پرسید اینطور که پیداست شما آدم کم حرف و سربهتویی هستید و نظرم را خواست و من در جوابش گفتم: علتش این است که هیچ وقت چیز مهمی ندارم که بگویم در این صورت خاموش میمانم.
«یک انسان بیشتر به وسیله چیزهایی که نمیگوید انسان است تا به وسیله چیزهایی که میگوید.»
بیگانه
آلبر کامو
«یک انسان بیشتر به وسیله چیزهایی که نمیگوید انسان است تا به وسیله چیزهایی که میگوید.»
بیگانه
آلبر کامو
Forwarded from Deleted Account
بقول مولوی حقیقت در لفظ نیست هر واژه و کلامی که می طلبی باید شور و اشتیاقی در درونت ایجاد کنه ، دلیل اشتیاق بشه و هیجان تا اینکه دلیل تصدیق مطلق باشه و حکم قطع مطلوب بودنش صادر کرد که اگر اینطور باشه مجاهده و تجربه و از خود گذر کردن معنی نداره
در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری
ای که بییاد تو هرگز بر نیاوردم نفس
میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
نی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس
غافلست آنکو به شمشیر از تو میپیچد عنان
قندرا لذت مگر نیکو نمیداند مگس؟
کویت از اشکم چو دریا گشت و میترسم از آنک
بر سر ایند این رقیبان سبکبارت چو خس
یار گندم گون بما گر میل کردی نیم جو
هر دو عالم پیش چشم ما نمودی یک عدس
خاطرم وقتی هوس کردی که: بیند چیزها
تا ترا دیدم، نکردم جز به دیدارت هوس
دیگران را از عسس گر شب خیالی در سرست
من چنانم کز خیالم باز نشناسد عسس
اوحدی، راهش به پای لاشهی لنگ تو نیست
بعد ازین بنشین که گردی بر نخیزد زین فرس
اوحدی
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
یاد میدار آنکه: هستی هر نفس با دیگری
ای که بییاد تو هرگز بر نیاوردم نفس
میروی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
نی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس
غافلست آنکو به شمشیر از تو میپیچد عنان
قندرا لذت مگر نیکو نمیداند مگس؟
کویت از اشکم چو دریا گشت و میترسم از آنک
بر سر ایند این رقیبان سبکبارت چو خس
یار گندم گون بما گر میل کردی نیم جو
هر دو عالم پیش چشم ما نمودی یک عدس
خاطرم وقتی هوس کردی که: بیند چیزها
تا ترا دیدم، نکردم جز به دیدارت هوس
دیگران را از عسس گر شب خیالی در سرست
من چنانم کز خیالم باز نشناسد عسس
اوحدی، راهش به پای لاشهی لنگ تو نیست
بعد ازین بنشین که گردی بر نخیزد زین فرس
اوحدی
عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست
راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست
بس که حسن شوخ او هر دم به رنگی می شود
چشم من در هر نظر محو لقای دیگرست
شسته رویان گر چه می شویند از دلها غبار
چهره خوبان نوخط را صفای دیگرست
ساده رویی را که عصمت دیده بانی کرده است
سبزه خط پرده شرم و حیای دیگرست
جامه گلگونی که می خواهم ز تیغش جان برم
هر کف خاکی ز کویش کربلای دیگرست
خون عاشق چون تواند دامن او را گرفت؟
نازک اندامی که هر دم در قبای دیگرست
این دل صد پاره من، همچو اوراق خزان
هر نفس در عالمی، هر دم به جای دیگرست
روزگار خوشدلی چون خنده گل بی بقاست
با گلاب تلخکامی ها وفای دیگرست
مرد را هر چند تنهایی کند کامل عیار
صحبت یاران یکدل کیمیای دیگرست
طعنه نا آشنایی گوشه گیران را مزن
کز جهان بیگانگان را آشنای دیگرست
چون خطایی از تو سر زد در پشیمانی گریز
کز خطا نادم نگردیدن خطای دیگرست
ترک دنیا کرده را بر فرق سر ترک کلاه
بر سپهر سروری بال همای دیگرست
گر چه می گردد علم هر کس که از دنیا گذشت
از دو عالم هر که برخیزد لوای دیگرست
در چنین بحری که موج اوست تیغ آبدار
خویش را فانی ندانستن فنای دیگرست
گر چه صائب آب حیوان می دهد عمر ابد
حفظ آب روی خود آب بقای دیگرست
صائب
راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست
بس که حسن شوخ او هر دم به رنگی می شود
چشم من در هر نظر محو لقای دیگرست
شسته رویان گر چه می شویند از دلها غبار
چهره خوبان نوخط را صفای دیگرست
ساده رویی را که عصمت دیده بانی کرده است
سبزه خط پرده شرم و حیای دیگرست
جامه گلگونی که می خواهم ز تیغش جان برم
هر کف خاکی ز کویش کربلای دیگرست
خون عاشق چون تواند دامن او را گرفت؟
