Forwarded from Deleted Account
☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘
۲۸ مهر زادروز قاآنی
( زاده ۲۸ مهر ۱۱۸۷ شیراز -- درگذشته ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ تهران ) شاعر
میرزاحبیب شیرازی، متخلص به قاآنی که پدرش میرزامحمدعلی گلشن، اصلا از طایفه زنگینه بود، در هفت سالگی به مکتب رفت و یازده ساله بود که پدرش را از دست داد و با خانواده خود به فقر و تنگدستی افتاد. اما در عین فقر و تنگدستی از ادامه تحصیل باز نایستاد و چندی در اصفهان به تحصیل ریاضی و معارف گذراند و بعد به شیراز بازگشت و به تدریس عروض و شرح دیوان خاقانی و انوری پرداخت تا آنکه در سال ۱۲۳۹ شاهزاده حسنعلیمیرزا، شجاعالسلطنه، فرزند فتحعلیشاه به شیراز آمد و او را مورد لطف و مهربانی قرار داد.
چون شاهزاده از طرف پدر فرمانروای خراسان شد ، قاآنی را نیز به همراه خود به خراسان برد و شاعر در مشهد تحت حمایت و تربیت شاهزاده به تحصیل ریاضی و حساب مشغول شد و بنا به میل و پیشنهاد او تخلص خود را که تا آن زمان حبیب بود به قاآنی، به مناسبت نام فرزند شاهزاده، اوکتایقاآن، تبدیل کرد.
شاهزاده پس از مدتی به حکومت یزد و کرمان منصوب شد و ظاهرا قاآنی هم با او بدانجا رفت و سپس به گیلان و مازندران و آذربایجان مسافرت کرد و پس از فراگرفتن علوم رایج به درگاه فتحعلیشاه معرفی شد و صله و مستمری یافت .
قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت پیدا کرد و به حکمت نیز علاقه سرشاری داشت و میتوان گفت شهرت شاعری او لطمه به شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زده است. وی را در حکمت، همپایه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در شرعیات همپایه مرتضی انصاری شمردهاند. از این رو فتحعلیشاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد.
هنگامی که محمدشاه بر تخت نشست، قاآنی به حلقه شاعران دربار پیوست و از شاه لقب حسامالعجم گرفت.
قاآنی در سال ۱۲۵۹ هجری، به قصد اقامت دائم به شیراز بازگشت و چندی بعد به تهران آمد و باز به شیراز رفت و در این مسافرتها همشهریان او ابتدا مقدمش را گرامی داشتند اما رفتهرفته جمعی از ادبای شیراز به آزارش پرداختند، تا اینکه در سال ۱۲۶۲ هجری به تهران بازگشت و به دربار ناصرالدینشاه پیوست و شاعر رسمی دربار شد و از آن پس به طور دایم در تهران اقامت یافت و خانواده خود را نیز به تهران آورد و سرانجام به بیماری مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا شد و از دنیا رفت و در شهر ری در جوار مزار شیخ ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد.
برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
۲۸ مهر زادروز قاآنی
( زاده ۲۸ مهر ۱۱۸۷ شیراز -- درگذشته ۱۳ اردیبهشت ۱۲۳۳ تهران ) شاعر
میرزاحبیب شیرازی، متخلص به قاآنی که پدرش میرزامحمدعلی گلشن، اصلا از طایفه زنگینه بود، در هفت سالگی به مکتب رفت و یازده ساله بود که پدرش را از دست داد و با خانواده خود به فقر و تنگدستی افتاد. اما در عین فقر و تنگدستی از ادامه تحصیل باز نایستاد و چندی در اصفهان به تحصیل ریاضی و معارف گذراند و بعد به شیراز بازگشت و به تدریس عروض و شرح دیوان خاقانی و انوری پرداخت تا آنکه در سال ۱۲۳۹ شاهزاده حسنعلیمیرزا، شجاعالسلطنه، فرزند فتحعلیشاه به شیراز آمد و او را مورد لطف و مهربانی قرار داد.
چون شاهزاده از طرف پدر فرمانروای خراسان شد ، قاآنی را نیز به همراه خود به خراسان برد و شاعر در مشهد تحت حمایت و تربیت شاهزاده به تحصیل ریاضی و حساب مشغول شد و بنا به میل و پیشنهاد او تخلص خود را که تا آن زمان حبیب بود به قاآنی، به مناسبت نام فرزند شاهزاده، اوکتایقاآن، تبدیل کرد.
شاهزاده پس از مدتی به حکومت یزد و کرمان منصوب شد و ظاهرا قاآنی هم با او بدانجا رفت و سپس به گیلان و مازندران و آذربایجان مسافرت کرد و پس از فراگرفتن علوم رایج به درگاه فتحعلیشاه معرفی شد و صله و مستمری یافت .
قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت پیدا کرد و به حکمت نیز علاقه سرشاری داشت و میتوان گفت شهرت شاعری او لطمه به شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زده است. وی را در حکمت، همپایه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در شرعیات همپایه مرتضی انصاری شمردهاند. از این رو فتحعلیشاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد.
هنگامی که محمدشاه بر تخت نشست، قاآنی به حلقه شاعران دربار پیوست و از شاه لقب حسامالعجم گرفت.
قاآنی در سال ۱۲۵۹ هجری، به قصد اقامت دائم به شیراز بازگشت و چندی بعد به تهران آمد و باز به شیراز رفت و در این مسافرتها همشهریان او ابتدا مقدمش را گرامی داشتند اما رفتهرفته جمعی از ادبای شیراز به آزارش پرداختند، تا اینکه در سال ۱۲۶۲ هجری به تهران بازگشت و به دربار ناصرالدینشاه پیوست و شاعر رسمی دربار شد و از آن پس به طور دایم در تهران اقامت یافت و خانواده خود را نیز به تهران آورد و سرانجام به بیماری مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا شد و از دنیا رفت و در شهر ری در جوار مزار شیخ ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد.
