من شیفتهٔ انسانهایی هستم که تنهاییشان را شناختهاند، با او حرف زدهاند، چای خوردهاند، در آغوشش گرفته و همچون گنجی گرانبها از آن مراقبت کرده و میکنند...
آنها انسانهایی رشد یافتهاند که در آنسویِ وابستگی یعنی استقلال ایستادهاند و اگر روزی به کسی اجازه ورود به حریم تنهاییشان را بدهند،
به این دلیل است که او را همچون تنهاییِ خود ارزشمند یافتهاند.
و این بدان معناست که او نیز انسان رشد یافتهٔ دیگریست...
#شمس_تبریزی
آنها انسانهایی رشد یافتهاند که در آنسویِ وابستگی یعنی استقلال ایستادهاند و اگر روزی به کسی اجازه ورود به حریم تنهاییشان را بدهند،
به این دلیل است که او را همچون تنهاییِ خود ارزشمند یافتهاند.
و این بدان معناست که او نیز انسان رشد یافتهٔ دیگریست...
#شمس_تبریزی
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
#مولانا
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
#مولانا
هیچوقت نباید به دنبال خوشبختی کامل بود. غیر ممکن است بتوان کسی را در این دنیا پیدا کرد که صد در صد خوشبخت باشد. باید به زیباییهای کوچک زندگی بسنده کرده و آنها را در کنار هم چید، درست مثل یک جاده. در آن صورت است که وقتی برگردی و پشت سرت را نگاه کنی، میبینی چه مسیر طولانیای را به سمت خوشبختی طی کردهای.
#کمی_قبل_از_خوشبختی
#انیس_لودیگ
#کمی_قبل_از_خوشبختی
#انیس_لودیگ
نقلست که گفت:
یک روز دلم گم شده بود
گفتم الهی دل من باز ده
ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربودهایم تا با ما بمانی
تو بازمیخواهی که با غیر مابمانی.
#عطار
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_جنید_بغدادی
یک روز دلم گم شده بود
گفتم الهی دل من باز ده
ندائی شنیدم که یا جنید ما دل بدان ربودهایم تا با ما بمانی
تو بازمیخواهی که با غیر مابمانی.
#عطار
#تذکرة_الاولیاء
#ذکر_جنید_بغدادی
پرسیدند که غریب کیست؟
گفت: غریب نه آن است که تنش در این جهان غریب است، بلکه غریب آن است که دلش در تن غریب بُوَد و سِرَّش در دل غریب بُوَد…
#تذکره_الاولیاء
گفت: غریب نه آن است که تنش در این جهان غریب است، بلکه غریب آن است که دلش در تن غریب بُوَد و سِرَّش در دل غریب بُوَد…
#تذکره_الاولیاء
حکایات فیه ما فیه
یک نظر قهر حق بهتر از هزار لطف ظاهری دنیا
حکایت آوردهاند که: عیسی عَلَیْهِ السَّلام در صحرایی میگردید. باران عظیم فرو گرفت، رفت در خانۀ سیَه گوش۱ در کُنجِ غاری پناه گرفت لحظهای، تا باران منقطع گردد.
وحی آمد که: از خانۀ سیَه گوش بیرون رو که بچّگانِ او به سبب تو نمیآسایند.
ندا کرد که: یَا رَبِّ لِابْنِ اَوی مَأوَیً وَ لَیْسَ لِابْنِ مَرْیَمَ مَأْویً. گفت: فرزندِ سیَه گوش را پناه است و جای است و فرزند مریم را نه پناه است و نه جای است و نه خانه است و نه مقام است.
مولانا فرمود: اگر فرزندِ سیَه گوش را خانه است، امّا چنین معشوقی او را از خانهای نمیراند، تو را چنین رانندهای هست، اگر تو را خانه نباشد، چه باک؟ که لُطفِ چنین راننده و لطفِ این خِلعَت که تو مخصوص شدی که تو را میرانَد، صدهزار هزار آسمان و زمین و دنیا و آخرت و عرش و کرسی میارزد و افزون است و درگذشته است.
#فيه_ما_فيه
۱- درندهای از سگ کوچکتر و از گربه بزرگتر با گوشهای سیاه
(هر قصه ای را مغزی هست. قصه را جهت آن مغز آوردهاند بزرگان، نه از بهر دفع ملالت.
#شمس_تبریزی)
یک نظر قهر حق بهتر از هزار لطف ظاهری دنیا
حکایت آوردهاند که: عیسی عَلَیْهِ السَّلام در صحرایی میگردید. باران عظیم فرو گرفت، رفت در خانۀ سیَه گوش۱ در کُنجِ غاری پناه گرفت لحظهای، تا باران منقطع گردد.
وحی آمد که: از خانۀ سیَه گوش بیرون رو که بچّگانِ او به سبب تو نمیآسایند.
ندا کرد که: یَا رَبِّ لِابْنِ اَوی مَأوَیً وَ لَیْسَ لِابْنِ مَرْیَمَ مَأْویً. گفت: فرزندِ سیَه گوش را پناه است و جای است و فرزند مریم را نه پناه است و نه جای است و نه خانه است و نه مقام است.
مولانا فرمود: اگر فرزندِ سیَه گوش را خانه است، امّا چنین معشوقی او را از خانهای نمیراند، تو را چنین رانندهای هست، اگر تو را خانه نباشد، چه باک؟ که لُطفِ چنین راننده و لطفِ این خِلعَت که تو مخصوص شدی که تو را میرانَد، صدهزار هزار آسمان و زمین و دنیا و آخرت و عرش و کرسی میارزد و افزون است و درگذشته است.
