Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
برای سوال اول باید عرض کنم قائدتا تجربه عاشقی از نظر هر کسی متفاوت است.
اگر من بخوام ویژیگیهایی برای عاشقی نام ببرم میگم عشق اول پردههای حیای کاذب را میدرد و بخود حقیقی میرساند.
بعد،چون عاشقی یعنی یگانه پرستی ویژیگی مهم دیگه او اینه که جز او هیچ ظاهری و باطنی فریبندگی ندارد.
امان و صد امان از شر شیطان و اشکهای بیقراری.پس سوم،،دلتنگی و انتظار که خاص ترین ویژیگی عشاق است یعنی منتظر بودن است توام با دلتنگی (پردههای حیای ظاهری اینجا دریده میشوند).
برای سوال اول باید عرض کنم قائدتا تجربه عاشقی از نظر هر کسی متفاوت است.
اگر من بخوام ویژیگیهایی برای عاشقی نام ببرم میگم عشق اول پردههای حیای کاذب را میدرد و بخود حقیقی میرساند.
بعد،چون عاشقی یعنی یگانه پرستی ویژیگی مهم دیگه او اینه که جز او هیچ ظاهری و باطنی فریبندگی ندارد.
امان و صد امان از شر شیطان و اشکهای بیقراری.پس سوم،،دلتنگی و انتظار که خاص ترین ویژیگی عشاق است یعنی منتظر بودن است توام با دلتنگی (پردههای حیای ظاهری اینجا دریده میشوند).
Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
مگر ممکن انسان انسان بتواند خدا را توصیف کند و برای او تصویری ولو عاشقانه تجسم نکند!!!!
فکر نمیکنم توصیف زیبا تر از امیر مومنان باشد که الله معبودیست که خلق در او حیرانند و به وجود او عشق میورزند که از درک بینایی مستور و از افکار و عقول محجوب
مگر ممکن انسان انسان بتواند خدا را توصیف کند و برای او تصویری ولو عاشقانه تجسم نکند!!!!
فکر نمیکنم توصیف زیبا تر از امیر مومنان باشد که الله معبودیست که خلق در او حیرانند و به وجود او عشق میورزند که از درک بینایی مستور و از افکار و عقول محجوب
Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
خالی از لطف نیست در این مقال به تفسیر "گزیده ای از عشق" بپردازیم..
عشق، برترین تمایل و عرفان، برترین بینش است. تفسیر و تعبیر عشق از دیدگاه عرفان اسلامی به راستی که اعجابانگیز بوده و به عبارتی دیگر اسرارآمیز.تشریح عشق از دیدگاه عرفانی توسط حضرت خواجه احمد غزالی در رساله«سوانح» (بعبارتی سوانح العشاق و یا السوانح فی العشق)به نیکوترین وجهی صورت پذیرفته است.
سوانح، تفسیر عشق است و محبت.مضمون اصلی رساله سوانح، تأویل دو کلمه است، یحبهم و یحبونه. قرآن مجید میفرماید«و الذین آمنوا اشد حبا لله» (بقره/165)کسانی که گرویدند به شدت خدا را دوست دارند.
و در جای دیگر:«فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه»(مائده/53)زود باشد که خدا بیاورد گروهی را که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست میدارند.
در تفسیر آیه فوق باید گفت، قسمتی از مفهوم این آیه دلیل بر آن دارد که ابتداء تمایل و خواستن و دوست داشتن و کشش از جانب حضرت حق میبایستی وجود داشته باشد(یحبهم)تا بنده ای نیز بتواند او را دوست داشته و در طلبش کوشش نماید (یحبونه)، فروغی بسطامی نیز در همین باباب -بطور کلی-چنین عقیدهای ابراز نموده است:
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
🌿🌿🌿
حافظ که لسان الغیب غزل پارسی لقب یافته چنین تفسیر مینماید که:
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد
و در عین حال خواجه شیراز، از لطف و رحمت حضرت حق نومید نشده و امیدوارانه ندا میدهد:
گر چه وصالش نه بکوشش دهند
آنقدر ای دل که توانی بکوش
🌿🌿🌿
حضرت خواجه احمد غزالی، حکایتی بس نغز و پندآموز را در رساله عینیه(موعظه)بیان میکند در رابطه با«شوخی حضرت حق تعالی با آن یهودی خسیس»و صفت رحمت و کریمی حضرت احدیت؛
«آن مرد در بنیاسرائیل سالها عبادت کرد، لم یزل خواست که خلوت او را جلوهای دهد، ملکی بفرستاد و گفت:رنج مبر که تو دوزخی خواهی بود.مرد پاسخ گفت:مرا با بندگی کار است، خداوندی او داند.آن فرشته باز گفت:جلال احدیت جواب داد که:او چون بالئیمی برنمیگردد، من با کریمی چون برگردم؟» (رساله موعظه، ص 73، تصحیح نوربخش کرمانی).
