This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیباست گلستان خدا رنگ به رنگ است
لبخند بزن، خنده دوای دل تنگ است
صبح است بزن بوسه تو بر ساحت خورشید
ترڪیب گل و شادی و لبخند قشنگ است
سلام صبح زیباتون بخیر
لبخند بزن، خنده دوای دل تنگ است
صبح است بزن بوسه تو بر ساحت خورشید
ترڪیب گل و شادی و لبخند قشنگ است
سلام صبح زیباتون بخیر
ای یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
#مولانا
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
#مولانا
در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری
و آن لطف بیحد زان کند تا هیچ از حد نگذری
با صوفیان صاف دین در وجد گردی همنشین
گر پای در بیرون نهی زین خانقاه شش دری
داری دری پنهان صفت شش در مجو و شش جهت
پنهان دری که هر شبی زان در همیبیرون پری
چون میپری بر پای تو رشته خیالی بستهاند
تا واکشندت صبحدم تا برنپری یک سری
بازآ به زندان رحم تا خلقتت کامل شدن
هست این جهان همچون رحم این جمله خون زان میخوری
جان را چو بررویید پر شد بیضه تن را شکست
جان جعفر طیار شد تا مینماید جعفری
#مولانا
و آن لطف بیحد زان کند تا هیچ از حد نگذری
با صوفیان صاف دین در وجد گردی همنشین
گر پای در بیرون نهی زین خانقاه شش دری
داری دری پنهان صفت شش در مجو و شش جهت
پنهان دری که هر شبی زان در همیبیرون پری
چون میپری بر پای تو رشته خیالی بستهاند
تا واکشندت صبحدم تا برنپری یک سری
بازآ به زندان رحم تا خلقتت کامل شدن
هست این جهان همچون رحم این جمله خون زان میخوری
جان را چو بررویید پر شد بیضه تن را شکست
جان جعفر طیار شد تا مینماید جعفری
#مولانا
«استغراق آن باشد که حق تعالی اولیا را غیر آن خوف خلق که میترسند، از شیر و از پلنگ و از ظالم، حق تعالی، او را از خود خایف گرداند، و بر او کشف گرداند که خوف از حق است و امن از حق است، و عیش و طرب از حق است و خورد و خواب از حق است»
مولانا
فیه ما فیه
مولانا
فیه ما فیه
💠۲۶ آذر سالروز درگذشت #مولانا
#جلال_الدین_محمد_بلخی معروف به #مولوی و #مولانا و #رومی متولد ۶ربیعالاول ۶۰۴، #بلخ یا #وخش از مشهورترین شاعران #ایرانی_تبار پارسیگوی است.
او در دوران حیات به القاب #جلالالدین، #خداوندگار و #مولانا خداوندگار نامیده میشد. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب #مولوی، #مولانا، #مولوی_رومی و #ملای_رومی برای وی به کار رفته است. خاموش و خَموش و خامُش همچنین #شمس و #شمس_تبریزی تخلص هایی ست که از سروده های او به دست می آید.
در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در #قونیه در دیار #روم_شرقی (به اصطلاح آن روزگاران) میزیست.اگر چه كارهاى هنرى فرهنگى هميشه
جهانى است و با این كه آثار #جلال_الدين_بلخى به زبان فارسى منظوم شده ليكن مردم #عثمانى ديروز و #تركيه امروز ، او را از خود مى دانند. اگرچه مجموعه آثار او به همه جهانيان تعلق دارد زيرا در یكى از سايت هاى وزارت خارجه #امريكا مثنوى او را بعد از يكى دو اثر، پر تيراژ ترين كتاب در سراسر ايالت متحده به شمار می آورد.
بیشتر اشعار #مولوی با زبان #فارسی به رشته نگارش درآمده است. پنجاه بیت از مجموعه سروده های وی به زبان های #ترکی و چند بیت نیز به زبان #یونانی که در #قونیه رواج داشته به رشته نظم کشیده شده است.
آرایه #ملمع همانند صنایع دیگر ادبی در آثار ایشان به فراوانی دیده می شود که این خود در آن روزگار مرسوم بوده است.
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
پسر مولانا بنا به اعتراف خودش چندان به زبانهای ترکی و یونانی مسلط نبوده است:
بگذر از گفت ترکی و رومی
که از این اصطلاح محرومی
گوی از پارسی و از تازی
که در این دو چه خوش همی خوش تازی
آثار #مولانا به علاوه مناطق #فارسی_زبان, تاثیر فراوانی در #هند و #پاکستان و #ترکیه و #آسیای_میانه گذاشته است. همچنین سروده هایش تأثیر فراوانی در #ادب_و_فرهنگ_ترکی نیز داشته است.
