معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.5K photos
12.5K videos
3.23K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نی با تو دمی نشستنم سامانست
نی بیتو دمی زیستنم امکانست

اندیشه در این واقعه سرگردانست
این واقعه نیست درد بیدرمانست
رباعی 429

#مولانای_جان
دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست
خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست

تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد
هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست

در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست
و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست

آن چه عیبست که در صورت زیبای تو هست
وان چه سحرست که در غمزه فتان تو نیست

آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست
گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست

از خدا آمده‌ای آیت رحمت بر خلق
وان کدام آیت لطفست که در شأن تو نیست

گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست

تو کجا نالی از این خار که در پای منست
یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست

دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست

آخر ای کعبه مقصود کجا افتادی
که خود از هیچ طرف حد بیابان تو نیست

گر برانی چه کند بنده که فرمان نبرد
ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست

سعدی از بند تو هرگز به درآید هیهات
بلکه حیفست بر آن کس که به زندان تو نیست

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۱۲۷
ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود

عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است
چاشنی و مزه را صورت و رنگی نبود

عشق شاخیست ز دریا که درآید در دل
جای دریا و گهر سینه تنگی نبود

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو
کاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود

صورت هر دو جهان جمله ز آیینه عشق
بنماید چو که بر آینه زنگی نبود

کار روبه نبود عشق که هر روبه را
حمله شیر نر و کبر پلنگی نبود

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۹۸
ماهی رَوَد و ، من ، همه شب خواب ندانم ،

وَه ، این چه حیات است؟ ، که من می‌گذرانم؟ ،




گفتی که : «چسانی ز غمم؟ ، باز نگویی؟» ،

من با تو چه گویم؟ ، چو ندانم که چسانم؟ ،



#امیرخسرو_دهلوی
ننگ عالم شدن از بهر تو ننگی نبود
با دل مرده دلان حاجت جنگی نبود

عشق شیرینی جانست و همه چاشنی است
چاشنی و مزه را صورت و رنگی نبود

عشق شاخیست ز دریا که درآید در دل
جای دریا و گهر سینه تنگی نبود

ساحل نفس رها کن به تک دریا رو
کاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود

صورت هر دو جهان جمله ز آیینه عشق
بنماید چو که بر آینه زنگی نبود

کار روبه نبود عشق که هر روبه را
حمله شیر نر و کبر پلنگی نبود

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۹۸
Divaneh Tar Shodam
Parvaz Homay
دیوانه تر شدم

با صدای : پرواز همای

.
آری
ما عشق را اگر نچشیدیم
آن را چو دسته گل
بر روی آبهای روان دیدیم
وینک که راه وادی خاموشان
در پیش می گیرم
عاشق می میرم
اما تو ای عبور نوازش
اما تو ای وزیده بر این برگ ناتوان
هشدار تا سوار شتابان عشق را
در هر ردا و جامه به جای آری

#سیاوش_کسرایی
Audio
با من بيا تا دوباره به نوشداروی تو 
روئينه جانی تازه بگيرم .
تا شرابی باشی 
كه عشقی را سيراب می كند .
با من بيا تا طعم آتش را دوباره احساس كنم 
آتشی از خون و ميخك 
آتشی از عشق و شراب...


#پاپلو_نرودا
ز بسکه منتظران چشم در ره یارند
چو نقش پا همه‌گر خفته‌اند بیدارند

ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا
به یاد آن مژه در سایه‌های دیوارند

درین بساط‌ که داند چه جلوه پرده درد
هنوز آینه‌داران به رفع زنگارند

مرو به عرصهٔ دعوی که گردن‌افرازان
همه علمکش انگشتهای زنهارند

ز پیچ و تاب تعلق ‌که رسته است اینجا
اگر سرندکه یکسر به زبر دستارند

هوس ز زحمت کس دست برنمی‌دارد
جهانیان همه یک آرزوی بیمارند

درین محیط به آیین موجهای‌ گهر
طبایعی که بهم ساختند هموارند

نبرد بخت سیه شهرت از سخن‌سنجان
که زیر سرمه چو خط نالهٔ شب تارند

به خاک قافله‌ها سینه‌مال می‌گذرند
چو سایه هیچ متاعان عجب‌ گرانبارند

ز شغل مزرع بی‌حاصلی مگوی و مپرس
خیال می‌دروند و فسانه می‌کارند

خموش باش ‌که مرغان آشیانهٔ لاف
به هر طرف نگری پرگشای منقارند

ز خودسران تعین عیان نشد بیدل
جز اینکه چون تل برف آبگینه‌کهسارند

#بیدل_دهلوی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۸۴
آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست
و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم
و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او
و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست

غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست
و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست

پرده روشن دل بست و خیالات نمود
و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۱۲
یاد رویش نه چراغی است که خاموش کنند
نمکی نیست لب او که فراموش کنند