برگی_از_تقویم_تاریخ
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
Forwarded from من گداوتمنای وصل او،هیهات !
حکایت تنبیه "قاآنی" شاعر،به دست امیرکبیر...
میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به"حبیب-قاآنی-و بعدها حسان العجم"از شاعران مداح دربار پادشاهان قاجار،همچون فتحعلیشاه ،محمدشاه و ناصرالدین شاه بود.وی در ستایش،چاپلوسی و مدح افراد حدودی نمی شناخت...پس از آنکه امیرکبیر به جای حاج میرزا آقاسی به وزارت رسید،قاآنی قصیده ای در مدح و ثنای او سرود،چنانکه گوید"به جای ظالمی شقی، نشسته عالمی تقی/که مؤمنان متقی،کنند افتخارها...ولی امیرکبیر که مردی دانا بود،برای چاپلوسی و تملق ارزشی قائل نبود و برخلاف دیگر ممدوحان قاآنی،چنان برآشفت که درجا مستمری وی را قطع نمود و گفت" تو تا دیروز مدح میرزا آقاسی را می گفتی و امروز که او نیست،ظالم شقی اش می خوانی و این بار مدح من می گویی"!؟قاآنی پیشتر،حاجی میرزا آقاسی را نیز مدح گفته بود...در پی قطع مقرری شاعر متملق، اعتضاد السلطنه وساطت کرد تا بلکه امیرکبیر او را ببخشد.امیرکبیر نیز از دیگر تخصص های قاآنی جویا شد و وقتی دانست که او به زبان"فرانسه"تسلط دارد؛کتابی در زمینه"کشاورزی"که به زبان فرانسه بود را به او سپرد،تا در قبال ترجمه آن حقوق دریافت کند و از آن پس شاعر،هر هفته یک جزوه از کتاب را از فرانسه به فارسی ترجمه می کرد و توسط اعتضاد السلطنه پیش امیرکبیر می فرستاد و در ازاء آن،مزدی حدود پنج تومان آن وقت می گرفت...درباره قاآنی گفته اند که در واپسین روزهای زندگی به مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا شده بود.
میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به"حبیب-قاآنی-و بعدها حسان العجم"از شاعران مداح دربار پادشاهان قاجار،همچون فتحعلیشاه ،محمدشاه و ناصرالدین شاه بود.وی در ستایش،چاپلوسی و مدح افراد حدودی نمی شناخت...پس از آنکه امیرکبیر به جای حاج میرزا آقاسی به وزارت رسید،قاآنی قصیده ای در مدح و ثنای او سرود،چنانکه گوید"به جای ظالمی شقی، نشسته عالمی تقی/که مؤمنان متقی،کنند افتخارها...ولی امیرکبیر که مردی دانا بود،برای چاپلوسی و تملق ارزشی قائل نبود و برخلاف دیگر ممدوحان قاآنی،چنان برآشفت که درجا مستمری وی را قطع نمود و گفت" تو تا دیروز مدح میرزا آقاسی را می گفتی و امروز که او نیست،ظالم شقی اش می خوانی و این بار مدح من می گویی"!؟قاآنی پیشتر،حاجی میرزا آقاسی را نیز مدح گفته بود...در پی قطع مقرری شاعر متملق، اعتضاد السلطنه وساطت کرد تا بلکه امیرکبیر او را ببخشد.امیرکبیر نیز از دیگر تخصص های قاآنی جویا شد و وقتی دانست که او به زبان"فرانسه"تسلط دارد؛کتابی در زمینه"کشاورزی"که به زبان فرانسه بود را به او سپرد،تا در قبال ترجمه آن حقوق دریافت کند و از آن پس شاعر،هر هفته یک جزوه از کتاب را از فرانسه به فارسی ترجمه می کرد و توسط اعتضاد السلطنه پیش امیرکبیر می فرستاد و در ازاء آن،مزدی حدود پنج تومان آن وقت می گرفت...درباره قاآنی گفته اند که در واپسین روزهای زندگی به مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا شده بود.
Forwarded from ⚘مژMozhganگان⚘
آن نه روی است که یک باغ گل و نسرین است
وان نه خال است که یک چرخ مه و پروین است
شادیی راکه غمی هست ز پی شادی نیست
شادمان حالی از اینم که دلم غمگین است
مگس آنجا که لب توست گریزد ز شکر
تلخش آید شکر از بس که لبت شیرین است
عاشقان خسته ی مژگان دو چشم سیه اند
زخم آن قوم نه از تیغ و نه از زوبین است
چون خرامی تو خلایق همه گویند به هم
آن بهشتی که خدا وعده نمودست این است
بت من چین به جبین دارد و حیرانم از این
که بود چین به صنم یا که صنم در چین است؟
حور گویند نزاید بچه باور نکنم
کیست آن مه نه اگر بچه ی حورالعین است
ای که گویی که تو را دینی و آیینی نیست
عاشقی دین من و مهر بتان آیین است
گفتم اول چو کبوتر کنمش زود شکار
دیدم آخرکه کبوتر منم او شاهین است
ای که گفتی که چرا دین به نکویان دادی
اولین تحفه ی عشاق به خوبان دین است
قاانی
وان نه خال است که یک چرخ مه و پروین است
شادیی راکه غمی هست ز پی شادی نیست
شادمان حالی از اینم که دلم غمگین است
مگس آنجا که لب توست گریزد ز شکر
تلخش آید شکر از بس که لبت شیرین است
عاشقان خسته ی مژگان دو چشم سیه اند
زخم آن قوم نه از تیغ و نه از زوبین است
چون خرامی تو خلایق همه گویند به هم
آن بهشتی که خدا وعده نمودست این است
بت من چین به جبین دارد و حیرانم از این
که بود چین به صنم یا که صنم در چین است؟
حور گویند نزاید بچه باور نکنم
کیست آن مه نه اگر بچه ی حورالعین است
ای که گویی که تو را دینی و آیینی نیست
عاشقی دین من و مهر بتان آیین است
گفتم اول چو کبوتر کنمش زود شکار
دیدم آخرکه کبوتر منم او شاهین است
ای که گفتی که چرا دین به نکویان دادی
اولین تحفه ی عشاق به خوبان دین است
قاانی
Forwarded from ℳoŋireɦ
دلدار بود دین و دل و طاقت و قرار
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
گویند صبرکن که بیاید نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
#قاآني
سلام عزیزان شبتون نیک 🌷
چون او برفت رفت به یکبار هر چهار
گویند صبرکن که بیاید نگار تو
آن روز صبر رفت که رفت از برم نگار
#قاآني
سلام عزیزان شبتون نیک 🌷
Forwarded from من گداوتمنای وصل او،هیهات !
