چه دانند ملک دل را تن پرستان
گدایان طبع سلطانان چه دانند
یکی مشتی از این بیدست و بیپا
حدیث رستم دستان چه دانند
#دیوان شمس غزل شماره 680
چو رنجم تو دادی شفا از چه خواهم
چو درد از تو دارم دوا از که جویم
اگر کوزه خالی شد از باده حالی
بده ساقیا کاسهئی از سبویم
#خواجوی_کرمانی
چو درد از تو دارم دوا از که جویم
اگر کوزه خالی شد از باده حالی
بده ساقیا کاسهئی از سبویم
#خواجوی_کرمانی
سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نِشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانِشان
گر همه خلق را چو من بیدل و مست میکنی
روی به صالحان نما خُمر به زاهدان چِشان
خرقه بگیر و مِی بده باده بیار و غم ببر
بیخبرست عاقل از لذت عیش بیهُشان
رقص حلال بایدت سُنّت اهل معرفت
دنیا زیر پای نِه، دست به آخرت فِشان
سعدی
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانِشان
گر همه خلق را چو من بیدل و مست میکنی
روی به صالحان نما خُمر به زاهدان چِشان
خرقه بگیر و مِی بده باده بیار و غم ببر
بیخبرست عاقل از لذت عیش بیهُشان
رقص حلال بایدت سُنّت اهل معرفت
دنیا زیر پای نِه، دست به آخرت فِشان
سعدی
ﺧﻮﺷﺶ ﺑﺎﺩ ﺁﻥ ﻧﺴﻴﻢ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺷﺐ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﺮﺩ
ﻧﻘﺎﺏ ﮔﻞ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺯﻟﻒ ﺳﻨﺒﻞ
ﮔﺮﻩ ﺑﻨﺪ ﻗﺒﺎﯼ ﻏﻨﭽﻪ ﻭﺍ ﮐﺮﺩ
#حافظ
ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺷﺐ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﺮﺩ
ﻧﻘﺎﺏ ﮔﻞ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺯﻟﻒ ﺳﻨﺒﻞ
ﮔﺮﻩ ﺑﻨﺪ ﻗﺒﺎﯼ ﻏﻨﭽﻪ ﻭﺍ ﮐﺮﺩ
#حافظ