This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام دوستانم
به دی ماه خوش امدین
الهی تو این اولین صبح زمستونی
هیچ قلبـی گرفته نباشه
و هر چی خوبیه خداست
برای همه خوبان رقم بخوره
آرامش مهمون همیشگی دلاتون
به دی ماه خوش امدین
الهی تو این اولین صبح زمستونی
هیچ قلبـی گرفته نباشه
و هر چی خوبیه خداست
برای همه خوبان رقم بخوره
آرامش مهمون همیشگی دلاتون
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهى
زمستان جديد پر از خير و بركت
براى تکتک هموطنان عزيزم باشه
پر از نگاه خدا
سرشاراز ارامش
پر از موفقيت
زمستان سلامتى براى همه
و دیماه خوشبختى براى شما
لحظههاتون خوش و در آغوش مهر الهی
زمستان جديد پر از خير و بركت
براى تکتک هموطنان عزيزم باشه
پر از نگاه خدا
سرشاراز ارامش
پر از موفقيت
زمستان سلامتى براى همه
و دیماه خوشبختى براى شما
لحظههاتون خوش و در آغوش مهر الهی
@smsu43
محمدرضا شجریان - دل شیدا..
محمدرضا شجریان - دل شیدا..
از غم زلفت دل شیدا شکست
شیشه می در شب یلدا شکست
خال لبت مرده کند زنده را
رونق بازار مسیحا شکست
پیرهن عصمت یوسف درید
از غم آن پشت زلیخا شکست
کشتی ما بر لب دریا رسید
خیر نبیند که دل ما شکست
قیس به صحرای جنون جان بداد
وحش بیابان خم دلها شکست
بس که زدیم ریگ بیابان به پای
خار مغیلان به کف پا شکست
بس که جفا دید ز اغیار تو
عهد ترا جامی شیدا شکست
#جامی
از غم زلفت دل شیدا شکست
شیشه می در شب یلدا شکست
خال لبت مرده کند زنده را
رونق بازار مسیحا شکست
پیرهن عصمت یوسف درید
از غم آن پشت زلیخا شکست
کشتی ما بر لب دریا رسید
خیر نبیند که دل ما شکست
قیس به صحرای جنون جان بداد
وحش بیابان خم دلها شکست
بس که زدیم ریگ بیابان به پای
خار مغیلان به کف پا شکست
بس که جفا دید ز اغیار تو
عهد ترا جامی شیدا شکست
#جامی
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
يار با يار سفرکرده به تنها نرود
باد آسايش گيتي نزند بر دل ريش
صبح صادق ندمد تا شب يلدا نرود
بر دل آويختگان عرصه عالم تنگست
کان که جايي به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز انديشه يار از دل ديوانه عشق
به تماشاي گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغيلان بروم با تو چنان
به ارادت که يکي بر سر ديبا نرود
با همه رفتن زيباي تذرو اندر باغ
که به شوخي برود پيش تو زيبا نرود
گر تو اي تخت سليمان به سر ما زين دست
رفت خواهي عجب ار مورچه در پا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ايام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسيد
آري آن جا که تو باشي سخن ما نرود
هر که ما را به نصيحت ز تو مي پيچد روي
گو به شمشير که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشي تو بت يغمايي
تا دل خلقي از اين شهر به يغما نرود
گوهر قيمتي از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دريا نرود
سعديا بار کش و يار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود
#حضرت_سعدی_شیرازی
يار با يار سفرکرده به تنها نرود
باد آسايش گيتي نزند بر دل ريش
صبح صادق ندمد تا شب يلدا نرود
بر دل آويختگان عرصه عالم تنگست
کان که جايي به گل افتاد دگر جا نرود
هرگز انديشه يار از دل ديوانه عشق
به تماشاي گل و سبزه و صحرا نرود
به سر خار مغيلان بروم با تو چنان
به ارادت که يکي بر سر ديبا نرود
با همه رفتن زيباي تذرو اندر باغ
که به شوخي برود پيش تو زيبا نرود
گر تو اي تخت سليمان به سر ما زين دست
رفت خواهي عجب ار مورچه در پا نرود
باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند
که در ايام گل از باغچه غوغا نرود
همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسيد
آري آن جا که تو باشي سخن ما نرود
هر که ما را به نصيحت ز تو مي پيچد روي
گو به شمشير که عاشق به مدارا نرود
ماه رخسار بپوشي تو بت يغمايي
تا دل خلقي از اين شهر به يغما نرود
گوهر قيمتي از کام نهنگان آرند
هر که او را غم جانست به دريا نرود
سعديا بار کش و يار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود
#حضرت_سعدی_شیرازی
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصهی هرچیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا بادا
مولانای جان
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصهی هرچیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا بادا
مولانای جان
زندگی یعنی انتظار. بودن یعنی انتظار کشیدن. و برای انتظار کشیدن لازم است چیزی باشد که انتظارش را بکشند. پس هرکس به چیزی دست میآویزد. اما چون در واقع چیزی وجود ندارد، پس باید به هم گوشزد کنند، وگرنه فراموش میکنند و آنوقت راهی نمیماند جز اینکه خود را به درختی دار بزنند که شده است مظهر ِ دنیا و زندگی. پس، در واقع، در هیچستانی به سر میبرند که قرار است هیچی از راه برسد و آنها را به ناکجاآبادی برساند که حتی تصوری هم از آن ندارند. پس گودو در واقع چیزی نیست جز نامی برای یک زندگی ِ پوچ و سترون که سراسر پر شده است از انتظار و انتظار و انتظار...