دلیل این امر آن است که اکثر جانشینان او که در طریق #مولویه_سلوک می کردند از شهر #قونیه برخاسته بودند. آرامگاه وی نیز در #قونیه، مطاف اهل دل به شمار می آید.
ای بسا هندو و ترک همزبان
وی بسا دو ترک چون بیگانگان
باید بگویم برخی از محققان از جمله دکتر #عبدالحسین_زرین_کوب برآناند که در دوران #مولوی، زبان مردم کوچه و بازار #قونیه، زبان #فارسی بوده است. #جلال_الدین_همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا اشاره میکند.
فارسی گو که جمله دریابند
گرچه زین غافل اند و در خوابند
درگذشت #مولانا :
#مولانا، پس از مدتها بیماری در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.
در آن روز سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند.
#افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند
همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این
که شد آن گنج زیر خاک دفین
#جلال_الدین_محمد_بلخی معروف به #مولوی و #مولانا و #رومی متولد ۶ربیعالاول ۶۰۴، #بلخ یا #وخش از مشهورترین شاعران #ایرانی_تبار پارسیگوی است.
او در دوران حیات به القاب #جلالالدین، #خداوندگار و #مولانا خداوندگار نامیده میشد. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب #مولوی، #مولانا، #مولوی_رومی و #ملای_رومی برای وی به کار رفته است. خاموش و خَموش و خامُش همچنین #شمس و #شمس_تبریزی تخلص هایی ست که از سروده های او به دست می آید.
در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در #قونیه در دیار #روم_شرقی (به اصطلاح آن روزگاران) میزیست.اگر چه كارهاى هنرى فرهنگى هميشه
جهانى است و با این كه آثار #جلال_الدين_بلخى به زبان فارسى منظوم شده ليكن مردم #عثمانى ديروز و #تركيه امروز ، او را از خود مى دانند. اگرچه مجموعه آثار او به همه جهانيان تعلق دارد زيرا در یكى از سايت هاى وزارت خارجه #امريكا مثنوى او را بعد از يكى دو اثر، پر تيراژ ترين كتاب در سراسر ايالت متحده به شمار می آورد.
بیشتر اشعار #مولوی با زبان #فارسی به رشته نگارش درآمده است. پنجاه بیت از مجموعه سروده های وی به زبان های #ترکی و چند بیت نیز به زبان #یونانی که در #قونیه رواج داشته به رشته نظم کشیده شده است.
آرایه #ملمع همانند صنایع دیگر ادبی در آثار ایشان به فراوانی دیده می شود که این خود در آن روزگار مرسوم بوده است.
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
پسر مولانا بنا به اعتراف خودش چندان به زبانهای ترکی و یونانی مسلط نبوده است:
بگذر از گفت ترکی و رومی
که از این اصطلاح محرومی
گوی از پارسی و از تازی
که در این دو چه خوش همی خوش تازی
آثار #مولانا به علاوه مناطق #فارسی_زبان, تاثیر فراوانی در #هند و #پاکستان و #ترکیه و #آسیای_میانه گذاشته است. همچنین سروده هایش تأثیر فراوانی در #ادب_و_فرهنگ_ترکی نیز داشته است.
دلیل این امر آن است که اکثر جانشینان او که در طریق #مولویه_سلوک می کردند از شهر #قونیه برخاسته بودند. آرامگاه وی نیز در #قونیه، مطاف اهل دل به شمار می آید.
ای بسا هندو و ترک همزبان
وی بسا دو ترک چون بیگانگان
باید بگویم برخی از محققان از جمله دکتر #عبدالحسین_زرین_کوب برآناند که در دوران #مولوی، زبان مردم کوچه و بازار #قونیه، زبان #فارسی بوده است. #جلال_الدین_همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا اشاره میکند.
فارسی گو که جمله دریابند
گرچه زین غافل اند و در خوابند
درگذشت #مولانا :
#مولانا، پس از مدتها بیماری در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.
در آن روز سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند.
#افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند
همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این
که شد آن گنج زیر خاک دفین
شنیدم من که اندر ماه نیسان
صدف بالا رود از قعر عمان
ز شیب قعر بحر آید برافراز
به روی بحر بنشیند دهن باز
بخاری مرتفع گردد ز دریا
فرو بارد به امر حق تعالی
چکد اندر دهانش قطرهای چند
شود بسته دهان او به صد بند
رود با قعر دریا با دلی پر
شود آن قطرهٔ باران یکی در
به قعر اندر رود غواص دریا
از آن آرد برون لؤلؤی لالا
تن تو ساحل و هستی چو دریاست
بخارش فیض و باران علم اسماست
خرد غواص آن بحر عظیم است
که او را صد جواهر در گلیم است
دل آمد علم را مانند یک ظرف
صدف با علم دل صوت است با حرف......
شبستری
صدف بالا رود از قعر عمان
ز شیب قعر بحر آید برافراز
به روی بحر بنشیند دهن باز
بخاری مرتفع گردد ز دریا
فرو بارد به امر حق تعالی
چکد اندر دهانش قطرهای چند
شود بسته دهان او به صد بند
رود با قعر دریا با دلی پر
شود آن قطرهٔ باران یکی در
به قعر اندر رود غواص دریا
از آن آرد برون لؤلؤی لالا
تن تو ساحل و هستی چو دریاست
بخارش فیض و باران علم اسماست
خرد غواص آن بحر عظیم است
که او را صد جواهر در گلیم است
دل آمد علم را مانند یک ظرف
صدف با علم دل صوت است با حرف......
شبستری
وجود آن جزو دان کز کل فزون است
که موجود است کل وین باژگون است
بود موجود را کثرت برونی
که از وحدت ندارد جز درونی
وجود کل ز کثرت گشت ظاهر
که او در وحدت جزو است سائر
ندارد کل وجودی در حقیقت
که او چون عارضی شد بر حقیقت
چو کل از روی ظاهر هست بسیار
بود از جزو خود کمتر به مقدار
نه آخر واجب آمد جزو هستی
که هستی کرد او را زیردستی
وجود کل کثیر واحد آید
کثیر از روی کثرت مینماید
عرض شد هستیی کان اجتماعی است
عرض سوی عدم بالذات ساعی است
به هر جزوی ز کل کان نیست گردد
کل اندر دم ز امکان نیست گردد
جهان کل است و در هر طرفةالعین
عدم گردد و لا یبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی
به هر لحظه جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر او حشر و نشیر است
شبستری
که موجود است کل وین باژگون است
بود موجود را کثرت برونی
که از وحدت ندارد جز درونی
وجود کل ز کثرت گشت ظاهر
که او در وحدت جزو است سائر
ندارد کل وجودی در حقیقت
که او چون عارضی شد بر حقیقت
چو کل از روی ظاهر هست بسیار
بود از جزو خود کمتر به مقدار
نه آخر واجب آمد جزو هستی
که هستی کرد او را زیردستی
وجود کل کثیر واحد آید
کثیر از روی کثرت مینماید
عرض شد هستیی کان اجتماعی است
عرض سوی عدم بالذات ساعی است
به هر جزوی ز کل کان نیست گردد
کل اندر دم ز امکان نیست گردد
جهان کل است و در هر طرفةالعین
عدم گردد و لا یبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی
به هر لحظه جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر او حشر و نشیر است
شبستری
Aghrabe Zolfe Kajat
Iraj Bastami @BestMusik
آهنگ زیبای عقرب زلف کج ت
خواننده : ایرج بسطامی
خواننده : ایرج بسطامی
مولوی جلال الدین محمد بلخی
همه دلتنگی دنیا ، از دل نهادن بر این عالم است.
هر دمی که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی ، و در هر رنگی که بنگری و هر مزهای که بچشی ، دانی که با او نمانی و جای دیگر میروی ، دلتنگ نباشی.
مناقب العارفین
همه دلتنگی دنیا ، از دل نهادن بر این عالم است.
هر دمی که آزاد باشی از این جهان و خود را غریب دانی ، و در هر رنگی که بنگری و هر مزهای که بچشی ، دانی که با او نمانی و جای دیگر میروی ، دلتنگ نباشی.
مناقب العارفین
#حکایتهای_عرفانی
#ذکر_بایزید_بسطامی
نقل است که منکری به امتحان پیش شیخ آمد و گفت: فلان مساله بر من کشف گردان.
شیخ انکار در وی بدید، گفت:
به فلان کوه غاری است. در آن غار یکی از دوستان ماست. از وی سؤال کن تا بر تو کشف گرداند.
برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجابگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد.
شیخ گفت:
سبحان الله! تو کفش نگاه نمیتوانی داشت از هیبت مخلوقی. در هیبت خالق چگونه کشف نگاه داری؟ که به انکار آمده ای که مرا فلان سخن کشف کن!