زندگینامه
میرزا حبیب شیرازی پسر میرزا محمّدعلی گلشن و متخلّص به «قاآنی» است که در سال ۱۲۲۲ ه. ق در شیراز متولد شد. اختصاص او به ساختن قصاید طولانی متضمن اوصاف خوشایند و آوردن الفاظ خوش آهنگ و تسلّط بر ایراد کلمات و لغات مترادف بسیار است و به همین سبب در گفتارش لفظ بر معنی به شدت میچربد. جوانی وی به تحصیل ادبی در شیراز و سفر به خراسان و ادامهی تحصیلات در آن سامان گذشت. او اگر چه در شعر پیرو پیشینیان است ولی خود در بیان مضامین و ایجاد انواع تغزلات صاحب سبک و مکتب است.
قاآنی در علوم مختلف زبان تبحّر کاملی یافت، به ویژه در فنون ادب، نظم و نثر فارسی و عربی صاحب نام گردید. زبانهای عربی و ترکی را همچون فارسی به خوبی فراگرفت. حتی در زبان عربی آنقدر پیش رفت که به آن زبان شعر میسرود. قاآنی نخستین شاعر فارسی است که به زبان فرانسه آشنایی کامل داشتهاست.
وى از قصیده سرایان توانایى است که طبع خداداده خود را در سرودن مدیحهها در ستایش حاکمان خودکامه عصر خویش به کار گرفته و بیشتر قصاید خود را در مدیحت محمدشاه قاجار (م ۱۲۶۴ ه. ق) و فرزندش ناصرالدین شاه (م سال ۱۳۱۳ ه. ق) سرودهاست. تذکرهنویسان علت آن را از دست دادن پدر در سن یازده سالگى مىدانند که با تنگدستى ناگزیر از تحصیل در زادگاه خود شیراز مىشود و در همان اوان، شجاعالسلطنه فرزند فتحعلىشاه قاجار (م ۱۲۵۰ ه. ق) به او علاقهمند شده و او را به فتحعلىشاه معرفى مىکند. وقتى که محمدشاه به سلطنت مىرسد قاآنى به دربار او راه مىیابد و به لقب «حسانالعجم» مفتخر مىگردد و در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عنوان شاعر رسمى دربار انتخاب مىشود.
وفات قاآنی بنا به یادداشتهای فرهاد میرزا در روز چهارشنبه پنجم شعبان ۱۲۷۰ ه. ق. در تهران اتّفاق افتاده است و مزار وی در شهر ری در جوار مزار شیخ ابوالفتوح رازی میباشد. وی از شاعران مشهور دورهی بازگشت ادبی است که در تمام فنون شعر طبع آزمایی کردهاست. [۱]
قاآنى با میرزا عبد الوهاب (نشاط) اصفهانى(م ۱۲۴۴ ه. ق)، میرزا ابوالقاسم قائم مقام (ثنائى) فراهانى(م ۱۲۵۱ ه. ق)، میرزا محمدشفیع (وصال) شیرازى(م ۱۲۶۲ ه. ق)، میرزا عباس (فروغى) بسطامى(م ۱۲۷۴ ه. ق)، میرزا محمد (عاشق) اصفهانى (م ۱۲۸۱ ه. ق) و سروش اصفهانى (م ۱۲۸۵ ه. ق) معاصر بودهاست.[۲]
سبک شعرى
قاآنى از ادامه دهندگان راه بانیان نهضت بازگشت ادبى است و به شیوه متقدّمین طبعآزمایى مىکند و توانایى او در به کارگیرى به موقع واژهها و ترکیبات و اشرافى که از خود نشان مىدهد آدمى را به شگفتى وامىدارد.
تشبیبهاى او در قصایدش سرشار از تصاویر بدیع و زیبا است و مسمّطات وى نیز در میان آثارش از منزلت خاصى برخوردار مىباشد ولى در غزل حرف چندانى براى گفتن ندارد.
شعر قاآنى با همه رسایى و شیوایى و ساختار محکم لفظى، از ضعف محتوایى رنج مىبرد که مىتوان ریشه آن را در رویکرد افراطى و به مدیحهسرایى و سرودن اشعار مناقبى و ضد ارزش دانست.
دامنه تاثیر آثار عاشورایى
قاآنى را به هیچ روى نمىتوان در زمره شعراى آیینى قرار داد. زیرا اغلب دیوان اشعار او آثار منقبتى توصیفى و هزلى است و آثار منظوم آیینى وى در مقایسه با دیگر آثار او معدود و ناچیز مىباشد.
