معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
اندکی از سخنان حضرت عیسی (ع) :

1- اگر تنها ، آنان را محبت کنید که شما را محبت می کنند ، چه پاداشی خواهید داشت ؟ که مردمان پست نیز چنین کنند .
2- و اگر تنها برادران خود را درود گوئید ، چه برتری بر کافران دارید ؟ زیرا اینان نیز چنین کنند .
3- هنگام دعا ، عباراتی توخالی تکرار نکنید ، آنگونه که بت پرستان می کنند ، زیرا آنان می پندارند به سبب زیاده گفتن ، دعایشان مستجاب می شود .
4- اگر خطاهای مردم را نبخشید ، پدر شما ( خداوند ) نیز خطاهای شما را نخواهد بخشید .
5- بر زمین ، گنج میندوزید ، جایی که بید و زنگ ، زیان می رساند ، و دزدان نقب می زنند و سرقت می کنند .
6- بلکه گنج خود را در آسمان بیندوزید ، آنجا که بید و زنگ زیان نمی رساند و دزدان چاله نمی کنند و سرقت نمی کنند .

7- زیرا هرجا ، گنج توست ، دل تو نیز آنجا خواهد بود .

8- پس به شما می گویم ، نگران زندگی خود نباشید که چه بخورید، یا چه بنوشید ، و نه نگران بدن خود ، که چه بپوشید . آیا زندگی ، از خوراک ، و بدن ، از پوشاک مهمتر نیست ؟
9- پرندگان آسمان را بنگرید که نه می کارند و نه می دروند و نه در انبار ذخیره می کنند و پدر آسمانی ( خداوند ) به آنها ، روزی می دهد . آیا شما بس با ارزشتر از آنها نیستید ؟
10- کیست از شما ، که بتواند با نگرانی ، ساعتی به عمر خود بیفزاید ؟
11- پس نگران فردا نباشید ، زیرا فردا ، نگرانی خود را خواهد داشت . مشکلات امروز ، برای امروز کافیست .
12- داوری نکنید ، تا بر شما داوری نشود .
13- زیرا به همانگونه که بر دیگران ، داوری کنید ، بر شما نیز داوری خواهد شد و با همان پیمانه که وزن کنید ، برای شما وزن خواهد شد .

14- چرا پرکاهی را در چشم برادرت می بینی ، اما از کنده ای که در چشم خود داری غافلی ؟
15- بخواهید تا به شما داده شود . بجویید تا بیابید . در بزنید تا به روی شما باز شود .

16- با مردم همانگونه رفتار کنید که می خواهید با شما رفتار کنند . این است خلاصه تورات و نوشته های پیامبران .
17- فقط با عبور از در تنگ ، می توان به حضور خدا رسید . جاده ای که به طرف جهنم می رود خیلی پهن است و دروازه اش نیز بسیار بزرگ ، و همه کسانی که به آن راه می روند ، براحتی می توانند داخل شوند .
18- اما دری که به زندگی جاودان باز شود ، کوچک است و راهش نیز باریک ، و تنها عده کمی می توانند به آن راه یابند.
انجیل متی
🌸واژہ پرستار يعنی:

🌸پ: پيمان بستن برای ایثار
🌱ر: رفتن بہ سوی خدمت خلق
🌸س: سخت کوش
🌱ت: تکميل کنندہ کار طبيبان
🌸ا: الگوی او، زينب ڪبری(س)
🌱ر: راضی از رحمت خــدا
🌸پـرستاران زحمتکش

🌸روزتــون مبارکــــــ🌸
#میلاد_با_سعادت
🌸صدف دریای ایثار
🌸پرورش یافته دامان ولایت
🌸محبوب مصطفی(ص)
🌸ونوردیده مرتضی(ع)
🌸سکاندارکربلا
🌸وعطرخوش زهرا(س)
🌸و الگوی عفاف و پاکی
حضرت زینب (س)مبارکــــــــباد🌸
🌸امیدوارم امروز
🎊بهترین عیدی را
🌸ازدست تان پُر برکت
🎊حضرت زینب س بگیرید
🌸بهترینهانصیب تک تک شما
🎊دوستان و عزیزان
🌸بشه ان شاءالله
🎊تقدیم به همه عاشقان اهل بیت
#حضرت_مولانا

