نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هـزار غم پراگنــده شود
#رودکی
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به هـزار غم پراگنــده شود
#رودکی
4_6039399470502774167.pdf
603.9 KB
مفاهیم رمزی و تمثیلی و نمادین پرندگان در رباعیات و قصاید عطار...
دکتر فاطمه مدرسی
مقاله
دکتر فاطمه مدرسی
مقاله
دیدنِ عارفانه یا شهود، دلِ صاف و زلال می خواهد. به تعبیرِ مولانا دل باید صیقلی و چون آینه باشد تا در خورِ مشاهده باشد. هر انسانی می تواند شهود کُند و شهود تنها خاصِ عدهّ ای نیست؛ یعنی برای شهود کسانی از پیش تعیین نشده اند. هر کس به اندازهٔ کمالِ روحی و معنویِ خود عالَمِ غیب را می بیند و دارای سطحی در پروازِ معنویِ خود است. در مسیرِ رشد باید به حداکثرِ سطحِ پروازِ معنویِ خود برسیم و این امر شدنی نیست مگر با صیقل زدنِ دل و حرکت در مسیری که ما را به ترکِ تعلّقات می رساند.
هر کسی اندازهٔ روشن دلی
غیب را بیند به قدرِ صیقلی
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید
بیشتر آمد بر او صورت پدید
(مثنوی دفتر چهارم)
هر کسی اندازهٔ روشن دلی
غیب را بیند به قدرِ صیقلی
هر که صیقل بیش کرد او بیش دید
بیشتر آمد بر او صورت پدید
(مثنوی دفتر چهارم)
20190427_001.amr
970.5 KB
📖قصه : شاهنامه، داستان ایرج
از کتاب پروفسور احسان یارشاطربرای سنین :10 تا 14 سال
قصه گو : مادر
از کتاب پروفسور احسان یارشاطربرای سنین :10 تا 14 سال
قصه گو : مادر
احسان_یارشاطر،داستانهای_ایران_باستان.pdf
31.7 MB
داستان های ایران باستان
دکتر احسان یارشاطر
داستان هایی از تاریخ کهن
📚حجم:3.8MB
دکتر احسان یارشاطر
داستان هایی از تاریخ کهن
📚حجم:3.8MB
" اجابت دعا "
و ای رسول ما اگر بندگان من تو را
از احوال من پرسیدند
با ایشان بگوی که همانا که من بدانها بسیار "نزدیکم"
و دعای هر کس که مرا خواند اجابت می کنم.
پس باید که ایشان نیز دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند باشد که راه رشد و سعادت را بیابند (بقره ایه ۱۸۶)
..... انتظار خداوند در "مقام معشوقی"
از آدمیان این است که وقتی او را به دعا می خوانند،
"خود او را طلب" کنند
تا آنکه از او چیزی دیگر طلبند
زیرا
از خدا غیر از خدا را خواستن
ظن افزونی است، کلّی کاستن
مولانا
امّا عامه ی مردمان که طلبکار خدا هستند
او را وسیله ای برای برآوردن حاجات گوناگون خود می خواهند
آنها طلبکار خدا نیستند بلکه گویی به قول شمس
خدا را لَلِـه مبارک خود کرده اند...
دکتر الهی قمشه ای
و ای رسول ما اگر بندگان من تو را
از احوال من پرسیدند
با ایشان بگوی که همانا که من بدانها بسیار "نزدیکم"
و دعای هر کس که مرا خواند اجابت می کنم.
پس باید که ایشان نیز دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند باشد که راه رشد و سعادت را بیابند (بقره ایه ۱۸۶)
..... انتظار خداوند در "مقام معشوقی"
از آدمیان این است که وقتی او را به دعا می خوانند،
"خود او را طلب" کنند
تا آنکه از او چیزی دیگر طلبند
زیرا
از خدا غیر از خدا را خواستن
ظن افزونی است، کلّی کاستن
مولانا
امّا عامه ی مردمان که طلبکار خدا هستند
او را وسیله ای برای برآوردن حاجات گوناگون خود می خواهند
آنها طلبکار خدا نیستند بلکه گویی به قول شمس
خدا را لَلِـه مبارک خود کرده اند...
دکتر الهی قمشه ای
04 Be Darya (Sea).mp3
12.5 MB
حکایت مرغان که به خدمت سیمرغ
رفتند.
راوی:پرویزبهرام
رفتند.
