معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
خدایا!
مرا شیفته یاد خود ساز و همت مرا در نشاط دستیابی به نامهایت و قرارگاه عظمت و قدسی خود قرار بده..

به نام خدای همه



‌‌
ای دل غمدیده حالت بِه شود، دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان، غم مخور

اللهم عجل لولیک الفرج
... ما را با آن‌کس که اتصال باشد ، دم به دم با وی درسخنیم و یگانه و متصلیم .

در خموشی و در غیبت و در حضور .


فیه‌مافیه
مولانا
ای جانِ جهان !

اگر هزار بار تو او را برخوانی گویی :
"ربّی ربّی"

چنان نبود که او یک بار تو را برخواند که :
"عبدی عبدی"

اگر چند او را به خداوندی پذیری سودی ندارد ،
که خداوندی او خود تو را لازم است !

کار آن دارد که او یک بار تو را به "بندگی" پذیرد....



رشیدالدین میبدی
📚 کشف الاسرار
معنی الله اکبر آن است که :

ای بنده ، گناه تو از رحمت او کمتر است
و کرم وی از جفای تو بیشتر است.

تو هیچ نومید مباش.


بهاء ولد
📖 معارف
‌دنیا
پُر از آدم هایی ست
که همدیگر را گم کرده اند ...


عباس معروفی
بیـا تا جهان را به بـد نسپریم

بکوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بـد پایدار

همان بِه که نیکی بـود یادگار

#فردوسی
آرامشِ سینه حاصل از جام،، کنیم

گر گوش به گفته های خیّام،، کنیم

در باورِ ما مرگ چو در صدر نشست

تک تازیِ آز را به دل رام ،،کنیم

رباعی ازحسن قربانی گل(داریوش)
لطافت آنقدر دارد که هنگام خرامیدن
توان از پشت پایش دید نقش روی قالی را

#صائب_تبریزی
آهنگ زیبا—نگاهم کن
عارف و هایده
بانو هايده
عارف
نگاهــــم كن
"لاله صحرایی"

خواننده: #مرضیه
آهنگ: #جواد_لشگری
ترانه سرا: #معینی_کرمانشاهی

ساقی،
مرا به یک ساغر
چو مِی به جوش آور
به بزمِ هستی
زِ شورِ مستی
مرا چو مِی امشب
تو در خروش آور

ای لاله ی صحرایی
نشکفته چرایی؟
گُل خانه پُر از گل شد
ای لاله کجایی؟
تو آن مشعل سوزانِ
این محفلِ مایی

ما می زده گان
از دل و جان
تا به جهان
هستیم
پیمانه به دستیم
با اهلِ وفا
صدق و صفا
ما به خدا
هرگز
پیمان نشکستیم

گر دامنت ای یار
در دستِ من آید
عمری به ترانه
گُل در سخن آید

ما می زده گان
از دل و جان
تا به جهان
هستیم
پیمانه به دستیم
با اهلِ وفا
صدق و صفا
ما به خدا
هرگز
پیمان نشکستیم

از من تو چه خواهی
گاهی به نگاهی
دیدارِ تو خواهم
من راهِ تو پویم
من وصفِ تو جویم
عشقِ تو گواهم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مخدوم جان کز جام او سرمست شد ایام او
گاهی که گویی نام او لازم شمر تکرار را

عالی خداوند شمس دین تبریز از او جان زمین
پرنور چون عرش مکین کو رشک شد انوار را

ای صد هزاران آفرین بر ساعت فرخترین

کان ناطق روح الامین بگشاید آن اسرار را

در پاکی بی‌مهر و کین در بزم عشق او نشین
در پرده منکر ببین آن پرده صدمسمار را

#مولوی_دیوان_کبیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرامش تحفه ای گـرانبها

با رنگ عشق است از جانب خدا

به زیبا اندیشی تو
این هدیه را

برای شما خوبان آرزومندم
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از میانه و او در کنار من
با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست

جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسید
بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست

# عراقی
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگرا

#شهریار
پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب
گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب

خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست
چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب

کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر
دم مزن از عشق اگر ره می‌دهی بر دیده خواب

#وحشی_بافقی
ز بامداد چه دشمن کشست دیدن یار/
بشارتیست ز عمر عزیز روی نگار

ز خواب برجهی و روی یار را بینی/
زهی سعادت و اقبال و دولت بیدار


حضرت مولانا
ای بر سر هر سنگی از لعل لبت نوری
وز شورش زلف تو در هر طرفی سوری

در حسن بهشت تو در زیر درختانت
هر سوی یکی ساقی هر سوی یکی حوری

از عشق شراب تو هر سوی یکی جانی
محبوس یکی خنبی چون شیره انگوری

هر صبح ز عشق تو این عقل شود شیدا
بر بام دماغ آید بنوازد طنبوری

ای شادی آن شهری کش عشق بود سلطان
هر کوی بود بزمی هر خانه بود سوری

بگذشتم بر دیری پیش آمد قسیسی
می‌زد به در وحدت از عشق تو ناقوری

ادریس شد از درسش هر جا که بد ابلیسی
در صحبت آن کافر شب گشته چون کافوری

گفتم ز کی داری این گفتا ز یکی شاهی
هم عاشق و معشوقی هم ناصر و منصوری

یک شاه شکرریزی شمس الحق تبریزی
جان پرور هر خویشی شور و شر هر دوری

#مولانا
سال ها دل
طلب جام جم از ما می کرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

بیدلی در
همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد.

حافظ
یک بار نام من به غلط بر زبان نراند/
ما را شکایت از قلم مشکبار تست

بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید/
دشنام و هر چه هست ، غرض یادگار تست


وحشی بافقی
اي دوست اي دوست اي دوست اي دوست
جور تو از آنکشم که روي تو نکوست

مردم گويند بهشت خواهي يا دوست
اي بيخبران بهشت با دوست نکوست

#ابوسعيد_ابوالخير