مولانا گوید:
رشتهای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جا که خاطرخواه اوست
رحمت خداوندی و عشق حضرتش(کشش)و طلب عاشقانش(کوشش)در دایره قاب قوسین بیانگر قابلیت طیران مرغ جان آدمی است،
🌿🌿🌿
در سیر تکاملی وصال نبز شیخ اجل چنین میگوید:
ما خود نمیرویم روان از قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
تکامل مفاهیمی آیات فوق را میباید به انسانهای کامل اطلاق نمود که خداوند درباره آنان میفرماید: «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»(فجر/28)
این مقاله، دربرگیرنده مفاهیم کلی تعاریف از «عشق»و«رساله سوانح»میباشد.تا جویندگان حقیقت با کتاب«سوانح»شیخ احمد غزالی آشنایی یافته و در پی دسترسی بدان(کتاب و حقیقت) برآیند.
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
«شیخ اجل »
به جز از زمزمه«عشق و محبت»نشنید
آنکه از عالم عشاق، دلش باخبر است.
عشق، تنها زبان مشترک حسی میان انسانهاست.
عشق، پاکترین احساسات از سوی بشریت در مقابل آفرینش است.
عشق، تنها زبان بینالمللی در بیان تمایلات عاطفی انسانهاست.
عشق، پاسخ متقابل شاکرانه آدمیان به پیشگاه زیباییهاست.
عشق، دفاع باطنی انسانها از حقیقت است.
عشق، اظهار ارادت بشریت در برابر هستی است.
عشق، تنها بیان جهانی در ابراز احساسات حسی میان آدمیان است.
عشق، شور پایداری و جاودانگی آدمی در کهکشان بیکران خلقت است.
عشق، سیمرغی است کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
«فخر الدین عراقی» چنین بیان داشته که:
عشق، گوهری گرانبها از خزانه خداوندی میباشد که به انسان ارزانی گشته است.
عشق، لطیفهای است نهانی و سانحهای است فوق تصور که در یک لحظه بر جان آدمی شعله میزند و باعث بیخویشتنی وی میگردد. عشق، صدایی است نازل شده از عرش بر جان و دل عاشق بیقرار در فرش.
صدای عشق، صدای زیباییهاست، صدای گلهاست، صدای خوبیهاست.
صدای عشق، صدای شکسته شدن پیله دگردیسی آدمیان و بلوغ انسانهاست.صدای زمزمه جویبار دلهاست، صدای شکفته شدن شکوفههاست.
صدای عشق، صدای خوش معنویت انسان است، صدای بال و پر جبرئیل در هنگامه سوختن هستی او، صدای صور اسرافیل در هنگام نیایش پروردگار، صدای استغاثه سیمرغ جان است بر آستان سیمرغ جانان.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
خواجه رندان🌿
خالی از لطف نیست در این مقال به تفسیر "گزیده ای از عشق" بپردازیم..
عشق، برترین تمایل و عرفان، برترین بینش است. تفسیر و تعبیر عشق از دیدگاه عرفان اسلامی به راستی که اعجابانگیز بوده و به عبارتی دیگر اسرارآمیز.تشریح عشق از دیدگاه عرفانی توسط حضرت خواجه احمد غزالی در رساله«سوانح» (بعبارتی سوانح العشاق و یا السوانح فی العشق)به نیکوترین وجهی صورت پذیرفته است.
سوانح، تفسیر عشق است و محبت.مضمون اصلی رساله سوانح، تأویل دو کلمه است، یحبهم و یحبونه. قرآن مجید میفرماید«و الذین آمنوا اشد حبا لله» (بقره/165)کسانی که گرویدند به شدت خدا را دوست دارند.
و در جای دیگر:«فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه»(مائده/53)زود باشد که خدا بیاورد گروهی را که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست میدارند.
در تفسیر آیه فوق باید گفت، قسمتی از مفهوم این آیه دلیل بر آن دارد که ابتداء تمایل و خواستن و دوست داشتن و کشش از جانب حضرت حق میبایستی وجود داشته باشد(یحبهم)تا بنده ای نیز بتواند او را دوست داشته و در طلبش کوشش نماید (یحبونه)، فروغی بسطامی نیز در همین باباب -بطور کلی-چنین عقیدهای ابراز نموده است:
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
🌿🌿🌿
حافظ که لسان الغیب غزل پارسی لقب یافته چنین تفسیر مینماید که:
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بجایی نرسد
و در عین حال خواجه شیراز، از لطف و رحمت حضرت حق نومید نشده و امیدوارانه ندا میدهد:
گر چه وصالش نه بکوشش دهند
آنقدر ای دل که توانی بکوش
🌿🌿🌿
حضرت خواجه احمد غزالی، حکایتی بس نغز و پندآموز را در رساله عینیه(موعظه)بیان میکند در رابطه با«شوخی حضرت حق تعالی با آن یهودی خسیس»و صفت رحمت و کریمی حضرت احدیت؛
«آن مرد در بنیاسرائیل سالها عبادت کرد، لم یزل خواست که خلوت او را جلوهای دهد، ملکی بفرستاد و گفت:رنج مبر که تو دوزخی خواهی بود.مرد پاسخ گفت:مرا با بندگی کار است، خداوندی او داند.آن فرشته باز گفت:جلال احدیت جواب داد که:او چون بالئیمی برنمیگردد، من با کریمی چون برگردم؟» (رساله موعظه، ص 73، تصحیح نوربخش کرمانی).