راوی:پرویزبهرام
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت اول
داستان هفت شهر عشق عطار از آن جایی آغاز می شود که تمام پرندگان موجود در زمان اعم از آن هایی که پنهان یا آشکارا بودند ، در جایگاهی جمع شدند و تشکیل جلسه دادند . تمام پرندگانی که در انجمن حضور داشتند عنوان کردند که هیچ کشوری بدون فرمانروا و بدون پادشاه وجود ندارد . پرندگان به اتفاق بیان کردند چگونه است که مملکت و کشور ما پادشاه ندارد ، ما بر این باوریم که بیش از این نمی توانیم بدون داشتن پادشاه زندگی خود را ادامه دهیم و صلاح نیست که بدون پادشاه باشیم .
از این جا به بعد است که پرندگان ( سالکان و عارفان راه حق ) برای پیدا کردن پادشاه خود اولین قدم ها را بر می دارند ، آنان شنیده اند که پرنده ای به نام سیمرغ در کوه قاف لانه دارد و او پادشاه تمام پرندگان است ! آنان نمی دانند سیمرغ کیست ، فقط می خواهند بروند و پادشاه را بیابند :
در طی مسیر بسیاری از پرندگان یا از بین می روند و یا از ادامه ی راه به دلیل سخت بودن مسیر سر باز می زنند و تنها عده ی کمی موفق می شوند تا به آخر راه برسند . آنان با راهنمایی و رهبری هدهد ، یک یک راه های عرفان را می پیمایند و وقتی به آخرین مرحله می رسند ، می بینند که سی تا مرغ ( پرنده ) از بین تمام مرغانی ( پرندگان ) که آنان را در طی راه همراهی می کردند باقی مانده است و بدین صورت در می یابند که آن سیمرغی که از آن به عنوان منجی و راهنما و پادشاه یاد شده است خود آنان هستند .
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_اول
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت اول
داستان هفت شهر عشق عطار از آن جایی آغاز می شود که تمام پرندگان موجود در زمان اعم از آن هایی که پنهان یا آشکارا بودند ، در جایگاهی جمع شدند و تشکیل جلسه دادند . تمام پرندگانی که در انجمن حضور داشتند عنوان کردند که هیچ کشوری بدون فرمانروا و بدون پادشاه وجود ندارد . پرندگان به اتفاق بیان کردند چگونه است که مملکت و کشور ما پادشاه ندارد ، ما بر این باوریم که بیش از این نمی توانیم بدون داشتن پادشاه زندگی خود را ادامه دهیم و صلاح نیست که بدون پادشاه باشیم .
از این جا به بعد است که پرندگان ( سالکان و عارفان راه حق ) برای پیدا کردن پادشاه خود اولین قدم ها را بر می دارند ، آنان شنیده اند که پرنده ای به نام سیمرغ در کوه قاف لانه دارد و او پادشاه تمام پرندگان است ! آنان نمی دانند سیمرغ کیست ، فقط می خواهند بروند و پادشاه را بیابند :
در طی مسیر بسیاری از پرندگان یا از بین می روند و یا از ادامه ی راه به دلیل سخت بودن مسیر سر باز می زنند و تنها عده ی کمی موفق می شوند تا به آخر راه برسند . آنان با راهنمایی و رهبری هدهد ، یک یک راه های عرفان را می پیمایند و وقتی به آخرین مرحله می رسند ، می بینند که سی تا مرغ ( پرنده ) از بین تمام مرغانی ( پرندگان ) که آنان را در طی راه همراهی می کردند باقی مانده است و بدین صورت در می یابند که آن سیمرغی که از آن به عنوان منجی و راهنما و پادشاه یاد شده است خود آنان هستند .
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_اول
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت دوم
هد هد در هفت شهر عشق عطار نیشابوری
در منطق الطیر عطار نیشابوری پرنده ای به نام هدهد است که نماد پیر طریقت قرار می گیرد . هدهد که حالات و صفات خاصی نسبت به دیگر پرندگان دارد ، می ایستد و هماهنگی پرندگان ( سالکان طریق ) را به عهده می گیرد .
صفات هدهد :
هدهد لباسی از طریقت که تمام بدنش را در بر می گیرد از تزکیه ی باطن در بر کرده بود و تاجی از حقیقت یعنی از تجلی ظهور حق به سر دارد . در عربی به هدهد به علت سیاست مدار بودن ، آگاه بودن ، دلیر و شجاع بودن ، عابد و زاهد بودن ، کنیه های زیادی داده اند . از جمله : ابو اخبار ، ابوالعباد ، ابوالسجاد ، ابوالربیع و ابوالروح است . هدهد ، بسیار باهوش است و مسایل مختلف را سریع دریافت می کند و قدرت تمییز و تشخیص بسیار بالایی دارد و از بد و نیک کارها آگاه است .
