This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استاد همایون شجریان#سماع
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خرّم آن بُقعه که آرامگهِ یار آنجاست
راحتِ جان و شفای دلِ بیمار آنجاست
من در اینجای، همین صورتِ بیجانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبرِ عیّار آنجاست
آواز؛ همایون شجریان
راحتِ جان و شفای دلِ بیمار آنجاست
من در اینجای، همین صورتِ بیجانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبرِ عیّار آنجاست
آواز؛ همایون شجریان
گویند چرا تو دل بِدیشان دادی؟
والله که من ندادم،ایشان بردند...!
# ابوسعید ابوالخیر
والله که من ندادم،ایشان بردند...!
# ابوسعید ابوالخیر
.
اندر این تمهید،عالم عشق را خواهیم گسترانید . هر چند که میکوشم که از عشق درگذرم،
عشق مرا شیفته و سرگردان میدارد و با این همه او غالب میشود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟
هر زمان گویم که بُگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل میشود
#عینالقضات
#تمهیدات
اندر این تمهید،عالم عشق را خواهیم گسترانید . هر چند که میکوشم که از عشق درگذرم،
عشق مرا شیفته و سرگردان میدارد و با این همه او غالب میشود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟
هر زمان گویم که بُگریزم ز عشق
عشق پیش از من به منزل میشود
#عینالقضات
#تمهیدات
مرا گفت:
هر سخن به هر جای گفتن خطاست
و هر سخن از هرکس پرسیدن هم خطاست.
سخن از اهل دل دریغ نباید داشت؛
که نااهل را خود سخنِ مردان ملال بود.
مثالِ دل نااهل و بیگانه از حقیقت
همچنان است که فتیلهای که به جای روغن
آب بدو رسیده باشد،
چندانکه آتش به نزد او بری افروخته نشود.
اما دلِ آشنا همچو شمعیست کِی آتش از دور به خود کشد و افروخته شود.
#سهروردی/ رساله فی حاله الطفولیّه
هر سخن به هر جای گفتن خطاست
و هر سخن از هرکس پرسیدن هم خطاست.
سخن از اهل دل دریغ نباید داشت؛
که نااهل را خود سخنِ مردان ملال بود.
مثالِ دل نااهل و بیگانه از حقیقت
همچنان است که فتیلهای که به جای روغن
آب بدو رسیده باشد،
چندانکه آتش به نزد او بری افروخته نشود.
اما دلِ آشنا همچو شمعیست کِی آتش از دور به خود کشد و افروخته شود.
#سهروردی/ رساله فی حاله الطفولیّه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفت پیشِ بوعلی آن پیر زن
کاغذی زر برد کین بستان زِ من
شیخ گفتش عَهد دارم من که نیزْ
جُز زِ حق نستانم از کسْ هیچچیز
پیرزن در حال گفت ای بوعلی
از کجا آوردی آخر اَحوَلی؟
تو درین ره، مردِ عقْد و حَل نهای
چند بینی غِیرْ اگر اَحوَل نهای؟
مرد را در دیدهْ آنجا غیر نیست
زانکه آنجا کعبه نیّ و دیر نیست
هم ازو شَنْوَد سُخن ها آشکار
هم بِدو ماند وجودشْ پایدار
هم جز او کس را نبیند یک زمان
هم جز او کس رانداند جاودان
هم درو، هم زو و هم با او بُوَد
هم برون از هرسه این نیکو بود
هرکه در دریایِ وحدتْ گُم نشد
گر همه آدم بُوَد مردُم نشد
هر یک از اهلِ هنر وز اهلِ عیب
آفتابی دارد اندر غیبِ غیبْ
عاقبت روزی بُوَد کان آفتاب
با خودش گیرد، براندازد نقاب
منطق الطیر
عطار
کاغذی زر برد کین بستان زِ من
شیخ گفتش عَهد دارم من که نیزْ
جُز زِ حق نستانم از کسْ هیچچیز
پیرزن در حال گفت ای بوعلی
از کجا آوردی آخر اَحوَلی؟
تو درین ره، مردِ عقْد و حَل نهای
چند بینی غِیرْ اگر اَحوَل نهای؟
مرد را در دیدهْ آنجا غیر نیست
زانکه آنجا کعبه نیّ و دیر نیست
هم ازو شَنْوَد سُخن ها آشکار
هم بِدو ماند وجودشْ پایدار
هم جز او کس را نبیند یک زمان
هم جز او کس رانداند جاودان
هم درو، هم زو و هم با او بُوَد
هم برون از هرسه این نیکو بود
هرکه در دریایِ وحدتْ گُم نشد
گر همه آدم بُوَد مردُم نشد
هر یک از اهلِ هنر وز اهلِ عیب
آفتابی دارد اندر غیبِ غیبْ
عاقبت روزی بُوَد کان آفتاب
با خودش گیرد، براندازد نقاب
منطق الطیر
عطار
"زلف یار" و تا کی حج و عمره ؟
تاکی زهد و اجتهاد؟
که در شراب خانه ی وصلت
حریف شوخ درجان ربودن بی باک است
تا چند ازمنزل تقوی ازاین رسوم برترآئی
که حلقه ی زلف صفا پیچ درپیچ است؟
بهربوسه ای صدهزار خلیل بی جان
و صدهزار مسیح برجان،
درنوای طَرَبرودَش بزند
.
