یا رب! منم ز عشقِ نگارین چنین حزین
یا هرکه عاشق است بُود حالش اینچنین...؟
آصفی هروی
یا رب! منم ز عشقِ نگارین چنین حزین
یا هرکه عاشق است بُود حالش اینچنین...؟
آصفی هروی
اگر ثروتمند هستي يا فقير، آنرا جدي نگير. ما فقط نقشمان را در اين نمايش ايفا مي كنيم. تا آنجا كه مي تواني نقشت را به زيبايي ايفا كن اما پيوسته به ياد آور كه همه چيز يك بازي است. و آنگاه كه مرگ فرا رسد آخرين پرده نمايش پايين مي افتد و تمام بازيگران ناپديد مي شوند. همه شان به انرژي كيهاني تبديل مي شوند.
اگر با ياد داشتن اين موضوع در دنيا زندگي كني، از تمام بدبختي ها رها مي شوي. بدبختي برآيند جدي گرفتن و شادماني برآيند آسان گرفتن زندگي است. زندگي را يك بازي و سرگرمي تلقي كن. با آن خوش باش!
#اوشو
اگر با ياد داشتن اين موضوع در دنيا زندگي كني، از تمام بدبختي ها رها مي شوي. بدبختي برآيند جدي گرفتن و شادماني برآيند آسان گرفتن زندگي است. زندگي را يك بازي و سرگرمي تلقي كن. با آن خوش باش!
#اوشو
دوستت دارم ( عارف و الهه)
@matalebzib
دوستت دارم
با صدای :الهه و عارف
آهنگ : ناصر زرابادی
شاعر : مجتبی هوشمند
با صدای :الهه و عارف
آهنگ : ناصر زرابادی
شاعر : مجتبی هوشمند
آری، بیداد عشق چنین است.
بارِ اندوهِ خودم در دل انباشته است
و تو با اندوهِ خویش بر آن میافزایی.
این عشق که ابراز کردی بر بارِ اندوهم میافزاید.
عشق دردیست که از آه دل برمیخیزد؛ وقتی تطهير شد چون آتشی در چشمان عُشّاق ميدرخشد و هنگامی كه آزرده گشت، دريايی است كه از اشك دلدادگان لبريز میشود. جز این چه میتواند بود؟ جنونی بس محتاط، جراحتی دلگزا و حلاوتی پاسدارنده.
#ویلیام_شکسپیر
#رومئو_و_ژولیت
بارِ اندوهِ خودم در دل انباشته است
و تو با اندوهِ خویش بر آن میافزایی.
این عشق که ابراز کردی بر بارِ اندوهم میافزاید.
عشق دردیست که از آه دل برمیخیزد؛ وقتی تطهير شد چون آتشی در چشمان عُشّاق ميدرخشد و هنگامی كه آزرده گشت، دريايی است كه از اشك دلدادگان لبريز میشود. جز این چه میتواند بود؟ جنونی بس محتاط، جراحتی دلگزا و حلاوتی پاسدارنده.
#ویلیام_شکسپیر
#رومئو_و_ژولیت
تیرهبختم آنقدَر کز طالعِ من میشود:
نور ظلمت، روز شب، گوهر حجر، دریا سراب
چون گرفتم دامنش، مُردم ز ناکامی، که بود:
دست لرزان، دل تپان، من منفعل، او در حجاب
#محتشم_کاشانی
دیوان دوم «شبابیه»
نور ظلمت، روز شب، گوهر حجر، دریا سراب
چون گرفتم دامنش، مُردم ز ناکامی، که بود:
دست لرزان، دل تپان، من منفعل، او در حجاب
#محتشم_کاشانی
دیوان دوم «شبابیه»
هرچند میكوشم که از عشق درگذرم
عشق مرا شیفته و سرگردان میدارد
و با این همه او غالب میشود و من مغلوب.
با عشق کی توانم کوشید؟
کارم اندر عشق مشکل مىشود
خان و مانم در سر دل میشود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من منزل میشود
دریغا
عشق فرضِ راه است همه کس را.
دریغا اگر عشقِ خالق نداری
عشقِ مخلوق مهیا کن
تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود.
دریغا از عشق چه توان گفت؟
و از عشق چه نشان شاید داد؟
و چه عبارت توان کرد!
در عشق قدم نهادن،
کسی را مسلّم شود که با خود نباشد
و ترکِ خود کند
و خود را ایثارِ عشق کند.
عشق آتش است
هرجا که باشد جز او رختِ دیگری ننهند.
همه را سوزد و به رنگ خود گرداند.
#تمهيدات
#عين_القضات_همداني
عشق مرا شیفته و سرگردان میدارد
و با این همه او غالب میشود و من مغلوب.
با عشق کی توانم کوشید؟
کارم اندر عشق مشکل مىشود
خان و مانم در سر دل میشود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من منزل میشود
دریغا
عشق فرضِ راه است همه کس را.
دریغا اگر عشقِ خالق نداری
عشقِ مخلوق مهیا کن
تا قدرِ این کلمات تو را حاصل شود.
دریغا از عشق چه توان گفت؟
و از عشق چه نشان شاید داد؟
و چه عبارت توان کرد!
در عشق قدم نهادن،
کسی را مسلّم شود که با خود نباشد
و ترکِ خود کند
و خود را ایثارِ عشق کند.
عشق آتش است
هرجا که باشد جز او رختِ دیگری ننهند.
همه را سوزد و به رنگ خود گرداند.
#تمهيدات
#عين_القضات_همداني
تو زیبا نیستی من کلکِ زیبا آفرین دارم
تو شیدا نیستی من شور شیدا آفرین دارم
تو در بزم من این آوازۀ مستی به خود بستی
تو رسوا نیستی من بزم رسوا آفرین دارم
جنون گل کرد و مجنونی چو من از نو هویدا شد
تو لیلا نیستی من عشق لیلا آفرین دارم
در این گلزار از هر سو خرامد سرو آزادی
تو رعنا نیستی من چشم رعنا آفرین دارم
تو مشغول خود و من با تو در بیداری و خوابم
تو رؤیا نیستی من فکر رؤیا آفرین دارم
تو با شیرینی شعر من اینسان مجلس آرایی
تو گویا نیستی من طبع گویا آفرین دارم
تو سود اشک من هستی که جوشانتر ز دریایی
تو دریا نیستی من اشک دریا آفرین دارم
ترا چون طور و خود را همچو موسی در سخن دیدم
تو سینا نیستی من برق سینا آفرین دارم
غزلی از معینی کرمانشاهی فقید
در بیان آنکه بازتاب رفتار انسان هر لحظه به او می رسد.
کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر؟
تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر؟
تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلخوشم با نفسی
حبه قندی،چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دل خوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست ...
حبه قندی،چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دل خوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست ...
#حکایت
#محكوم_به_اعدام
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.
چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را
میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند
به ظلم ها اشاره میکنند
و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض
و از میان ما میروند
#محكوم_به_اعدام
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.
چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را
میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند
به ظلم ها اشاره میکنند
و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض
و از میان ما میروند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیمنت خلقِ خود مرا روزی ده
تا از درِ تو بر در ایشان نشوم
تا از درِ تو بر در ایشان نشوم