مراحل 7 گانه عرفان ایرانی یا همان هفت شهر عشق عطار نیشابوری که ریشه در آئین کهن میترائیزم باستانی دارد ، شامل مراحل زیر است :
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
عطار عبور از مراحل مختلف تزکیه و رسیدن به خلوص را هفت « وادی » یا هفت شهر عشق می داند . از مولانا که خود اسوه ی عرفان و خلوص است نقل می کنند :
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنور اندر خم یک کوچه ایم
عطار را عقیده بر این است که ، برای پاک باختگی ، و حلول در عمق عرفان و رهایی از تعلقات ، هفت وادی را باید وادی به وادی بگذری و در هر مرحله اشراف کامل را تحصیل کنی و برای وصول به حقیقت بایستی گام نهی در هر وادی از طریق کشف و شهود و اشراق ، توشه معنوی لازم را بیاندوزی .
پس پرندگان با رهبری و راهنمایی هدهد به راه می افتند ؛
گفت : ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی ،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
ادامه دارد ...
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_دوم
قسمت دوم
هد هد در هفت شهر عشق عطار نیشابوری
در منطق الطیر عطار نیشابوری پرنده ای به نام هدهد است که نماد پیر طریقت قرار می گیرد . هدهد که حالات و صفات خاصی نسبت به دیگر پرندگان دارد ، می ایستد و هماهنگی پرندگان ( سالکان طریق ) را به عهده می گیرد .
صفات هدهد :
هدهد لباسی از طریقت که تمام بدنش را در بر می گیرد از تزکیه ی باطن در بر کرده بود و تاجی از حقیقت یعنی از تجلی ظهور حق به سر دارد . در عربی به هدهد به علت سیاست مدار بودن ، آگاه بودن ، دلیر و شجاع بودن ، عابد و زاهد بودن ، کنیه های زیادی داده اند . از جمله : ابو اخبار ، ابوالعباد ، ابوالسجاد ، ابوالربیع و ابوالروح است . هدهد ، بسیار باهوش است و مسایل مختلف را سریع دریافت می کند و قدرت تمییز و تشخیص بسیار بالایی دارد و از بد و نیک کارها آگاه است .
مراحل 7 گانه عرفان ایرانی یا همان هفت شهر عشق عطار نیشابوری که ریشه در آئین کهن میترائیزم باستانی دارد ، شامل مراحل زیر است :
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت
عطار عبور از مراحل مختلف تزکیه و رسیدن به خلوص را هفت « وادی » یا هفت شهر عشق می داند . از مولانا که خود اسوه ی عرفان و خلوص است نقل می کنند :
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنور اندر خم یک کوچه ایم
عطار را عقیده بر این است که ، برای پاک باختگی ، و حلول در عمق عرفان و رهایی از تعلقات ، هفت وادی را باید وادی به وادی بگذری و در هر مرحله اشراف کامل را تحصیل کنی و برای وصول به حقیقت بایستی گام نهی در هر وادی از طریق کشف و شهود و اشراق ، توشه معنوی لازم را بیاندوزی .
پس پرندگان با رهبری و راهنمایی هدهد به راه می افتند ؛
گفت : ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی ،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
ادامه دارد ...
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_دوم
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت سوم
اولین وادی در هفت شهر عشق عطار
1- وادی طلب :
ابتدای راه وادی طلب است ؛ اولین وادی یا اولین شهر عشقی که باید بپیمایند ؛ وادی طلب است : سالک در این راه شب و روز باید به یاد معشوق خودش باشد چه در نهان و چه در آشکارا به گونه ای که اگر تمام دنیا و نعمت های دنیا را به او دهند و اگر آخرت و بهشت و تمام نعمت های اخروی را در اختیارش قرار دهند نپذیرد و در جستجوی معشوق خود و خواهان او باشد .در وادی طلب فرد باید جوینده و طالب باشد و در راه رسیدن به معشوق قدم بگذارد .
چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تَعَب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون ، مگس اینجا بود
هفت شهر عشق عطار
دومین وادی در هفت شهر عشق عطار
2- وادی عشق
و چنانچه بتوانی سالک مصمم این وادی باشی و آن را با همه تعب و سختی ای که دارد ، بپیمایی، وارد وادی عشق می شوی . عشق را به آتش و گاهی به آفتاب تشبیه کرده اند ، آتش کارش این است که هر جایی که بیفتد ، می سوزاند و وقتی شی را سوزاند به رنگ خودش در می آورد . معشوق را به خورشید نیز تشبیه کرده اند و از صفات خورشید این است که هرآنچه به او نزدیک شود ، آن را ذوب می کند و می سوزاند . عشق وقتی که در عاشق به وجود آید و در معشوق هم ایجاد شود ، عاشق هم سعی اش بر این است که به رنگ معشوق درآید و در نتیجه عاشق و معشوق همرنگ هم می شوند . عاشق نه قدرت فراق دارد و نه تحمل دیدار دارد . اگر به وصال برسد از بین می رود و نابود می شود در نتیجه این باعث حرکت و کوشش برای رسیدن به معشوق می شود و می خواهد به اصل برسد .
