بنگر به بخردان
که فرو بسته راهشان
بنگر به ابلهان
و شکوه کلاهشان
اینان چه کرده اند...
که چونین به ناز و نوش
وآنان چه بوده است
به گیتی گناهشان...
شفیعی_کدکنی
که فرو بسته راهشان
بنگر به ابلهان
و شکوه کلاهشان
اینان چه کرده اند...
که چونین به ناز و نوش
وآنان چه بوده است
به گیتی گناهشان...
شفیعی_کدکنی
نه هر که یک دو سه مصرع به یکدگر بندد
رموزِ معنی و دردِ سخنوری داند...
حزین_لاهیجی
رموزِ معنی و دردِ سخنوری داند...
حزین_لاهیجی
کوته نظران زلفٍ سیهکار ندانند
این مرده دلان فیضٍ شب تار ندانند
جانسوز دیاری است محبّت، که طبیبان
رسم است که حالِ دلِ بیمار ندانند
دارند حریفان هوسِ خاطر شادی
دلباختگان غیرِ غمِ یار ندانند
#حزين_لاهیجی
این مرده دلان فیضٍ شب تار ندانند
جانسوز دیاری است محبّت، که طبیبان
رسم است که حالِ دلِ بیمار ندانند
دارند حریفان هوسِ خاطر شادی
دلباختگان غیرِ غمِ یار ندانند
#حزين_لاهیجی
گر نخلِ وفا بَر ندهد، چشمِ تری هست
تا ریشه در آب است، امیدِ ثمری هست
آن دل که پریشان شود از نالهیِ بلبل
در دامنش آویز که با او خبری هست
#جمالالدین_عرفی_شیرازی
تا ریشه در آب است، امیدِ ثمری هست
آن دل که پریشان شود از نالهیِ بلبل
در دامنش آویز که با او خبری هست
#جمالالدین_عرفی_شیرازی
پیش ازین مرغ غزل خوان گلستان بودم
حالیا نوحه گر گوشه ی زندانم و بس
داشتم از تو تمنای فراوان، اما
یا رب اکنون تو ازین مهلکه برهانم و بس
#مهدی_اخوان_ثالث
حالیا نوحه گر گوشه ی زندانم و بس
داشتم از تو تمنای فراوان، اما
یا رب اکنون تو ازین مهلکه برهانم و بس
#مهدی_اخوان_ثالث
خدای جل جلاله دوستان خویش را به پاکی خویش بیاراید و به یگانگی خود پرورد و به علم خود ادب کند و در دولت و قدرت خود گیرد و سلطانی دهد به ایشان.
نورالعلوم
شیخ ابوالحسن خرقانی
نورالعلوم
شیخ ابوالحسن خرقانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
#مولانا
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
#مولانا
«محبّت» چون بهغايت رسد، آن را عشق خوانند. «العشق محبّة مفرطة». و «عشق» خاصّتر از «محبّت» است؛ زيرا كه همه عشقى «محبّت» باشد، امّا همه محبّتى «عشق» نباشد. و «محبّت» خاصّتر از «معرفت» است؛ زيرا كه همه محبّتى «معرفت» باشد، امّا همه معرفتى «محبّت» نباشد.
و از «معرفت» دو چيز متقابل تولّد كند كه آن را «محبّت» و «عداوت» خوانند؛ زيرا كه «معرفت» يا به چيزى خواهد بودن، مناسب و ملايم جسمانى يا روحانى، كه آن را «خير محض» خوانند و «كمال مطلق» خوانند، و نفسِ انسان طالب آن است و خواهد كه خود را بدانجا رساند و كمال حاصل كند؛ يا بهچيزى خواهد بودن كه نه ملايم بُوَد و نه مناسب، خواه جسمانى و خواه روحانى كه آن را
«شرّ محض» خوانند و «نقص مطلق» خوانند.
و نفس انسانى دائما از آنجا میگريزد [و از آنجاش نفرتى طبيعى حاصل میشود]، و از اوّل «محبّت» خيزد و از دوم «عداوت».