مولانا گوید:
رشتهای بر گردنم افکنده دوست
میکشد هر جا که خاطرخواه اوست
رحمت خداوندی و عشق حضرتش(کشش)و طلب عاشقانش(کوشش)در دایره قاب قوسین بیانگر قابلیت طیران مرغ جان آدمی است،
🌿🌿🌿
در سیر تکاملی وصال نبز شیخ اجل چنین میگوید:
ما خود نمیرویم روان از قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
تکامل مفاهیمی آیات فوق را میباید به انسانهای کامل اطلاق نمود که خداوند درباره آنان میفرماید: «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»(فجر/28)
این مقاله، دربرگیرنده مفاهیم کلی تعاریف از «عشق»و«رساله سوانح»میباشد.تا جویندگان حقیقت با کتاب«سوانح»شیخ احمد غزالی آشنایی یافته و در پی دسترسی بدان(کتاب و حقیقت) برآیند.
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
«شیخ اجل »
به جز از زمزمه«عشق و محبت»نشنید
آنکه از عالم عشاق، دلش باخبر است.
عشق، تنها زبان مشترک حسی میان انسانهاست.
عشق، پاکترین احساسات از سوی بشریت در مقابل آفرینش است.
عشق، تنها زبان بینالمللی در بیان تمایلات عاطفی انسانهاست.
عشق، پاسخ متقابل شاکرانه آدمیان به پیشگاه زیباییهاست.
عشق، دفاع باطنی انسانها از حقیقت است.
عشق، اظهار ارادت بشریت در برابر هستی است.
عشق، تنها بیان جهانی در ابراز احساسات حسی میان آدمیان است.
عشق، شور پایداری و جاودانگی آدمی در کهکشان بیکران خلقت است.
عشق، سیمرغی است کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
«فخر الدین عراقی» چنین بیان داشته که:
عشق، گوهری گرانبها از خزانه خداوندی میباشد که به انسان ارزانی گشته است.
عشق، لطیفهای است نهانی و سانحهای است فوق تصور که در یک لحظه بر جان آدمی شعله میزند و باعث بیخویشتنی وی میگردد. عشق، صدایی است نازل شده از عرش بر جان و دل عاشق بیقرار در فرش.
صدای عشق، صدای زیباییهاست، صدای گلهاست، صدای خوبیهاست.
صدای عشق، صدای شکسته شدن پیله دگردیسی آدمیان و بلوغ انسانهاست.صدای زمزمه جویبار دلهاست، صدای شکفته شدن شکوفههاست.
صدای عشق، صدای خوش معنویت انسان است، صدای بال و پر جبرئیل در هنگامه سوختن هستی او، صدای صور اسرافیل در هنگام نیایش پروردگار، صدای استغاثه سیمرغ جان است بر آستان سیمرغ جانان.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
خواجه رندان🌿
Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
عرض ادب و ارادت مجدد بر شما و استادان فرهیخته و سروران گران ارج
جسارتی نموده و مختصر توضیحی آنچه آموختیم در محضرتان درس پس خواهیم داد .
و بیکران منت پذیر هموندان گرانسنگ
بوده و هستیم.
و از در افشانی و نقل زیبا در تعبیر و تفسیر
"عشق" بسیار محظوط گشته و در مورد الطاف سرکارتان بر این کمترین شاگرد سپاسگزارم...
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی!
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی!!
مونس العشق/شيخ شهاب الدین سهروردی🌿
عرض ادب و ارادت مجدد بر شما و استادان فرهیخته و سروران گران ارج
جسارتی نموده و مختصر توضیحی آنچه آموختیم در محضرتان درس پس خواهیم داد .
و بیکران منت پذیر هموندان گرانسنگ
بوده و هستیم.
و از در افشانی و نقل زیبا در تعبیر و تفسیر
"عشق" بسیار محظوط گشته و در مورد الطاف سرکارتان بر این کمترین شاگرد سپاسگزارم...
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی!
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودی!!
مونس العشق/شيخ شهاب الدین سهروردی🌿
Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
سعدی نیز در این رابطه چنین نظر دارد:
به جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست
جهانبینی وسیع و گسترده در بینش توحیدی، به انسان اجازه و رخصت به پرواز درآوردن شهباز اندیشه را میدهد تا ارواح لطیف انسانی آرامش و سکون یابند و سیراب گردند و ارضای درون پذیرند.
چند ریزی بحر را در کوزهای!؟
چند گنجد حاصل یک روزهای!؟
🌿🌿🌿
و نیز:
حضرت مولانا معنویت آدمی را سراسر تفکر
میداند و عشق ورزیدن؛
ای برادر!تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای
هر چند که مولانا خود به صراحت اعتراف کرده است که؛«آه!که سودی نداشت، دانش بسیار من». اما شوربرانگیزانه میسراید«چون به عشق آیم، خجل مانم از او».
چون قلم بر عشق آمد
هم قلم از خود شکافت
🌿🌿🌿
با توصیف فوق، فخر الدین عراقی رندانه ناله بر میآورد که:
عاشقی دانی چه باشد؟
بیدل و جان زیستن
جان و دل بر باختن،
بر روی جانان زیستن
شیخ بزرگوار سعدی گوید:
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره بجای دگر نمیدانیم
🌿🌿🌿
و حافظ با اطمینان خاطر در پاسخ چنین میگوید که،:
«در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست»، زیرا دلیل حافظ نیز چنین است که؛
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد، آن کنند
حافظ، عاشق را آزاد از قید و بند و تکلیف میداند و میگوید:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
سعدی نیز در این رابطه چنین نظر دارد:
به جهان خرم از آنم، که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست
جهانبینی وسیع و گسترده در بینش توحیدی، به انسان اجازه و رخصت به پرواز درآوردن شهباز اندیشه را میدهد تا ارواح لطیف انسانی آرامش و سکون یابند و سیراب گردند و ارضای درون پذیرند.
