معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
حکایت

گفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده دوست می‌دارم ترا

گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم
موجب آن تا من آن افزون کنم

گفت چون طفلی به پیش والده
وقت قهرش دست هم در وی زده

خود نداند که جز او دیار هست
هم ازو مخمور هم از اوست مست

مادرش گر سیلیی بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تند

از کسی یاری نخواهد غیر او
اوست جمله شر او و خیر او

# مولانا در این ابیات به بیان رابطه انسان با خدا می پردازد و می فرماید
رابطه انسان با پروردگارش باید چون حال کودک با مادر خویش باشد.
کودک جز مادرش کسی را نمی شناسد و جز برای او بی تابی نمی کند و جزبه او به کسی اعتماد ندارد.حتی وقتی مادر با او تندی می کند باز به خود مادر پناه می برد ،همه کارش با اوست و در همه حال تنها چیزی که به ذهن او خطور می کند مادر است.
معنی انحصار در عبادت و در یاری خواستن از خدا نیز همین است اینکه هر چه درباره تو کند، راضی باشی و بدانی که او هیچ خیر و فضلی را از تو دریغ نمی دارد ودرلطف و قهر به خودش پناه بری.

ابیات از مثنوی
بیداری!
بیداری یعنی روشن شدگی و فهم حقایق عالم چنان که هست و نه آنچنان که می بینیم. 
بیداری یعنی تجلی نورمعرفت در دل و قدم  نهادن در راه عشق!  
شبی که دررسد از عشق پیک بیداری// بگیرد از سر عشاق خواب بیزاری
چون پیک عشق در رسد، انسان از خواب برمی خیزد چنانکه هر روز از خواب شبانه خود!
بیداری فرمول ویژه ای ندارد و بنا به بخشایش الهی و درجات روحی جوینده راه حق، سازوکار خود را می یابد. مثلا ناصر خسرو قبادیانی در شرح حال بیداری خود چنین می نویسد:
«شبی درخواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد....با خود گفتم از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.»
بسیاری و از جمله عطار عزیز( که خاک پایش توتیای چشم بنده)، بر این باور است که وادی نخست عرفان، طلب است. اما به باور مخلص، پیش شرط  وادی طلب تجلی نور الهی در دل جوینده راه است و طلب نیز ماحاصل این عنایت خداوندی است. 
از همین روی ابوالحسن خرقانی فرمود:
« راه دو است: یکی راه هدایت، دیگر راه ضلالت. آنچه راه ضلالت است آن راه بنده است به خداوند، وآنچه راه هدایت است آن راه خداوند است به بنده»  و بر این اساس یقظه و بیداری زمانی حادث می شود که عنایت الهی بر فرد مستولی گردد و او به بصیرت درونی  بتواند متوجه وجود موهوم خود شده و حقیقت اشیا را آن چنان که هست دریابد. به قول مولانا:
ای خدا بنمای تو هر چیز را // آنچنان که هست در خدعه سرا
بیداری تولدی دوباره است، آگاهی و شناسایی خود الهیست و نه خود شناسنامه ای!!
بیداری ممکن است با مشاهده یک رویا و مکاشفه رخ دهد، با تماشای یک گل، خواندن یک شعر، شنیدن یک نغمه موسیقی! اما با خود آزادی و رهایی را به ارمغان می آورد، رهایی از خود و از تفکرات مورثی و تقلیدی، رهایی از روزمرگی ، رهایی از موج های خاکی وهم و فهم  و فکر.
فردی از بودا پرسید: آیا توخدایی؟
- گفت: نه. قدیسی؟  - نه!  پس چه هستی؟ - گفت: « من بیدارم».
عبرت و بیداری از یزدان طلب//  نه از کتاب و از مقال و حرف و لب
زندگی مفید انسان از زمانی آغاز می شود که بیدار می شود، چنانچه از بایزید بسطامی پرسیدند: «عمر تو چند است؟ گفت: چهار سال. گفتند: این چگونه باشد؟ گفت: هفتاد سال  در حجاب دنیا بودم، اما چهارسال است که وی را می بینم و روزگار حجاب از عمر نشمرم!»
چون به حق بیدار نبودجان ما // هست بیداری چو دربندان ما
بیداری یعنی جاری وساری شدن شعور الهی، یعنی بصیرتی که انسان از موقعیت و وضعیت خود آگاه می شود و از همه غم های گذشته و دلهرهای آینده رهایی می یابد.
بیداردلان از زمان پیشی نمی گیرند بلکه از اسارت زمان بیرون رفته و خداوند وقت می شوند!
بصیرت یافتگان با تمامی عناصر هستی احساس پیوند و پیوستگی می کنند. بازِهمتشان، ایشان را از خرابه ها و  ویرانه ها به بلندای آسمان ها می کشاند تا دل از گورستان آرزوها و ناکامی ها و حسرت ها و اشتیاق ها برکنند.  
قضاوت در باره دیگران را گناهی می دانند نابخشودنی! و نظر به کم و کاستی های خویش ایشان را ازعیبجویی دیگران باز می دارد!
گشاده ِدست و گشاده رویند و «پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست» دست می افشانند و پای می بازند و آواز در می دهند که « ما را بر کیسه بند نیست و با خلق روزگار، جنگ نیست»
هشیاری را گناهی می دانند بخشش ناپذیر! دیوانگی  و مستی را پیشه خود می سازند و زیر لب چنین می سرایند که: 
«چاره ای کو بهتر از دیوانگی»!!!
بسان آفتاب بر ویرانه ها تابیدن می گیرند و بسان خاک گل هایی رنگارنگ را بر خود می رویانند.
بسان باران بر ناپاکی ها می بارند و بسان  دریا سخاوتمندانه درها وگوهرها را به غواصان عالم معنا ارمغان می دهند.
سکوت را پیشه خود می سازند و همواره گوش به راهند« تا که خبر می دهد ز دوست» !
 تشنگانی هستند که با شنیدن صدای آب سراسیمه از خواب می جهند، تا مبادا کاروان بیداری در گذرد و ایشان را خواب درربوده باشد!!  
برجه ای عاشق برآور اضطراب // بانگ آب و تشنه  و آنگاه خواب!
بابک صفوت
@sher_o_asal
#استادبنان...در ارزوی تو
دلی به خون نشسته دارم
دلی زغم شکسته دارم...