بعد از این وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی بجز آتش مباد
وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو ، سوزنده و ، سر کش بود
ادامه دارد ...
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_سوم
قسمت سوم
اولین وادی در هفت شهر عشق عطار
1- وادی طلب :
ابتدای راه وادی طلب است ؛ اولین وادی یا اولین شهر عشقی که باید بپیمایند ؛ وادی طلب است : سالک در این راه شب و روز باید به یاد معشوق خودش باشد چه در نهان و چه در آشکارا به گونه ای که اگر تمام دنیا و نعمت های دنیا را به او دهند و اگر آخرت و بهشت و تمام نعمت های اخروی را در اختیارش قرار دهند نپذیرد و در جستجوی معشوق خود و خواهان او باشد .در وادی طلب فرد باید جوینده و طالب باشد و در راه رسیدن به معشوق قدم بگذارد .
چون فرو آیی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تَعَب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون ، مگس اینجا بود
هفت شهر عشق عطار
دومین وادی در هفت شهر عشق عطار
2- وادی عشق
و چنانچه بتوانی سالک مصمم این وادی باشی و آن را با همه تعب و سختی ای که دارد ، بپیمایی، وارد وادی عشق می شوی . عشق را به آتش و گاهی به آفتاب تشبیه کرده اند ، آتش کارش این است که هر جایی که بیفتد ، می سوزاند و وقتی شی را سوزاند به رنگ خودش در می آورد . معشوق را به خورشید نیز تشبیه کرده اند و از صفات خورشید این است که هرآنچه به او نزدیک شود ، آن را ذوب می کند و می سوزاند . عشق وقتی که در عاشق به وجود آید و در معشوق هم ایجاد شود ، عاشق هم سعی اش بر این است که به رنگ معشوق درآید و در نتیجه عاشق و معشوق همرنگ هم می شوند . عاشق نه قدرت فراق دارد و نه تحمل دیدار دارد . اگر به وصال برسد از بین می رود و نابود می شود در نتیجه این باعث حرکت و کوشش برای رسیدن به معشوق می شود و می خواهد به اصل برسد .
بعد از این وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی بجز آتش مباد
وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو ، سوزنده و ، سر کش بود
ادامه دارد ...
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_سوم
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت چهارم
سومین وادی در هفت شهر عشق عطار
3- وادی معرفت :
وانگاه که چون پروانه سوختی ، و توانستی که تبدیل به شور و شوق و آتش شوی ، می توانی گام به وادی سوم یعنی گام به وادی معرفت بگذاری ؛ وادی معرفت مرحله ای است که در آن تمام شک ها و شبه ها از پیش سالک حق از بین می رود و آن چه را که به نظر و استدلال نمی تواند بداند به کشف و عیان می بیند و اصل دین نیز معرفت است .
بعد از آن ، بی فایدت پیش نظر
معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که در این جایگاه
مختلف گردد ، ز بسیاری راه
هفت شهر عشق عطار
چهارمین وادی در هفت شهر عشق عطار
4- وادی استغنا :
و اینک در آستانه وادی استغنا قرار گرفته ایم . در وادی استغنا حالتی برای عارف یا سالک حاصل می شود که بی نیاز از هر چیز و هر کس جز خدا می شود .
چنان که حافظ گفته است : « فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم »
بعد از آن وادی استغنا بود
کی در او دعوی و کی معنا بود
می جهد ازبی نیازی صرصری
می زند بر هم به یکد م کشوری
هفت شهر عشق عطار
پنجمین وادی در هفت شهر عشق عطار
5- وادی توحید :
در این جاست که به یگانگی می رسی و می توانی رهروی وادی توحید بشوی . در این وادی عارف یا سالک به یگانه بودن خدا می رسد این که نه چیزی در ذات خدا افزوده و نه چیزی کم می شود .
بعد از آن وادی توحید آیدت
منزل تجرید و تفرید آیدت
روی ها چون زین بیابان برکنند
جمله را از یک گریبان بر کنند
ادامه دارد ...
