مردی نزد بایزید بسطامی آمد و گفت که به مدت سی سال روزه داشته و مشغول عبادت بوده اما هیچ نشانی از نزدیکی به خداوند در خود نمیبیند.
بایزید در پاسخ گفت: اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهد اتفاقی برای او رخ نخواهد داد.
اصلا مساله زمان نیست. او باید مردی محاسبه گر باشد، در غیر اینصورت چگونه میتواند لحظات عشق و عبادت را بشمرد؟
وقتی معامله در کار باشد عشق و عبادت ارزشی ندارد.
#اشو
بایزید در پاسخ گفت: اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهد اتفاقی برای او رخ نخواهد داد.
اصلا مساله زمان نیست. او باید مردی محاسبه گر باشد، در غیر اینصورت چگونه میتواند لحظات عشق و عبادت را بشمرد؟
وقتی معامله در کار باشد عشق و عبادت ارزشی ندارد.
#اشو
#مثنوی_معنوی_شریف
دفتر اول ابیات ۴۱ و ۴۲
حضرت مولانا در حکایت کنیزک و پادشاه دو تمثیل زیبا در بیان این مطلب که انسان در هیچ لحظه ای از زندگی بطور کامل مقصودش حاصل نمیشود.
او میفرماید شخصی خری داشت که آن خر پالان نداشت، صاحب خر همینکه پالانی تهیه کرد، گرگ آمد و خرش را در رُبود.
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان،گرگ خر را در رُبود
مثال دیگر اینکه شخصی کوزه ای داشت، اما هرچه می گشت آبی بدست نمی آورد، اما همینکه به آب رسید کوزه اش شکست.
کوزه بودش، آب می نامَد به دست
آب را چون یافت، خود کوزه شکست
آدمی در دنیا همواره در پی صید مطلوب ها و مرادهای خود است.
غافل از اینکه هر نوش دنیا به نیشی و هر کام دنیا به حرمانی در آمیخته است.
دفتر اول ابیات ۴۱ و ۴۲
حضرت مولانا در حکایت کنیزک و پادشاه دو تمثیل زیبا در بیان این مطلب که انسان در هیچ لحظه ای از زندگی بطور کامل مقصودش حاصل نمیشود.
او میفرماید شخصی خری داشت که آن خر پالان نداشت، صاحب خر همینکه پالانی تهیه کرد، گرگ آمد و خرش را در رُبود.
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان،گرگ خر را در رُبود
مثال دیگر اینکه شخصی کوزه ای داشت، اما هرچه می گشت آبی بدست نمی آورد، اما همینکه به آب رسید کوزه اش شکست.
کوزه بودش، آب می نامَد به دست
آب را چون یافت، خود کوزه شکست
آدمی در دنیا همواره در پی صید مطلوب ها و مرادهای خود است.
غافل از اینکه هر نوش دنیا به نیشی و هر کام دنیا به حرمانی در آمیخته است.
ما را نبوَد کار نه با غنچه، نه با گل
دلتنگیِ ما غنچه، پریشانیِ ما گل
بویِ تو گذشت از چمن و بر سرِ هم ریخت
از اوجِ نوا بلبل و از شاخِ صفا گل
#ناظم_هروی
دلتنگیِ ما غنچه، پریشانیِ ما گل
بویِ تو گذشت از چمن و بر سرِ هم ریخت
از اوجِ نوا بلبل و از شاخِ صفا گل
#ناظم_هروی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا
دستم به آسمانت نمیرسد
اما توکه دستت بزمین میرسد
در این شب بهاری
عزت دوستان و عزیزانم را
تاعرش کبریایی خودبلندکن
و عطاکن به آنان
هرآنچه برایشان خیراست
و دلشان را لبریزکن از شادی
شبتان خوش و در پناه حق
دستم به آسمانت نمیرسد
اما توکه دستت بزمین میرسد
در این شب بهاری
عزت دوستان و عزیزانم را
تاعرش کبریایی خودبلندکن
و عطاکن به آنان
هرآنچه برایشان خیراست
و دلشان را لبریزکن از شادی
شبتان خوش و در پناه حق
قشنگترین جای زندگی کجاست؟
اونجاست که به دلت فرصت میدی!
بهش این جراُتو میدی که دوباره
به زندگی اعتماد کنه ،
بدیارو فراموش کنه.....
دوباره منتظر یه اتفاق ناگهانی خوب باشه ؛
منتظر یه آدم تازه بهش فرصت میدی که گذشته رو
با همه بدیاش ببخشه و بذاره اتفاقات گذشته تو گذشته بمونن
اینجا قشنگ ترین جای زندگیه
جایی که از صفر شروع میکنی
جایی که دوباره متولد میشی ...
من فقط به جنبه های خوب آدمها
توجه میکنم
از آنجایی که خودم بی عیب و نقص نیستم
علاقه ای به کشف خطاهای دیگران ندارم
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
اونجاست که به دلت فرصت میدی!
بهش این جراُتو میدی که دوباره
به زندگی اعتماد کنه ،
بدیارو فراموش کنه.....
