معرفی عارفان
@ostad_shajariyan – چشم مست
بر در او رو که از اینان به اوست
روزی ازو خواه که روزی ده اوست
اهل یقین طایفه دیگرند
ما همه پائیم گر ایشان سرند
نظامی
روزی ازو خواه که روزی ده اوست
اهل یقین طایفه دیگرند
ما همه پائیم گر ایشان سرند
نظامی
خدای مولانا را "معشقوق محتشم" نامیده ام،
از این روست که خدا نزد او هم دوست داشتنی است و هم حشمت و هیبت دارد. مهم است که بدانیم این وصف نسبت "بنده و ارباب" را از میان برمی دارد. مولانا در داستان "عاشق بخارایی و صدر جهان"می گوید:
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
بندگی و سلطنت معلوم شد
زین دو پرده عاشقی مکتوم شد
وقتی پای عاشقی به میان بیاید رسم بندگی و سلطنت از میان برمیخیزد. به قول آن شاعر:
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
آن دین عشقی که مولانا پیامبر آن است، همین است. در دین عشق، نه سخن از عبد و معبود، که سخن از عاشق و معشوق می رود و پای عاشق و معشوق که به میان بیاید، مقولاتی مانند بندگی و سلطنت از میان برمی خیزد. به این ترتیب، منظومه ی معرفتی و مفهومی تازه ای پیدا می شود که در آن مقولات فوق معنای دیگری پیدا می کنند و نسبت دیگری با یکدیگر برقرار می کنند. این خدا، با چنین نسبت اتحادی که در این منظومه با بندگان خود دارد، به این عالم وحدت می بخشد و سر وحدت بخشی عشق در همین است. تنها از دریچه ی این وحدت است که انسان همه چیز را از آن خود، در کنار خود و متحد با خود می بیند و جدایی ها و افتراق میان ادیان و آدمیان زائل می شود. دیده ی وحدت بین ناشی از عشق، یکی از ستونهای پلورالیزم دینی است.
دکتر عبدالکریم سروش
از کتاب خدا چون عشق
از این روست که خدا نزد او هم دوست داشتنی است و هم حشمت و هیبت دارد. مهم است که بدانیم این وصف نسبت "بنده و ارباب" را از میان برمی دارد. مولانا در داستان "عاشق بخارایی و صدر جهان"می گوید:
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
بندگی و سلطنت معلوم شد
زین دو پرده عاشقی مکتوم شد
وقتی پای عاشقی به میان بیاید رسم بندگی و سلطنت از میان برمیخیزد. به قول آن شاعر:
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
آن دین عشقی که مولانا پیامبر آن است، همین است. در دین عشق، نه سخن از عبد و معبود، که سخن از عاشق و معشوق می رود و پای عاشق و معشوق که به میان بیاید، مقولاتی مانند بندگی و سلطنت از میان برمی خیزد. به این ترتیب، منظومه ی معرفتی و مفهومی تازه ای پیدا می شود که در آن مقولات فوق معنای دیگری پیدا می کنند و نسبت دیگری با یکدیگر برقرار می کنند. این خدا، با چنین نسبت اتحادی که در این منظومه با بندگان خود دارد، به این عالم وحدت می بخشد و سر وحدت بخشی عشق در همین است. تنها از دریچه ی این وحدت است که انسان همه چیز را از آن خود، در کنار خود و متحد با خود می بیند و جدایی ها و افتراق میان ادیان و آدمیان زائل می شود. دیده ی وحدت بین ناشی از عشق، یکی از ستونهای پلورالیزم دینی است.