#ساموئل_بکت
در انتظار گودو
اصغر رستگار
نگاه
#ساموئل بارکْلی بِکِت نویسنده و نمایشنامهنویس ایرلندی است که به خاطر نمایشنامهی "در انتظار گودو" به شهرت جهانی رسیده است و آثار بینظیری همچون نمایشنامهی "آخر بازی" و رمان "نام ناپذیر" را نوشته است. بکت در نوشتن عناصر اصلی نمایش را کنار می گذارد و در نوشتار او نه می توان ردی از داستان پیدا کرد، و نه شخصیتپردازی یا نتیجهگیری داستان. با این حال آثارش تاثیری وصف ناپذیر بر مخاطب دارند.
امروز، #سالمرگ ساموئل بکت است.
#ساموئل_بکت
در انتظار گودو
اصغر رستگار
نگاه
#ساموئل بارکْلی بِکِت نویسنده و نمایشنامهنویس ایرلندی است که به خاطر نمایشنامهی "در انتظار گودو" به شهرت جهانی رسیده است و آثار بینظیری همچون نمایشنامهی "آخر بازی" و رمان "نام ناپذیر" را نوشته است. بکت در نوشتن عناصر اصلی نمایش را کنار می گذارد و در نوشتار او نه می توان ردی از داستان پیدا کرد، و نه شخصیتپردازی یا نتیجهگیری داستان. با این حال آثارش تاثیری وصف ناپذیر بر مخاطب دارند.
امروز، #سالمرگ ساموئل بکت است.
Telegram
attach 📎
Baz Amadam
Mohsen Chavoshi
#بازآمدم_بازآمدم
از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر
بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
#مولانا
آواز و آهنگ #محسن_چاوشی
از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر
بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم
#مولانا
آواز و آهنگ #محسن_چاوشی
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید... نتواند
که ره تاریک و لغزانست
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ... کز گرمگاه سینه میآید برون... ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاینست... پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردست... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی...در بگشای!
منم من...میهمان هر شبت ... لولی وش مغموم.
منم من... سنگ تیپا خورده ئ رنجور.
منم ... دشنام پست آفرینش... نغمه ئ ناجور.
نه از رومم نه از زنگم ،همان بي رنگ بي رنگم .
بيا بگشاي در،بگشاي،دلتنگم.
حريفا!ميزبانا! ميهمان سال وماهت پشت در چون موج مي لرزد.
تگرگي نيست ، مرگي نيست،.
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگذارم .
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه میگویی که بیگه شد...سحر شد... بامداد آمد؟
فریبت میدهد ...بر آسمان این سرخی بعد تر سحرگه نیست.
حریفا ! گوش سرما برده است این...یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان ..مرده یا زنده...
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود...پنهان است.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز ... شب باروز یکسان نیست.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر..درها بسته ...سرها در گریبان...دستها پنهان...
نفسها ابر...دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده ...سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است....
#مهدی اخوان ثالث
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید... نتواند
که ره تاریک و لغزانست
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ... کز گرمگاه سینه میآید برون... ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاینست... پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سردست... آی...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخ گوی...در بگشای!
منم من...میهمان هر شبت ... لولی وش مغموم.
منم من... سنگ تیپا خورده ئ رنجور.
منم ... دشنام پست آفرینش... نغمه ئ ناجور.
نه از رومم نه از زنگم ،همان بي رنگ بي رنگم .
بيا بگشاي در،بگشاي،دلتنگم.
حريفا!ميزبانا! ميهمان سال وماهت پشت در چون موج مي لرزد.
تگرگي نيست ، مرگي نيست،.
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگذارم .
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه میگویی که بیگه شد...سحر شد... بامداد آمد؟
فریبت میدهد ...بر آسمان این سرخی بعد تر سحرگه نیست.