چند ریزی بحر را در کوزهای!؟
چند گنجد حاصل یک روزهای!؟
🌿🌿🌿
و نیز:
حضرت مولانا معنویت آدمی را سراسر تفکر
میداند و عشق ورزیدن؛
ای برادر!تو همه اندیشهای
مابقی خود استخوان و ریشهای
هر چند که مولانا خود به صراحت اعتراف کرده است که؛«آه!که سودی نداشت، دانش بسیار من». اما شوربرانگیزانه میسراید«چون به عشق آیم، خجل مانم از او».
چون قلم بر عشق آمد
هم قلم از خود شکافت
🌿🌿🌿
با توصیف فوق، فخر الدین عراقی رندانه ناله بر میآورد که:
عاشقی دانی چه باشد؟
بیدل و جان زیستن
جان و دل بر باختن،
بر روی جانان زیستن
شیخ بزرگوار سعدی گوید:
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره بجای دگر نمیدانیم
🌿🌿🌿
و حافظ با اطمینان خاطر در پاسخ چنین میگوید که،:
«در راه عشق، مرحله قرب و بعد نیست»، زیرا دلیل حافظ نیز چنین است که؛
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد، آن کنند
حافظ، عاشق را آزاد از قید و بند و تکلیف میداند و میگوید:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
آری به راستی که، صدای عشق، تنها صداست، تنها صدایی که میماند.
زیرا که، صدای پای عشق، در نیایش پرندگان، در سماع گیاهان، در نیایش عاشق بر درگاه بینیازی معبود، در نیاز دردمندانه طالب و سالک به پیشگاه نازمندانه معشوق، و در گفتگوی شقایقها در مبارزه زیبایی محبوب است که شنیده میشود.
عشق، تنها احساس پاک و تنها ع امل مشترک درونی در نفوس انسانی است.
عشق، همچون امداد غیبی تنها برای بعضی از خواص رخ مینماید و تا لایق دریافت نباشی به فیض س عادت آن مفتخر نگردی.
حریم عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
حضرت خواجه رندان🌿
عشق، برآمده از احساسات صادقانه و خالصانه بشر میباشد و بر اوج برنده روح و دل و جان آدمی، و بر باد دهنده تمامی حسابهای عقل مرگ اندیش.
جانبازی و عشق بازی لازم و ملزوم یکدیگرند، تا محاسبهگری در کار است حریم مقدس عشق را نباید آلوده نمود، در غیر این صورت، هلاک آدمی در پی خواهد رسید،
🌿🌿🌿
آنجا که مولانا بزیبایی اشارت دارد:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
🌿🌿🌿
در همین سطح است که حافظ چنین سروده:
ناز پرورد تنعم، نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
با این همه حافظ تأکید دارد:
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
دلیل حافظ نیز چنین است:
طبیب عشق، مسیحا دم است و مشفق لیک
چون درد در تو نبیند، که را دوا بکند؟
با این همه، و در طول تاریخ بشری، همچنان مشخص گردیده که؛«جز آستان عشق، در جهان پناهی نیست»زیرا با زبان بیزبانی باید گفت؛«ای عشق، همه فسانه از توست».
🌿🌿🌿
سلطان العارفین بایزید بسطامی در شطح عشق چنین میسراید که (بارش عشق):
به صحرا شدم
برف باریده بود
چون گام میزدم
پاهایم در عشق فرو میرفت
سخنان سلطان بایزید بسطامی از یک بینش و آرمان فوقالعاده لطیف و حساس آکنده است.نگرش فلسفه اسلامی نسبت به موجودات، یک بینش انسانی و الهی میباشد که در این مصرع بخوبی متجلی است؛«بر هر چه نظر کردم-تو در نظرم بودی.
آری به راستی که، صدای عشق، تنها صداست، تنها صدایی که میماند.
زیرا که، صدای پای عشق، در نیایش پرندگان، در سماع گیاهان، در نیایش عاشق بر درگاه بینیازی معبود، در نیاز دردمندانه طالب و سالک به پیشگاه نازمندانه معشوق، و در گفتگوی شقایقها در مبارزه زیبایی محبوب است که شنیده میشود.
عشق، تنها احساس پاک و تنها ع امل مشترک درونی در نفوس انسانی است.
عشق، همچون امداد غیبی تنها برای بعضی از خواص رخ مینماید و تا لایق دریافت نباشی به فیض س عادت آن مفتخر نگردی.
حریم عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
حضرت خواجه رندان🌿
عشق، برآمده از احساسات صادقانه و خالصانه بشر میباشد و بر اوج برنده روح و دل و جان آدمی، و بر باد دهنده تمامی حسابهای عقل مرگ اندیش.