از قاآنى یک قصیده عاشورایى به جاى مانده که از دیرباز نظر مشتاقان ادب شیعى را به خود معطوف داشته است و در پیشینه شعر عاشورا در زبان فارسى بىسابقه است و مانند ندارد ولى بعدها افرادى مانند شیداى گراشى (۱۲۹۶ ه. ق -۱۳۳۸ ه. ق) به اقتفاى او، مرثیه سرودهاند.
آثار
از آثار مهم قاآنی در زمینهی شعر «دیوان» اوست که چاپهای مختلفی از آن شده و مقدار زیادی از اشعار او را در بردارد. دیوان او براى اولین بار در سال ۱۲۷۴ ه. ق در تهران به چاپ رسیده و سپس بارها در تبریز و هند و تهران تجدید چاپ شده و حاوى ۲۲ هزار بیت مىباشد. در دیوان قاآنى چندین قصیده آیینى وجود دارد که شمار بهترین اشعار آیینى در زمانه اوست.
از دیگر آثار وی کتاب «پریشان» است که بنا به نوشتهی میرزا طاهر دیباچه نگار قسمتی از نوادر اخبار و بدایع آثار و امثال شیرین و نکات رنگین و حکایات مطلوب و روایات مرغوب را در کتابی به تقلید گلستان سعدی فراهم آورده است. نثر پریشان، روان و ساده و زیباست اما نتوانست بر شهرت ادبى او بیفزاید. کتاب دیگری به نام «عبرةللناظرین» هم از قاآنی به چاپ رسیدهاست.
میرزا حبیب شیرازی پسر میرزا محمّدعلی گلشن و متخلّص به «قاآنی» است که در سال ۱۲۲۲ ه. ق در شیراز متولد شد. اختصاص او به ساختن قصاید طولانی متضمن اوصاف خوشایند و آوردن الفاظ خوش آهنگ و تسلّط بر ایراد کلمات و لغات مترادف بسیار است و به همین سبب در گفتارش لفظ بر معنی به شدت میچربد. جوانی وی به تحصیل ادبی در شیراز و سفر به خراسان و ادامهی تحصیلات در آن سامان گذشت. او اگر چه در شعر پیرو پیشینیان است ولی خود در بیان مضامین و ایجاد انواع تغزلات صاحب سبک و مکتب است.
قاآنی در علوم مختلف زبان تبحّر کاملی یافت، به ویژه در فنون ادب، نظم و نثر فارسی و عربی صاحب نام گردید. زبانهای عربی و ترکی را همچون فارسی به خوبی فراگرفت. حتی در زبان عربی آنقدر پیش رفت که به آن زبان شعر میسرود. قاآنی نخستین شاعر فارسی است که به زبان فرانسه آشنایی کامل داشتهاست.
وى از قصیده سرایان توانایى است که طبع خداداده خود را در سرودن مدیحهها در ستایش حاکمان خودکامه عصر خویش به کار گرفته و بیشتر قصاید خود را در مدیحت محمدشاه قاجار (م ۱۲۶۴ ه. ق) و فرزندش ناصرالدین شاه (م سال ۱۳۱۳ ه. ق) سرودهاست. تذکرهنویسان علت آن را از دست دادن پدر در سن یازده سالگى مىدانند که با تنگدستى ناگزیر از تحصیل در زادگاه خود شیراز مىشود و در همان اوان، شجاعالسلطنه فرزند فتحعلىشاه قاجار (م ۱۲۵۰ ه. ق) به او علاقهمند شده و او را به فتحعلىشاه معرفى مىکند. وقتى که محمدشاه به سلطنت مىرسد قاآنى به دربار او راه مىیابد و به لقب «حسانالعجم» مفتخر مىگردد و در زمان سلطنت ناصرالدین شاه به عنوان شاعر رسمى دربار انتخاب مىشود.
وفات قاآنی بنا به یادداشتهای فرهاد میرزا در روز چهارشنبه پنجم شعبان ۱۲۷۰ ه. ق. در تهران اتّفاق افتاده است و مزار وی در شهر ری در جوار مزار شیخ ابوالفتوح رازی میباشد. وی از شاعران مشهور دورهی بازگشت ادبی است که در تمام فنون شعر طبع آزمایی کردهاست. [۱]
قاآنى با میرزا عبد الوهاب (نشاط) اصفهانى(م ۱۲۴۴ ه. ق)، میرزا ابوالقاسم قائم مقام (ثنائى) فراهانى(م ۱۲۵۱ ه. ق)، میرزا محمدشفیع (وصال) شیرازى(م ۱۲۶۲ ه. ق)، میرزا عباس (فروغى) بسطامى(م ۱۲۷۴ ه. ق)، میرزا محمد (عاشق) اصفهانى (م ۱۲۸۱ ه. ق) و سروش اصفهانى (م ۱۲۸۵ ه. ق) معاصر بودهاست.[۲]
سبک شعرى
قاآنى از ادامه دهندگان راه بانیان نهضت بازگشت ادبى است و به شیوه متقدّمین طبعآزمایى مىکند و توانایى او در به کارگیرى به موقع واژهها و ترکیبات و اشرافى که از خود نشان مىدهد آدمى را به شگفتى وامىدارد.
تشبیبهاى او در قصایدش سرشار از تصاویر بدیع و زیبا است و مسمّطات وى نیز در میان آثارش از منزلت خاصى برخوردار مىباشد ولى در غزل حرف چندانى براى گفتن ندارد.
شعر قاآنى با همه رسایى و شیوایى و ساختار محکم لفظى، از ضعف محتوایى رنج مىبرد که مىتوان ریشه آن را در رویکرد افراطى و به مدیحهسرایى و سرودن اشعار مناقبى و ضد ارزش دانست.
