موی بشکافی به عیب دیگران
ور بپرسم عیب تو کوری در آن
گر به عیب خویشتن مشغولیی
گرچه بس معیوبیی مقبولیی
#عطار
موی بشکافی به عیب دیگران
ور بپرسم عیب تو کوری در آن
گر به عیب خویشتن مشغولیی
گرچه بس معیوبیی مقبولیی
#عطار
پیرهن گُل، تن گُل، عارض گُل، لبِ دلدار گُل
باغبانِ صُنع بسته دسته ای زین چار گُل
عزمِ گُلشن گر کنی، نا رفته در صحنِ چمن
سر برآرد بهرِ دیدارِ تو از دیوار گُل
پیکرِ ساقی سراپا گویی از گُل ساختند
دست گُل، پا گُل، بدن گُل، چهره گُل، رخسار گُل
#غنی کشمیری
باغبانِ صُنع بسته دسته ای زین چار گُل
عزمِ گُلشن گر کنی، نا رفته در صحنِ چمن
سر برآرد بهرِ دیدارِ تو از دیوار گُل
پیکرِ ساقی سراپا گویی از گُل ساختند
دست گُل، پا گُل، بدن گُل، چهره گُل، رخسار گُل
#غنی کشمیری
پس دعایِ خشک هِلْ اینیکبخت
که فشانْدِ دانه میخواهد درخت
(مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸۸)
به تعبیرِ مولانا دعایِ خشک سودی ندارد و جز لفظ و کلماتی بیروح و بیعمق چیز دیگری نیست. مولانا دعا و استجابتِ آن را به کاشتِ دانه و درخت شدنِ آن تعبیر میکند. دعا نیاز به عمق و خلوص و نیّتی پاک دارد تا بر درگاهِ خداوند حضور یابد و پروردگار استجابت را بر بنده نازل کند. در دعا صبر نیز مهم است همانطور که دانه در زمین نیاز به زمان دارد تا رشد و نمو کند. پس هر دعایی مستجاب نمیشود مگر شرایطِ خاصی را دارا باشد. از اصلیترین شرایط همان خلوص و از عمقِ جان برخاستن دعاست.
هِل: رها کن
#علی_منهاج
که فشانْدِ دانه میخواهد درخت
(مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸۸)
به تعبیرِ مولانا دعایِ خشک سودی ندارد و جز لفظ و کلماتی بیروح و بیعمق چیز دیگری نیست. مولانا دعا و استجابتِ آن را به کاشتِ دانه و درخت شدنِ آن تعبیر میکند. دعا نیاز به عمق و خلوص و نیّتی پاک دارد تا بر درگاهِ خداوند حضور یابد و پروردگار استجابت را بر بنده نازل کند. در دعا صبر نیز مهم است همانطور که دانه در زمین نیاز به زمان دارد تا رشد و نمو کند. پس هر دعایی مستجاب نمیشود مگر شرایطِ خاصی را دارا باشد. از اصلیترین شرایط همان خلوص و از عمقِ جان برخاستن دعاست.
هِل: رها کن
#علی_منهاج
پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پرشور
و مرا دوست بدارد شیرین ...
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش!
که چه خوش دل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید
وینک ای دخترکان غمّاز
گر نه لالید و نه گنگ،
بگشایید زبان!
و بگویید که از یک بهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده؟
و میان من و او
اینک این دشت بزرگ
اینک این راه دراز
اینک این کوه بلند ...
#هوشنگ_ابتهاج
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش دوست بدارم پرشور
و مرا دوست بدارد شیرین ...
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش!
که چه خوش دل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید
وینک ای دخترکان غمّاز
گر نه لالید و نه گنگ،
بگشایید زبان!
و بگویید که از یک بهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده؟
و میان من و او
اینک این دشت بزرگ
اینک این راه دراز
اینک این کوه بلند ...
#هوشنگ_ابتهاج
نفس در تنگنای
سینهها محبوس
همه خاموش و
هر فریاد در زنجیر
و
پای آرزو در بند
نه کس بیدار
نه کس را قدرت گفتار
همه در خواب
همه خاموش....!
حمید مصدق
سینهها محبوس
همه خاموش و
هر فریاد در زنجیر
و
پای آرزو در بند
نه کس بیدار
نه کس را قدرت گفتار
همه در خواب
همه خاموش....!
حمید مصدق
اسیر گریهی
بیاختیار خویشتنم
فغان که در کف من
اختیار باید و نیست.....
رهی معیری
بیاختیار خویشتنم
فغان که در کف من
اختیار باید و نیست.....
رهی معیری
☀️
میان بنده و حق چهار دریاست
که بنده تا آنها را قطع نکند به حق نرسد
اول دنیا
و کشتی نجات او زهد است
دوم آدمیان
و کشتی نجات او دوری جستن است.
سوم ابلیس
و کشتی نجات او بغض (دشمنی)است
و چهارم هوی و هوس
که کشتی نجات او مخالفت است....
جناب جنید بغدادی
تذکره الاولیاء
میان بنده و حق چهار دریاست
که بنده تا آنها را قطع نکند به حق نرسد
اول دنیا
و کشتی نجات او زهد است
دوم آدمیان
و کشتی نجات او دوری جستن است.