جانبازی و عشق بازی لازم و ملزوم یکدیگرند، تا محاسبهگری در کار است حریم مقدس عشق را نباید آلوده نمود، در غیر این صورت، هلاک آدمی در پی خواهد رسید،
🌿🌿🌿
آنجا که مولانا بزیبایی اشارت دارد:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
🌿🌿🌿
در همین سطح است که حافظ چنین سروده:
ناز پرورد تنعم، نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
با این همه حافظ تأکید دارد:
هر دل که ز عشق توست خالی
از حلقه وصل تو برون باد
دلیل حافظ نیز چنین است:
طبیب عشق، مسیحا دم است و مشفق لیک
چون درد در تو نبیند، که را دوا بکند؟
با این همه، و در طول تاریخ بشری، همچنان مشخص گردیده که؛«جز آستان عشق، در جهان پناهی نیست»زیرا با زبان بیزبانی باید گفت؛«ای عشق، همه فسانه از توست».
🌿🌿🌿
سلطان العارفین بایزید بسطامی در شطح عشق چنین میسراید که (بارش عشق):
به صحرا شدم
برف باریده بود
چون گام میزدم
پاهایم در عشق فرو میرفت
سخنان سلطان بایزید بسطامی از یک بینش و آرمان فوقالعاده لطیف و حساس آکنده است.نگرش فلسفه اسلامی نسبت به موجودات، یک بینش انسانی و الهی میباشد که در این مصرع بخوبی متجلی است؛«بر هر چه نظر کردم-تو در نظرم بودی.
Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
عشق، خوشبختی جاودان است.
عشق، بهار در بهار است.
عشق، بوستان سراسر گل محمدی است.
عشق، گلستان سرشار از بوی عطر است
عشق، نیروی محرکه پرواز آدمی است.
عشق، شور و شادی و درد است.
عشق، حرکت در اوج است.
عشق، بیان آرزومندی عاشق است.
عشق، استشمام بوی گل سرخ از کوی دلبر است.
عشق، شروع به اعلام نیستی عاشق، در برابر هست مطلق معشوق است.
عشق، گام نهادن در جاده جاودانگی است.
عشق، جنبه تقدس زندگی بشری است.
عشق، انگیزه تحرک انسانها و عامل سلامت روح آدمیان است.
عشق، زمینهساز تمامی معنویت انسانهاست.
عشق، بیان زیبایی مطلق است.
عشق، مرکب شوق برای رفتن به جناب ذوق (خداوند)است.
عشق، تنها سرمایه دلشکستگان صافی ضمیر است.
عشق، زبان پاک عشاق است در وقت بیخودی و مستی.
عشق، معنای نیستی عاشق بر محضر حضرت معشوق است.
عشق، هدیهای است دو جنبه در غلبه محبت عاشق و معشوق بر یکدگر
عشق، سر الاسرار مکاشفه عاشق است.
عشق، در مرتبهای ورای هستی، بیان زیبایی جمال مطلق است.
عشق، از حضرت ربوبی صادر، و در صنع جلوه و نمود دارد.
عشق، جلوه ربوبی است و عالم پر است از حضور و جلوه حضرتش.
پس عشق، حضور حضرت حق است در تمامی هستی.
عشق، خوشبختی جاودان است.
عشق، بهار در بهار است.
عشق، بوستان سراسر گل محمدی است.
عشق، گلستان سرشار از بوی عطر است
عشق، نیروی محرکه پرواز آدمی است.
عشق، شور و شادی و درد است.
عشق، حرکت در اوج است.
عشق، بیان آرزومندی عاشق است.
عشق، استشمام بوی گل سرخ از کوی دلبر است.
عشق، شروع به اعلام نیستی عاشق، در برابر هست مطلق معشوق است.
عشق، گام نهادن در جاده جاودانگی است.
عشق، جنبه تقدس زندگی بشری است.
عشق، انگیزه تحرک انسانها و عامل سلامت روح آدمیان است.
عشق، زمینهساز تمامی معنویت انسانهاست.
عشق، بیان زیبایی مطلق است.
عشق، مرکب شوق برای رفتن به جناب ذوق (خداوند)است.
عشق، تنها سرمایه دلشکستگان صافی ضمیر است.
عشق، زبان پاک عشاق است در وقت بیخودی و مستی.
عشق، معنای نیستی عاشق بر محضر حضرت معشوق است.
عشق، هدیهای است دو جنبه در غلبه محبت عاشق و معشوق بر یکدگر
عشق، سر الاسرار مکاشفه عاشق است.
عشق، در مرتبهای ورای هستی، بیان زیبایی جمال مطلق است.
عشق، از حضرت ربوبی صادر، و در صنع جلوه و نمود دارد.
عشق، جلوه ربوبی است و عالم پر است از حضور و جلوه حضرتش.
پس عشق، حضور حضرت حق است در تمامی هستی.
Forwarded from گلها (ℳoŋireɦ)
masoud:
«خوشتر از ایام عشق، ایام نیست».
زیرا که به قول خواجه شبرار؛
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد
شعله عشق، هستی سوز است و با هستی قرین نه.
🌿🌿🌿
شیخ اجل میگوید:
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم!؟
پرتو اخگر عشق به همه جا میتابد و عقلسوز است و لا زمان؛
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
خواجه احمد غزالی، هستی را بدون عشق بی معنی دانسته و در یک جمله فتوا داده است که«با عشق روان شد از عدم، مرکب ما».