دامنه تاثیر آثار عاشورایى
قاآنى را به هیچ روى نمىتوان در زمره شعراى آیینى قرار داد. زیرا اغلب دیوان اشعار او آثار منقبتى توصیفى و هزلى است و آثار منظوم آیینى وى در مقایسه با دیگر آثار او معدود و ناچیز مىباشد.
از قاآنى یک قصیده عاشورایى به جاى مانده که از دیرباز نظر مشتاقان ادب شیعى را به خود معطوف داشته است و در پیشینه شعر عاشورا در زبان فارسى بىسابقه است و مانند ندارد ولى بعدها افرادى مانند شیداى گراشى (۱۲۹۶ ه. ق -۱۳۳۸ ه. ق) به اقتفاى او، مرثیه سرودهاند.
آثار
از آثار مهم قاآنی در زمینهی شعر «دیوان» اوست که چاپهای مختلفی از آن شده و مقدار زیادی از اشعار او را در بردارد. دیوان او براى اولین بار در سال ۱۲۷۴ ه. ق در تهران به چاپ رسیده و سپس بارها در تبریز و هند و تهران تجدید چاپ شده و حاوى ۲۲ هزار بیت مىباشد. در دیوان قاآنى چندین قصیده آیینى وجود دارد که شمار بهترین اشعار آیینى در زمانه اوست.
از دیگر آثار وی کتاب «پریشان» است که بنا به نوشتهی میرزا طاهر دیباچه نگار قسمتی از نوادر اخبار و بدایع آثار و امثال شیرین و نکات رنگین و حکایات مطلوب و روایات مرغوب را در کتابی به تقلید گلستان سعدی فراهم آورده است. نثر پریشان، روان و ساده و زیباست اما نتوانست بر شهرت ادبى او بیفزاید. کتاب دیگری به نام «عبرةللناظرین» هم از قاآنی به چاپ رسیدهاست.
Forwarded from من گداوتمنای وصل او،هیهات !
قاآنی » غزلیات
چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بیمرارت
سرم را در ره وصل تو دادم
که بیسرمایه صعب افتد تجارت
سزد گر زندهٔ جاوید مانم
که مرگ آمد ندیدم از حقارت
مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت
برون نه از دل سوزان من پای
که میترسم بسوزی از حرارت
که دارد فرصت خونخواری تو
که صدتن می کشی از یک اشارت
به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را حکم فرمودی به غارت
مجو در گریه قاآنی صبوری
که نتوان کرد در دریا عمارت
چه شیرین گفت خسرو این عبارت
که نبود وصل شیرین بیمرارت
سرم را در ره وصل تو دادم
که بیسرمایه صعب افتد تجارت
سزد گر زندهٔ جاوید مانم
که مرگ آمد ندیدم از حقارت
مرا تهدید کشتن چون کند دوست
به عمر جاودان بخشد بشارت
برون نه از دل سوزان من پای
که میترسم بسوزی از حرارت
که دارد فرصت خونخواری تو
که صدتن می کشی از یک اشارت
به زلف و خال و خط بردی دلم را
سپه را حکم فرمودی به غارت
مجو در گریه قاآنی صبوری
که نتوان کرد در دریا عمارت
Forwarded from من گداوتمنای وصل او،هیهات !
قاآنی » غزلیات
مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری
که فرق تا به قدم غرق در لطافت و نوری
مرا تو مردم چشمی چه غم که غایبی از من
حضور عین چه حاجت بود که عین حضوری
گمان برند خلایق که حور بچه نزاید
خلاف من که یقین دانمت که بچهٔ حوری
چو عکس ماه که افتد درون چشمهٔ روشن
به چشم من همه نزدیکی و ز من همه دوری
به لطف آب حیاتی به طیب باد بهاری
به بوی خاک بهشتی به نور آتش طوری
چو عشق رهزن عقلی چو عقل زینت روحی
چو روح زیور عمری چو عمر مایهٔ سوری
بتی نه لعبت چینی تنی نه باد بهاری
گلی نه باغ بهشتی مهی نه حور قصوری
ز شرم روی تو شاید که آفتاب بگیرد
کنون که عنبر سارا دمیدت از گل سوری
به عشق دوست کنم ناز بر ملالت دشمن
که عشق را نتوان کرد چارهای به صبوری
به یک دو جام که قاآنیا ز دوست گرفتی
چو جام باده سراپا همه نشاط و سروری
بر آستان ولیعهد این جلال ترا بس
که روز و شب چو سعادت ز واقفان حضوری
مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری
که فرق تا به قدم غرق در لطافت و نوری
مرا تو مردم چشمی چه غم که غایبی از من
حضور عین چه حاجت بود که عین حضوری
گمان برند خلایق که حور بچه نزاید
خلاف من که یقین دانمت که بچهٔ حوری
چو عکس ماه که افتد درون چشمهٔ روشن