روی تو چو نوبهار دیدم
گل را ز تو شرمسار دیدم
تا در دل من قرار کردی
دل را ز تو بی‌قرار دیدم
ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه زان جرعهٔ دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست

تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم

شست درافکند یار بر سر دریای عشق

تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک

ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت

گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق

گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم

عطار_نیشابوری
سلسله موی دوست
حلقه دام بلاست

هر که در این حلقه نیست
فارغ از این ماجراست

گر بزنندم به تیغ
در نظرش بی‌دریغ

دیدن او یک نظر
صد چو منش خونبهاست

سعدی
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
آیت انا بنیناها و انا موسعون

کی شنود این بانگ را بی‌گوش ظاهر دم به دم
تایبون العابدون الحامدون السایحون

نردبان حاصل کنید از ذی المعارج برروید
تعرج الروح الیه و الملایک اجمعون


مولانا
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۲۷۱۳


چنان گشتم ز مستی و خرابی
که خاکی را نمی‌دانم ز آبی

در این خانه نمی‌یابم کسی را
تو هشیاری بیا باشد بیابی

همین دانم که مجلس از تو برپاست
نمی‌دانم شرابی یا کبابی

به باطن جان جان جان جانی
به ظاهر آفتاب آفتابی

از آن رو خوش فسونی که مسیحی
از آن رو دیوسوزی که شهابی

مرا خوش خوی کن زیرا شرابی
مرا خوش بوی کن زیرا گلابی

صبایی که بخندانی چمن را
اگر چه تشنگان را تو عذابی

بیا مستان بی‌حد بین به بازار
اگر تو محتسب در احتسابی

چو نان خواهان گهی اندر سؤالی
چو رنجوران گهی اندر جوابی

مثال برق کوته خنده ی تو
از آن محبوس ظلمات سحابی

درآ در مجلس سلطان باقی
ببین گردان جفان کالجوابی

تو خوش لعلی ولیکن زیر کانی
تو بس خوبی ولیکن در نقابی

به سوی شه پری باز سپیدی
وگر پری به گورستان غرابی

جوان بختا بزن دستی و می‌گو
شبابی یا شبابی یا شبابی

مگو با کس سخن ور سخت گیرد
بگو والله اعلم بالصوابی
من ازدست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من

دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر #زلف تو مسکن

#حافظ
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم

گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم

#حافظ غزل ۳۳۴
گزیده‌ای از شعر «جراحت»

دیگر اکنون دیری و دوری‌ست
کاین پریشان‌مرد،
این پریشانِ پریشانگرد،
در پس زانوی حیرت‌مانده، خاموش است.
سخت بیزار از دل و دست و زبان بودن،
جمله‌تن، چون درِّ دریا، چشم
پای تا سر، چون‌صدف، گوش است‌.

لیک در ژرفای‌خاموشی،
ناگهان بی‌اختیار از خویش می‌پرسد:
کآن چه‌حالی بود؟
آنچه می‌دیدیم و می‌دیدند
بود خوابی، یا خیالی بود؟

خامش، ای آوازخوان! خامش،
در کدامین پرده می‌گویی؟
وز کدامین شور یا بیداد؟
با کدامین دلنشین گلبانگ، می‌خواهی
این شکسته‌خاطرِپژمرده را از غم کنی آزاد؟