پس اوّلپايه «معرفت» است، و دوّمپايه «محبّت»، و سوّمپايه «عشق». و به عالم «عشق» كه بالاى همه است نتوان رسيدن تا از معرفت و محبّت دو پايه نردبان نسازد و معنى «خطوَطين و قد وصلت» اين است. و همچنانكه عالم عشق، منتهاى عالم معرفت و محبّت است؛ و اصل او منتهاى عُلماى راسخ و حكماى متألّه باشد و از اينجا گفتهاند:
عشق هيچ آفريده را نبوَد
عاشقى جز رسيده را نبوَد
#مونس_العشاق
#شيخ_اشراق
#شهاب_الدین_سهروردی
و از «معرفت» دو چيز متقابل تولّد كند كه آن را «محبّت» و «عداوت» خوانند؛ زيرا كه «معرفت» يا به چيزى خواهد بودن، مناسب و ملايم جسمانى يا روحانى، كه آن را «خير محض» خوانند و «كمال مطلق» خوانند، و نفسِ انسان طالب آن است و خواهد كه خود را بدانجا رساند و كمال حاصل كند؛ يا بهچيزى خواهد بودن كه نه ملايم بُوَد و نه مناسب، خواه جسمانى و خواه روحانى كه آن را
«شرّ محض» خوانند و «نقص مطلق» خوانند.
و نفس انسانى دائما از آنجا میگريزد [و از آنجاش نفرتى طبيعى حاصل میشود]، و از اوّل «محبّت» خيزد و از دوم «عداوت».
پس اوّلپايه «معرفت» است، و دوّمپايه «محبّت»، و سوّمپايه «عشق». و به عالم «عشق» كه بالاى همه است نتوان رسيدن تا از معرفت و محبّت دو پايه نردبان نسازد و معنى «خطوَطين و قد وصلت» اين است. و همچنانكه عالم عشق، منتهاى عالم معرفت و محبّت است؛ و اصل او منتهاى عُلماى راسخ و حكماى متألّه باشد و از اينجا گفتهاند:
عشق هيچ آفريده را نبوَد
عاشقى جز رسيده را نبوَد
#مونس_العشاق
#شيخ_اشراق
#شهاب_الدین_سهروردی
آزار معشوق
در عشق تو کس پای ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت میگویم
تا هیچکَسَت دوست ندارد جز من
وقتی آن کُنَد که از بد گفتن رنجی به معشوق او عاید نشود. امّا چون رنجی بدو عاید خواهد شدن، وای.
#شمس_تبریزی
عاشق مدعی که معتقد بود هیچ کسی به غیر از او معشوقش را دوست ندارد، برای اینکه کسی به طرف معشوق او نیاید، با دوست و دشمن بد او را می گفت. این رباعی که از عنصری بلخی است را شمس در مقالات تعریف کردهاند و بعد میفرمایند که عاشق در صورتی این کار را میتواند بکند که با این کار معشوق خود را دچار رنج و ناراحتی نکند ولی اگر با این کار او را آزار میدهد، وای بر او.
مقالات شمس سرشار از نکات روانشناسی و رفتارشناسی انسان است. گاهی حتی ممکن است فردی چنین رفتاری را داشته باشد ولی هرگز متوجه کاری که میکند نباشد. تا وقتی که آیینهای مقابل او قرار گیرد. البته به شرطی که بعد از دیدن خود در آیینه، آن را با سنگ خارا نشکند.
در عشق تو کس پای ندارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت میگویم
تا هیچکَسَت دوست ندارد جز من
وقتی آن کُنَد که از بد گفتن رنجی به معشوق او عاید نشود. امّا چون رنجی بدو عاید خواهد شدن، وای.
#شمس_تبریزی
عاشق مدعی که معتقد بود هیچ کسی به غیر از او معشوقش را دوست ندارد، برای اینکه کسی به طرف معشوق او نیاید، با دوست و دشمن بد او را می گفت. این رباعی که از عنصری بلخی است را شمس در مقالات تعریف کردهاند و بعد میفرمایند که عاشق در صورتی این کار را میتواند بکند که با این کار معشوق خود را دچار رنج و ناراحتی نکند ولی اگر با این کار او را آزار میدهد، وای بر او.