حریفا ! گوش سرما برده است این...یادگار سیلی سرد زمستان است.
و قندیل سپهر تنگ میدان ..مرده یا زنده...
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود...پنهان است.
حریفا! رو چراغ باده را بفروز ... شب باروز یکسان نیست.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر..درها بسته ...سرها در گریبان...دستها پنهان...
نفسها ابر...دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده ...سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است....
#مهدی اخوان ثالث
تصوف علمی است که در آن از ذات احدیّه و أسماء و صفاتش از آن حیث که رساننده مظاهر منسوباتش به ذات اویند ، بحث میکند ؛ مسائل تصوف ، نحوه صدور کثرت از ذات احدی و نحوه رجوع کثرت به ذات و بیان مظاهر اسمای الهی و نعوت رباّنی و کیفیّت رجوع اهل الله و نحوه سلوک و مجاهدات و ریاضاتشان و بیان نتیجه هر یک از اعمال و اذکار در دنیا و آخرت بر وجه ثابت در نفس الامر است. مبادی تصوف شناخت حدّ و تعریف و غایت آن و اصطلاحات قوم را در این علم دانستن است.
شیخ بهایی
کشکول
شیخ بهایی
کشکول
هر حجابی عضوی است از اعضای طهارت که می باید شست و هر مقامی رکعتی است از رکعات نماز که می باید گزارد؛
اول طهارت است آنگاه نماز، اول تصقیل است آنگاه تنویر، اول فصل است آنگاه وصل؛
آدمی تا از یک چیز نميرد به یک چیز دیگر زنده نتواند شد،
پس اگر فراغت می خواهی از شغل بمير
و اگر خدای می خواهی از خود بمير...
عزیز الدین نسفی
اول طهارت است آنگاه نماز، اول تصقیل است آنگاه تنویر، اول فصل است آنگاه وصل؛
آدمی تا از یک چیز نميرد به یک چیز دیگر زنده نتواند شد،
پس اگر فراغت می خواهی از شغل بمير
و اگر خدای می خواهی از خود بمير...
عزیز الدین نسفی
#حكایت
روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد. خلیفه به غلام گفت:
«اگر وی این از تو بستاند، آزادی».
غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت.
غلام گفت:
آن را بپذیر که آزادی من در آن است و ابوذر پاسخ داد:
«بلی، ولی بندگی من در آن است».
روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد. خلیفه به غلام گفت:
«اگر وی این از تو بستاند، آزادی».
غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت.
غلام گفت:
آن را بپذیر که آزادی من در آن است و ابوذر پاسخ داد:
«بلی، ولی بندگی من در آن است».
به اعتقاد مولانا جهان مادی خواب و خیالی بیش نیست، چرا که هیچ گونه ثباتی ندارد و چون سایه از آدمی می گریزد.
هرآنچه را که بدان می بالی و از آن سرمست می شوی به فنا می رود.
و چون نظر می کنی، می بینی که همهی موجودات جهان همچون عروسکانِ خیمه شب بازی یک چندی به روی صحنه ی آفرینش می آیند و شتابان به پشت صحنه می روند.
و این آمد و رفت مانند رفت و آمد کاروانیان است که هر روز قافلهای از راه می رسد و بدین کاروانسرا در می آید و بر کاروانیانی دیگر بانگ رحیل می زند.
مگر خواب و خیال جز این است؟
#مثنوی_معنوی_شریف
دفتر ششم ابیات ۲۷۷۳ به بعد
کاروان بر کاروان زین بادیه
می رسد در هر مسا و غادیه
آید و گیرد وثاق ما گرو
که رسیدم! نوبت ما شد، تو رو
چون پسر چشم خِرَد را بر گشاد
زود بابا رخت بر گردون نهاد
جاده ی شاه است، آن زین سو روان
و آن از آن سو صادران و واردان
نیک بنگر ما نشسته می رویم
می نبینی قاصدِ جای نویم
باز مولانا میفرماید:
در پشت این جهان گذرا و دائم التغییر حقیقتی ثابت و پایدار وجود دارد که معروضِ هیچ گونه تغییری نمی گردد و از پدیده ی ناپایداری و نوی و کهنگی منزه است.
مثنوی دفتر ششم ابیات ۳۱۷۵ الی ...
قرن ها بگذشت و این قرنِ نُوی ست
ماه، آن ماه است، آب، آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم
لیک مستبدل شد آن قرن و امم
قرن ها بر قرن ها رفت ای هُمام
وین معانی برقرار و بر دوام
آب مُبدَل شد در این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
هرآنچه را که بدان می بالی و از آن سرمست می شوی به فنا می رود.