تهران، آذر ۱۳۳۷
#مهدی_اخوان_ثالث
کتاب #آخر_شاهنامه
چاپ بیست و سوم زمستان۱۳۹۲ #انتشارات_زمستان
صفحه۱۲۸.
نقل است که شاگردی از آن شقیق بلخی رحمةالله علیه عزم حج کرد. شقیق وی را گفت: راه بسطام کن تا آن پیر را زیارت کنی.
آن شاگرد به بسطام آمد. بایزید او را گفت: پیر تو کیست؟
گفت: شقیق.
شیخ گفت: او چه گوید؟
گفت: شقیق از خلق فارغ شده است، و بر حکم توکل نشسته، و او چنین گوید که اگر آسمان روئین گردد، و زمین آهنین گردد، و هرگز از آسمان باران نبارد، و از زمین گیاه نروید، و خلق همه عالم عیال من باشد، من از توکل خود برنگردم.
بایزید که بشنود گفت: اینت صعب کافری! اینت صعب مشرکی که اوست. اگر بایزید کلاغی بودی به شهر آن مشرک نپریدی. چون بازگردی بگو او را که نگر خدای را به دو گرده نان نه آزمائی. چون گرسنه گردی دو گرده از جنسی از آن خویش بخواه، وبارنامه توکل به یکسو نه تا آن شهر و ولایت از شومی معاملت تو به زمین فرونشود.
آن مرید از هول این سخن بازگشت و به حج نرفت. به بلخ بر شقیق شد. شقیق گفت: زود بازگشتی.
گفت: نه! تو گفته بودی که گذر بر بایزید کن. بر او رفتم چنین پرسید، و من چنین جواب دادم و او چنین گفت، من از هول این سخن بازگردیدم تا تو را بیاگاهانم. شقیق زیرک بود. عیب این سخن بر خودبدید که چنین گویند که چهارصد خروار کتاب داشت، و مردی بزرگ بود. لکن پنداشت بزرگان را بیشتر افتد. پس شقیق مرید را گفت: تو نگفتی که اگر او چنان است تو چگونه ای؟
گفت: نه.
گفت: اکنون برو و بپرس. اگر او چنین است تو چگونة مرید برخاست و باز ببسطام آمد بایزید گفت بازآمدی
گفت: مرا بازفرستاد تا که از تو بپرسم اگر او چنانست است تو چگونه ای؟
بایزید گفت: این دیگر نادانیش نگر!
پس گفت: اگرمن بگویم توندانی.
گفت: من از راهی دور آمده ام، بدین امید. اگر مصلحت بیند فرماید تا حرفی بنویسند تا رنج ضایع نشود.
بایزید گفت: بنویسید بسم الله الرحمن الرحیم. بایزید این است.
کاغذ فرانوردید و داد. یعنی بایزید هیچ است. چون موصوفی نبود، چگونه وصفش توان کرد تا بدان چه رسد که پرسند که او چگونه است یا توکلی دارد یا اخلاصی که این همه صفت خلق است. و تخلقوا باخلاق الله می‌یابد نه به توکل محلی شدن.
مرید رفت. شقیق بیمار شده بود، و اجلش نزدیک رسیده، و هر ساعت کسی بر بام می‌فرستاد تا راه می‌نگرد، تا پیش از آنکه اجلش در رسد.
جواب بایزید بشنود. نفسی چند مانده بود که مرید در رسید، گفت: چه گفت مرید؟
گفت: برکاغذ نوشته است.
شقیق برخواند: گفت: اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله. ومسلمانی پاک ببرد از عیب پنداشت خویش، و از آن باز پس آمد و توبه کرد و جان بداد.

عطار
ذکر بایزید بسطامی
🍷🍷
روزی اتابک ‌‌*
گفت که کافران رومی گفتند که دختر به تاتار دهیم که دین «یک »گردد و این دینٍ نو که مسلمانی است بر خیزد ! گفتم :آخر ، این دین کی یکی بوده است ؟ همواره دو یا سه بوده و جنگ و قتال میان ایشان.
شما دین را «یک» چون خواهید کردن ؟؟! برین سخن مولانا فرمود : که»یک»آنجا شود در قیامت !
اما اینجا که دنیاست ممکن نیست . زیرا این جا هر یکی مرادی است و هوایی مختلف . مگر در قیامت همه یک شوند و بیک جا نظر کنند..
 
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست.