#تذکرة_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
#ذکر_بایزید_بسطامی
نقل است که منکری به امتحان پیش شیخ آمد و گفت: فلان مساله بر من کشف گردان.
شیخ انکار در وی بدید، گفت:
به فلان کوه غاری است. در آن غار یکی از دوستان ماست. از وی سؤال کن تا بر تو کشف گرداند.
برخاست و بدان غار شد. اژدهایی دید عظیم سهمناک، چون آن بدید بیهوش شد و جامه نجس کرد، و بی خود خود را از آنجا بیرون انداخت، و کفش در آنجابگذاشت. و همچنان باز خدمت شیخ آمد، و در پایش افتاد و توبت کرد.
شیخ گفت:
سبحان الله! تو کفش نگاه نمیتوانی داشت از هیبت مخلوقی. در هیبت خالق چگونه کشف نگاه داری؟ که به انکار آمده ای که مرا فلان سخن کشف کن!
#تذکرة_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
محبت مولانا به تمام مردم جامعه (حتی غیر مسلمان) او را محبوب خاص و عام کرده بود. او حتی تحمل آزار حیوانات را نداشت و یارانش را از این کار منع میکرد. گرچه گاهی از کوره در میرفت و جواب معاندان را به تلخی میداد؛ اما با مردم عادی بسیار مهربان بود. او برخورد تند و نسنجیده افراد کمسواد را با بزرگواری و صعهی صدر پاسخ میداد. به یارانش تعلیم میداد که نه از خوشیهای زندگی باید مغرور شد و به آن دلبست، و نه از غمهای دنیا آزرده شد. چیزی که صوفیان به آن تَبَتُّل (دل بریدن از دنیا)، انقطاع و فنا میگویند.
مولانا زندگی سادهای داشت، آن هم در زمانی که اکثر فقها و بعضی از صوفیان زندگی پرتجملی داشتند. او به مقام علمی هم اهمیتی نمیداند و فقیهی که برای امتحان رتبهی علمی او در فقه و علوم اسلامی آمده بود گفت :«بعد از این دانشمندی را بمان، بینشمندی را پیش گیر». او به ادعاهای عجیب و غریب بعضی از صوفیان هم نظر خوشی نشان نمیداد. در مقابل پرسش کسی در مورد فتوحاتمکی، ابنعربی گفت: «اکنون فتوحات زکی (نوازندهای که به مجالس مولانا میآمد) نزد ما به از فتوحات مکی است.»
قبل از اینکه مولانا دفتر ششم را به پایان برساند بیمار شد. در 68 سالگی به تب شدیدی مبتلا شد که آن را تب محرقه (تیفوس) تشخیص دادند. او که خود مشتاق مرگ و دیدار یاران درگذشته بهخصوص شمس بود، خطاب به پسرش که از بیخوابی و پرستاری شبانهی پدر بیمار شده بود، غزلی به این مطلع سرود:
«رو سر بنه بهبالین، امشب مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن.»
او در حالی که با یاران و خانوادهاش خداحافظی میکرد در آرامش از دنیا رفت.
وقتی شیخالاسلام و عارف بزرگ شهر صدرالدین قونوی به عیادت مولانا آمده بود، او غزلی به مطلع زیر خواند که شیخ را بهشدت متأثر کرد.
«چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم
رخ زرین من منگر، که پای آهنین دارم»
مولانا در غروب آفتاب یکشنبه پنجم جمادیالثانی سال 672 هجری قمری (4 دیماه 652 هجری شمسی برابر با 24 دسامبر 1273 میلادی) در 68 سالگی از دنیا رفت. بر حسب اتفاق، در یک هفتهی آخر زندگی مولانا زلزلهای خفیف در قونیه رخ داد. مولانا به یارانش که ترسیده بودند به طنز میگفت: نترسید یاران! ، زمین لقمهی چرب و نرمی میخواهد و بزودی چون جسم مرا به درون کشد آرام خواهد یافت.
صبح روز بعد از مرگ مولانا، ولولهای در قونیه برپا شد. انبوه جمعیت از مسلمان و مسیحی و یهودی در عزای او اشک میریختند. در کاروان مشایعت کنندگان، قسمتی به تلاوت قرآن مشغول بودند و در قسمتی 20 نوازنده ترانهها و غزلیات مولانا را با موسیقی میخواندند. تشییع جنازهی او آن چنان شوری در شهر قونیه برپا کرد که وقتی جنازهی او به محل دفن رسید، شب شده بود.