به چشم من همه نزدیکی و ز من همه دوری
به لطف آب حیاتی به طیب باد بهاری
به بوی خاک بهشتی به نور آتش طوری
چو عشق رهزن عقلی چو عقل زینت روحی
چو روح زیور عمری چو عمر مایهٔ سوری
بتی نه لعبت چینی تنی نه باد بهاری
گلی نه باغ بهشتی مهی نه حور قصوری
ز شرم روی تو شاید که آفتاب بگیرد
کنون که عنبر سارا دمیدت از گل سوری
به عشق دوست کنم ناز بر ملالت دشمن
که عشق را نتوان کرد چارهای به صبوری
به یک دو جام که قاآنیا ز دوست گرفتی
چو جام باده سراپا همه نشاط و سروری
بر آستان ولیعهد این جلال ترا بس
که روز و شب چو سعادت ز واقفان حضوری
گه چو بیند صنمی گلرخ و سیمین اندام
عندلیبآسا بر شاخ گلش نغمه زنست
هرکجا روی بتی بیند در سجدهٔ او
قد دو تا کرده چو در سجدهٔ بت برهمنست
در پرستیدن بترویان از بس مولع
راست پنداری آن یک صنم این یک شمنست
سال و مه عشق بتان و زرد و رنجه نشود
عیش او مانا از رنج وگداز و محنست
قاآنی
عندلیبآسا بر شاخ گلش نغمه زنست
هرکجا روی بتی بیند در سجدهٔ او
قد دو تا کرده چو در سجدهٔ بت برهمنست
در پرستیدن بترویان از بس مولع
راست پنداری آن یک صنم این یک شمنست
سال و مه عشق بتان و زرد و رنجه نشود
عیش او مانا از رنج وگداز و محنست
قاآنی
Forwarded from ℳoŋireɦ
دل شکسته من آهش ار اثر دارد
دعاکنم که خدایش شکستهتر دارد
ز سیم اشک و زر چهرهام توان دانست
که شهر عشق گدایان معتبر دارد
مراست خانه بیابان و دل ز خون دریا
تو عشق بین که مرا میر بحر و بر دارد
دلم به زلف تو آهی کشید و جانم سوخت
درست شدکه به شب آه دل اثر دارد
به چشم سرمه کشد یارب این بلای سیاه
ز بهر مردم مسکین چه در نظر دارد
بدین امید دلم در رهت به خاک افتاد
که خم شود سر زلفت ز خاک بر دارد
چنین که زلف تو از ناز سر فکنده به پیش
محققست که بس فتنه زیر سر دارد
سخن ز سنبل و نرگس مگوی قاآنی
که زلف و چشم بتان حالت دگر دارد
#قاآنی
دعاکنم که خدایش شکستهتر دارد
ز سیم اشک و زر چهرهام توان دانست
که شهر عشق گدایان معتبر دارد
مراست خانه بیابان و دل ز خون دریا
تو عشق بین که مرا میر بحر و بر دارد
دلم به زلف تو آهی کشید و جانم سوخت
درست شدکه به شب آه دل اثر دارد
به چشم سرمه کشد یارب این بلای سیاه
ز بهر مردم مسکین چه در نظر دارد
بدین امید دلم در رهت به خاک افتاد
که خم شود سر زلفت ز خاک بر دارد
چنین که زلف تو از ناز سر فکنده به پیش
محققست که بس فتنه زیر سر دارد
سخن ز سنبل و نرگس مگوی قاآنی
که زلف و چشم بتان حالت دگر دارد
#قاآنی
در ره دانش و دین کاهل و خیره است و زبون
لیک در کار هوس چیرهتر از اهرمنست
روز اگر شام کند بیرخ یوسف چهری
خلوت سینه بر او ساحت بیتالحزنست
هرچه گویمش دلا توبه کن و عشق مورز
که سرانجام هوس سخرهٔ مردم شدنست
غیر ناکامی و بدنامی ازین عشق نزاد
ابله آنکش سر فانی شدن خویشتنست
قاآنی
لیک در کار هوس چیرهتر از اهرمنست
روز اگر شام کند بیرخ یوسف چهری
خلوت سینه بر او ساحت بیتالحزنست
هرچه گویمش دلا توبه کن و عشق مورز
که سرانجام هوس سخرهٔ مردم شدنست
غیر ناکامی و بدنامی ازین عشق نزاد
ابله آنکش سر فانی شدن خویشتنست
قاآنی
Forwarded from ℳoŋireɦ
دیوان_کامل_حکیم_قاآنی_شیرازی.PDF
11.9 MB
فهم گردآر و خرد پبشه کن و دانشجوی
کانکه عقل و خردش نی به سفه مفتتنست
دل به خشم آید و بخروشد و راند به جواب
حبذا رای حکیمی که بدینسان حسنست
باد بر حکمت نفرین اگر اینست حکیم
که حکیمان را آماده به هجو سننست
حاصل هستی ما هستی عشق آمد و او
منعم از عشق فراگوید کاین نزفطنست
قاآنی
کانکه عقل و خردش نی به سفه مفتتنست
دل به خشم آید و بخروشد و راند به جواب
حبذا رای حکیمی که بدینسان حسنست
باد بر حکمت نفرین اگر اینست حکیم
که حکیمان را آماده به هجو سننست
حاصل هستی ما هستی عشق آمد و او
منعم از عشق فراگوید کاین نزفطنست
قاآنی
Forwarded from من گداوتمنای وصل او،هیهات !
