معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می‌خواند دوش درس مقاماتِ معنوی

یعنی بیا که آتش موسی نمود گُل
تا از درخت نکته ی توحید بشنوی

#حضرت_حافظ
امید دل من کجایی ، غلامحسین بنان
@musicema2
ای امید دل من کجایـی
دستگاه شور

خواننده : غلامحسین بنان
آهنگساز : پرویز یاحقی
شعر : اسماعیل نواب صفا
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفانزا بود دریای دل

دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل

ما ز رسوایی بلند آوازه‌ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل

گنج مومن خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل

در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواری‌های دل

#رهی_معیری
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بی‌دل خبر دریغ مدار

به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار

حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار

جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار

کنون که چشمه قند است لعل نوشینت
سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار

مکارم تو به آفاق می‌برد شاعر
از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار

چو ذکر خیر طلب می‌کنی سخن این است
که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار

غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار

#حضرت_حافظ
صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم


به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

#حافظ
هر گل و برگی که هست یاد خدا می‌کند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار

برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار

#سعدی
بشر با مقداری سوالات دشوار رو‌برو‌ست که برای آنها جواب قانع‌ کننده‌ای ندارد .
خب، دو کار می‌توان کرد: یا می‌توانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آن‌ چه را باید بدانیم می دانیم ، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست
و از پیشرفت باز‌ ایستاد . بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده‌ است .
مردم به طور کلی یا صد‌در‌صد مطمئن‌اند یا صد‌در‌صد بی‌تفاوت.
مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی . خال‌های سیاه را یک‌ سو و خال‌های قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری .
ولی ناگهان در این میان ژوکری سر‌ بر‌‌‌‌‌ می‌آورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک .
سقراط در آتن همین ژوکر بود .
نه مطمئن بود نه بی تفاوت . تنها می‌دانست که هیچ نمی‌داند و این آزارش می‌داد .
پس فیلسوف شد...!

📕دنیای سوفی
یوستین گردر
.
"عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن ،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند، می چزاند. می کوبد و می دواند. دیوانه به صحرا!

📕جای خالی سلوچ
محمود دولت آبادی
.
...گاه آدم, خود آدم, عشق است.رفتن و نگاه کردنش عشق است.دست و قلبش عشق است.در تو عشق می جوشد, بی آنکه ردش را بشناسی.بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده, روییده.شاید نخواهی هم.شاید هم بخواهی و ندانی.نتوانی که بدانی.

📕جای خالی سلوچ
محمود دولت آبادی
.
ابوسعيد ابوالخير شبی در عالم رويا، نفس خود را ديد بی نهايت فربه!

به نفس گفت: ای نفس! من تو را اين همه رياضت دادم و سختی چشاندم، پس چگونه تو همچنان چاق و فربه مانده‌ای!؟

نفس گفت: آری! تو بسيار بر من سخت گرفتی اما آن چه را كه ديگران از تو تمجيد می‌كردند و تعريف، بر خود حمل نمودی و حق دانستی. اين فربگی حاصل همان تكبر و خودشيفتگی و باور تمجيد ديگران است.

گويند ابوسعيد ديگر هيچ گاه در آن جا كه از وی تعريف و تمجيد می كردند، حاضر نشد!
گر کتاب مثنوی را خوانده باشی ای عزیز!
حضرت مولای رومی
ترجمان مصطفی‌ست! 🥰

#صوفی_عشقری
.
گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی
گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی

#خواجوی_کرمانی
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم

بر آستان مرادت گشاده‌ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم

چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله
که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم

غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم

به هر نظر بت ما جلوه می‌کند لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی‌نگرم

به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم

#حافظ
با یار به گُلزار شدم رَهگذری
بر گُل نظری فِکندم از بی خبری

دلدار به من گفت که شرمت بادا
رخسار من اینجا و تو بر گُل نِگری؟

#مولانا
سوارِ عشق شو وَزْ رَهْ مَیَندیش
که اسبِ عشقْ بَس رَهْوار باشد


به یک حَمله تو را مَنْزِل رَسانَد
اگرچه راهْ ناهَمْوار باشد


مولانــا
اگر بر جای من غیری گزیند دوست
حاکم اوســـت

حرامم باد اگر من جان به جای دوست
بگزیــنم


#حضرت_حافظ
بر خاطر آزرده ی من، پرسش رسمی
از شربت تلخ است به بیمار گران تر

چون باز کنم من سر طومار شکایت؟
جایی که خموشی ست ز گفتار گران تر

نادیدن یار است گران گرچه به عاشق
با یار بود دیدن اغیار، گران تر

#صائب
دریاى ملاحتى و موج حسنات
قانونه مکرّماتى و ذات حیات‏
اندر طلب تو عاشقان در حسرات
چون ذو القرنین و جستن آب حیات‏

و قیل فى معنى الآیة: تتمنّوا مقام السّادة دون أن تسلکوا سنّتهم، و تلازموا سیرتهم، و تعملوا عملهم.

حال بزرگان خواهى، و راه بزرگان نارفته! کعبه مواصلت جویى، با دیده مجاهدت نابریده! نهایت دولت دوستان بینى، محنت ایشان نادیده؟.

تعنى من ان تمنى ان یکون کمن تعنى. تو پندارى قلم عهد بر جان عاشقان آسان کشیدند! یا رقم دوستى بر دل ایشان رایگان زدند! ایشان بهر چشم زدن زخمى بر جان و دل خورده‏ اند، و شربتى زهرآلوده چشیده‏ اند!

اى بسا شب کز براى دیدن دیدار تو
از سگ کوى تو بر سر زخم سیلى خورده‏ ایم


و لکن نه هر کسى سزاى زخم اوست، و نه هر جانى شایسته غم خوردن اوست.
رحمت خدا بر آن جوانمردان باد که جان خویش هدف تیر بلاء او ساخته‏اند، و بار غم او را دل خویش محمل شناخته‏ اند، و آن گه در آن بلا و اندوه این ترنّم میکنند:


گر بود غم خوردنت شایسته جان رهى

این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا



کشف الاسرار میبدی
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو

#مولانای_جان 🌺
آستین گریه را وقتی که بالا می زنم
سیلی سیلاب بر رخسار دریا میزنم

نیستم بیکار،شغلی میتراشم بهر خویش
دست اگر بردارم از سر،تیشه برپا می زنم

کی هوای گوشهٔ عزلت ز سر بیرون کنم؟
من که طعن در به در گردی به عنقا می زنم

در خطرها یاری از کس خواستن بی جوهری‌ست
بر صف خونریز مژگان تو تنها میزنم

دست برهم می زنم از حسرت دامان تو
من که پشت پا به سامان دو دنیا می زنم

در کنار تربیت مانند لعلش جا دهند
شیشه می را گر از مستی به خارا می زنم
نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم
چون حباب ار کاسهٔ خود را به دریا می زنم

کلیم کاشانی
ای دل به کمال عشق آراستمت
وز هر چه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و کاستمت
امروز چنان شدی که می خواستمت...

#فریدون_مشیری