دگر ان شب است امشب که
زپی سحر ندارد...

شعر #وحشی_بافقی
آواز #استاد_بنان
اهنگ #زرین_پنجه
دستگاه #اصفهان
Forwarded from Deleted Account
بیت سوم:

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
لولی : آوازه خوان دوره گرد
" یغما " نام گروهی از تورانیان هست که در دوره ی اسلامی در شهری با همین نام در نزدیکی " خجند " کنونی زندگی میکردن
یغما ایهام تناسب ( صفت خوان هست و و نام سفره ای بوده که پادشاهان در روزهای خاصی از سال برپا می کردن و بعد از خوردن غذای اون وسایل اون رو به یغما می برن)
شهرآشوب صفت معشوق
مصراع اول تنسیق الصفات هست به نظرم
همچو یغماچی که خانه می کند
زودزود انبان خود پر می کند
مولوی

بیت چهارم:

ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

جمال اب و رنگ و خال و خط تناسب داره
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت...
یک هندسه شگفت انگیز و جالب در مصراع دوم اگر نقطه های " خال و خط " راو حذف و جابجا کنیم!! می شه حال و حظ !!

بیت پنجم:

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
یوسف لغت عبری هست به معنی کسی که هر روز از روز قبل زیباتر باشه
حسن روز افزون داشتن : یوسف
پرده عصمت اضافه تشبیهی هست
البته شاید سوال باشه که بی عصمتی حاصل زیبایی روزافزون یوسف هست یا ناشی از عشق؟

عشق در اینجا همان شیفتگی به چهره زیبای یوسف هست وحافظ منظورش اینه که زیبایی روز افزون یوسف باعث شعله ورتر شدن آتش عشق زلیخا شده و او رو از پرده عصمت در آورده در واقع فاعل اصلی
زیبایی یوسفه

بیت ششم:

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
فحش از دهن تو طیبات ست
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
تلخ و شکر تضاد

بیت هفتم:

