وجود انسان عاقل را باید پاس داشت و ازو بهره برد .
مولانا این موضوع را در حکایتی با این عنوان بیان داشته است: قصه آنکه کسی با کسی مشورت میکرد .
گفتش با دیگری کن که من عدوی توام ، میگوید : می دانم که تو با من دشمنی دیرینه داری . اما مردی عاقل و معنوی هستی و عقل تو نمیگذارد که به بیراهه بروی . البته نفس آن می خواهد که مرا گمراه کنی اما عقل تو چنین اجازه ای به او نمی دهد :
آید و منبعش کند وا داردش
عقل چون شحنه ست در نیک و بدش
#مثنوی _دفتر_چهار
مولانا این موضوع را در حکایتی با این عنوان بیان داشته است: قصه آنکه کسی با کسی مشورت میکرد .
گفتش با دیگری کن که من عدوی توام ، میگوید : می دانم که تو با من دشمنی دیرینه داری . اما مردی عاقل و معنوی هستی و عقل تو نمیگذارد که به بیراهه بروی . البته نفس آن می خواهد که مرا گمراه کنی اما عقل تو چنین اجازه ای به او نمی دهد :
آید و منبعش کند وا داردش
عقل چون شحنه ست در نیک و بدش
#مثنوی _دفتر_چهار
کـردم از عقل سوالی که مگر ایمان چیست
عقل بر گوش دلم گفت که ایمان ادب است
آدمیزاد اگـــر بـــی ادب است، آدم نیست
فرق ما بیــــن بنی آدم و حیوان،ادب است
#سعدي
عقل بر گوش دلم گفت که ایمان ادب است
آدمیزاد اگـــر بـــی ادب است، آدم نیست
فرق ما بیــــن بنی آدم و حیوان،ادب است
#سعدي
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست /
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو /
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
حضرت حافظ
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو /
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
حضرت حافظ
آفریدگان مانند آب صاف و زلالی هستند که صفات خدا در آن منعکس شده است علم و عدل و لطف و قدرت خدا مانند نور ستارگان و ماه که بر آب روان انعکاس پیدا میکنند در مخلوقات تجلی می یابد.
اسما و صفات الهی ثابت و جاودان اند اما مظاهر و تجلیات آنها در طول قرون و اعصار پیوسته در حال تغییر و دگرگونی اند .مانند نور ماه بر آب که اگر چه آب تغییر کرده و همان آب قرن ها پیش نیست اما باز تاب ماه و خود ماه همچنان بر قرار و ثابت است
زیبایی و فضل و هنر همه جلوه های از آفتاب جمال الهی است که بر این جهان پرتو افکنده است .
آن جمال و قدرت و فضل و هنر
زآغتاب حسن کرد این سو سفر
باز میگردند چون استاره ها
نور آن خورشید زین دیوارها
#دفتر_پنجم
اسما و صفات الهی ثابت و جاودان اند اما مظاهر و تجلیات آنها در طول قرون و اعصار پیوسته در حال تغییر و دگرگونی اند .مانند نور ماه بر آب که اگر چه آب تغییر کرده و همان آب قرن ها پیش نیست اما باز تاب ماه و خود ماه همچنان بر قرار و ثابت است
زیبایی و فضل و هنر همه جلوه های از آفتاب جمال الهی است که بر این جهان پرتو افکنده است .
آن جمال و قدرت و فضل و هنر
زآغتاب حسن کرد این سو سفر
باز میگردند چون استاره ها
نور آن خورشید زین دیوارها
#دفتر_پنجم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آتش کاروان توسط
بانو #دلکش در سن 85 سالگی
بانو #دلکش در سن 85 سالگی
ای ڪه نزدیڪ تر از جانی و
پنهان زِنگه
هجر تو خوش ترم آید
زِ وصال دگران...
#اقبال_لاهوری
پنهان زِنگه
هجر تو خوش ترم آید
زِ وصال دگران...
#اقبال_لاهوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شمس من و خدای من👌
میخواهمت ای ساقی، برخیز و شرابم ده
میخوانمت ای مطرب، راهی ز ربابم ده
من شعلهی خاموشم، من مستم و مدهوشم
امشب به ندای دل، مستانه جوابم ده
افسانهی عقل و دین، یکباره رها کردم
باکی نبود دیگر، دیوانه خطابم ده
تا دل به بلا دادم، از رنج تن آزادم
خواهی تو امیدم بخش، خواهی تو عذابم ده
#جمالالدین_عبدالرزاق_اصفهانی
میخوانمت ای مطرب، راهی ز ربابم ده
من شعلهی خاموشم، من مستم و مدهوشم
امشب به ندای دل، مستانه جوابم ده
افسانهی عقل و دین، یکباره رها کردم
باکی نبود دیگر، دیوانه خطابم ده
تا دل به بلا دادم، از رنج تن آزادم
خواهی تو امیدم بخش، خواهی تو عذابم ده
#جمالالدین_عبدالرزاق_اصفهانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من کجا باران کجا .....