دکتر عبدالکریم سروش
از کتاب خدا چون عشق
دلبر صنمی شیرین ، شیرین صنمی دلبر
آذر به دلم برزد،برزد به دلم آذر
بستد دل و دین از من ، از من دل و دین بستد
کافر نکند چندین ، چندین نکند کافر
چشمش ببرد دلها ، دلها ببرد چشمش
باور نکند خلق آن، خلق آن نکند باور
مسته صنما چندین، چندین صنما مسته
می زر به طرب بامن ، بامن به طرب می زر
رفته به سفر یارم ، یارم به سفر رفته
ایدر چه کنم تنها ، تنها چه کنم ای در
بلبل به فغان آمد ، آمد به فغان بلبل
از بر شده بین ناله اش ، ناله اش شده بین از بر
منت به سرم برنه ، برنه به سرم منت
ساغر به کفم بر نه ، برنه به کفم ساغر
#نظامی_گنجوی
آذر به دلم برزد،برزد به دلم آذر
بستد دل و دین از من ، از من دل و دین بستد
کافر نکند چندین ، چندین نکند کافر
چشمش ببرد دلها ، دلها ببرد چشمش
باور نکند خلق آن، خلق آن نکند باور
مسته صنما چندین، چندین صنما مسته
می زر به طرب بامن ، بامن به طرب می زر
رفته به سفر یارم ، یارم به سفر رفته
ایدر چه کنم تنها ، تنها چه کنم ای در
بلبل به فغان آمد ، آمد به فغان بلبل
از بر شده بین ناله اش ، ناله اش شده بین از بر
منت به سرم برنه ، برنه به سرم منت
ساغر به کفم بر نه ، برنه به کفم ساغر
#نظامی_گنجوی
سکوت
جذب کننده رحمت و حکمت خداوند است
لزوم خاموشی در جای جای مثنوی معنوی به سالک طریقت توصیه شده است
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
انصتوا بپذیر تا برجان تو
آید از جانان جزای انصتوا
مولانا
از طرفی سکوت به موقع موجب تقویت قوه اندیشه شده و ما را در تصمیم گیری های درست و به جا یاری می کند
این سخن در سینه دخل مغزهاست
در خموشی مغز جان را صد نما است
چون بیامد در زبان شد خرج مغز
خرج کم کن تا بماند مغز نغز
مرد کم گوینده را فکرست زفت
قشر گفتن چون فزون شد مغز رفت
مولانا
جذب کننده رحمت و حکمت خداوند است
لزوم خاموشی در جای جای مثنوی معنوی به سالک طریقت توصیه شده است
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
وین نشان جستن نشان علت است
انصتوا بپذیر تا برجان تو
آید از جانان جزای انصتوا
مولانا
از طرفی سکوت به موقع موجب تقویت قوه اندیشه شده و ما را در تصمیم گیری های درست و به جا یاری می کند
این سخن در سینه دخل مغزهاست
در خموشی مغز جان را صد نما است
چون بیامد در زبان شد خرج مغز
خرج کم کن تا بماند مغز نغز
مرد کم گوینده را فکرست زفت
قشر گفتن چون فزون شد مغز رفت
مولانا
- سیمای دو زن
داستانهای عاشقانهٔ «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، هردو سرودهٔ «نظامی گنجوی» سراینده ٔ توانمند ایرانی هستند.
منظومهی «خسرو و شیرین» داستان عاشقانهای است در ایران باستان و یادی است از معشوقهٔ در جوانی از کف رفتهٔ نظامی به نام «آفاق». به نحوی که در این هشتصد سال کسی نتوانسته مانندش را بسراید. و «لیلی و مجنون» داستان دلدادگی دو جوان است در دیار عرب.
نظامی در آغاز هر دو داستان مدعی است که در اصل داستان تصرفی نکرده است.
نظامی ناخوداگاه در «لیلی و مجنون» به ترسیم چهرهٔ زن در دیار عرب و در «خسرو و شیرین» به نمایاندن چهره زن در ایران باستان پرداخته است.
لیلی، پروردهٔ جامعهای است که دلبستگی را مقدمهٔ انحرافی میپندارد که نتیجهاش سقوط حتمی در جهنم وحشتانگیز فحشاست. در این سرزمین پاکی و تقوا، بدا به حال دختر و پسر جوانی که نگاه علاقهای رد و بدل کنند.
اما در دیار شیرین، منعی بر مصاحبت و معاشرت بیآلایش مرد و زن نیست. و عجبا که در عین آزادی معاشرت، شخصیت دختران، پاسدار عفاف ایشان است.
