می پنداری که ،
آن کس که لذّات برگیرد ،
حسرت او کمتر باشد ؟
حقّا ؛ که حسرت او بیشتر باشد !
زیرا که به این عالم ،
بیشتر خوی کرده باشد !
شمس تبریزی
آن کس که لذّات برگیرد ،
حسرت او کمتر باشد ؟
حقّا ؛ که حسرت او بیشتر باشد !
زیرا که به این عالم ،
بیشتر خوی کرده باشد !
شمس تبریزی
خانهٔ آن دل که مانَد بیضیا
از شُعاعِ آفتابِ کِبْریا
تَنگ و تاریک است چون جانِ جُهود
بینَوا از ذوقِ سُلطانِ وَدود
نه در آن دلْ تافت تابِ آفتاب
نه گُشادِ عَرصه و نه فَتْحِ باب
گورْ خوشتَر از چُنین دلْ مَر تو را
آخِر از گورِ دلِ خود بَرتَر آ
زندهییّ و زندهزاد ای شوخ و شَنگ
دَم نمیگیرد تو را زین گورِ تَنگ؟
یوسُفِ وقتیّ و خورشیدِ سَما
زین چَهْ و زندان بَر آ و رو نِما
یونُسَت در بَطْنِ ماهی پُخته شُد
مَخْلَصَش را نیست از تَسْبیح بُد
گَر نبودی او مُسَبِّح بَطْنِ نون
حَبْس و زندانَش بُدی تا یُبْعَثون
او به تَسْبیح از تَنِ ماهی بِجَست
چیست تَسْبیح؟ آیَتِ روزِ اَلَست
گَر فراموشَت شُد آن تَسْبیحِ جان
بِشْنو این تَسْبیحهایِ ماهیان
هر کِه دید اَلله را اَللهی است
هر کِه دید آن بَحْر را آن ماهی است
این جهانْ دریاست و تَنْ ماهیّ و روح
یونُسِ مَحْجوب از نورِ صَبوح
گر مُسَبِّح باشد، از ماهی رَهید
وَرْنه در وِیْ هَضْم گشت و ناپَدید
ماهیانِ جانْ دَرین دریا پُرَند
تو نمیبینی که کوری ای نَژَند
بر تو خود را میزَنَند آن ماهیان
چَشم بُگْشا تا بِبینیشان عِیان
ماهیان را گَر نمیبینی په دید
گوشِ تو تَسْبیحَشان آخِر شَنید
صَبر کردنْ جانِ تَسْبیحاتِ توست
صَبر کُن، کآن است تَسْبیحِ دُرُست
هیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج
صَبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
مولانــا
از شُعاعِ آفتابِ کِبْریا
تَنگ و تاریک است چون جانِ جُهود
بینَوا از ذوقِ سُلطانِ وَدود
نه در آن دلْ تافت تابِ آفتاب
نه گُشادِ عَرصه و نه فَتْحِ باب
گورْ خوشتَر از چُنین دلْ مَر تو را
آخِر از گورِ دلِ خود بَرتَر آ
زندهییّ و زندهزاد ای شوخ و شَنگ
دَم نمیگیرد تو را زین گورِ تَنگ؟
یوسُفِ وقتیّ و خورشیدِ سَما
زین چَهْ و زندان بَر آ و رو نِما
یونُسَت در بَطْنِ ماهی پُخته شُد
مَخْلَصَش را نیست از تَسْبیح بُد
گَر نبودی او مُسَبِّح بَطْنِ نون
حَبْس و زندانَش بُدی تا یُبْعَثون
او به تَسْبیح از تَنِ ماهی بِجَست
چیست تَسْبیح؟ آیَتِ روزِ اَلَست
گَر فراموشَت شُد آن تَسْبیحِ جان
بِشْنو این تَسْبیحهایِ ماهیان
هر کِه دید اَلله را اَللهی است
هر کِه دید آن بَحْر را آن ماهی است
این جهانْ دریاست و تَنْ ماهیّ و روح
یونُسِ مَحْجوب از نورِ صَبوح
گر مُسَبِّح باشد، از ماهی رَهید
وَرْنه در وِیْ هَضْم گشت و ناپَدید
ماهیانِ جانْ دَرین دریا پُرَند
تو نمیبینی که کوری ای نَژَند
بر تو خود را میزَنَند آن ماهیان
چَشم بُگْشا تا بِبینیشان عِیان
ماهیان را گَر نمیبینی په دید
گوشِ تو تَسْبیحَشان آخِر شَنید
صَبر کردنْ جانِ تَسْبیحاتِ توست
صَبر کُن، کآن است تَسْبیحِ دُرُست
هیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج
صَبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج
مولانــا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اجرای زنده ی ترانه کعبه " معین"
دیدنی است!