#فيه_ما_فيه
۱- درندهای از سگ کوچکتر و از گربه بزرگتر با گوشهای سیاه
(هر قصه ای را مغزی هست. قصه را جهت آن مغز آوردهاند بزرگان، نه از بهر دفع ملالت.
#شمس_تبریزی)
و گفت خلق بر سه قسم اند:
گروهی با خود به جنگ برای خدای تعالی
و گروهی اند با خلق به جنگ برای خدای
وگروهی با حق به جنگ برای خود، که چرا قضای تو به رضای ما نیست؟
تذکره اولیا
ذکر سهل بن تستری
گروهی با خود به جنگ برای خدای تعالی
و گروهی اند با خلق به جنگ برای خدای
وگروهی با حق به جنگ برای خود، که چرا قضای تو به رضای ما نیست؟
تذکره اولیا
ذکر سهل بن تستری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند...
#رهی_معیری
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند...
#رهی_معیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت، بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق، آئین کبوتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
#پروین_اعتصامی
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت، بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق، آئین کبوتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
#پروین_اعتصامی
Mahasti @samfonibox
To Akharin Tabibi [SamFoni]
#بانو_مهستی
تو اخرین طبیبی
♡من را در آغوش بگیر
و تکه تکه بچسبان
مثل جورچین هزار قطعه از هم پراکنده ام .
تو اخرین طبیبی
♡من را در آغوش بگیر
و تکه تکه بچسبان
مثل جورچین هزار قطعه از هم پراکنده ام .
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اول پایه ، معرفت است
و دوم پایه ، محبت
و سوم پایه عشق ...
و به عالم عشق که بالای همه است ، نتوان رسیدن
تا از
معرفت و محبت
دو پایه نردبان نسازد ......
#شیخ_اشراق_سهروردي
گفتند: نشان بندگی چیست؟
گفت: آنجا که منم، نشان خداوندی است؛ هیچ نشان بندگی نیست.
تذکرةالاولیاء
ذکر ابوالحسن خرقانی
گفت: آنجا که منم، نشان خداوندی است؛ هیچ نشان بندگی نیست.
تذکرةالاولیاء
ذکر ابوالحسن خرقانی
فرق عارف و غير عارف آن است كه عارف قيامتش هم اكنون برپاست و جلال خدا و نيستي عالم براي او در همين نشئه مشهود و منكشف گشته است، ولي غير عارف براي شهود اين امر منتظر قيامت ميماند.
#وحدت_وجود
#وحدت_وجود
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آه ... اگر رگبار گیسوی تو دریا دم نبود
یک کف از خاکِ کویر خاطرم، خرّم نبود
چشم گلدانها به دیدار تو روشن مانده است
بی تکلّف، خنده هایت از شکفتن، کم نبود
ای بهار غنچه ساز ازخاک گیلانگرد من
هر چه می رویید بی تو، جز گُل ماتم نبود
قحط شادابی است، اشکم را به چشم کم مگیر
تشنگی می کُشت گُل ها را اگر شبنم نبود
ابر اندوهت حجاب افتاد ورنه در نظر
اینقدر آینده ی خورشیدیان، مبهم نبود
خاک، خشکی می گرفت ازخون وخاکستر،اگر
جرعه ای از عشق در آب و گل آدم نبود
دشت، نیلی بود و سبزه خونچکان آهو دوان
در غزل «شیون» غزال واژه ای رامم نبود
#شیون_فومنی
یک کف از خاکِ کویر خاطرم، خرّم نبود
چشم گلدانها به دیدار تو روشن مانده است
بی تکلّف، خنده هایت از شکفتن، کم نبود
ای بهار غنچه ساز ازخاک گیلانگرد من
هر چه می رویید بی تو، جز گُل ماتم نبود
قحط شادابی است، اشکم را به چشم کم مگیر
تشنگی می کُشت گُل ها را اگر شبنم نبود
ابر اندوهت حجاب افتاد ورنه در نظر
اینقدر آینده ی خورشیدیان، مبهم نبود
خاک، خشکی می گرفت ازخون وخاکستر،اگر
جرعه ای از عشق در آب و گل آدم نبود
دشت، نیلی بود و سبزه خونچکان آهو دوان
در غزل «شیون» غزال واژه ای رامم نبود
#شیون_فومنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من در حضور باغ برهنه
در لحظههای عبور شبانگاه
پلک جوانهها را
آهسته میگشایم و میگویم:
آیا، اینان
رؤیای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستان فردا احساس میکنند؟.....
#شفیعی_کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
نشانِ راه سلامت زِمن مپرس که عشق
زمام خاطر بیاختیار من دارد!
#حضرت_سعدی
که راحت دل امیدوار من دارد
نشانِ راه سلامت زِمن مپرس که عشق
زمام خاطر بیاختیار من دارد!
#حضرت_سعدی
آه
و هزار آه...
اگر جمالش در خیال آید و بماند...
ماندن خیال با عشق
مرهمِ زخم بُود
و این رمزی لطیف است...
#عین_القضات_همدانی
و هزار آه...
اگر جمالش در خیال آید و بماند...
ماندن خیال با عشق
مرهمِ زخم بُود
و این رمزی لطیف است...
#عین_القضات_همدانی