زخمه ی "لن ترانی" پیداست
و درنوای بیابانیان
چون موسی بسی "شیداست"....
شطح جناب ابراهیم ادهم
تاکی زهد و اجتهاد؟
که در شراب خانه ی وصلت
حریف شوخ درجان ربودن بی باک است
تا چند ازمنزل تقوی ازاین رسوم برترآئی
که حلقه ی زلف صفا پیچ درپیچ است؟
بهربوسه ای صدهزار خلیل بی جان
و صدهزار مسیح برجان،
درنوای طَرَبرودَش بزند
.
زخمه ی "لن ترانی" پیداست
و درنوای بیابانیان
چون موسی بسی "شیداست"....
شطح جناب ابراهیم ادهم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دنیا برای اهل دنیا
غرور اندر غرور است
و برای اهل آخرت سرور اندر سرور
و برای اهل معرفت "نور در نور" است.....
جناب بایزید بسطامی
غرور اندر غرور است
و برای اهل آخرت سرور اندر سرور
و برای اهل معرفت "نور در نور" است.....
جناب بایزید بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هوشيار باش، با چشماني بي تعصب نگاه كن و فقط بي تفاوت بنگر به افكارت، خوب و بد اطلاق نكن تو ناظري نه قضاوت كننده!مراقبه گر فقط بسادگي مي بيند..
اشو
اشو
مولانا مى گويد وقتى ما به ياد خدا هستيم و در مناجاتهاى خود او را مى خوانيم، بايد بدانيم كه در همان لحظه او هم به ما پاسخ داده است. در دفتر سوم_مثنوى از مردى سخن مى گويد كه با خداى خود راز و نياز مى كرد ولى ظاهراً پاسخى نمى شنيد. شيطان كه احوال پريشان او را مى ديد، به درونش رخنه كرد و با طعنه به او گفت: «اين همه خدا را خواندى، امّا يك بار هم جوابت را نداد!» مرد دلشكسته شد و افسرده به خواب رفت. اين بار حضرت خضر به خواب وى آمد و از او پرسيد: «چرا ديگر ذكر حق را نمى گويي؟ مگر پشيمان شده اى؟» مرد گفت: «آخر جوابى نمى شنوم و به همين جهت مى ترسم از درگاه الهى رانده شده باشم.» مولانا از زبان خضر به او پاسخى مى دهد كه شنيدنى است. مى گويد: « اصلاً همان الله گفتن هاى تو در واقع لبيك حق است. آن احساس نياز و درد و سوزى كه در درون خود حس مى كنى، در واقع، قاصدى است از سوى حق كه تو را به خود خوانده است.» يعنى وقتى ما خدا را مى خوانيم، او هم دارد با ما حرف مى زند و همزمان به خواستهی ما لبيك مى گويد.
آن یکی الله می گفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی
گفت شیطان: «آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو؟
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت؟»
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت: «هین از ذکرْ چون وا مانده ای
چون پشیمانی از آن کش خوانده ای؟»
گفت: «لبیکم نمی آید جواب
زان همی ترسم که باشم ردّ باب»
گفت: «آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیله ها و چاره جوییهای تو
جذبِ ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیرِ هر یا ربّ تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانکه یا رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر دلش قفل است و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند»...
آن یکی الله می گفتی شبی
تا که شیرین می شد از ذکرش لبی
گفت شیطان: «آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو؟
می نیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله می زنی با روی سخت؟»
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت: «هین از ذکرْ چون وا مانده ای
چون پشیمانی از آن کش خوانده ای؟»
گفت: «لبیکم نمی آید جواب
زان همی ترسم که باشم ردّ باب»
گفت: «آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
حیله ها و چاره جوییهای تو
جذبِ ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیرِ هر یا ربّ تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانکه یا رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر دلش قفل است و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند»...
دلبرا! پیش وجودت همه خوبان عدماند
سروران بر در سودای تو خاک قدماند
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غماند...
#سعدی
سروران بر در سودای تو خاک قدماند
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غماند...
#سعدی
اگر دمی به مقامات عاشقی برسی
شود یقینت که جز عاشقی خرافات است
چه داند آنکه نداند که چیست لذت عشق
از آنکه لذت عاشق ورای لذات است
مقام عاشق و معشوق از دو کون برون است
که حلقهٔ در معشوق ما سماوات است
#شیخ_عطار_نیشابوری
شود یقینت که جز عاشقی خرافات است
چه داند آنکه نداند که چیست لذت عشق
از آنکه لذت عاشق ورای لذات است
مقام عاشق و معشوق از دو کون برون است
که حلقهٔ در معشوق ما سماوات است
#شیخ_عطار_نیشابوری
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جـز یاد خدا هیـچ دگـر کار نداریم
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهـان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
جـز یاد خدا هیـچ دگـر کار نداریم
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهـان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
#مولانا
ما را به میان آن فضا سودائیست
عارف چو بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست
#مولانا
و عشق ، هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند ! ... و به هر دیده ، روی نَنَماید ! ... و اگر وقتی نشانِ کسی یابد که مُستَحَقِ آن سعادت بوَد ... حُزن را که وکیلِ دَر است بفرستد ... تا خانه ، پاک کند و کسی را در خانه نگذارد ... و از آمدنِ سُلیمانِ عشق ، خبر کند
شهاب الدین سهروردی
شهاب الدین سهروردی