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_چهارم
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت چهارم
سومین وادی در هفت شهر عشق عطار
3- وادی معرفت :
وانگاه که چون پروانه سوختی ، و توانستی که تبدیل به شور و شوق و آتش شوی ، می توانی گام به وادی سوم یعنی گام به وادی معرفت بگذاری ؛ وادی معرفت مرحله ای است که در آن تمام شک ها و شبه ها از پیش سالک حق از بین می رود و آن چه را که به نظر و استدلال نمی تواند بداند به کشف و عیان می بیند و اصل دین نیز معرفت است .
بعد از آن ، بی فایدت پیش نظر
معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که در این جایگاه
مختلف گردد ، ز بسیاری راه
هفت شهر عشق عطار
چهارمین وادی در هفت شهر عشق عطار
4- وادی استغنا :
و اینک در آستانه وادی استغنا قرار گرفته ایم . در وادی استغنا حالتی برای عارف یا سالک حاصل می شود که بی نیاز از هر چیز و هر کس جز خدا می شود .
چنان که حافظ گفته است : « فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم »
بعد از آن وادی استغنا بود
کی در او دعوی و کی معنا بود
می جهد ازبی نیازی صرصری
می زند بر هم به یکد م کشوری
هفت شهر عشق عطار
پنجمین وادی در هفت شهر عشق عطار
5- وادی توحید :
در این جاست که به یگانگی می رسی و می توانی رهروی وادی توحید بشوی . در این وادی عارف یا سالک به یگانه بودن خدا می رسد این که نه چیزی در ذات خدا افزوده و نه چیزی کم می شود .
بعد از آن وادی توحید آیدت
منزل تجرید و تفرید آیدت
روی ها چون زین بیابان برکنند
جمله را از یک گریبان بر کنند
ادامه دارد ...
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_چهارم
داستان هفت شهر عشق عطار نیشابوری
قسمت پنجم (آخرین قسمت)
ششمین وادی در هفت شهر عشق عطار
6- وادی حیرت :
با گام گذاری به وادی ششم که «حیرت» است ، در حقیقت به وادی آزمایش وارد می شوی . حیرت مر حله ای ست بسیار صعب و سهمگین ، و آن را تحمل کردن دو صد من استخوان می خواهد . در این وادی وقتی عارف در پرتو نور خداوندی قرار می گیرد و آن را مشاهده می کند دچار تحیر و سرگشتگی می شود چرا که خداوند در وهم ها و تصورات بشری نمی گنجد .
بعد از آن وادی حیرت آیدت
کار دایم درد و حسرت آیدت
هر نفس اینجا چو تیغی با شدت
هر دمی اینجا دریغی باشدت
هفت شهر عشق عطار
هفتمین وادی در هفت شهر عشق عطار
7- وادی فقر و فنا :
و آنگاه که به اوج رهایی ، خلوص و اوج بی تعلقی برسی و بتوانی وادی حیرت را از سر بگذرانی به وادی آخر به وادی هفتم ، به مرحله ی فقر و فنا می رسی . در این وادی ، از جهان مادی جدا می شوی ، و همچون یک اثیر در نسیم بیهوشی غرق می شوی . فقر در این وادی یعنی این که سالک اگر چیزی می خواهد فقط از خدا بخواهد نه از مخلوقات خدا و فنا آن است که افعال و صفات بشری در افعال و صفات خداوند نیست و نابود می شود و سالک تمام وجودش خداوند می شود .
بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین ا ین وادی فراموشی بود
گنگی ، و کری ، و بیهوشی بود
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_پنجم
قسمت پنجم (آخرین قسمت)
ششمین وادی در هفت شهر عشق عطار
6- وادی حیرت :
با گام گذاری به وادی ششم که «حیرت» است ، در حقیقت به وادی آزمایش وارد می شوی . حیرت مر حله ای ست بسیار صعب و سهمگین ، و آن را تحمل کردن دو صد من استخوان می خواهد . در این وادی وقتی عارف در پرتو نور خداوندی قرار می گیرد و آن را مشاهده می کند دچار تحیر و سرگشتگی می شود چرا که خداوند در وهم ها و تصورات بشری نمی گنجد .
بعد از آن وادی حیرت آیدت
کار دایم درد و حسرت آیدت
هر نفس اینجا چو تیغی با شدت
هر دمی اینجا دریغی باشدت
هفت شهر عشق عطار
هفتمین وادی در هفت شهر عشق عطار
7- وادی فقر و فنا :
و آنگاه که به اوج رهایی ، خلوص و اوج بی تعلقی برسی و بتوانی وادی حیرت را از سر بگذرانی به وادی آخر به وادی هفتم ، به مرحله ی فقر و فنا می رسی . در این وادی ، از جهان مادی جدا می شوی ، و همچون یک اثیر در نسیم بیهوشی غرق می شوی . فقر در این وادی یعنی این که سالک اگر چیزی می خواهد فقط از خدا بخواهد نه از مخلوقات خدا و فنا آن است که افعال و صفات بشری در افعال و صفات خداوند نیست و نابود می شود و سالک تمام وجودش خداوند می شود .
بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین ا ین وادی فراموشی بود
گنگی ، و کری ، و بیهوشی بود
#منطق_الطیر_عطار_نیشابوری
#هفت_شهر_عشق_قسمت_پنجم
▼
ماجرای #منطق_الطیر این گونه آغاز میشود: «مرغان همه گرد آمدند و گفتند ما را پادشاهی باید که به پادشاهی او تسلیم شویم و او را به پادشاهی بشناسیم. بیایید در طلب او به راه افتیم و او را بیابیم و در سایه او زندگی کنیم و در ریسمان او آویزیم....»
«... فرمانبردار او باشیم و گوش به اوامر او داریم و پیرو احکام او شویم. ما شنیده ایم پادشاهی است که او را سیمرغ میخوانند؛ فرمان او در خاور و باختر جریان دارد. بیایید نزد او برویم و خویشتن بدو بسپاریم.»
در این داستان جمع مرغان که مظهر سالکان راه حقاند، در طلب پادشاهی خود به جستوجوی سیمرغ که جلوهی حق است، برمیآیند. هدهد راهنما و پیر طریقت مرغان است. آنها به سوی کوه قاف، جایگاه سیمرغ، رهسپار می شوند.
منطِقُالطَّیِّر یا مقاماتالطیور منظومهای است از عطار نیشابوری که به زبان فارسی و در قالب مثنوی (بحر رمل مسدس مقصور) سروده شده است.
این مثنوی را معمولاً بین ۴۳۰۰ تا ۴۶۰۰ بیت دانستهاند و از مثنویهای تمثیلی عرفان اسلامی بهشمار میآید.
مراحل و منازل پوییدن و جُستن عرفان، یعنی شناختن رازهای هستی در منطقالطّیر عطار، هفت منزل است. او این هفت منزل را «هفت وادی» یا «هفت شهر عشق» مینامد.
منطقالطیر در عربی یعنی زبان مرغان. این تعبیر در قرآن (سورهٔ نمل، آیهٔ ۱۶) به کار رفته است. عطار در آثار خود از این کتاب با نامهای مقامات طیور و منطقالطیر یاد کردهاست. همچنین در پایان همین کتاب میفرماید: «ختم شد بر تو چو بر خورشید نور منطقالطیر و مقامات طیور»
منظور عطار از نامگذاری این اثر، مقام جویندگان حقیقت است. عطار خود اینگونه پرده از این راز برمیدارد:
من زبان و نطق مرغان سربهسر با تو گفتم فهم کن ای بیخبر
در میان عاشقان مرغان درند کز قفس پیش از اجل درمیپرند
جمله را شرح و بیانی دیگر است زانکه مرغان را زبانی دیگر است
پیش سیمرغ آن کسی اکسیر ساخت کو زبان جملهٔ مرغان شناخت
این اثر بزرگ به زبانهای اروپایی ترجمه شده است.
ماجرای #منطق_الطیر این گونه آغاز میشود: «مرغان همه گرد آمدند و گفتند ما را پادشاهی باید که به پادشاهی او تسلیم شویم و او را به پادشاهی بشناسیم. بیایید در طلب او به راه افتیم و او را بیابیم و در سایه او زندگی کنیم و در ریسمان او آویزیم....»
«... فرمانبردار او باشیم و گوش به اوامر او داریم و پیرو احکام او شویم. ما شنیده ایم پادشاهی است که او را سیمرغ میخوانند؛ فرمان او در خاور و باختر جریان دارد. بیایید نزد او برویم و خویشتن بدو بسپاریم.»
در این داستان جمع مرغان که مظهر سالکان راه حقاند، در طلب پادشاهی خود به جستوجوی سیمرغ که جلوهی حق است، برمیآیند. هدهد راهنما و پیر طریقت مرغان است. آنها به سوی کوه قاف، جایگاه سیمرغ، رهسپار می شوند.
منطِقُالطَّیِّر یا مقاماتالطیور منظومهای است از عطار نیشابوری که به زبان فارسی و در قالب مثنوی (بحر رمل مسدس مقصور) سروده شده است.
این مثنوی را معمولاً بین ۴۳۰۰ تا ۴۶۰۰ بیت دانستهاند و از مثنویهای تمثیلی عرفان اسلامی بهشمار میآید.