دختری سرشناس، یکه و تنها، بر پشت اسب مینشیند و از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون میتازد و کسی متعرض او نمیشود.
اما وضع لیلی چنین نیست و جرایمش بسیار. نخست این که زن به دنیا آمده و از هر اختیار و انتخابی محروم. گناه دیگرش زیباییست. در نظام قبیلهای، مرگ و زندگی او در قبضهی استبداد مردان است. پدر لیلی مرد مقتدری است که چون از تعلق خاطر قیس (مجنون) و دخترش با خبر میشود، در حصار خانه زندانیاش میکند و زندانبانش، زن فلکزدهای است به نام مادر که به فرمان شفاعتناپذیر شوهر مجبور است رابطهی دخترش را با جهان خارج قطع کند.
اما فضای داستان «خسرو و شیرین» متفاوت است. دنیای شیرین، دنیای بیپرواییهاست. شیرین، دستپروردهٔ زنی است که به گفتهی نظامی: «ز مردان بیشتر دارد سترگی». شیرین، دختر ورزشکار نشاططلب طبیعتدوستی است که بر اسبی زمانهگرد بر مینشیند و با جماعتی از دختران همسن و سال خود که: «ز برقع نیستشان بر روی بندی» و هر یک با فنون سوارکاری و دفاع از خویش آشنایی دارند، به چوگان بازی میرود.
دختری که در چنین محیطی بالیده در مورد طبیعیترین حق مشروع خویش، یعنی انتخاب شوهر، گرفتار هیچ مانعی نیست.
شیرین در کنار عاشق خود خسرو، اسب میتازد، به گردش و تفریح میپردازد، مذاکره میکند، شرط و شروط میگذارد و امتیاز میگیرد و در همهحال پاکدامنی خود را پاس میدارد.
و آن طرف زندگی سراسر تسلیم لیلی است. خالی از هر تلاشی. از مکتب خانهاش باز میگیرند و در خانه زندانیاش میکنند و به شوهر نادیدهی نامطبوعی میدهندش، بیآنکه اعتراضی بکند.
این تصویری است از موقعیت زن در نظام قبیلهای عرب و جایگاه زن در ایران.
سیمای دو زن،
علیاکبر سعیدی سیرجانی
داستانهای عاشقانهٔ «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، هردو سرودهٔ «نظامی گنجوی» سراینده ٔ توانمند ایرانی هستند.
منظومهی «خسرو و شیرین» داستان عاشقانهای است در ایران باستان و یادی است از معشوقهٔ در جوانی از کف رفتهٔ نظامی به نام «آفاق». به نحوی که در این هشتصد سال کسی نتوانسته مانندش را بسراید. و «لیلی و مجنون» داستان دلدادگی دو جوان است در دیار عرب.
نظامی در آغاز هر دو داستان مدعی است که در اصل داستان تصرفی نکرده است.
نظامی ناخوداگاه در «لیلی و مجنون» به ترسیم چهرهٔ زن در دیار عرب و در «خسرو و شیرین» به نمایاندن چهره زن در ایران باستان پرداخته است.
لیلی، پروردهٔ جامعهای است که دلبستگی را مقدمهٔ انحرافی میپندارد که نتیجهاش سقوط حتمی در جهنم وحشتانگیز فحشاست. در این سرزمین پاکی و تقوا، بدا به حال دختر و پسر جوانی که نگاه علاقهای رد و بدل کنند.
اما در دیار شیرین، منعی بر مصاحبت و معاشرت بیآلایش مرد و زن نیست. و عجبا که در عین آزادی معاشرت، شخصیت دختران، پاسدار عفاف ایشان است.
دختری سرشناس، یکه و تنها، بر پشت اسب مینشیند و از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون میتازد و کسی متعرض او نمیشود.
اما وضع لیلی چنین نیست و جرایمش بسیار. نخست این که زن به دنیا آمده و از هر اختیار و انتخابی محروم. گناه دیگرش زیباییست. در نظام قبیلهای، مرگ و زندگی او در قبضهی استبداد مردان است. پدر لیلی مرد مقتدری است که چون از تعلق خاطر قیس (مجنون) و دخترش با خبر میشود، در حصار خانه زندانیاش میکند و زندانبانش، زن فلکزدهای است به نام مادر که به فرمان شفاعتناپذیر شوهر مجبور است رابطهی دخترش را با جهان خارج قطع کند.