دوباره منتظر یه اتفاق ناگهانی خوب باشه ؛
منتظر یه آدم تازه بهش فرصت میدی که گذشته رو
با همه بدیاش ببخشه و بذاره اتفاقات گذشته تو گذشته بمونن
اینجا قشنگ ترین جای زندگیه
جایی که از صفر شروع میکنی
جایی که دوباره متولد میشی ...
من فقط به جنبه های خوب آدمها
توجه میکنم
از آنجایی که خودم بی عیب و نقص نیستم
علاقه ای به کشف خطاهای دیگران ندارم
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
امروزت به قشنگی بهشت
به زیبایی گلها
به شادی لبخند
رضایت مادر
و به محکمی
پیوند قلب هـا
که یاد آور خوبیهاست
امروزت پراز شادی و نشاط
🌺🌺🌺
شادباشی
#حکایت
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) ﻣﯿ ﮑﻨﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺗﺬﮐﺮﻩ_ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
عطار
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪ ﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) ﻣﯿ ﮑﻨﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩ ﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ، عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ، ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺗﺬﮐﺮﻩ_ﺍﻻﻭﻟﯿﺎ
عطار
سَیر در عرفان
گفتند : ای شيخ ، دلهای ما خفته است كه سخن تو در وی اثر نمیكند !
گفت: كاش خفته بودی كه خفته را بجنبانی بيدار شود، دلهای شما مرده است !
عطار
گفتند : ای شيخ ، دلهای ما خفته است كه سخن تو در وی اثر نمیكند !
گفت: كاش خفته بودی كه خفته را بجنبانی بيدار شود، دلهای شما مرده است !
عطار
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
حافظ
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداجان . . .
به حق این روزهای عزیز
ماه مبارک رمضان
به هر آنکس که برای
زندگی کاری می کند
از مسیر حلال
و به دنبال روزی ست
برکت فراوان عطا کن
بخصوص آبروداران
"براےهم دعا کنیم "
به حق این روزهای عزیز
ماه مبارک رمضان
به هر آنکس که برای
زندگی کاری می کند
از مسیر حلال
و به دنبال روزی ست
برکت فراوان عطا کن
بخصوص آبروداران
"براےهم دعا کنیم "
دیوان ابن معتوق حویزی.pdf
12 MB
دیوان ابن معتوق حویزی
به تصحیح: دکتور علی یعقوبی
به تصحیح: دکتور علی یعقوبی
یوسف مصری را دوستی از سفر رسید ...
گفت :جهت من چه ارمغان آورده ای ؟؟؟
گفت :چیست که تو را نیست و بدان محتاجی؟؟؟
الّا جهت آنکه از تو خوبتر هیچ نیست،آینه آورده ام تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی .
چیست که حق تعالی را نیست و او را بدان احتیاج است ؟؟؟
پیش حق تعالی دل روشنی می باید بردن تا در وی خود را ببیند ....
فیه ما فیه
مولانای جان
گفت :جهت من چه ارمغان آورده ای ؟؟؟
گفت :چیست که تو را نیست و بدان محتاجی؟؟؟
الّا جهت آنکه از تو خوبتر هیچ نیست،آینه آورده ام تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی .
چیست که حق تعالی را نیست و او را بدان احتیاج است ؟؟؟
پیش حق تعالی دل روشنی می باید بردن تا در وی خود را ببیند ....
فیه ما فیه
مولانای جان
دوستان عزیز در ترویج فرهنگ کتابخوانی امروز کتاب صوتی (سووشون)نوشته( سیمین دانشور) را محضرتان ارائه میکنیم امید است که مفید واقع شود
اگر از جسم بگذری و به جان رسی، به حادثی باشی. حق، قدیم است از کجا یابد حادث قدیم را؟ ما للتراب و ربّ الأرباب؟ نزد تو آنچه بدآن بجهی و برهی جان است؛ و آنگه اگر جان بر کف نهی چه کرده باشی؟
عاشقانت بر تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همه زیره به کرمان آرند
زیره به کرمان بری چه قیمت و چه نرخ و چه آب روی آرد؟ چون چنین بارگاهی است، اکنون او بینیاز است تو نیاز ببر، که بینیاز نیاز دوست دارد، به واسطهٔ آن نیاز از میان این حوادث ناگاه بجهی. از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است.
مقالات شمس تبریزی
عاشقانت بر تو تحفه اگر جان آرند
به سر تو که همه زیره به کرمان آرند
زیره به کرمان بری چه قیمت و چه نرخ و چه آب روی آرد؟ چون چنین بارگاهی است، اکنون او بینیاز است تو نیاز ببر، که بینیاز نیاز دوست دارد، به واسطهٔ آن نیاز از میان این حوادث ناگاه بجهی. از قدیم چیزی به تو پیوندد و آن عشق است.
مقالات شمس تبریزی
معرفی عارفان
بانو مرضیه – کانال مستانه
زندگی یعنی خستگی!
زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار میشود و در ازای لحظات شادیاش که مکثهای کوتاهی بیش نیست باید بهای گزافی پرداخت ، پس قدر آن لحظههای شادت را بدان ...
اوریانا فالاچی
زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار میشود و در ازای لحظات شادیاش که مکثهای کوتاهی بیش نیست باید بهای گزافی پرداخت ، پس قدر آن لحظههای شادت را بدان ...
اوریانا فالاچی