نازک اندامی که هر دم در قبای دیگرست
این دل صد پاره من، همچو اوراق خزان
هر نفس در عالمی، هر دم به جای دیگرست
روزگار خوشدلی چون خنده گل بی بقاست
با گلاب تلخکامی ها وفای دیگرست
مرد را هر چند تنهایی کند کامل عیار
صحبت یاران یکدل کیمیای دیگرست
طعنه نا آشنایی گوشه گیران را مزن
کز جهان بیگانگان را آشنای دیگرست
چون خطایی از تو سر زد در پشیمانی گریز
کز خطا نادم نگردیدن خطای دیگرست
ترک دنیا کرده را بر فرق سر ترک کلاه
بر سپهر سروری بال همای دیگرست
گر چه می گردد علم هر کس که از دنیا گذشت
از دو عالم هر که برخیزد لوای دیگرست
در چنین بحری که موج اوست تیغ آبدار
خویش را فانی ندانستن فنای دیگرست
گر چه صائب آب حیوان می دهد عمر ابد
حفظ آب روی خود آب بقای دیگرست
صائب
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من میروم او میکشد قلاب را
شیخ اجل سعدیِ شیراز
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من میروم او میکشد قلاب را
شیخ اجل سعدیِ شیراز
گوهر خود را هویدا کن ،کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن ،کمال این است و بس
سنگ دل را سرمه کن ،در آسیای درد و رنج
دیده را زین سرمه بینا کن ، کمال این است و بس
همنشینی با خدا خواهی اگر در عرش رب
در درون اهل جان جا کن ، کمال این است و بس
هر دو عالم را بنامت یک معما کرده اند
ای پسر حل معما کن ، کمال این است و بس
دل چو سنگ خواره شد، اي پور عمران با عصا
چشمه ها زين سنگ خارا كن ،كمال اين است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن ، کمال این است و بس
اي معلم زاده ،از آدم اگر داري نژاد
چون پدر تعليم اسماء كن ،كمال اين است و بس
چند می گویی سخن از درد و رنج دیگران؟
خویش را اول مداوا کن، کمال این است و بس
باد در سر چون حباب، اي قطره تا كي؟ خويش را
بشكن از خود عين دريا كن ،كمال اين است و بس
اي كه گيتي هر دو را يك تار گيسويت بهاست
غير را با خويش سودا كن ،كمال اين است و بس
سوی قاف نیستی پرواز کن بی پر و بال
بی محابا صید عنقا کن ،کمال این است و بس
چون به دست خویشتن بستی تو دست و پای خویش
هم به دست خویشتن واکن، کمال این است و بس
کوری چشم عدو را، روی در روی حبیب
خاک ره بر فرق اعداء کن ، کمال این است و بس
میرزا حبیب خراسانی
خویش را در خویش پیدا کن ،کمال این است و بس
سنگ دل را سرمه کن ،در آسیای درد و رنج
دیده را زین سرمه بینا کن ، کمال این است و بس
همنشینی با خدا خواهی اگر در عرش رب
در درون اهل جان جا کن ، کمال این است و بس
هر دو عالم را بنامت یک معما کرده اند
ای پسر حل معما کن ، کمال این است و بس
دل چو سنگ خواره شد، اي پور عمران با عصا
چشمه ها زين سنگ خارا كن ،كمال اين است و بس
پند من بشنو بجز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن ، کمال این است و بس
اي معلم زاده ،از آدم اگر داري نژاد
چون پدر تعليم اسماء كن ،كمال اين است و بس
چند می گویی سخن از درد و رنج دیگران؟
خویش را اول مداوا کن، کمال این است و بس
باد در سر چون حباب، اي قطره تا كي؟ خويش را
بشكن از خود عين دريا كن ،كمال اين است و بس
اي كه گيتي هر دو را يك تار گيسويت بهاست
غير را با خويش سودا كن ،كمال اين است و بس
سوی قاف نیستی پرواز کن بی پر و بال
بی محابا صید عنقا کن ،کمال این است و بس
چون به دست خویشتن بستی تو دست و پای خویش
هم به دست خویشتن واکن، کمال این است و بس
کوری چشم عدو را، روی در روی حبیب
خاک ره بر فرق اعداء کن ، کمال این است و بس
میرزا حبیب خراسانی
ما از شکستِ توبه محابا نمیکنیم
چون زلف، حسن توبهء ما در شکستن است
کفارهء شرابخوریهای بیحساب
هشیار در میانهء مستان نشستن است
#صائب_تبریزی
چون زلف، حسن توبهء ما در شکستن است
کفارهء شرابخوریهای بیحساب
هشیار در میانهء مستان نشستن است
#صائب_تبریزی
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
حضرت سعدی
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
حضرت سعدی
قدیما یه شاگرد کفاشی بود، هر روز میرفت لب رودخونه برای درست کردن کفش، چرم میشست؛
اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره!