فیه ما فیه
*_اتابک از مریدان مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شروع سال2020 "سال نو میلادی"
و عید کریسمس🎄
را بر همه جهانیان
خصوصا هموطنان مسیحی
و دوستداران پیامبر صلح ومهربانی
حضرت عیسی (علیه السلام)
مبارک باد

امیدوارم سال نو میلادی،
برای همه جهانیان،
صلح و مهر و دوستی را به‌ همراه
داشته باشد🙏

🎄Happy New Year🎄
هرچند در صناعتِ نقش و علومِ شعر
جز مر تو را روا نبُود سرفراشتن ،

اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت
تمثالِ خویشتن نتوانی نگاشتن ...

#کسایی_مروزی
اصلاحیه


آنکه بی یار کند، یار شود باز تویی
آنکه دل داده شود، دل ببرد باز تویی

آنکه عشقش به نفس باده دهد باز تویی
آنکه بی باده کند جان مرا مست تویی


[مولانا]

جعلی

سراینده ناشناس
شخصیت شما را از ارتکاب کارهای خطا بازمیدارد، ولی نمیتواند مانع فکرکردن شما به آن بشود. ولی دزدی کردن و فکر به دزدی کردن یکی است. واقعا مرتکب قتل شدن و فکر کردن در مورد آن یکی هستند زیرا تا جایی که به آگاهی تو مربوط است، اگر در موردش فکر کرده ای، مرتکب آن شده ای. هرگز به عمل در نخواهد آمد، زیرا شخصیت ممانعت می کند، اگر شخصیت وجود نداشت شاید عملی می شد.

بنابراین، در واقع، این کار شخصیت است: از عملی شدن افکار جلوگیری می کند، به آن ها اجازه نمی دهد که به عمل تبدیل شوند. برای جامعه خوب است، ولی برای تو هیچ خوب نیست. این از جامعه محافظت می کند، شخصیت، شما از جامعه محافظت می کند. شخصیت تو فقط دیگران را محافظت می کند. همین. برای همین است که هرجامعه روی شخصیت، اخلاق، این و آن تاکید دارد؛ ولی این از تو محافظت نمی کند.

#اشو
این حکایت مربوط است به یک نیمروز، افرادی آمدند و گفتند:
خدا وجود ندارد و دین، بکلی ریاکاری است.
با شنیدن این کلمات، من شروع به خندیدن کردم و آنها پرسیدند:
چرا میخندی؟
من گفتم:
چونکه جهل، پر سروصدا است و ادراک، ساکت است.
آیا گفتن چیزی در مورد هستی یا نیستی خدا، اینقدر ساده است؟

آیا همۀ تصمیماتی که از دانشِ ناچیز انسان نشأت میگیرد، ارزش خندیدن ندارد؟

آنهایی که محدودۀ دانش خود را میدانند، تصمیم نمیگیرند، بلکه گنگ و بیکلام باقی میمانند. و در آن لحظات
اسرارآمیز، گاهی محدودیتهای خود را هم درمینوردند. در آن زمان، آنها
خودشان را میشناسند و
همچنین حقیقت را میشناسند.
چونکه حقیقت در خویشتن موجود است و هستی خویشتن، در درون حقیقت است.

آیا قطره در اقیانوس و اقیانوس در
قطره نیست؟
آیا شایسته است که قطره بدون شناخت خودش، بخواهد اقیانوس را بشناسد؟
و هنگامی که در یافتن آن شکست میخورد، ممکن است بگوید که اقیانوس وجود ندارد.
اگر قطره بتواند خودش را بشناسد، میتواند اقیانوس را هم بشناسد.
فکر خدا بی معنی است.
من از شما میپرسم:

آیا شما خودتان را میشناسید؟
آیا هیچ کسی بدون این شرط، صلاحیت دارد که در مورد هستی یا نیستی خدا تصمیم بگیرد؟
آیا شما خودتان را میشناسید؟

با شنیدن این سؤال، آن دوستان شروع به نگاه کردن به یکدیگر کردند.
آیا تو هم با شنیدن این سؤال به دیگران نگاه نمیکنی؟