اما فضای داستان «خسرو و شیرین» متفاوت است. دنیای شیرین، دنیای بیپرواییهاست. شیرین، دستپروردهٔ زنی است که به گفتهی نظامی: «ز مردان بیشتر دارد سترگی». شیرین، دختر ورزشکار نشاططلب طبیعتدوستی است که بر اسبی زمانهگرد بر مینشیند و با جماعتی از دختران همسن و سال خود که: «ز برقع نیستشان بر روی بندی» و هر یک با فنون سوارکاری و دفاع از خویش آشنایی دارند، به چوگان بازی میرود.
دختری که در چنین محیطی بالیده در مورد طبیعیترین حق مشروع خویش، یعنی انتخاب شوهر، گرفتار هیچ مانعی نیست.
شیرین در کنار عاشق خود خسرو، اسب میتازد، به گردش و تفریح میپردازد، مذاکره میکند، شرط و شروط میگذارد و امتیاز میگیرد و در همهحال پاکدامنی خود را پاس میدارد.
و آن طرف زندگی سراسر تسلیم لیلی است. خالی از هر تلاشی. از مکتب خانهاش باز میگیرند و در خانه زندانیاش میکنند و به شوهر نادیدهی نامطبوعی میدهندش، بیآنکه اعتراضی بکند.
این تصویری است از موقعیت زن در نظام قبیلهای عرب و جایگاه زن در ایران.
سیمای دو زن،
علیاکبر سعیدی سیرجانی
بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخه ها نيست
برف، برف است، هواى شكستن شاخه هاى درخت را ندارد
برگ را، به تمنا، نمیشود از ريزش باز داشت
با فصلهاى سال همسفر شو،
سقفى دارد بهار
كف يخبندانها ناپديد است.
دستى براى نوازش و
زانویى براى رسيدن اگر مانده است
با خود مهربان باش،
اگرچه تو نيز دروغى میگویى گاهى مثل من
دروغت را چون قندى در دهان گسم آب میكنم
با خود مهربان باش..
#شمس_لنگرودی
از کتاب: ملاح خیابانها
برف، برف است، هواى شكستن شاخه هاى درخت را ندارد
برگ را، به تمنا، نمیشود از ريزش باز داشت
با فصلهاى سال همسفر شو،
سقفى دارد بهار
كف يخبندانها ناپديد است.
دستى براى نوازش و
زانویى براى رسيدن اگر مانده است
با خود مهربان باش،
اگرچه تو نيز دروغى میگویى گاهى مثل من
دروغت را چون قندى در دهان گسم آب میكنم
با خود مهربان باش..
#شمس_لنگرودی
از کتاب: ملاح خیابانها
2_5422742441398634199.pdf
2.1 MB
فهرست توصیفی نسخه های خطی در کتابخانه مرکزی دانشگاه بوعلی سینا (همدان).
دکتر #پرویز_اذکائی (سپیتمان).
همدان: مادستان، ۱۳۸۷، جلد ۱.
دکتر #پرویز_اذکائی (سپیتمان).
همدان: مادستان، ۱۳۸۷، جلد ۱.
پرسیدند که: تو را هرگز وقتْ خوش بوده است؟ گفت:
روزی بر بام بودم ، زن همسایه با شوهر می گفت که: قُرب پنجاه سال است که در خانهٔ تواَم ، اگر بود و اگر نبود ، صبر کردم در سرما و گرما ، و زیادتی نطلبیدم ، و نام و ننگ تو نگاه داشتم ، و از تو به کس گله نکردم ، اما بدین یک چیز تن در ندهم که بر سرِ من دیگری گزینی! ، این همه برای آن کردم تا تو مرا بینی همه ، نه آن که تو دیگری را بینی. امروز به دیگری التفات می کنی ، اینک به تشنیع ، دامن امام مسلمانان گیرم!