با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره...
زندگیم همینه، تمام تلاشتون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید فقط سعی کنید دوباره چرم رو آب نبره
اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد، میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره! یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره!
با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه عیب نداره. شاگرد با تعجب پرسید نمیزنیم؟ اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره! الان که آب برده دیگه فایده ای نداره...
زندگیم همینه، تمام تلاشتون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید فقط سعی کنید دوباره چرم رو آب نبره
و گفت:
جهد مردان چهل سال است:
ده سال رنج باید بردن تا زبان راست شود ،
و ده سال تا دست راست شود ،
و ده سال تا چشم راست شود ،
و ده سال تا دل راست شود.
پس هر که چهل سال چنین قدم زند و به دعوی راست آید امید آن بود که بانگی از حلقش برآید که در آن هوی نبود.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
جهد مردان چهل سال است:
ده سال رنج باید بردن تا زبان راست شود ،
و ده سال تا دست راست شود ،
و ده سال تا چشم راست شود ،
و ده سال تا دل راست شود.
پس هر که چهل سال چنین قدم زند و به دعوی راست آید امید آن بود که بانگی از حلقش برآید که در آن هوی نبود.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
اَنْفِقوا گفتهست پس کسبی بِکُن
زان که نَبْوَد خَرجْ بیدخل کُهُن
گرچه آورد "أَنْفِقُوا" را مطلق او
تو بخوان كه "اكسبوا ، ثم انفقوا
مثنوی_مولانا
این ابیات اشاره ایست به آیۀ ۲۶۷ سورۀ بقره بدین مضمون:
ای اهل ایمان! از پاكیزههای آنچه [از راه داد و ستد] به دست آوردهاید، و آنچه [از گیاهان و معادن] برای شما از زمین بیرون آوردهایم، انفاق كنید و برای انفاق كردن دنبال مال ناپاك و بیارزش و معیوب نروید، در حالی كه اگر آن را به عنوان حقّ شما به خود شما میدادند، جز [با] چشم پوشی [و دلسردی] نمیگرفتید و بدانید كه خدا بینیاز و ستوده است.
زان که نَبْوَد خَرجْ بیدخل کُهُن
گرچه آورد "أَنْفِقُوا" را مطلق او
تو بخوان كه "اكسبوا ، ثم انفقوا
مثنوی_مولانا
این ابیات اشاره ایست به آیۀ ۲۶۷ سورۀ بقره بدین مضمون:
ای اهل ایمان! از پاكیزههای آنچه [از راه داد و ستد] به دست آوردهاید، و آنچه [از گیاهان و معادن] برای شما از زمین بیرون آوردهایم، انفاق كنید و برای انفاق كردن دنبال مال ناپاك و بیارزش و معیوب نروید، در حالی كه اگر آن را به عنوان حقّ شما به خود شما میدادند، جز [با] چشم پوشی [و دلسردی] نمیگرفتید و بدانید كه خدا بینیاز و ستوده است.