مولاناوار میبایستی، معترف گشت که:؛«عشق را آغاز هست، انجام نیست».
و با کلام حکیم نظامی گنجوی، این نوشته را بپایان میبایستی رساند، زیرا سرشت و سرنوشت انسانهای والا و کامل چنین بوده و چنان بادا؛
پرورده عشق شد سرشتم
بی عشق مباد سرنوشتم
ما خود نمیرویم روان از قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
پوزش این بندهِ کمینه را بجهت اطاله کلام، صمیمانه پذیرا باشید،
مانا باشید و نویسا🌿
- «هیچ»-
«خوشتر از ایام عشق، ایام نیست».
زیرا که به قول خواجه شبرار؛
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد
شعله عشق، هستی سوز است و با هستی قرین نه.
🌿🌿🌿
شیخ اجل میگوید:
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم!؟
پرتو اخگر عشق به همه جا میتابد و عقلسوز است و لا زمان؛
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
خواجه احمد غزالی، هستی را بدون عشق بی معنی دانسته و در یک جمله فتوا داده است که«با عشق روان شد از عدم، مرکب ما».
مولاناوار میبایستی، معترف گشت که:؛«عشق را آغاز هست، انجام نیست».
و با کلام حکیم نظامی گنجوی، این نوشته را بپایان میبایستی رساند، زیرا سرشت و سرنوشت انسانهای والا و کامل چنین بوده و چنان بادا؛
پرورده عشق شد سرشتم
بی عشق مباد سرنوشتم
ما خود نمیرویم روان از قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
پوزش این بندهِ کمینه را بجهت اطاله کلام، صمیمانه پذیرا باشید،
مانا باشید و نویسا🌿
- «هیچ»-
Forwarded from Deleted Account
درود
در مورد بحث سنجاق شده عرض کنم خدمت بزرگواران
به نظر حقیر
نمی توان تعریفی مطلق از ""عشق ""
داشت
اما به نظرم عشق احساسی مثبت که ریشه اش دوست داشتن
عشق در لعت از ""عشقه "" گرفته شده
نوعی گیاه بی ریشه که بر درختی میپیچه و تا ان رو نخشکانه دست بردار نیست
در حد توان سری به بزرگان میزنم و فرمایشاتی که در مورد عشق داشتند
روزبهان بقلی میگه که
عشق جز دولت وعنایت نیست
جز گشاد دل وهدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نگفت
شافعی را در او روایت نیست
از افصح المتکلمین غزلی زیبا داره
که ابیاتی رو خاطر دارم
میگه که
ان نه عشق است که از دل به دهان می آید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان می آید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
ان که از دست ملامت به فغان می آید
...
...
عاشق ان است که بی خویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقص کنان می آید
مولانای جانم هم که به زیبایی میگه که
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
حضرت حافظ هم میگه که
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
و در غزل زیبای دیگه ای میگه که
عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد
امیر خسرو میگه که
به عشق ار بت پرستی دینت پاکست
وگر طاعت کنی بی عشق خاکست
فدای عشق شو گر خود مجازیست
که دولت را درو پوشیده رازیست
و در آثار معاصر
زنده یاد نجمع زارع (روحش شاد )
میگه که
عشق قابیل است قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمیداند کجا پنهان کند
فاصل نظری میگه که
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
موسوی گرمارودی میگه که
ای عشق ای عمیقترین احتیاجها
درمان دردها و خود از بی علاجها
و در آخر عرض کنم که
به قول وحشی بافقی که میگه که
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
در مورد بحث سنجاق شده عرض کنم خدمت بزرگواران
به نظر حقیر
نمی توان تعریفی مطلق از ""عشق ""
داشت
اما به نظرم عشق احساسی مثبت که ریشه اش دوست داشتن
عشق در لعت از ""عشقه "" گرفته شده
نوعی گیاه بی ریشه که بر درختی میپیچه و تا ان رو نخشکانه دست بردار نیست
در حد توان سری به بزرگان میزنم و فرمایشاتی که در مورد عشق داشتند
روزبهان بقلی میگه که
عشق جز دولت وعنایت نیست
جز گشاد دل وهدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نگفت
شافعی را در او روایت نیست
از افصح المتکلمین غزلی زیبا داره
که ابیاتی رو خاطر دارم
میگه که
ان نه عشق است که از دل به دهان می آید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان می آید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
ان که از دست ملامت به فغان می آید
...
...