مقالات شمس سرشار از نکات روانشناسی و رفتارشناسی انسان است. گاهی حتی ممکن است فردی چنین رفتاری را داشته باشد ولی هرگز متوجه کاری که میکند نباشد. تا وقتی که آیینهای مقابل او قرار گیرد. البته به شرطی که بعد از دیدن خود در آیینه، آن را با سنگ خارا نشکند.
" اندیشه"
« ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای
ور بود اندیشه ات گل، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمۀ گلخنی»
#مثنوی – دفتر دوم
این ابیات در بیان این معنی است که چون حقیقت ذات آدمی جز اندیشه و ادراک
و هوش نیست؛ پس هر کس هرچه میاندیشد همان است. و این سخن پیش از مولانا نیز در سخنان نظامی و عطار
و دیگران آمده است و در مغرب زمین نیز این اندیشه سابقۀ طولانی دارد و از جمله محور اصلی فلسفۀ دکارت همین است که حقیقت ذات انسان چیزی جز ادراک
و اندیشه نیست و تنها دلیل هرکس از ذات خویش اندیشیدن اوست و لذا گفت:
من میاندیشم، پس هستم.
برگرفته از کتاب
« گزیدۀ فیه ما فیه – #مقالات_مولانا»
به قلم #حسین_الهی_قمشهای
« ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای
ور بود اندیشه ات گل، گلشنی
ور بود خاری، تو هیمۀ گلخنی»
#مثنوی – دفتر دوم
این ابیات در بیان این معنی است که چون حقیقت ذات آدمی جز اندیشه و ادراک
و هوش نیست؛ پس هر کس هرچه میاندیشد همان است. و این سخن پیش از مولانا نیز در سخنان نظامی و عطار
و دیگران آمده است و در مغرب زمین نیز این اندیشه سابقۀ طولانی دارد و از جمله محور اصلی فلسفۀ دکارت همین است که حقیقت ذات انسان چیزی جز ادراک
و اندیشه نیست و تنها دلیل هرکس از ذات خویش اندیشیدن اوست و لذا گفت:
من میاندیشم، پس هستم.
برگرفته از کتاب
« گزیدۀ فیه ما فیه – #مقالات_مولانا»
به قلم #حسین_الهی_قمشهای
شکـر ایزد که میـان من و او صلح افتاد
صوفیـان رقصکنـان ساغـر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خــرمن پروانه زدند
#حافظ
صوفیـان رقصکنـان ساغـر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خــرمن پروانه زدند
#حافظ
عاقلان مخمور و رندان باده نوش
اختیار خود بدیشان کی دهند
رند سرمستیم ای واعظ برو
عاقلان خود پند مستان کی دهند
#شاه_نعمت_الله_ولی
اختیار خود بدیشان کی دهند
رند سرمستیم ای واعظ برو
عاقلان خود پند مستان کی دهند
#شاه_نعمت_الله_ولی
به کام دل نفسی با تو التماس منست
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام
#سعدی
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام
#سعدی
سلطانی این جهان فانی
با همت عارفان گدائی است
عاشق ز بلا اگر گریزد
در مذهب عشق بی وفائی است
مائیم و نوای بی نوائی
ما را چو نوا ز بی نوائی است
شاه نعمت الله ولی
با همت عارفان گدائی است
عاشق ز بلا اگر گریزد
در مذهب عشق بی وفائی است
مائیم و نوای بی نوائی
ما را چو نوا ز بی نوائی است
شاه نعمت الله ولی
شیخ ابوالحسن خرقانی
هر چه برای خدا کنی
اخلاص است
و هر چه برای خلق کنی ریا.
هر که عاشق شد خدای را یافت،
و هر که خدای را یافت خود را فراموش کرد.
هر چه برای خدا کنی
اخلاص است
و هر چه برای خلق کنی ریا.
هر که عاشق شد خدای را یافت،
و هر که خدای را یافت خود را فراموش کرد.