حسن گفت: مرا وقتْ خوش گشت و آب از چشمم روان گشت. طلب کردم تا آن را در قرآن نظیر یابم ، این آیت یافتم: "إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَآءُ" ، همهٔ گناهت عفو گردانم اما اگر به گوشهٔ خاطر به دیگری میل کنی و با خدای شریک کنی هرگزت نیامرزم!
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
روزی بر بام بودم ، زن همسایه با شوهر می گفت که: قُرب پنجاه سال است که در خانهٔ تواَم ، اگر بود و اگر نبود ، صبر کردم در سرما و گرما ، و زیادتی نطلبیدم ، و نام و ننگ تو نگاه داشتم ، و از تو به کس گله نکردم ، اما بدین یک چیز تن در ندهم که بر سرِ من دیگری گزینی! ، این همه برای آن کردم تا تو مرا بینی همه ، نه آن که تو دیگری را بینی. امروز به دیگری التفات می کنی ، اینک به تشنیع ، دامن امام مسلمانان گیرم!
حسن گفت: مرا وقتْ خوش گشت و آب از چشمم روان گشت. طلب کردم تا آن را در قرآن نظیر یابم ، این آیت یافتم: "إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَنْ يَشَآءُ" ، همهٔ گناهت عفو گردانم اما اگر به گوشهٔ خاطر به دیگری میل کنی و با خدای شریک کنی هرگزت نیامرزم!
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
نقلست که مالداری از لشکری بود و بارها شیخ را میگفت تا چیزی از دنیا قبول کند او نمیکرد آخر به شیخ کس فرستاد که چندین بنده بنام تو آزاد کردم و ثواب آن بتو دادم شیخ گفت: مذهب ما نه بنده آزاد کردنست بلکه آزاد بنده کردنست برفق و مدارا.
تذکره الاولیاء
ذکر شیخ ابواسحق شهریار کازرونی
تذکره الاولیاء
ذکر شیخ ابواسحق شهریار کازرونی
داوری نکنید، تا بر شما داوری نشود
و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود
چه بسیار انسانهایی که با سرزنش دیگران بیماری را به سوی خود کشانیدهاند.
📘 چهار اثر از فلورانس
#اسکاول_شین
و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود
چه بسیار انسانهایی که با سرزنش دیگران بیماری را به سوی خود کشانیدهاند.
📘 چهار اثر از فلورانس
#اسکاول_شین
#درباره_ی_شاهنامه
شاهنامه حماسه ملی است و در آن از یک ایران که دیگر در آن زمان فردوسی وجود نداشته یعنی ایران پیش از اسلام با حسرت یاد میشود.
به یاد ملیتی که دیگر در آن زمان در دست نبوده و از همدیگر پاشیده شده بوده و این ملیت را فردوسی ازش یاد میکند.
البته زبان پارسی را فردوسی زنده به این معنی نکرده. بلکه پیش از او کسان دیگری درباره زبان پارسی کوششهایی کردهاند، از یعقوب لیث شروع میشود تا به زمان فردوسی میرسد. ولی فردوسی در پابرجا ساختن زبان فارسی نقش مهمی دارد.
#جلال_خالقی_مطلق
شاهنامه حماسه ملی است و در آن از یک ایران که دیگر در آن زمان فردوسی وجود نداشته یعنی ایران پیش از اسلام با حسرت یاد میشود.
به یاد ملیتی که دیگر در آن زمان در دست نبوده و از همدیگر پاشیده شده بوده و این ملیت را فردوسی ازش یاد میکند.
البته زبان پارسی را فردوسی زنده به این معنی نکرده. بلکه پیش از او کسان دیگری درباره زبان پارسی کوششهایی کردهاند، از یعقوب لیث شروع میشود تا به زمان فردوسی میرسد. ولی فردوسی در پابرجا ساختن زبان فارسی نقش مهمی دارد.