عاشق ان است که بی خویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقص کنان می آید
مولانای جانم هم که به زیبایی میگه که
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
حضرت حافظ هم میگه که
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
و در غزل زیبای دیگه ای میگه که
عشق پیدا شد و اتش به همه عالم زد
امیر خسرو میگه که
به عشق ار بت پرستی دینت پاکست
وگر طاعت کنی بی عشق خاکست
فدای عشق شو گر خود مجازیست
که دولت را درو پوشیده رازیست
و در آثار معاصر
زنده یاد نجمع زارع (روحش شاد )
میگه که
عشق قابیل است قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمیداند کجا پنهان کند
فاصل نظری میگه که
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
موسوی گرمارودی میگه که
ای عشق ای عمیقترین احتیاجها
درمان دردها و خود از بی علاجها
و در آخر عرض کنم که
به قول وحشی بافقی که میگه که
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
Forwarded from Abbas_ K
عشق ودیعه ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرت وی عجین شده وانسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است.عارف نامی مولانا چنین گوید:
ناف ما بر مهر او ببریده اند
عشق او در جان ما کاریده اند
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان رابرای رسیدن به سعادت وکمال میسر می سازد و اساسا خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد وتفاوت انسان با فرشته در این است که فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از روز ازل در وجود او نهاده شده است. بقول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور ایرانی جان خودرا نثار عشق الهی کردو شاعران در اشعار خود از او اینچنین یاد کرده اند:
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردان موحد سردار است
گفت آن یار کزوشدسردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
(حافظ)
ناف ما بر مهر او ببریده اند
عشق او در جان ما کاریده اند
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان رابرای رسیدن به سعادت وکمال میسر می سازد و اساسا خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد وتفاوت انسان با فرشته در این است که فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از روز ازل در وجود او نهاده شده است. بقول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت
عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور ایرانی جان خودرا نثار عشق الهی کردو شاعران در اشعار خود از او اینچنین یاد کرده اند:
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید
منزلگه مردان موحد سردار است
گفت آن یار کزوشدسردار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
(حافظ)
غــریب و عاشقم بر من نظر کن
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور
که جان عاشقان زیر و زبر کن
نه بس کاریست کشتن عاشقان را
برو فرمان بر و کار دگر کن
سنایی رفت و با خود برد هجران
تو نامش عاشق خسته جگر کن
ولیکن چون سحرگاهان بنالد
ز آه او سحرگاهان حذر کن
#حکیم_سنایی_غزنوی
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور
که جان عاشقان زیر و زبر کن
نه بس کاریست کشتن عاشقان را
برو فرمان بر و کار دگر کن
سنایی رفت و با خود برد هجران
تو نامش عاشق خسته جگر کن
ولیکن چون سحرگاهان بنالد
ز آه او سحرگاهان حذر کن
#حکیم_سنایی_غزنوی
از حیاتم چه نشان مانده، جز این نالهٔ دل
یا همین رفتن و برگشتن مرغ نفسی
داد و فریاد مکن، مشت به دیوار مکوب
که در این خانهٔ مخروبه نمانده ست کسی
گفتم ای شعر تو شاید بِرَهانی ز غمم
نرساندی به مرادم، به مرادت نرسی
مهدی اخوان ثالث
یا همین رفتن و برگشتن مرغ نفسی
داد و فریاد مکن، مشت به دیوار مکوب
که در این خانهٔ مخروبه نمانده ست کسی
گفتم ای شعر تو شاید بِرَهانی ز غمم
نرساندی به مرادم، به مرادت نرسی
مهدی اخوان ثالث
شاعرش خاطرم نیست ولی
میگه که
تن اگر بیمار شد بر سر میاریدم طبیب
ای عزیزان کار تن سهل است فکر دل کنید
میگه که
تن اگر بیمار شد بر سر میاریدم طبیب
ای عزیزان کار تن سهل است فکر دل کنید
یک تکه کتاب
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست، هست، چون نیست.
عشق مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟
نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آنرو هست، که نیست! پیدا نیست و حس میشود. میشوراند. منقلب میکند. بهرقص و شلنگ اندازی وا میدارد. میگریاند. میچزاند. میکوباند و میدواند. دیوانه به صحرا..!
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو میجوشد، بیآنکه ردش را بشناسی. بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی!
محمود دولتآبادی
جای خالی سلوچ
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست، هست، چون نیست.
عشق مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟
نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آنرو هست، که نیست! پیدا نیست و حس میشود. میشوراند. منقلب میکند. بهرقص و شلنگ اندازی وا میدارد. میگریاند. میچزاند. میکوباند و میدواند. دیوانه به صحرا..!
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو میجوشد، بیآنکه ردش را بشناسی. بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی!
محمود دولتآبادی
جای خالی سلوچ
رنج، ما را دو تکه میکند.
وقتی کسیکه رنج میکشد، میگوید: «خوبم... خوبم...» به این دلیل نیست که حالش خوب است. برای این است که خودِ درونش به خودِ بیرونش فرمان داده که واژهی «خوبم» را به زبان بیاورد.
او حتی گاهی اوقات اشتباهی میگوید: «خوبیم.»
دیگران فکر میکنند که خودش و اطرافیانش را میگوید، ولی اینطور نیست.
او دو تکهی خودش را میگوید: خودِ آسیبدیده و خودِ نمایندهاش. نمایندهای که برای مصرف عمومی مناسب است!
رنج، یک آدمي را دو تکه میکند تا کسی را داشته باشد که برایش درد دل کند، کسی که در دلِ تاریکی کنار او بنشیند، حتي وقتی دیگران، تنهایش بگذارند.
ازکتاب جنگجوی عشق
نوشتهی گلنن دویل ملتن
وقتی کسیکه رنج میکشد، میگوید: «خوبم... خوبم...» به این دلیل نیست که حالش خوب است. برای این است که خودِ درونش به خودِ بیرونش فرمان داده که واژهی «خوبم» را به زبان بیاورد.