بعضی گفته اند محبّت موجب خدمت است و این چنین نیست بلک میل محبوب مقتضی خدمت است و اگر محبوب خواهد که محبّ به خدمت مشغول باشد از محبّ هم خدمت آید، و اگر محبوب نخواهد ازو ترک خدمت آید. ترک خدمت منافی محبّت نیست، آخر اگر او خدمت نکند آن محبّت درو خدمت می کند، بلک اصل محبّت است و خدمت فرع محبت است، اگر آستین بجنبد آن از جنبیدن دست باشد الاّ لازم نیست که اگر دست بجنبد آستین نیز بجنبد مثلاً یکی جبّه بزرگ دارد چنانک در جُبّه می غلتد و جبّه نمی جنبد شاید الّا ممکن نیست که جبّه بجنبد بی جنبیدن شخص، بعضی خود جبه را شخص پنداشته اند و آستین را دست انگاشته اند.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
#فیه_ما_فیه
#مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این همه درین جهان خویشتن پدید میآرند،
یکی میگوید: شافعیام،
یکی میگوید: حنفیام، یکی میگوید: حنبلیام،
و یکی میگوید: اشعریام،
یکی میگوید: امیرم، یکی میگوید: وزیرم.
کسی میباید که گوید: شما کسیاید.
من باری هیچ کس نیم.
وز هیچجا مینیایم و هیچ ندانم.
ایشان همه بزرگان و ساداتاند، یکی شیخ امام است، یکی شمسالاسلام، یکی خلیفهی زمین است، این همه هست، پس خدای کو؟
"هنالک الولایة لله الحق" آنجا باشد که هیچ کس نباشد.
#مجالس_عارفان
#شیخ_ابوسعید_ابوالخیر
یکی میگوید: شافعیام،
یکی میگوید: حنفیام، یکی میگوید: حنبلیام،
و یکی میگوید: اشعریام،
یکی میگوید: امیرم، یکی میگوید: وزیرم.
کسی میباید که گوید: شما کسیاید.
من باری هیچ کس نیم.
وز هیچجا مینیایم و هیچ ندانم.
ایشان همه بزرگان و ساداتاند، یکی شیخ امام است، یکی شمسالاسلام، یکی خلیفهی زمین است، این همه هست، پس خدای کو؟
"هنالک الولایة لله الحق" آنجا باشد که هیچ کس نباشد.
#مجالس_عارفان
#شیخ_ابوسعید_ابوالخیر
این راه
بی همراهی"یار" دشوار است
و سخت یاب
با یار که باشی "شوقت" افزون است
و سرعتت دو چندان
با این حال، یافتن یار
بی رفتن میسر نمی شود
بایدکه"راه بیفتی" تا "یار را بیابی"
پس اگر در ابتدا همراهی نداری
غمگین مباش و بد میندیش
"خودت یار خودت باش"
همچون آن صوفی باش
که با توشه ای اندک و قوتی ناچیز
سفر روزانه خود را آغاز می کند
می گوید: اگر چیزی دیگر یافتم
که چه خوب و اگر نیافتم
لااقل این اندک با من است....
جناب شمس تبریزی
مقالات
.
بی همراهی"یار" دشوار است
و سخت یاب
با یار که باشی "شوقت" افزون است
و سرعتت دو چندان
با این حال، یافتن یار
بی رفتن میسر نمی شود
بایدکه"راه بیفتی" تا "یار را بیابی"
پس اگر در ابتدا همراهی نداری
غمگین مباش و بد میندیش
"خودت یار خودت باش"
همچون آن صوفی باش
که با توشه ای اندک و قوتی ناچیز
سفر روزانه خود را آغاز می کند
می گوید: اگر چیزی دیگر یافتم
که چه خوب و اگر نیافتم
لااقل این اندک با من است....
جناب شمس تبریزی
مقالات
.
#غزل_۲۲۵۴_مولانا
دلِ من، دلِ من، دلِ من بَرِ تو
رُخِ تو، رُخِ تو، رُخِ بافَرِ تو
صَنَما، صَنَما، گَر جان طَلَبی
بِدَهَم، بِدَهَم، به جان و سَرِ تو
کَفِ تو، کَفِ تو، کَفِ رَحمَتِ تو
لبِ تو، لبِ تو، لبِ شِکَّرِ تو
دَمِ تو، دَمِ تو، دَمِ جانْ وَشِ تو
میِ تو، میِ تو، میِ چون زَرِ تو
دَرِ تو، دَرِ تو، دَرِ بَخششِ تو
گُلِ تو، گُلِ تو، گُلِ اَحْمَرِ تو
دلِ من، دلِ من، دلِ من بَرِ تو
رُخِ تو، رُخِ تو، رُخِ بافَرِ تو
صَنَما، صَنَما، گَر جان طَلَبی
بِدَهَم، بِدَهَم، به جان و سَرِ تو
کَفِ تو، کَفِ تو، کَفِ رَحمَتِ تو
لبِ تو، لبِ تو، لبِ شِکَّرِ تو
دَمِ تو، دَمِ تو، دَمِ جانْ وَشِ تو
میِ تو، میِ تو، میِ چون زَرِ تو
دَرِ تو، دَرِ تو، دَرِ بَخششِ تو
گُلِ تو، گُلِ تو، گُلِ اَحْمَرِ تو