سوم ابلیس
و کشتی نجات او بغض (دشمنی)است
و چهارم هوی و هوس
که کشتی نجات او مخالفت است....
جناب جنید بغدادی
تذکره الاولیاء
آدمیان همه مظهر میطلبند.
بسیار زنان باشند که مستور باشند.
اما رو باز کنند تا مطلوبی خود را بیازمایند.
عاشق به معشوق میگوید:
من نخفتم و نخوردم و چنین شدم و چنان شدم بی تو.
معنیاش این باشد که تو مظهر میطلبی
"مظهر تو منم"
تا بدو معشوقی فروشی.
همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر میطلبند،
کنتُ کنزاً مخفیاً...
مولانا
فیه ما فیه
بسیار زنان باشند که مستور باشند.
اما رو باز کنند تا مطلوبی خود را بیازمایند.
عاشق به معشوق میگوید:
من نخفتم و نخوردم و چنین شدم و چنان شدم بی تو.
معنیاش این باشد که تو مظهر میطلبی
"مظهر تو منم"
تا بدو معشوقی فروشی.
همچنین علما و هنرمندان جمله مظهر میطلبند،
کنتُ کنزاً مخفیاً...
مولانا
فیه ما فیه
غلام قمر_سروش_قربانى
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
برداشتی از پنجاه سال انس با مولانا و تدریس مثنوی معنوی ،
سروش ،، قربانی
برداشتی از پنجاه سال انس با مولانا و تدریس مثنوی معنوی ،
سروش ،، قربانی
یعقوب گفت :
من اندوهگین میشوم به فراق یوسف و می ترسم از خوردن گرگ.
چون او این سخن به زبان مبارکش رفت همان اندوه بر دل وی مستولی گشت و همان خوف بر ضمیر وی غالب آمد
زیرا که سخن انبیاء حق است
و قاعده آنست که:
هر کس از هر چه بترسد
همان را بر او گمارند...
جناب معین الدین فراهی هروی
حدائق الحقایق
من اندوهگین میشوم به فراق یوسف و می ترسم از خوردن گرگ.
چون او این سخن به زبان مبارکش رفت همان اندوه بر دل وی مستولی گشت و همان خوف بر ضمیر وی غالب آمد
زیرا که سخن انبیاء حق است
و قاعده آنست که:
هر کس از هر چه بترسد
همان را بر او گمارند...
جناب معین الدین فراهی هروی
حدائق الحقایق
بیاتاگل برافشانیم
بسطامی_مشکاتیان
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
با غیر علی کیم سرو برگ بود
جز نور علی نیست اگر درک بود
گویند دم مرگ توان دید او را
ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
ملا هادی سبزواری
جز نور علی نیست اگر درک بود
گویند دم مرگ توان دید او را
ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
ملا هادی سبزواری
شرف ِ هر عاشقی بهقدر معشوق اوست؛
معشوقِ هر که لطیفتر و ظریفتر و شریف جوهرتر، عاشق او عزیزتر.
#مولانا_فیه_مافیه
معشوقِ هر که لطیفتر و ظریفتر و شریف جوهرتر، عاشق او عزیزتر.
#مولانا_فیه_مافیه
عمر خواهم پایدار و جان شیرین بیشمار
بر تو می افشانده باشم تا نفس باشد مرا
هر کسی دارد هوس چیزی نخواهم من جز آنکه
سرنهم در پای جانان این هوس باشد مرا
#فیض_کاشانی
بر تو می افشانده باشم تا نفس باشد مرا
هر کسی دارد هوس چیزی نخواهم من جز آنکه
سرنهم در پای جانان این هوس باشد مرا
#فیض_کاشانی
ای بسا از نازنینان خارکش
بر امید گلعذار ماهوش
ای بسا حمّال گشته پشت ریش
از برای دلبر مهرویِ خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه
تا که شب آید ببوسد روی ماه
خواجه تا شب بر دکانی چار میخ
زانک سروی در دلش کردست بیخ
هر که را با مرده سودایی بود
بر امید زندهسیمایی بود
آن دروگر روی آورده به چوب
بر امید خدمت مهروی خوب
#مولانا_جلال_الدین_بلخی
مثنوی معنوی
بر امید گلعذار ماهوش
ای بسا حمّال گشته پشت ریش
از برای دلبر مهرویِ خویش
کرده آهنگر جمال خود سیاه
تا که شب آید ببوسد روی ماه
خواجه تا شب بر دکانی چار میخ
زانک سروی در دلش کردست بیخ
هر که را با مرده سودایی بود
بر امید زندهسیمایی بود
آن دروگر روی آورده به چوب
بر امید خدمت مهروی خوب
#مولانا_جلال_الدین_بلخی
مثنوی معنوی
مسعود جهاندار چو مسعود ملک
بنشست به حق به جای محمود ملک
از ملک جز این نبود مقصود ملک
کز ملک به تربیت رسد جود ملک
منوچهری
بنشست به حق به جای محمود ملک
از ملک جز این نبود مقصود ملک
کز ملک به تربیت رسد جود ملک
منوچهری