مراحل و منازل پوییدن و جُستن عرفان، یعنی شناختن رازهای هستی در منطقالطّیر عطار، هفت منزل است. او این هفت منزل را «هفت وادی» یا «هفت شهر عشق» مینامد.
منطقالطیر در عربی یعنی زبان مرغان. این تعبیر در قرآن (سورهٔ نمل، آیهٔ ۱۶) به کار رفته است. عطار در آثار خود از این کتاب با نامهای مقامات طیور و منطقالطیر یاد کردهاست. همچنین در پایان همین کتاب میفرماید: «ختم شد بر تو چو بر خورشید نور منطقالطیر و مقامات طیور»
منظور عطار از نامگذاری این اثر، مقام جویندگان حقیقت است. عطار خود اینگونه پرده از این راز برمیدارد:
من زبان و نطق مرغان سربهسر با تو گفتم فهم کن ای بیخبر
در میان عاشقان مرغان درند کز قفس پیش از اجل درمیپرند
جمله را شرح و بیانی دیگر است زانکه مرغان را زبانی دیگر است
پیش سیمرغ آن کسی اکسیر ساخت کو زبان جملهٔ مرغان شناخت
این اثر بزرگ به زبانهای اروپایی ترجمه شده است.
Be Naame Man
Dariush
ببین! تمام من شدی
اوج صدای من شدی ...
بُتِ منی، شکستم ات
وقتی، خدای من شدی...
اوج صدای من شدی ...
بُتِ منی، شکستم ات
وقتی، خدای من شدی...
همای اوج سعادت
شجریان، معروفی
همای اوج سعادت بدان ما افتد
اگر ترا گذری برمقام ماافتد
#محمدرضا_شجریان
و پیانو بی نظیر استاد جواد معروفی
اگر ترا گذری برمقام ماافتد
#محمدرضا_شجریان
و پیانو بی نظیر استاد جواد معروفی
بی جا شو در وحدت در عین فنا جا کن
هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن
اندر قفس هستی این طوطی قدسی را
زان پیش که برپرد شکرانه شکرخا کن
چون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستان
هندوبک هستی را ترکانه تو یغما کن
دردی وجودت را صافی کن و پالوده
وان شیشه معنی را پرصافی صهبا کن
تا مار زمین باشی کی ماهی دین باشی
ما را چو شدی ماهی پس حمله به دریا کن
اندر حیوان بنگر سر سوی زمین دارد
گر آدمیی آخر سر جانب بالا کن
در مدرسه آدم با حق چو شدی محرم
بر صدر ملک بنشین تدریس ز اسما کن
چون سلطنت الا خواهی بر لالا شو
جاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کن
گر عزم سفر داری بر مرکب معنی رو
ور زانک کنی مسکن بر طارم خضرا کن
می باش چو مستسقی کو را نبود سیری
هر چند شوی عالی تو جهد به اعلا کن
هر روح که سر دارد او روی به در دارد
داری سر این سودا سر در سر سودا کن
بی سایه نباشد تن سایه نبود روشن
برپر تو سوی روزن پرواز تو تنها کن
بر قاعده مجنون سرفتنه غوغا شو
کاین عشق همیگوید کز عقل تبرا کن
هم آتش سوزان شو هم پخته و بریان شو
هم مست شو و هم می بیهر دو تو گیرا کن
هم سر شو و محرم شو هم دم زن و همدم شو
هم ما شو و ما را شو هم بندگی ما کن
تا ره نبرد ترسا دزدیده به دیر تو
گه عاشق زناری گه قصد چلیپا کن
دانا شدهای لیکن از دانش هستانه
بی دیده هستانه رو دیده تو بینا کن
موسی خضرسیرت شمس الحق تبریزی
از سر تو قدم سازش قصد ید بیضا کن
دیوان شمس غزل شماره 1876
هر سر که دوی دارد در گردن ترسا کن
اندر قفس هستی این طوطی قدسی را
زان پیش که برپرد شکرانه شکرخا کن
چون مست ازل گشتی شمشیر ابد بستان
هندوبک هستی را ترکانه تو یغما کن
دردی وجودت را صافی کن و پالوده
وان شیشه معنی را پرصافی صهبا کن
تا مار زمین باشی کی ماهی دین باشی
ما را چو شدی ماهی پس حمله به دریا کن
اندر حیوان بنگر سر سوی زمین دارد
گر آدمیی آخر سر جانب بالا کن
در مدرسه آدم با حق چو شدی محرم
بر صدر ملک بنشین تدریس ز اسما کن
چون سلطنت الا خواهی بر لالا شو
جاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کن
گر عزم سفر داری بر مرکب معنی رو
ور زانک کنی مسکن بر طارم خضرا کن
می باش چو مستسقی کو را نبود سیری
هر چند شوی عالی تو جهد به اعلا کن
هر روح که سر دارد او روی به در دارد
داری سر این سودا سر در سر سودا کن
بی سایه نباشد تن سایه نبود روشن
برپر تو سوی روزن پرواز تو تنها کن
بر قاعده مجنون سرفتنه غوغا شو
کاین عشق همیگوید کز عقل تبرا کن
هم آتش سوزان شو هم پخته و بریان شو
هم مست شو و هم می بیهر دو تو گیرا کن
هم سر شو و محرم شو هم دم زن و همدم شو
هم ما شو و ما را شو هم بندگی ما کن
تا ره نبرد ترسا دزدیده به دیر تو
گه عاشق زناری گه قصد چلیپا کن
دانا شدهای لیکن از دانش هستانه
بی دیده هستانه رو دیده تو بینا کن
موسی خضرسیرت شمس الحق تبریزی
از سر تو قدم سازش قصد ید بیضا کن
دیوان شمس غزل شماره 1876
بایزید گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم ماهتاب میتافت. جهان آرمیده و حضرتی دیدم که هیجده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره ای نمود.