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
جان و جانا جناس اضافه
نکته جالبی که من در این بیت دیدم و شاید هم نظرم درست نباشه تناسب جوانان با جان است که شاید در نظر اول نوعی جمع به دید بیاد البته این نظر خیلی موثق نیست و باید در موردش اندیشید اما با توجه به طبع طناز حافظ شاید بعید به نظر نرسه

بیت هشتم:

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
گو و جو جناس
نگشود و نگشاید هم جناس اشتقاق دارن
معما : کور شده
سخن از می ومطرب بگو
( حال را دریاب ) واسرار روزگار را کمتر دنبال کن
که کسی نتوانسته اسرار افرینش را در یابد

بیت آخر:

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
عقد: شاید گره
ثریا: ستاره پروین که مجموعه ای از ستارگان ست و عقد به گلوبند تشبیه میشه
نظم ؛ فلک ؛ عقد ؛ ثریا تناسب
در سفتن کنایه هست از به رشته نظم کشیدن کلمات
سخنان زیبا گفتن
عقد ثریا تشبیه بلیغ
نظم ایهام
و همچنین در مصراع دوم تشخیص دیده میشه
در واژ ه های
گفتی و سفتی هم اوایی دیده میشه
من فقط یک دانه چون مه خواستم اما خدا
داده بر من خوشه ایی پروین نمیدانم چرا

ارائه حقیر 🙏
شبتون بخیر
حال دلتون خوش
کلمات مجانی اند ، این نحوه استفاده ما از آنها است که می تواند هزینه های زیادی داشته باشد ...

وینستون چرچیل؟
غمنامه‌ی عاشق را ناخوانده مکن پاره
بی‌چاره رقم کرده از خونِ جگر چیزی

کلیم کاشانی
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم
‏که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را
‏⁧
صائب تبریزی
ز عشق او همه اسرار یابی
درون خویش پر انوار یابی

اگر تو عشق او درجان نداری
بمعنی دانش و ایمان نداری

نباشد عشق او گر در دل تو
زهی بیچارگی حاصل تو

حضرت عطار
صدا و شعر مهدی حمیدی شیرازی


مرگ قو
چگونگی خلق قصیده #بوی_جوی_مولیان

داستان سرایش این شعر از این قرار است که #امیرنصرسامانی (یا امیری دیگر) از بخارا به هرات می‌رود و دلبستهٔ هوای هرات می‌گردد. بازگشت به بخارا راهم چنان فصل به فصل عقب می‌اندازد که مدت چهارسال او و ملازمانش در هرات می‌مانند. لشکریانش که دلتنگ بخارا شده بودند به نزد #رودکی آمده و به او گفتند اگر هنری بورزد و شاه را به بازگشت به بخارا ترغیب کند پنجاه هزار درم به او پاداش می‌دهند.
رودکی نیز می‌دانست در این هوای لطیف نثر کارگر نیست و باید چیزی بسراید و بنوازد که از هوای هرات لطیف تر بنماید. از این رو قصیده‌ای می‌سراید و هنگامی که امیر سامانی صبوحی کرده بود، چنگ نواخته و آن تصنیف را با آواز می‌خواند؛ و امیر چنان تحت تاثیر قرار می‌گیردکه بدون آنکه کفش را در پایش کند سوار بر اسب می‌شود و مستقیم به سوی بخارا می‌تازد؛ و نقل است که کفش‌هایش را تا دو فرسنگ دنبال او می‌بردند؛ و رودکی پنجاه هزار درهم از لشکریان می‌گیرد. آن قصیده اینگونه‌است:

بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست/خِنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا، شاد باش و دیر زی/میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه ست و بخارا آسمان/ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان/سرو سوی بوستان آید همی
ریگ آموی و درُشتی‌های او/زیرپایم پرنیان آید همی
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . مردی سوار بر خرش آنجا رسید. از خر فرود آمد و خرِ خود را کنار اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند .
مرد آن سخن نشنید و با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد.
مرد گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. مرد او را کشان کشان نزد قاضی برد.
قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود.
قاضی به مرد شاکی گفت : این مرد لال است ………؟
مرد گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از این با من سخن گفته ……
قاضی پرسید : با تو سخن گفت …….؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند……. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت
شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت: “جواب ابلهان خاموشی ست”

امثال و حکم
#علی_اکبر_دهخدا
اصلاحیه

از بی ادبی کسی به جایی نرسید
دری است ادب ؛به هر گدایی نرسید !