او حتی گاهی اوقات اشتباهی میگوید: «خوبیم.»
دیگران فکر میکنند که خودش و اطرافیانش را میگوید، ولی اینطور نیست.
او دو تکهی خودش را میگوید: خودِ آسیبدیده و خودِ نمایندهاش. نمایندهای که برای مصرف عمومی مناسب است!
رنج، یک آدمي را دو تکه میکند تا کسی را داشته باشد که برایش درد دل کند، کسی که در دلِ تاریکی کنار او بنشیند، حتي وقتی دیگران، تنهایش بگذارند.
ازکتاب جنگجوی عشق
نوشتهی گلنن دویل ملتن
روزگاران
محمدرضا شجریان
روزگاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد "الّا" به روزگاران
سعدی
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمیتوان کرد"حتّی" به روزگاران
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شجریان
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد "الّا" به روزگاران
سعدی
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمیتوان کرد"حتّی" به روزگاران
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شجریان
نیایش
استاد شجریان و همایون
استاد شجریان و همایون
شعر از سهراب سپهری:
دستي افشان
تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد،
هر قطره شود خورشيدي
شعر از سهراب سپهری:
دستي افشان
تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد،
هر قطره شود خورشيدي
در این شبها (خطاب به مهدی اخوان ثالث)
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد و
باد از ابر میترسد
درین شبها
که هر آیینه با تصویر بیگانهست
و پنهان میکند هر چشمهای سر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی.
تویی تنها که میخوانی
رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را
تویی تنها که میفهمی
زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را.
بر آن شاخ بلند ای نغمهساز باغ بیبرگی
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانههای خرد باغ در خوابند
بمان تا دشتهای روشن آیینهها،
گلهای جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
ز آواز تو دریابند.
تو غمگینتر سرود حسرت و چاووش این ایام،
تو بارانیترین ابری که میگرید
به باغ مزدک و زرتشت،
تو عصیانیترین خشمی که میجوشد
ز جام و ساغر خیام.
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد و
باد از ابر و
ابر از خویش میترسد
و پنهان میکند هر چشمهای سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی.
۱۳۴۶/۶/۲۲
محمدرضا شفیعی کدکنی
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد و
باد از ابر میترسد
درین شبها
که هر آیینه با تصویر بیگانهست
و پنهان میکند هر چشمهای سر و سرودش را
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی.
تویی تنها که میخوانی
رثای قتل عام و خون پامال تبار آن شهیدان را
تویی تنها که میفهمی
زبان و رمز آواز چگور ناامیدان را.
بر آن شاخ بلند ای نغمهساز باغ بیبرگی
بمان تا بشنوند از شور آوازت
درختانی که اینک در جوانههای خرد باغ در خوابند
بمان تا دشتهای روشن آیینهها،
گلهای جوباران
تمام نفرت و نفرین این ایام غارت را
ز آواز تو دریابند.
تو غمگینتر سرود حسرت و چاووش این ایام،
تو بارانیترین ابری که میگرید
به باغ مزدک و زرتشت،
تو عصیانیترین خشمی که میجوشد
ز جام و ساغر خیام.
درین شبها
که گل از برگ و
برگ از باد و
باد از ابر و
ابر از خویش میترسد
و پنهان میکند هر چشمهای سر و سرودش را
درین آفاق ظلمانی
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی.
۱۳۴۶/۶/۲۲
محمدرضا شفیعی کدکنی
دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد
غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد
آن بلیس بیتپش مهلت همیخواهد از او
مهلتی دادش که او را بعد فردا میکشد
همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه
در مدزد از وی گلو گر میکشد تا میکشد
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا میکشد
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون
خفیه صد جان میدهد دلدار و پیدا میکشد
از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین
کو تو را بر آسمان بر میکشد یا میکشد
روح ریحی میستاند راح روحی میدهد
باز جان را میرهاند جغد غم را میکشد
آن گمان ترسا برد مؤمن ندارد آن گمان
کو مسیح خویشتن را بر چلیپا میکشد
هر یکی عاشق چو منصورند خود را میکشند
غیر عاشق وانما که خویش عمدا میکشد
صد تقاضا میکند هر روز مردم را اجل
عاشق حق خویشتن را بیتقاضا میکشد
بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان
گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکشد
شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب
شمعهای اختران را بیمحابا میکشد
دیوان شمس
غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد
آن بلیس بیتپش مهلت همیخواهد از او
مهلتی دادش که او را بعد فردا میکشد
همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه
در مدزد از وی گلو گر میکشد تا میکشد
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا میکشد
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون
خفیه صد جان میدهد دلدار و پیدا میکشد
از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین
کو تو را بر آسمان بر میکشد یا میکشد
روح ریحی میستاند راح روحی میدهد
باز جان را میرهاند جغد غم را میکشد
آن گمان ترسا برد مؤمن ندارد آن گمان
کو مسیح خویشتن را بر چلیپا میکشد
هر یکی عاشق چو منصورند خود را میکشند
غیر عاشق وانما که خویش عمدا میکشد
صد تقاضا میکند هر روز مردم را اجل
عاشق حق خویشتن را بیتقاضا میکشد
بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان
گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکشد
شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب
شمعهای اختران را بیمحابا میکشد
دیوان شمس