میگویند مولانا گربهای داشت که بعد از بیماری مولانا دیگر از دست هیچکس غذا نخورد و کز کرده بود و ناله میکرد. چند روز بعد از مرگ مولانا، این حیوان هم مرد و دختر مولانا آن را کفن کرد و جایی در نزدیکی قبر مولانا دفن کرد.
بعد از مرگ مولانا حسامالدین به خلافت مولانا ادامه داد و پس از ده سال جمعآوری و تدوین آثار مولانا درگذشت. نوهی مولانا، امیرعارف (پسر سلطانولد) سالها بعد طریقهی مولویان را تأسیس کرد که البته کاملا مطابق با روشهای مولانا نبود. این گروه تا قرنها آئین سماع مولانا را ادامه دادند. هنوز هم در اواخر پائیز (عرس مولانا) مراسمی طی چند روز در قونیه برگزار میشود که از سراسر جهان در این مراسم شرکت میکنند.
پله پله تا ملاقات خدا
عبدالحسین زرین کوب
#حضرت_مولانا
#شب_عرس (وصال مولانا) گرامی 🙏
مولانا زندگی سادهای داشت، آن هم در زمانی که اکثر فقها و بعضی از صوفیان زندگی پرتجملی داشتند. او به مقام علمی هم اهمیتی نمیداند و فقیهی که برای امتحان رتبهی علمی او در فقه و علوم اسلامی آمده بود گفت :«بعد از این دانشمندی را بمان، بینشمندی را پیش گیر». او به ادعاهای عجیب و غریب بعضی از صوفیان هم نظر خوشی نشان نمیداد. در مقابل پرسش کسی در مورد فتوحاتمکی، ابنعربی گفت: «اکنون فتوحات زکی (نوازندهای که به مجالس مولانا میآمد) نزد ما به از فتوحات مکی است.»
قبل از اینکه مولانا دفتر ششم را به پایان برساند بیمار شد. در 68 سالگی به تب شدیدی مبتلا شد که آن را تب محرقه (تیفوس) تشخیص دادند. او که خود مشتاق مرگ و دیدار یاران درگذشته بهخصوص شمس بود، خطاب به پسرش که از بیخوابی و پرستاری شبانهی پدر بیمار شده بود، غزلی به این مطلع سرود:
«رو سر بنه بهبالین، امشب مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن.»
او در حالی که با یاران و خانوادهاش خداحافظی میکرد در آرامش از دنیا رفت.
وقتی شیخالاسلام و عارف بزرگ شهر صدرالدین قونوی به عیادت مولانا آمده بود، او غزلی به مطلع زیر خواند که شیخ را بهشدت متأثر کرد.
«چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم
رخ زرین من منگر، که پای آهنین دارم»
مولانا در غروب آفتاب یکشنبه پنجم جمادیالثانی سال 672 هجری قمری (4 دیماه 652 هجری شمسی برابر با 24 دسامبر 1273 میلادی) در 68 سالگی از دنیا رفت. بر حسب اتفاق، در یک هفتهی آخر زندگی مولانا زلزلهای خفیف در قونیه رخ داد. مولانا به یارانش که ترسیده بودند به طنز میگفت: نترسید یاران! ، زمین لقمهی چرب و نرمی میخواهد و بزودی چون جسم مرا به درون کشد آرام خواهد یافت.
صبح روز بعد از مرگ مولانا، ولولهای در قونیه برپا شد. انبوه جمعیت از مسلمان و مسیحی و یهودی در عزای او اشک میریختند. در کاروان مشایعت کنندگان، قسمتی به تلاوت قرآن مشغول بودند و در قسمتی 20 نوازنده ترانهها و غزلیات مولانا را با موسیقی میخواندند. تشییع جنازهی او آن چنان شوری در شهر قونیه برپا کرد که وقتی جنازهی او به محل دفن رسید، شب شده بود.
میگویند مولانا گربهای داشت که بعد از بیماری مولانا دیگر از دست هیچکس غذا نخورد و کز کرده بود و ناله میکرد. چند روز بعد از مرگ مولانا، این حیوان هم مرد و دختر مولانا آن را کفن کرد و جایی در نزدیکی قبر مولانا دفن کرد.