سر رشته ی ملک پادشاهی،ادب است
تاجی است که جز به پادشاهی نرسید

از خدا جوئیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب

بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد

#مولانــــــــا



دو بیت اول سراینده ناشناس و جعلی به مولانا نسبت دادند
و دو بیت دوم از دفتر اول مثنوی معنوی
نقل است که رابعه وقتی بیمار شد و بیماری سخت بود پرسیدند سبب این چه بود؟گفت در سحرگاه دل ما به روی بهشت نظر کرد دوست با ما عتاب کرداین بیماری از عتاب اوست.پس حسن بصری به عیادت او امدگفت خواجه ای دیدم از خواجگان بصره بر در صومعه رابعه کیسه زرپیش نهاده و میگریست گفتم ای خواجه چرا می گریی؟گفت چیزی از برای زاهده زمان که اگر برکات او ازمیان خلق برود خلق هلاک شود و گفت چیزی اورده ام برای تعهد ترسم که قبول نکند تو شفاعت کن تا قبول کندحسن در رفت و بگفت رابعه بر گوشه چشم بر وی نگریست گفت کسی که اورا ناسزا میگویدروزی از او باز نمیگیردکسی که جانش جوش محبت او می زند رزق از او چگونه باز گیردکه تا من او را شناخته ام پشت در خلق اورده ام ومال کسی نمی دانم که حلال است یا نی،چون بستانم که به روشنی چراغ سلطانی به پیراهنی بدوختم که دریده بودم روزگاری دلم بسته شدتا یادم امد پیراهن بدریدم انجا که دوخته بودم تا دلم گشاده شدان خواجه را عذر خواه تا دلم در بند ندارد


تذکرہ_الاولیاء
ذکر رابعه عدویه
از آنجا که من«او» شدم، به سویی عروج کردم که «سو»یی نبود و در بازگشت، وجود را عطرآگین ساختم.

ابن فارض حموی
اگر خواهی که محرم گردی دیده را از نظر واغیار پاک دار تا همه او را بیند!
سمع را از همه حدیث ها معزول کن تا از هر ذره که در مُلک و ملکوت است کلام ازلی شنوی!
هر نهاد که از شیطان خلاص یافت، جز جلال لم یزل در آنجا رخت ننهد.

عین القضات همدانی
ای دوست : « ان الله تعالی لا ینظر الی صورکم و لا اِلی اعمالکم و لکن ینظرالی قلوبکم و نیاتکم »
( خداوند تعالی به ظاهر و عمل شما نگاه نمی کند ، بلکه به قلب ها و نیات شما می نگرد )

چون دل نجس بود ، طهارت ظاهر به چه کار آید؟ و این چنان بود که کسی جامه پاکیزه دارد و از فرق تا به قدم به انواع نجاسات آلوده بود.

ای دوست طهارت ظاهر مزیتی بود در راه خدای تعالی ، و طهارت ِ دل رکنی است ؛ و چون رکن به خلل بود ، مزیت به چه کار آید ؟


عین القضات همدانی
عالم بر مثالِ کوه است.
هر چه گویی از خیر و شر، از کوه همان شنوی.
و اگر گمان بری که من خوب گفتم و کوه زشت جواب داد، محال باشد
که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه بانگ زاغ آید،
یا از بانگ آدمی، بانگ خر ...

#مولانا
#فیه‌ما‌فیه
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه

دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه

هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه

پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه

گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه

حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه


حافظ
دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه
قالت: رای فوادی من هجرک القیامه

گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم
قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه

گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را
قالت: فمر صحیحا بالخیر و السلامه

گفتم: وفا نداری گفتا که: آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه

گفتم: وداع نایی واندر برم نگیری
قالت: ترید وصلی سرا و لا کرامه

گفتا: بگیر زلفم گفتم: ملامت آید
قالت: الست تدری العشق و الملامه


سنایی
کشنده‌تر ز مرض، منت طبیبان است
خوش است درد به شرطی که بی دوا افتد

کلیم کاشانی