دیدنی است!
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
#خیام رباعی ۲۳
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
#خیام رباعی ۲۳
معرفی عارفان
اصلاحیه ؛ دعايی زیبا از بابا طاهر : ابرها به اسمان تكيه ميكنند، درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر......... گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست. جاودان باد سايه دوستانيكه شادي را علتند نه شريك، و غم را شريكند نه دليل.…
مولانا نیست ❌❌❌
جعلی
صاحب اثر ناشناس
جعلی
صاحب اثر ناشناس
#غزل_۷۶۵_مولانا
هَله نومید نباشی که تو را یار بِرانَد
گَرَت امروز بِرانَد نه که فردات بِخوانَد؟
دَر اگر بر تو بِبَندد مَرو و صبر کُن آن جا
زِ پَسِ صَبرْ تو را او به سَرِ صَدْر نِشانَد
و اگر بر تو بِبَندد همه رَهْها و گُذَرها
رَهْ پنهان بِنِمایَد که کَس آن راه نَدانَد
نه که قَصّاب به خَنْجَر چو سَرِ میش بِبُرَّد
نَهِلَد کُشتهٔ خود را کُشَد آن گاه کَشاند؟
چو دَمِ میش نَمانَد زِ دَمِ خود کُنَدَش پُر
تو بِبینی دَمِ یَزدانْ به کُجاهات رَساند
به مَثَل گفتم این را وَاگر نه کَرَمِ او
نکُشد هیچ کسی را و زِ کُشتن بِرَهانَد
هَمِگی مُلْکِ سُلَیمان به یکی مور بِبَخشَد
بِدَهَد هر دو جهان را و دلی را نَرَمانَد
دلِ من گِردِ جهان گشت و نیابید مِثالَش
به کِه مانَد به کِه مانَد به کِه مانَد به کِه مانَد؟
هَله خاموشْ که بیگفتْ ازین میْ هَمِگان را
بِچَشاند بِچَشاند بِچَشاند بِچَشاند
هَله نومید نباشی که تو را یار بِرانَد
گَرَت امروز بِرانَد نه که فردات بِخوانَد؟
دَر اگر بر تو بِبَندد مَرو و صبر کُن آن جا
زِ پَسِ صَبرْ تو را او به سَرِ صَدْر نِشانَد
و اگر بر تو بِبَندد همه رَهْها و گُذَرها
رَهْ پنهان بِنِمایَد که کَس آن راه نَدانَد
نه که قَصّاب به خَنْجَر چو سَرِ میش بِبُرَّد
نَهِلَد کُشتهٔ خود را کُشَد آن گاه کَشاند؟
چو دَمِ میش نَمانَد زِ دَمِ خود کُنَدَش پُر
تو بِبینی دَمِ یَزدانْ به کُجاهات رَساند
به مَثَل گفتم این را وَاگر نه کَرَمِ او
نکُشد هیچ کسی را و زِ کُشتن بِرَهانَد
هَمِگی مُلْکِ سُلَیمان به یکی مور بِبَخشَد
بِدَهَد هر دو جهان را و دلی را نَرَمانَد
دلِ من گِردِ جهان گشت و نیابید مِثالَش
به کِه مانَد به کِه مانَد به کِه مانَد به کِه مانَد؟
هَله خاموشْ که بیگفتْ ازین میْ هَمِگان را
بِچَشاند بِچَشاند بِچَشاند بِچَشاند
☀️
یکی از بزرگان گفته است:
در بلاد مغرب به طبیبی برخوردم که
عده ای بیمار کنار او بودند
و او علاج آنها را توصیف می کرد
من هم نزد او رفتم و گفتم:
مرض مرا علاج کن که خدا شما را ببخشد
لحظه ای در بیماری من نگریست
و این نسخه را تجویز کرد
ریشه فقر و برگ صبر و هلیله تواضع را
در "ظرف یقین" بریز
و آب خشوع بر آنها بیفزا
آتش "حزن" را زیر آن روشن کن
و با صافی مراقبت در جام "رضا" بریز
و با "شراب" توکل مخلوط نما
و با کف صدق تناول کن
و با کاسه استغفار بنویس
و با آب ورع مضمضه نما
و از خوردن غذای حرص بپرهیز
خدا اگر بخواهد تو را "شفا" میدهد....