و ازشبلی میآید رحمة اللّه علیه که: روزی طهارت کرد. چون اندر مسجد آمد به سرش ندا کردند که: «یا بابکر، طهارت آن داری که بدین بُستاخی به خانۀ ما خواهی آمد؟»
این بشنید بازگشت. ندا آمد که: «از درگاه ما می بازگردی، کجا خواهی شد؟»
شبلی نعرهای بزد، ندا آمد که: «بر ما می شناعت کنی؟» بر جای خموش بیستاد ندا آمد که: «دعوی تحمل بلای ما میکنی؟»
فریاد برآورد که: «المستغاثُ بِکَ مِنْکَ.»
کشف المحجوب
هجویری
از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست
ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست؟
سعدی
این بشنید بازگشت. ندا آمد که: «از درگاه ما می بازگردی، کجا خواهی شد؟»
شبلی نعرهای بزد، ندا آمد که: «بر ما می شناعت کنی؟» بر جای خموش بیستاد ندا آمد که: «دعوی تحمل بلای ما میکنی؟»
فریاد برآورد که: «المستغاثُ بِکَ مِنْکَ.»
کشف المحجوب
هجویری
از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست
ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست؟
سعدی
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
حضرت حافظ
دعا کاسر قلب و جابر آن به أَنا عِنْدَ المَنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم است.
یعنی دل از ذکر و دعا شکسته شود و دلِ شکسته، درست ترین و ارزنده ترین کالای بازار هستی است که خدا در دلِ شکسته است.
دعا یاد دوست در دل راندن
و نام او به زبان آوردن
و در خلوت با او جشن ساختن
و در وحدت با او نجوی گفتن
و شیرین زبانی کردن است.
دل بی دعا، بها ندارد و دل بی بها، بها ندارد...
استاد علّامه حسن زاده آملی
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
حضرت حافظ
دعا کاسر قلب و جابر آن به أَنا عِنْدَ المَنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم است.
یعنی دل از ذکر و دعا شکسته شود و دلِ شکسته، درست ترین و ارزنده ترین کالای بازار هستی است که خدا در دلِ شکسته است.
دعا یاد دوست در دل راندن
و نام او به زبان آوردن
و در خلوت با او جشن ساختن
و در وحدت با او نجوی گفتن
و شیرین زبانی کردن است.
دل بی دعا، بها ندارد و دل بی بها، بها ندارد...
استاد علّامه حسن زاده آملی
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
#حافظ
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
#حافظ
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می داری
نمی بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را...
#وحشی_بافقی
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می داری
نمی بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را...
#وحشی_بافقی
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
حافظ
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست
که بر طرف سمن زارش همیگردد چمان ابرو
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
حافظ
مقصود عاشقان دو عالم لقای تست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای تست
هر جا که شهریاری و سلطان و سروریست
محکوم حکم و حلقه به گوش گدای تست
بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک
شهری تمام غلغله و ماجرای تست
هر جا که پادشاهی و صدری و سروریست
موقوف آستان در کبریای تست
قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
قومی هوای عقبی و ما را هوای تست
هر جا سریست خستهٔ شمشیر عشق تو
هر جا دلیست بستهٔ مهر و هوای تست
کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست
جاوید پادشاهی و دائم بقای تست
گر میکشی به لطف گر میکشی به قهر
ما راضییم هرچه بود رای رای تست
امید هر کسی به نیازی و حاجتی است
امید ما به رحمت بیمنتهای تست
هر کس امیدوار به اعمال خویشتن
سعدی امیدوار به لطف و عطای تست
سعدی علیه الرحمه
مطلوب طالبان به حقیقت رضای تست
هر جا که شهریاری و سلطان و سروریست
محکوم حکم و حلقه به گوش گدای تست
بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک
شهری تمام غلغله و ماجرای تست
هر جا که پادشاهی و صدری و سروریست
موقوف آستان در کبریای تست
قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
قومی هوای عقبی و ما را هوای تست
هر جا سریست خستهٔ شمشیر عشق تو
هر جا دلیست بستهٔ مهر و هوای تست
کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست
جاوید پادشاهی و دائم بقای تست
گر میکشی به لطف گر میکشی به قهر
ما راضییم هرچه بود رای رای تست
امید هر کسی به نیازی و حاجتی است
امید ما به رحمت بیمنتهای تست
هر کس امیدوار به اعمال خویشتن
سعدی امیدوار به لطف و عطای تست
سعدی علیه الرحمه