معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.5K photos
12.5K videos
3.23K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
همت ای پیر که کشکول گدائی در کف
رندم و حاجتم آن همت رندانه تست

ای کلید در گنجینه اسرار ازل
عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست

شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل
هر که توفیق پری یافته پروانه تست

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست
همه بازش دهن از حیرت دردانه تست

زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد
چشمک نرگس مخمور به افسانه تست

ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان
شهریار آمده دربان در خانه تست


#استاد_شهریار
شرح_رباعیات_بیدل.pdf
4 MB
شرح رباعیات بیدل
کلید_عرفان.pdf
13 MB
شرح ابیات پیچیده ی بیدل
یک نوع دل‌زدگی نسبت به سنت در ذهن جوانان ما هست که من نیز به آن‌ها حق می‌دهم. معتقدم جوانان باید در حرکت فرهنگی جامعه‌ی ما به‌سمت مدرنیته حرکت کنند؛ اما هر نوع حرکت به‌سمت مدرنیته مستلزم شناخت درست از سنت است...من به کسانی که فکر می‌کنند تصحیح متن یک کار سنتی و قدیمی است، یادآور می‌شوم که حرکت به سمت مدرنیته به جز از طریق شناخت منابع اصلی و سنتی ادبیات امکان‌پذیر نیست.

دکتر شفیعی کدکنی
مولانا غزل شماره 302
در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را می‌شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
بشنو از نی چون شکایت می‌کند
از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد

نی حریف هرکه از یاری برید
پرده‌هااش پرده‌های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

نی حدیث راه پر خون می‌کند
قصه‌های عشق مجنون می‌کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی

هر که او از هم‌زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای
زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود

آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

حضرت عشق مولانای جان 🙏
اولین شعر از دفتر اول مثنوی معنوی.
سرگذشت حاجی بابا.pdf
9.9 MB
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی
جیمز موریه
ترجمه : میرزا حبیب اصفهانی
بکوشش : رحیم یوسف لو
انتشارات حقیقت
چاپ دوم : 1354
1930 1.pdf
33.7 MB
سقراط در لحظات واپسینِ حیات
به شاگردانش می‌گوید:
"وقتی جوان بودم،
عادت داشتم چنین فکر کنم
که خیلی می‌دانم.
هرقدر بزرگ‌تر شدم و بیشتر دانستم،
چیز عجیبی در من پدید آمد
و آن آگاهی بود؛
آگاهی از اینکه بیش‌تر دانستن
مرا به کم‌تر دانستن سوق می‌دهد."

و سرانجام
وقتی کاهن شهر دِلفی اعلام کرد:
سقراط خردمندترین انسان روی زمین است.

مردم آتن بسیار خوشحال شده،
به نزد سقراط شتافتند،

اما سقراط گفت:
"باز گردید و به آن کاهن بگویید
که حداقل یک‌بار پیشگویی‌اش
نادرست از کار درآمده.
سقراط هیچ چیز نمی‌داند."

مردم جا خوردند
و به نزد کاهن بازگشتند.

اما کاهن خنده‌ای سرداد و گفت:
«به همین دلیل هم او را خردمندترین انسان معرفی کردم. تنها مردمان نادان خود را دانا می‌انگارند.»

هرقدر بیشتر بدانی،
معصوم‌تر می‌شوی.

بر طبق تقسیم‌بندی سقراط
مردم دو دسته‌اند:

ـ آنان که می‌دانند جاهلند،
ـ و جاهلانی که خود را دانا می‌دانند.
بیت بسیار پرآوازه‌ای هست که همواره آن را از فردوسی دانسته­ اند ، اما بی­گمان و بی هیچ تردیدی سروده ­ی او نیست.

چنین گفت پیغمبر راستگوی/ ز گهواره تا گور دانش بجوی

این بیت را بر سر در بسیاری از آموزشگاه­ها و دانشگاه­ها می­نویسند ،اما از فردوسی نیست و مصراع دوم آن را کسی به نام «فخر الاسلام ذاکری» در سال ۱۳۱۵ مهی (قمری) به نظم کشیده است. سراینده­ ی مصراع نخست آن هنوز ناشناخته است.

سجاد آیدنلو
رفیق،هیچ چیز را باور مكن.هیچ چیز را بی دلیل نپذیر.خون شهیدان هرگز چیزی را اثبات نكرده است.هیچ دینی آنقدر بی عقل نیست كه شهیدان خود را نداشته باشد و اعتقادات آتشینی برنیانگیخته باشد.بنام دین است كه انسان می میرد و بنام دین است كه انسان ها را می كشند.
میل به دانستن از شك كردن زائیده می شود.از باور كردن دست بردار و بیاموز.هرگز چیزی را تحمیل نمی كنند مگر وقتی كه دلیلی در دست نداشته باشند.مگذار بدین گونه گمراهت كنند.مگذار چیزی را به زور به تو بقبولانند.