کشکول جناب شیخ بهایی
یکی از بزرگان گفته است:
در بلاد مغرب به طبیبی برخوردم که
عده ای بیمار کنار او بودند
و او علاج آنها را توصیف می کرد
من هم نزد او رفتم و گفتم:
مرض مرا علاج کن که خدا شما را ببخشد
لحظه ای در بیماری من نگریست
و این نسخه را تجویز کرد
ریشه فقر و برگ صبر و هلیله تواضع را
در "ظرف یقین" بریز
و آب خشوع بر آنها بیفزا
آتش "حزن" را زیر آن روشن کن
و با صافی مراقبت در جام "رضا" بریز
و با "شراب" توکل مخلوط نما
و با کف صدق تناول کن
و با کاسه استغفار بنویس
و با آب ورع مضمضه نما
و از خوردن غذای حرص بپرهیز
خدا اگر بخواهد تو را "شفا" میدهد....
کشکول جناب شیخ بهایی
▫️
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبـح دمد زین شب امید مرا
پرتــو بی پیرهنم، جـــان رهـا کرده تنم
تا نشــوم سایهی خــود بـــاز نبینید مرا
#هوشنگ_ابتهاج
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبـح دمد زین شب امید مرا
پرتــو بی پیرهنم، جـــان رهـا کرده تنم
تا نشــوم سایهی خــود بـــاز نبینید مرا
#هوشنگ_ابتهاج
از تنهایی در خدا تنها یک بند انگشت تا جنون فاصله است، تنها یک بند انگشت تا اوهام فاصله است، تنها یک بند انگشت تا به انگلِ خونخوارِ دنیاپرستِ قدرت بدل شدن فاصله است، و تنها یک بند انگشت تا فسردگی، شکست و سقوط و اضمحلال فاصله است.
لیکن تنها عاشق فنّ خدا میداند، و میداند که بر بندهای باریک شعلهور چگونه باید راه رفت. آری، برای در خدا دوام آوردن، در خدا ماندن و در خدا راندن، تنها میبایست عاشق بود.
حلمی | کتاب آزادی
#یک_بند_انگشت
#فن_خدا
#عشق
لیکن تنها عاشق فنّ خدا میداند، و میداند که بر بندهای باریک شعلهور چگونه باید راه رفت. آری، برای در خدا دوام آوردن، در خدا ماندن و در خدا راندن، تنها میبایست عاشق بود.
حلمی | کتاب آزادی
#یک_بند_انگشت
#فن_خدا
#عشق
تو ای نسیم روحوز وزان شو در خیالها
به خوابها و رنگها، بدین عبور سالها
به چشمهای رشکسار، به یادهای مشکبار
به عشقها و اشکها، به دستها و بالها
قطار وهم میرسد، روان شو پیشتر دمی
مرا بگیر زین غمان به زلف باد و یالها
سلام من روانه کن به واصلان دوردست
که دور باد و دور باد ز جانشان زوالها
به نام جاودان عشق که نام راستین توست
جدا مباد عشقها ز لامها و دالها
جهان چو خواب میرود به مردمان خوابرو
من و تو روح میشویم به سوی گنج و مالها
به کُل چو بنگری نماست نقوش آن جمال مست
به جزء بنگر و ببین فصاحت کمالها
چه شورشیست در جهان ز صوت و نور آستان
تو حلمیا غزل بخوان به قصّه و مثالها
به خوابها و رنگها، بدین عبور سالها
به چشمهای رشکسار، به یادهای مشکبار
به عشقها و اشکها، به دستها و بالها
قطار وهم میرسد، روان شو پیشتر دمی
مرا بگیر زین غمان به زلف باد و یالها
سلام من روانه کن به واصلان دوردست
که دور باد و دور باد ز جانشان زوالها
به نام جاودان عشق که نام راستین توست
جدا مباد عشقها ز لامها و دالها
جهان چو خواب میرود به مردمان خوابرو
من و تو روح میشویم به سوی گنج و مالها
به کُل چو بنگری نماست نقوش آن جمال مست
به جزء بنگر و ببین فصاحت کمالها
چه شورشیست در جهان ز صوت و نور آستان
تو حلمیا غزل بخوان به قصّه و مثالها
تو ای نسیم روحوز وزان شو در خیالها