قاآنی » غزلیات
ای روی تو فرخندهترین صنع الهی
در مملکت حسن ترا دعوی شاهی
خورشید بود زیرکلاه تو عجب نیست
گر زانکه کنی دعوی خورشیدکلاهی
خال و خط و زلف و رخ و چشم و مژهٔ تو
بر دعوی حسن رخ تو داده گواهی
خالیست به رخسار تو چون مردمک چشم
روشن کن چشم همه در عین سیاهی
تو ماهی و دلها عزیزست که هرسو
بر خاک طپد از غم عشق تو چو ماهی
جز دولت وصلت که تباهی نپذیرد
هرچیز پذیرد به جهان رنگ تباهی
جز خال تو هندوی سیاهی نشنیدم
خون ریز و ستمپیشه چو ترکان سپاهی
همنام ذبیحی و چو هاروت اسیرست
در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی
صد خرمن جان را به یکی جلوه بسوزی
صدکوه گران را به یکی غمزه بکاهی
از قامت افراخته خجلت ده سروی
وز طلعت افروخته رسواکن ماهی
ما پیرو حکمیم و قضا تا تو چه گویی
ما تابع میلیم و رضا تا تو چه خواهی
مهر ار بتو جرمست من و مهر جرایم
میل ار بتو نهیست من و میل مناهی
هرچیزکه جویند به جز وصل تو باطل
هر حرف که گویند به جز وصف تو واهی
قاآنیت آن به که کند مدح مکرر
کای روی تو فرخندهترین صنع الهی
ای روی تو فرخندهترین صنع الهی
در مملکت حسن ترا دعوی شاهی
خورشید بود زیرکلاه تو عجب نیست
گر زانکه کنی دعوی خورشیدکلاهی
خال و خط و زلف و رخ و چشم و مژهٔ تو
بر دعوی حسن رخ تو داده گواهی
خالیست به رخسار تو چون مردمک چشم
روشن کن چشم همه در عین سیاهی
تو ماهی و دلها عزیزست که هرسو
بر خاک طپد از غم عشق تو چو ماهی
جز دولت وصلت که تباهی نپذیرد
هرچیز پذیرد به جهان رنگ تباهی
جز خال تو هندوی سیاهی نشنیدم
خون ریز و ستمپیشه چو ترکان سپاهی
همنام ذبیحی و چو هاروت اسیرست
در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی
صد خرمن جان را به یکی جلوه بسوزی
صدکوه گران را به یکی غمزه بکاهی
از قامت افراخته خجلت ده سروی
وز طلعت افروخته رسواکن ماهی
ما پیرو حکمیم و قضا تا تو چه گویی
ما تابع میلیم و رضا تا تو چه خواهی
مهر ار بتو جرمست من و مهر جرایم
میل ار بتو نهیست من و میل مناهی
هرچیزکه جویند به جز وصل تو باطل
هر حرف که گویند به جز وصف تو واهی
قاآنیت آن به که کند مدح مکرر
کای روی تو فرخندهترین صنع الهی
Forwarded from Deleted Account
دارم نگار سنگدل سیم سینهای
کز فرط مهر او به دلم نیست کینهای
او همچو کعبه ساکن و خلقی بسان حاج
احرام بسته سوی وی از هر مدینهای
چون زلف عنبرین که بود زیب گردنش
در شهر کس نشان ندهد عنبرینهای
ران پلنگ طعمهٔ من بود و همچو مرغ
از ضعف عشق قانعم اکنون به چینهای
🍃🥀
#قانی
درود شب بر ادیبان خوش🙏
کز فرط مهر او به دلم نیست کینهای
او همچو کعبه ساکن و خلقی بسان حاج
احرام بسته سوی وی از هر مدینهای
چون زلف عنبرین که بود زیب گردنش
در شهر کس نشان ندهد عنبرینهای
ران پلنگ طعمهٔ من بود و همچو مرغ
از ضعف عشق قانعم اکنون به چینهای
🍃🥀
#قانی
درود شب بر ادیبان خوش🙏
Forwarded from من گداوتمنای وصل او،هیهات !
قاآنی » غزلیات
دلبران اخترند و تو ماهی
نیکوان لشکرند و تو شاهی
چندگویی دلت چگونه بود
تو درون دلی خود آگاهی
بس درازستی ای شب یلدا
لیک با زلف دوست کوتاهی
اول از دشمنان برآورگرد
آخر از دوستان چه میخواهی
ماه نو خوانمت از آنکه به حسن
میفزایی همی نیمکاهی
یوسف ار با تو لاف حسن زند
گو تو هرچند صاحب جاهی
لیک من چاه بر زنخ دارم
کف به زیر زنخ تو در چاهی
لاف طاقت مزن دلاکه ترا
شیر پنداشتیم و روباهی
گفتی از طاقتم چوکوه گرن
چون بدیدم سبکتر ازکاهی
پنجه با باد کمترک میزن
ای که از ضعف کمتر ازکاهی
چونی از هجر دوست قاآنی
تن پر از زخم و دل پر از آهی
دلبران اخترند و تو ماهی
نیکوان لشکرند و تو شاهی
چندگویی دلت چگونه بود
تو درون دلی خود آگاهی
بس درازستی ای شب یلدا
لیک با زلف دوست کوتاهی
اول از دشمنان برآورگرد
آخر از دوستان چه میخواهی
ماه نو خوانمت از آنکه به حسن
میفزایی همی نیمکاهی
یوسف ار با تو لاف حسن زند
گو تو هرچند صاحب جاهی
لیک من چاه بر زنخ دارم
کف به زیر زنخ تو در چاهی
لاف طاقت مزن دلاکه ترا
شیر پنداشتیم و روباهی
گفتی از طاقتم چوکوه گرن
چون بدیدم سبکتر ازکاهی
پنجه با باد کمترک میزن
ای که از ضعف کمتر ازکاهی
چونی از هجر دوست قاآنی
تن پر از زخم و دل پر از آهی
Forwarded from Deleted Account
آن نرگس مست فتنهانگیز نگر
آن خنجر مژگان بلاخیز نگر
در عهد ملک که باده مستی ندهد
اندر کف مست خنجر تیز نگر
قاآنی
آن خنجر مژگان بلاخیز نگر
در عهد ملک که باده مستی ندهد
اندر کف مست خنجر تیز نگر
قاآنی
Forwarded from Deleted Account
تو مردمک چشم من مهجوری
زان با همه نزدیکیت از من دوری
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی و ز چشم من مستوری
قاآنی
زان با همه نزدیکیت از من دوری
نی نی غلطم تو جان شیرین منی
زان با منی و ز چشم من مستوری
قاآنی
بهگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا
جواهر خیز وگوهرریز وگوهربیز وگوهرزا
چو چشم اهرمن خیره چو روی زنگیان تیره
شدهگفتی همه چیره به مغزش علت سودا
شبهگون چون شب غاسقگرفته چون دل عاشق
به اشک دیدهٔ وامق به رنگ طرهٔ عذرا
تنش با قیر آلوده دلش از شیر آموده
برون پر سرمهٔ سوده درون پر لؤلؤ لالا
به دلگلشن به تن زندانگهیگریانگهی خندان
چو در بزم طرب رندان ز شور نشوهٔ صهبا...