#جلال_خالقی_مطلق
DK_Volume 8_Issue 27_Pages 91-122.pdf
5 MB
نماد رنگ و حس آمیزی های آن در شعر اخوان ثالث
دکتر حسین آریان
دکتر حسین آریان
Forwarded from لیندا
نقلست که مالداری از لشکری بود و بارها شیخ را میگفت تا چیزی از دنیا قبول کند او نمیکرد آخر به شیخ کس فرستاد که چندین بنده بنام تو آزاد کردم و ثواب آن بتو دادم شیخ گفت: مذهب ما نه بنده آزاد کردنست بلکه آزاد بنده کردنست برفق و مدارا.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_شیخ_ابواسحق_شهریار_کازرونی
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_شیخ_ابواسحق_شهریار_کازرونی
Forwarded from لیندا
هر فیضی که به عالم می رسد بواسطهٔ مقام قطبیت و غوثیت است و همه از مجرای وی می رسد، وی چون مرآتی است که در مرکز عالم نهاده اند هم مواجه حق است و هم مواجه خلق،به رویی که در حق دارد فیض می گیرد و به رویی که در خلق دارد فیض می رساند.
#اشعة_اللمعات، ص۱۲۳
#عبدالرحمن_جامی
#اشعة_اللمعات، ص۱۲۳
#عبدالرحمن_جامی
محرمان عشق خود دانند ڪه عشق چه حالتست ،
اما نامردان را از عشق جز ملامتے و ملالتے نباشد .
خلعت عشق ، خود هر ڪسے را ندهند.
و هر ڪسے خود لایق عشق نباشد،
و هر ڪه لایق عشق نباشد خداے را نشاید
و هر ڪه عشق را نشاید ، خداے را نشاید.!
عشق با عاشق توان گفت
و قدر عشق خود عاشق داند،
فارغ از عشق جز افسانه نداند.
و او را نام عشق و دعوے عشق، خود حرام باشد.!!
عین القضات همدانی
اما نامردان را از عشق جز ملامتے و ملالتے نباشد .
خلعت عشق ، خود هر ڪسے را ندهند.
و هر ڪسے خود لایق عشق نباشد،
و هر ڪه لایق عشق نباشد خداے را نشاید
و هر ڪه عشق را نشاید ، خداے را نشاید.!
عشق با عاشق توان گفت
و قدر عشق خود عاشق داند،
فارغ از عشق جز افسانه نداند.
و او را نام عشق و دعوے عشق، خود حرام باشد.!!
عین القضات همدانی
باز نمادی برای مرتبهٔ آدمی در عالم است. این مقام به تعبیر مولانا با ویژگیهای پاک و بیمانند توصیف شده؛ در حقیقت ذاتِ آدمی پاک و مقامٓ او برترین مقام است. اگر کسی این نکته را به تمامی دریافته باشد، نباید خود را با امورِ کمارزش و نازل مشغول کند و به دیدهٔ حقارت در خود بنگرد. تمثیلِ مولانا در این باب، انسانی است که همچون باز صیدهایی پرارزش برمی گزیند و هرگز به شکارِ موش و صیدهای خٔرد نمی رود؛ زیرا آنها را در حدِّ مرتبت و مقامِ والای خود نمیداند. انسانِ والا نیز چنین است. او همواره «سودای عالمی برتر» را در سر دارد و به افق هایی دور و بلند می نگرد.
باز اگر باشد سپید و بینظیر
چونکه صیدش موش باشد شد حقیر
(مثنوی، دفتر ششم)
باز اگر باشد سپید و بینظیر
چونکه صیدش موش باشد شد حقیر
(مثنوی، دفتر ششم)
صحبتِ اهلِ دنیا آتش است .
ابراهیمی باید که او را آتش نسوزد.
شمستبریزی
صحبتِ اهلِ دنیا آتش است .
ابراهیمی باید که او را آتش نسوزد.
شمستبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انسان از سه چیز درست شده،
رنج، کار و عشق…
ما به خاطر عشق، رنج مى کشیم،
از سر رنج، کار مى کنیم،
و در پى کار، عاشق مى شویم…
محمود دولتآبادی
سلوک
رنج، کار و عشق…
ما به خاطر عشق، رنج مى کشیم،
از سر رنج، کار مى کنیم،
و در پى کار، عاشق مى شویم…
محمود دولتآبادی
سلوک