اما بیاد داشته باش که:
بدون شناختن خود، زندگی هیچ فایده و ارزشی ندارد. من بحثی را که هزاران سال پیش در یونان اتفاق افتاد، برای آن دوستان تکرار کردم، کسی از یک قدیس قدیمی پرسید: بزرگترین چیز در میان چیزهای دنیا، چیست؟
قدیس جواب داد: آسمان، چونکه هر چیزی که وجود دارد، در آسمان وجود دارد و آسمان، خودش در هیچ چیز وجود ندارد.
او پرسید: و بهترین چیز، چیست؟
قدیس گفت: خوشرویی، چونکه هر چیزی میتواند قربانی خوشرویی شود و خوشرویی نمیتواند به خاطر هیچ چیزی از دست داده شود. او پرسید: و سیال ترین چیز؟
قدیس گفت: فکر.
او پرسید:راحتترین چیز؟
قدیس گفت:نصیحت.
او پرسید: و مشکلترین چیز؟
قدیس گفت: شناختن خود،

مطمئناً شناختن خود دشوارترین چیز بنظر میرسد، چونکه به منظور شناختن آن،همه چیز باید ترک شود. بدون رها کردن همۀ دانشها، شناخت خود ممکن نیست.
جهالت مانعی برای شناخت خویش است.
دانش مانعی برای شناخت خویش است.
اما حالت دیگری هم وجود دارد که نه دانش است و نه جهل. در آن حالت، شناخت خویش متجلی میشود.
من آن حالت را سامادی مینامم، که همان مدیتیشن است.

#اشو
وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک
خاک هجران بر سر وصلی که باشد مشترک

کی نشیند در زمان وصل بر خاطر غبار
گر نه بیزد خاک شرکت بر سر عاشق فلک

وصل نامخصوص یار آدم کش است ای همدمان
خاصه یاری کش بود حسن پری خلق ملک

یار را با غیر دیدن مرگ اهل غیرت است
غیر بی‌غیرت درین معنی کسی را نیست شک

هرکجا گرمست از تیغ دو کس بازار وصل
می‌زنند آنجا حریفان نقد غیرت بر محک

عاشقی ریش است و وصل دلبران مرهم برآن
وصل چون شد مشترک می‌گردد آن مرهم نمک

بر سر هر نامه طغرائیست لازم محتشم
کی بود زیبنده گر باشد دو سر را تاج یک

محتشم کاشانی
بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست

بیایید بیایید که دلدار رسیده‌ست

بیارید به یک بار همه جان و جهان را

به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده‌ست

بر آن زشت بخندید که او ناز نماید

بر آن یار بگریید که از یار بریده‌ست

همه شهر بشورید چو آوازه درافتاد

که دیوانه دگربار ز زنجیر رهیده‌ست

چه روزست و چه روزست چنین روز قیامت

مگر نامه اعمال ز آفاق پریده‌ست

بکوبید دهل‌ها و دگر هیچ مگویید

چه جای دل و عقلست که جان نیز رمیده‌ست

مولانای جان
ابلهان، بايزيد بسطامی را گفتند:
ريش تو افضل است يا پوز سگ؟

گفت: آنكه مردم نيازارد و از صراط عبور كند و نقل است که یک روز می‌گذشت با جماعتی.
در تنگنای راهی افتاد، و سگی می‌آمد.
بایزید بازگشت، و راه بر سگ ایثار کرد تا سگ را باز نباید گشت،
مگر این خاطر به طریق انکار بر مریدی گذشت که حق تعالی آدمی را مکرم گردانیده است، و بایزید سلطان العارفین است.
با این همه پایگاه و جماعتی مریدان راه بر سگی ایثار کند و بازگردد، این چگونه بود؟
شیخ گفت: ای جوانمرد این سگ به زبان حال با بایزید گفت: در سبق السبق از من چه تقصیر در وجود آمده است، و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین در سر تو افگندند؟ این اندیشه در سر ما درآمد تا راه بر او ایثار کردم.

تذكره الاولياء
ذكر حضرت بايزيد بسطامی