قاآنی
جواهر خیز وگوهرریز وگوهربیز وگوهرزا
چو چشم اهرمن خیره چو روی زنگیان تیره
شدهگفتی همه چیره به مغزش علت سودا
شبهگون چون شب غاسقگرفته چون دل عاشق
به اشک دیدهٔ وامق به رنگ طرهٔ عذرا
تنش با قیر آلوده دلش از شیر آموده
برون پر سرمهٔ سوده درون پر لؤلؤ لالا
به دلگلشن به تن زندانگهیگریانگهی خندان
چو در بزم طرب رندان ز شور نشوهٔ صهبا...
قاآنی
قاآنی » مسمطات
باز برآمد به کوه رایت ابر بهار
سیل فرو ریخت سنگ از زبر کوهسار
باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار
فاخته و بوالملیح صلصل و کبک و هزار
طوطی و طاووس و بط سیره و سرخاب و سار
هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت
کز همه گلها دمد بیشتر از طرف کشت
وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت
گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت
کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار
دیدهٔ نرگس به باغ باز پر از خواب شد
طرهٔ سنبل به راغ باز پر از تاب شد
آب فسرده چو سیم باز چو سیماب شد
باد بهاری بجست زهرهٔ وی آب شد
نیمشبان بیخبر کرد ز بستان فرار
غبغب این میمکد عارض آن میمزد
نرمک نرمک نسیم زیر گلان میخزد
گه به چمن میچمد گه به سمن میوزد
گیسوی این می کشد گردن آن می گزد
باز برآمد به کوه رایت ابر بهار
سیل فرو ریخت سنگ از زبر کوهسار
باز به جوش آمدند مرغان از هر کنار
فاخته و بوالملیح صلصل و کبک و هزار
طوطی و طاووس و بط سیره و سرخاب و سار
هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت
کز همه گلها دمد بیشتر از طرف کشت
وز نفسش جویبار گشته چو باغ بهشت
گویی با غالیه بر رخش ایزد نوشت
کای گل مشکین نفس مژده بر از نوبهار
دیدهٔ نرگس به باغ باز پر از خواب شد
طرهٔ سنبل به راغ باز پر از تاب شد
آب فسرده چو سیم باز چو سیماب شد
باد بهاری بجست زهرهٔ وی آب شد
نیمشبان بیخبر کرد ز بستان فرار
غبغب این میمکد عارض آن میمزد
نرمک نرمک نسیم زیر گلان میخزد
گه به چمن میچمد گه به سمن میوزد
گیسوی این می کشد گردن آن می گزد
Forwarded from من گداوتمنای وصل او،هیهات !
قاآنی » غزلیات
به هر چه وصف نمایم ترا به زیبایی
جمیلتر ز جمالی چو روی بنمایی
صفت کنند نکویان شهر را به جمال
تو با جمال چنین در صفت نمیآیی
به ناتوانی من بین ترحّمی فرما
که نیست با تو مرا پنجهٔ توانایی
مگر معاینهات بنگرند و بشناسند
که چون ز چشم روی در صفت نمیآیی
به حد حس تو زیور نمیرسد ترسم
که زشتتر شوی ار خویشتن بیارایی
تفاوت شب و روز از برای ماست نه تو
از آن سبب که تو خود مهر عالمآرایی
شب وصال تو دانستم از چه کوتاهست
تو خود ستارهٔ روزی چو پرده بگشایی
مگس ز سر ننهد شوق عشق شیرینی
بابرویی که ترش کرده است حلوایی
ز خاکپای عزیز تو بر ندارم سر
که نیست از تو مرا طاقت شکیبایی
به قول مدعیان از تو برندارم دست
وگر ز عشق توکارم کشد به رسوایی
مگر تو با رخ خود بعد ازین بورزی عشق
از آنکه هم گل و هم عندلیب گویایی
به سرو و ماه از آن عاشقست قاآنی
که ماه سروقد و سرو ماهسیمایی
به هر چه وصف نمایم ترا به زیبایی
جمیلتر ز جمالی چو روی بنمایی
صفت کنند نکویان شهر را به جمال
تو با جمال چنین در صفت نمیآیی
به ناتوانی من بین ترحّمی فرما
که نیست با تو مرا پنجهٔ توانایی
مگر معاینهات بنگرند و بشناسند
که چون ز چشم روی در صفت نمیآیی
به حد حس تو زیور نمیرسد ترسم
که زشتتر شوی ار خویشتن بیارایی
تفاوت شب و روز از برای ماست نه تو
از آن سبب که تو خود مهر عالمآرایی
شب وصال تو دانستم از چه کوتاهست
تو خود ستارهٔ روزی چو پرده بگشایی
مگس ز سر ننهد شوق عشق شیرینی
بابرویی که ترش کرده است حلوایی
ز خاکپای عزیز تو بر ندارم سر
که نیست از تو مرا طاقت شکیبایی
به قول مدعیان از تو برندارم دست
وگر ز عشق توکارم کشد به رسوایی
مگر تو با رخ خود بعد ازین بورزی عشق
از آنکه هم گل و هم عندلیب گویایی
به سرو و ماه از آن عاشقست قاآنی
که ماه سروقد و سرو ماهسیمایی