بعد از مرگ مولانا حسامالدین به خلافت مولانا ادامه داد و پس از ده سال جمعآوری و تدوین آثار مولانا درگذشت. نوهی مولانا، امیرعارف (پسر سلطانولد) سالها بعد طریقهی مولویان را تأسیس کرد که البته کاملا مطابق با روشهای مولانا نبود. این گروه تا قرنها آئین سماع مولانا را ادامه دادند. هنوز هم در اواخر پائیز (عرس مولانا) مراسمی طی چند روز در قونیه برگزار میشود که از سراسر جهان در این مراسم شرکت میکنند.
پله پله تا ملاقات خدا
عبدالحسین زرین کوب
#حضرت_مولانا
#شب_عرس (وصال مولانا) گرامی 🙏
سالگرد پرواز عاشقانه خداوندگار حضرت مولانا '
شب سور و عُرس
شب وصال معشوق
بر عاشقان حضرتش گرامی !!!
می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان
ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا
تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان
ذره ذره دف زدی و کف زدی در عرس او
گر روا بودی شدن پیدا نهان عاشقان
چون تن عاشق درآید همچو گنجی در زمین
صد دریچه برگشاید آسمان عاشقان
در کفن پیچید بینید ای عزیزان کوه قاف
چشم بند است این عجب یا امتحان عاشقان ؟!!
خرمن گل بود و شد از مرگ شاخ زعفران
صد گلستان بیش ارزد زعفران عاشقان
ای رسول غیرت مردان دهانم را مگیر
تا دو سه نکته بگویم از زبان عاشقان
مولانا
شب سور و عُرس
شب وصال معشوق
بر عاشقان حضرتش گرامی !!!
می پرد این مرغ دیگر در جنان عاشقان
سوی عنقا می کشاند استخوان عاشقان
ای دریغا چشم بودی تا بدیدی در هوا
تا روان دیدی روان گشته روان عاشقان
ذره ذره دف زدی و کف زدی در عرس او
گر روا بودی شدن پیدا نهان عاشقان
چون تن عاشق درآید همچو گنجی در زمین
صد دریچه برگشاید آسمان عاشقان
در کفن پیچید بینید ای عزیزان کوه قاف
چشم بند است این عجب یا امتحان عاشقان ؟!!
خرمن گل بود و شد از مرگ شاخ زعفران
صد گلستان بیش ارزد زعفران عاشقان
ای رسول غیرت مردان دهانم را مگیر
تا دو سه نکته بگویم از زبان عاشقان
مولانا
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۱۹۱۰
تو هر جزو جهان را بر گذر بین
تو هر یک را رسیده از سفر بین
تو هر یک را به طمع روزی خود
به پیش شاه خود بنهاده سر بین
مثال اختران از بهر تابش
فتاده عاجز اندر پای خور بین
مثال سیلها در جستن آب
به سوی بحرشان زیر و زبر بین
برای هر یکی از مطبخ شاه
به قدر او تو خوان معتبر بین
به پیش جام بحرآشام ایشان
تو دریای جهان را مختصر بین
و آنها را که روزی روی شاه است
ز حسن شه دهانشان پرشکر بین
به چشم شمس تبریزی تو بنگر
یکی دریای دیگر پرگهر بین
تو هر جزو جهان را بر گذر بین
تو هر یک را رسیده از سفر بین
تو هر یک را به طمع روزی خود
به پیش شاه خود بنهاده سر بین
مثال اختران از بهر تابش
فتاده عاجز اندر پای خور بین
مثال سیلها در جستن آب
به سوی بحرشان زیر و زبر بین
برای هر یکی از مطبخ شاه
به قدر او تو خوان معتبر بین
به پیش جام بحرآشام ایشان
تو دریای جهان را مختصر بین
و آنها را که روزی روی شاه است
ز حسن شه دهانشان پرشکر بین
به چشم شمس تبریزی تو بنگر
یکی دریای دیگر پرگهر بین
و گفت : سوارِ دل باش و پیاده ی تن!
و گفت : قبضِ دلها در بسط نفوس است و بسط دلها در قبض نفوس است.
و گفت : یا چنان نمای که هستی،
یا چنان باش که می نمایی.
و گفت : این قصه را اَلَم باید که
از قلم هیچ نیاید.
#تذکره_الاولیاء. عطار نیشابوری
شرح احوال بایزید_بسطامی
و گفت : قبضِ دلها در بسط نفوس است و بسط دلها در قبض نفوس است.
و گفت : یا چنان نمای که هستی،
یا چنان باش که می نمایی.
و گفت : این قصه را اَلَم باید که
از قلم هیچ نیاید.
#تذکره_الاولیاء. عطار نیشابوری
شرح احوال بایزید_بسطامی