و چون نظر می کنی، می بینی که همهی موجودات جهان همچون عروسکانِ خیمه شب بازی یک چندی به روی صحنه ی آفرینش می آیند و شتابان به پشت صحنه می روند.
و این آمد و رفت مانند رفت و آمد کاروانیان است که هر روز قافلهای از راه می رسد و بدین کاروانسرا در می آید و بر کاروانیانی دیگر بانگ رحیل می زند.
مگر خواب و خیال جز این است؟
#مثنوی_معنوی_شریف
دفتر ششم ابیات ۲۷۷۳ به بعد
کاروان بر کاروان زین بادیه
می رسد در هر مسا و غادیه
آید و گیرد وثاق ما گرو
که رسیدم! نوبت ما شد، تو رو
چون پسر چشم خِرَد را بر گشاد
زود بابا رخت بر گردون نهاد
جاده ی شاه است، آن زین سو روان
و آن از آن سو صادران و واردان
نیک بنگر ما نشسته می رویم
می نبینی قاصدِ جای نویم
باز مولانا میفرماید:
در پشت این جهان گذرا و دائم التغییر حقیقتی ثابت و پایدار وجود دارد که معروضِ هیچ گونه تغییری نمی گردد و از پدیده ی ناپایداری و نوی و کهنگی منزه است.
مثنوی دفتر ششم ابیات ۳۱۷۵ الی ...
قرن ها بگذشت و این قرنِ نُوی ست
ماه، آن ماه است، آب، آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم
لیک مستبدل شد آن قرن و امم
قرن ها بر قرن ها رفت ای هُمام
وین معانی برقرار و بر دوام
آب مُبدَل شد در این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۲۷۰۳
ز مهجوران نمیجویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
در این خشکی هجران ماهیانند
بیا ای آب بحر زندگانی
برون آب ماهی چند ماند
چه گویم من نمیدانم تو دانی
که باشم من که مانم یا نمانم
تو را خواهم که در عالم بمانی
هزاران جان ما و بهتر از ما
فدای تو که جان جان جانی
مرا گویی خمش نی توبه کردی
که بگذاری طریق بیزبانی
به خاک پای تو باخود نبودم
ز مستی و شراب و سرگرانی
به خاموشی به از خنبی نباشم
نمیماند می اندر خم نهانی
شراب عشق جوشانتر شرابی است
که آن یک دم بود این جاودانی
رخ چون ارغوانش آن کند آن
که صد خمّ شراب ارغوانی
دگر وصف لبش دارم ولیکن
دهان تو بسوزد گر بخوانی
عجب مرغابی آمد جان عاشق
که آرد آب ز آتش ارمغانی
ز آتش یافت تشنه ذوق آبش
کند آتش به آبش نردبانی
ز مهجوران نمیجویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
در این خشکی هجران ماهیانند
بیا ای آب بحر زندگانی
برون آب ماهی چند ماند
چه گویم من نمیدانم تو دانی
که باشم من که مانم یا نمانم
تو را خواهم که در عالم بمانی
هزاران جان ما و بهتر از ما
فدای تو که جان جان جانی
مرا گویی خمش نی توبه کردی
که بگذاری طریق بیزبانی
به خاک پای تو باخود نبودم
ز مستی و شراب و سرگرانی
به خاموشی به از خنبی نباشم
نمیماند می اندر خم نهانی
شراب عشق جوشانتر شرابی است
که آن یک دم بود این جاودانی
رخ چون ارغوانش آن کند آن
که صد خمّ شراب ارغوانی
دگر وصف لبش دارم ولیکن
دهان تو بسوزد گر بخوانی
عجب مرغابی آمد جان عاشق
که آرد آب ز آتش ارمغانی
ز آتش یافت تشنه ذوق آبش
کند آتش به آبش نردبانی
زاهد که زِ زُهد، دشمنِ جامِ جَم است
وز غصّهی مِیفروش در پیچ و خم است
خود نانِ حرام دارد از مالِ یتیم
وین آبِ حرام اگر فروشد چه غَم است.
#آقازاده #بدرلاهیجی #سیداحمدحسینیلاهیجی
پارسی سرایانِ گیلان
وز غصّهی مِیفروش در پیچ و خم است
خود نانِ حرام دارد از مالِ یتیم
وین آبِ حرام اگر فروشد چه غَم است.
#آقازاده #بدرلاهیجی #سیداحمدحسینیلاهیجی
پارسی سرایانِ گیلان
نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر
همیبینم رضایت در غم ماست
چگونه گردد این بیدل ز غم سیر
#مولانا
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر
همیبینم رضایت در غم ماست
چگونه گردد این بیدل ز غم سیر
#مولانا