به خوابها و رنگها، بدین عبور سالها
به چشمهای رشکسار، به یادهای مشکبار
به عشقها و اشکها، به دستها و بالها
قطار وهم میرسد، روان شو پیشتر دمی
مرا بگیر زین غمان به زلف باد و یالها
سلام من روانه کن به واصلان دوردست
که دور باد و دور باد ز جانشان زوالها
به نام جاودان عشق که نام راستین توست
جدا مباد عشقها ز لامها و دالها
جهان چو خواب میرود به مردمان خوابرو
من و تو روح میشویم به سوی گنج و مالها
به کُل چو بنگری نماست نقوش آن جمال مست
به جزء بنگر و ببین فصاحت کمالها
چه شورشیست در جهان ز صوت و نور آستان
تو حلمیا غزل بخوان به قصّه و مثالها
به خوابها و رنگها، بدین عبور سالها
به چشمهای رشکسار، به یادهای مشکبار
به عشقها و اشکها، به دستها و بالها
قطار وهم میرسد، روان شو پیشتر دمی
مرا بگیر زین غمان به زلف باد و یالها
سلام من روانه کن به واصلان دوردست
که دور باد و دور باد ز جانشان زوالها
به نام جاودان عشق که نام راستین توست
جدا مباد عشقها ز لامها و دالها
جهان چو خواب میرود به مردمان خوابرو
من و تو روح میشویم به سوی گنج و مالها
به کُل چو بنگری نماست نقوش آن جمال مست
به جزء بنگر و ببین فصاحت کمالها
چه شورشیست در جهان ز صوت و نور آستان
تو حلمیا غزل بخوان به قصّه و مثالها
سزای چون تو گلی
گر چه نیست خانهی ما
بیا چو بوی گل اِمشب
به آشیانهی ما
تو ای ستارهی خندان
کجا خبر داری؟
ز نالهی سَحر و
گریهی شبانهی ما ...
#رهی
گر چه نیست خانهی ما
بیا چو بوی گل اِمشب
به آشیانهی ما
تو ای ستارهی خندان
کجا خبر داری؟
ز نالهی سَحر و
گریهی شبانهی ما ...
#رهی
سهل بن عبدالله تُستری با ابلیس برخورد کرد،
ابلیس در مناظره بدو گفت:
خداوند می فرماید: « وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ = و رحمتم همه چیز را فرا می گیرد. (اعراف/156)»، کلمۀ «کُلّ» عموم را می بخشد و «شئ» أنکر نَکَرات است، بنابراین ما قطع امید از رحمت الهی نمی کنیم.
سهل گفت: من حیرت زده باقی ماندم، سپس در پندارم هشداری به تقیید آن پیدا شد و بدو گفتم: ای ابلیس! خداوند آن را مقید کرده و فرموده: «فَسَأَكْتُبُهَا...» (یعنی آن را برای اهل تقوا از مؤمنان قرار می دهیم)،
ابلیس گفت: ای سهل! تقیید صفت توست، نه صفتِ او،
سهل گفت: پاسخی برای آن نیافتم.
فتوحات_مکیه
شیخ محی الدین ابن عربی
ابلیس در مناظره بدو گفت:
خداوند می فرماید: « وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ = و رحمتم همه چیز را فرا می گیرد. (اعراف/156)»، کلمۀ «کُلّ» عموم را می بخشد و «شئ» أنکر نَکَرات است، بنابراین ما قطع امید از رحمت الهی نمی کنیم.
سهل گفت: من حیرت زده باقی ماندم، سپس در پندارم هشداری به تقیید آن پیدا شد و بدو گفتم: ای ابلیس! خداوند آن را مقید کرده و فرموده: «فَسَأَكْتُبُهَا...» (یعنی آن را برای اهل تقوا از مؤمنان قرار می دهیم)،
ابلیس گفت: ای سهل! تقیید صفت توست، نه صفتِ او،
سهل گفت: پاسخی برای آن نیافتم.
فتوحات_مکیه
شیخ محی الدین ابن عربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه توان گفت از بدایت و نهایتِ سالکان با کسی که یک قدم از خانه ی خود هنوز بِدَر ننهاده باشد !
عین القضات همدانی
عین القضات همدانی