«محبّت» چون بهغايت رسد، آن را عشق خوانند. «العشق محبّة مفرطة». و «عشق» خاصّتر از «محبّت» است؛ زيرا كه همه عشقى «محبّت» باشد، امّا همه محبّتى «عشق» نباشد. و «محبّت» خاصّتر از «معرفت» است؛ زيرا كه همه محبّتى «معرفت» باشد، امّا همه معرفتى «محبّت» نباشد.
و از «معرفت» دو چيز متقابل تولّد كند كه آن را «محبّت» و «عداوت» خوانند؛ زيرا كه «معرفت» يا به چيزى خواهد بودن، مناسب و ملايم جسمانى يا روحانى، كه آن را «خير محض» خوانند و «كمال مطلق» خوانند، و نفسِ انسان طالب آن است و خواهد كه خود را بدانجا رساند و كمال حاصل كند؛ يا بهچيزى خواهد بودن كه نه ملايم بُوَد و نه مناسب، خواه جسمانى و خواه روحانى كه آن را
«شرّ محض» خوانند و «نقص مطلق» خوانند.
و نفس انسانى دائما از آنجا میگريزد [و از آنجاش نفرتى طبيعى حاصل میشود]، و از اوّل «محبّت» خيزد و از دوم «عداوت».
پس اوّلپايه «معرفت» است، و دوّمپايه «محبّت»، و سوّمپايه «عشق». و به عالم «عشق» كه بالاى همه است نتوان رسيدن تا از معرفت و محبّت دو پايه نردبان نسازد و معنى «خطوَطين و قد وصلت» اين است. و همچنانكه عالم عشق، منتهاى عالم معرفت و محبّت است؛ و اصل او منتهاى عُلماى راسخ و حكماى متألّه باشد و از اينجا گفتهاند:
عشق هيچ آفريده را نبوَد
عاشقى جز رسيده را نبوَد
#مونس_العشاق
#شيخ_اشراق
#شهاب_الدین_سهروردی
و از «معرفت» دو چيز متقابل تولّد كند كه آن را «محبّت» و «عداوت» خوانند؛ زيرا كه «معرفت» يا به چيزى خواهد بودن، مناسب و ملايم جسمانى يا روحانى، كه آن را «خير محض» خوانند و «كمال مطلق» خوانند، و نفسِ انسان طالب آن است و خواهد كه خود را بدانجا رساند و كمال حاصل كند؛ يا بهچيزى خواهد بودن كه نه ملايم بُوَد و نه مناسب، خواه جسمانى و خواه روحانى كه آن را
«شرّ محض» خوانند و «نقص مطلق» خوانند.
و نفس انسانى دائما از آنجا میگريزد [و از آنجاش نفرتى طبيعى حاصل میشود]، و از اوّل «محبّت» خيزد و از دوم «عداوت».
پس اوّلپايه «معرفت» است، و دوّمپايه «محبّت»، و سوّمپايه «عشق». و به عالم «عشق» كه بالاى همه است نتوان رسيدن تا از معرفت و محبّت دو پايه نردبان نسازد و معنى «خطوَطين و قد وصلت» اين است. و همچنانكه عالم عشق، منتهاى عالم معرفت و محبّت است؛ و اصل او منتهاى عُلماى راسخ و حكماى متألّه باشد و از اينجا گفتهاند:
عشق هيچ آفريده را نبوَد
عاشقى جز رسيده را نبوَد
#مونس_العشاق
#شيخ_اشراق
#شهاب_الدین_سهروردی
حکایت
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
بد میکنی و نیک طمع میداری
هم بد باشد سزای بدکرداری
با اینکه خداوند کریم و است و رحیم
گندم ندهد بار چو جو میکاری
#مولانا
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
بد میکنی و نیک طمع میداری
هم بد باشد سزای بدکرداری
با اینکه خداوند کریم و است و رحیم
گندم ندهد بار چو جو میکاری
#مولانا
خدای جل جلاله دوستان خویش را به پاکی خویش بیاراید و به یگانگی خود پرورد و به علم خود ادب کند و در دولت و قدرت خود گیرد و سلطانی دهد به ایشان.
نورالعلوم
شیخ ابوالحسن خرقانی
نورالعلوم
شیخ ابوالحسن خرقانی