📕 #مائده_های_زمینی
✍🏻 #آندره_ژید
🌿 تا جنینی کار خون آشامی است

جامعه ای جنینی هستیم که هر کدام بندِ نافِ تعصبی را گرفته ایم و خون می خوریم.
ما هشتاد میلیون قلوهای گرفتاریم در زهدانی تاریک و تنگ و بسته، غوطه وریم در کیسه آب و خون. درد می کشیم و نمی توانیم به دنیا بیاییم؛ نُه ماه که نه؛ نُه قرن است که منتظریم تا قابله ای پیدا شود و خنجری بیاورد و پهلوی این مادر را بدرّد و ما را نجات بدهد.

اما این “رستم زایی”ها ما را نجات نخواهد داد، ما جنین های ناقص، در همه تاریخ، یا مرده به دنیا آمدیم یا سِقط شدیم.

جهان، مامایی ندارد که بتواند به جراحی یا جادو، هشتاد میلیون قلوهای مشت گره کرده و خون آشام را به چشم برهم زدنی هم به دنیا بیاورد و هم به بالغانی اهل مدارا و مروّت بدل کند.

ما هر کدام باید رسیده شویم و در زایمانی طبیعی، چشم به جهانمان بگشاییم؛ زیرا بیرون از این رحم، دستگاهی برای تنفس مصنوعی و پرورش اندام ها برایمان نیست.

هر جنینی باید به مرحله ای برسد که دست از خون آشامی بردارد، هر جامعه ای نیز.
هر جنینی سرانجام باید نفس بکشد، شیر بنوشد، لبخند بزند؛ نوزادی کند، کودکی کند، نوجوانی کند، جوانی کند، بالغ شود؛ هر جامعه ای نیز.

این آبستنی قرن هاست که طول کشیده است؛ ما جنین های خشمگین و بی حوصله در زهدانِ جامعه با یکدیگر می جنگیم و همدیگر را می کشیم تا اندکی جا برای خود باز کنیم.

اما چاره این نیست، چاره این است که رشد کنیم، بزرگ شویم و به دنیا بیاییم.
چاره این است که دست از خون آشامی بشوییم.
چاره این است که از جنینی خویش بگذریم...

✍️#عرفان_نظرآهاری

#سختگیری_و_تعصب_خامی_است
#تا_جنینی_کار_خون_آشامی_است
‍ برعکس عمل کن!
ده روز، به جای اینکه احساسِ یک آدم ضعیف و غمگین را داشته باشی.
احساسِ یک انسانِ با اقتدار و قوی را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادی را حس کن.

یعنی به خودم دروغ بگویم؟!

چه فکر کنی ضعیف هستی و چه قوی، درهر دو صورت داری به خودت دروغ میگویی، پس چه بهتر که دروغِ باارزشی باشد.

این کار چه سودی دارد؟!

جهانت را به سمتِ آنچه که رفتار میکنی سوق میدهد...


#کارلوس_کاستاندا
📙سفر به دیگر سوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دراین شب دل انگیز،
ازخدای مهربان،
برایتان،
ےڪ حس قشنگ،
ےڪ شادے بے دلیل،
ےڪ نفس عطرخدا،
ےڪ بغل یاددوست،
ےه دنیا ،ارزوی خوب،
وآرامش راخواستارم
شبتون بخیر وسرشار از آرامش

‌‎‌‌‌
به تقل از احمد شاملو
شک گرایی مقدمه خرد گرایی .
@Aryaeichanel
شهرام ناظری
"دلا نزد کسی بنشین"

شهرام ناظری
چهار نفر بودند،
اسمشان اینها بود:
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.

کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که "یک کسی" این کار را به انجام می رساند.

"هرکسی" می توانست این کار را بکند ولی "هیچ کس" اینکار را نکرد. "یک کسی" عصبانی شد چرا که این کار، کار "همه کس" بود. .
اما "هیچ کس" متوجه نبود که "همه کس" این کار را نخواهد کرد. .
سرانجام داستان این طوری شد "هرکسی"، "یک کسی" را سرزنش کرد که چرا "هیچ کس" کاری را نکرد که "همه کس" می توانست انجام بدهد!!

حالا ما جزء کدامشان هستیم؟
همه کس،
یک کسی،
هر کسی،
هیچ کسی!
تصدقت گردم
بگذار دنیا همانطور بماند
حول مدار خود بچرخد
ما را چه به دست بردن در چرخ روزگار
ما را همین بس که حول مدار خود بچرخیم
دست زنیم بر چرخ درون خود که چگونه بودیم و چگونه ایم و چگونه خواهیم بود
اقلاً ...
بین بد و بدتر ... بد را برگزینیم
خلاصه بگویم
تصدقت گردم .....
انسان باشیم ....✌️✌️✌️