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد: درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست.
#تذکره_الاولیا_عطار
شوری در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی و کارهایی بدین شگرفی و چنین تنهایی؟
هاتفی آواز داد: درگاه خالی نیه از آن است که کسی نمیآید، از آن است که ما نمیخواهیم! که هر ناشسته رویی شایسته ی این درگاه نیست.
#تذکره_الاولیا_عطار
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیریست که در زمانهٔ دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه؟
دل میبری و قرار از من
هر لحظه به یک ره و فسانه
بس بس که شدی تو فتنهای سخت
سرمایهٔ درد و دشمن بخت
این قصّه که میکنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصّهئی نیست
خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بیقراری
کوتاه کن این فسانه ،باری
آنجا که ز شاخ گل فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منوّر
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بُد نهانی؟
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مکدّر
بودست بسی سرِ پُر امّید
یاری که گرفته یار در بر
کو آنهمه بانگ و نالهٔ زار
کو نالهٔ عاشقان غمخوار ؟
در سایهٔ آن درختها چیست
کز دیدهٔ عالمی نهان است؟
عجز بشر است این فجایع
یا آنکه حقیقت جهان است؟
در سِیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود؟
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جستوجوی چه کاری آخر؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوفآور
تاریخچهٔ گذشتگانی
یا رازگشای مردگانی؟
تو آینهدارِ روزگاری
یا در ره عشق پردهداری؟
یا دشمن جان من شدستی؟
ای شب! بِنِهْ این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیردم خواب
کز هر طرفی همی وزد باد
وقتیست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری کشید فریاد
شد محو یکان یکان ستاره
تا چند کنم به تو نظاره؟
بگذار بخواب اندر آیم
کز شومیِ گردشِ زمانه
یکدم کمتر به یاد آرم
و آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشمها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد.
#نیما یوشیج
تا چند زنی به جانم آتش؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیریست که در زمانهٔ دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه؟
دل میبری و قرار از من
هر لحظه به یک ره و فسانه
بس بس که شدی تو فتنهای سخت
سرمایهٔ درد و دشمن بخت
این قصّه که میکنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصّهئی نیست
خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بیقراری
کوتاه کن این فسانه ،باری
آنجا که ز شاخ گل فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منوّر
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بُد نهانی؟
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مکدّر
بودست بسی سرِ پُر امّید
یاری که گرفته یار در بر
کو آنهمه بانگ و نالهٔ زار
کو نالهٔ عاشقان غمخوار ؟
در سایهٔ آن درختها چیست
کز دیدهٔ عالمی نهان است؟
عجز بشر است این فجایع
یا آنکه حقیقت جهان است؟
در سِیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود؟
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جستوجوی چه کاری آخر؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوفآور
تاریخچهٔ گذشتگانی
یا رازگشای مردگانی؟
تو آینهدارِ روزگاری
یا در ره عشق پردهداری؟
یا دشمن جان من شدستی؟
ای شب! بِنِهْ این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیردم خواب
کز هر طرفی همی وزد باد
وقتیست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری کشید فریاد
شد محو یکان یکان ستاره
تا چند کنم به تو نظاره؟
بگذار بخواب اندر آیم
کز شومیِ گردشِ زمانه
یکدم کمتر به یاد آرم
و آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشمها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد.
#نیما یوشیج