نکند باده روشن به خردهای ضعیف
آنچه چشمان سیه مست تو باهوش کنند

نیست ممکن که به معراج اجابت نرسد
هر دعایی که در آن صبح بناگوش کنند

کار صد رطل گران می کند از شادابی
گوهری را که ز گفتار تو در گوش کنند

دایم از غیرت خونابه کشانند خراب
ناتوانان که شب و روز قدح نوش کنند

قد برافراز که سیمین بدنان نقد حیات
همچو گل صرف به خمیازه آغوش کنند

عشق بالاتر ازان است که پنهان گردد
شعله رعناتر ازان است که خس پوش کنند

سرد مهران جهان گر همه صرصر گردند
دل روشن نه چراغی است که خاموش کنند

صاف طبعان که به زندان بدن محبوسند
خشت را از سر خم دور به یک جوش کنند

مست آیند به صحرای قیامت صائب
خلق اگر از ته دل فکر ترا گوش کنند

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۵۴۳
ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری
آنجا که باد زهره ندارد خبر بری

ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم
پیغام دوستان برسانی بدان پری

آن مشتری خصال گر از ما حکایتی
پرسد جواب ده که به جانند مشتری

گو تشنگان بادیه را جان به لب رسید
تو خفته در کجاوه به خواب خوش اندری

ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل
یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری

دانی چه می‌رود به سر ما ز دست تو
تا خود به پای خویش بیایی و بنگری

بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری

یا دل به ما دهی چو دل ما به دست توست
یا مهر خویشتن ز دل ما به در بری

تا خود برون پرده حکایت کجا رسد
چون از درون پرده چنین پرده می‌دری

سعدی تو کیستی که دم دوستی زنی
دعوی بندگی کن و اقرار چاکری

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۵۴۳
پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست
سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست

طبل رحیل هوش من آواز پای توست
حسرت نصیب دیده من از لقای توست

در پرده های چشم شکر خواب صبح نیست
شیرینیی که در دو لب جانفزای توست

خون می کند عرق ز شفق هر صباح و شام
از بس که آفتاب خجل از لقای توست

در باز کردن در باغ بهشت نیست
فیضی که در گشودن بند قبای توست

ظرف وصال نیست من تنگ ظرف را
طبل رحیل هوش من آواز پای توست

خودداری سپند در آتش بود محال
خالی است جای من به حریمی که جای توست

هر شاخ گلی که دست کند در چمن بلند
از روی صدق ورد زبانش دعای توست

هر دل رمیده ای که بساط زمانه داشت
امروز در کمند دو زلف رسای توست

ره نیست در حریم تو هر خودپرست را
بیگانه هر که گشت ز خود آشنای توست

چون ترک دلبری ننمایند دلبران ؟
چون هر کجا دلی که بود مبتلای توست

استادگی چگونه کند در نثار جان؟
صائب که مرگ و زندگیش از برای توست

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۹۴۶
@mehrr_o_mahh مهر و ماه
علیرضا قربانی _ عقیق _ سر پیمان عشق
هرکه دو پیمانه زد همره مستان عشق
سر نکشد تا ابد از سر پیمان عشق

بر سر آب آن که رفت اهل سراب است و بس
طعم عطش می‌دهد چشمه‌ی جوشان عشق
چشمه‌ی جوشان عشق …

جامه‌ی تن خاک کن
جامه‌ی جان چاک کن

تا به عیان برزنی سر ز گریبان عشق
سر ز گریبان عشق …


#علیرضا_قربانی
شوق دیـدار تـو سر رفت
ز پیمانه‌ٔ ما
کی قدم می‌نهی ای شاه به
ویـرانه‌ٔ ما
ما هنوز ای نفست گرم پر
از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ
دیوانه‌ٔ ما

#حضرت_مولانا
گفتی که : به وصلم برسی زود ،

مخور غم ،





آری ، بِرسَم ،

گر ، ز غمت زنده بمانم ،



#اوحدی
ای پادشاهِ خوبان ،

رحمی بر این گدا کن ،






از مَکرَمَت دلم را ،

از قیدِ غم ، رها کن ،




#بلنداقبال
معرفی عارفان
ای پادشاهِ خوبان ، رحمی بر این گدا کن ، از مَکرَمَت دلم را ، از قیدِ غم ، رها کن ، #بلنداقبال
من ، خسته و غریبم ،

شد درد و غم ، نصیبم ،






گفتی که : من طبیبم ،

دردِ مرا ، دوا کن ،




#بلنداقبال
عشق، داغی است خون چکان؛ طالب!
نیک دارش که یادگار دل است



#طالب_آملی
@mehrr_o_mahh مهر و ماه
علیرضا قربانی _ عقیق _ سر پیمان عشق
هرکه دو پیمانه زد همره مستان عشق
سر نکشد تا ابد از سر پیمان عشق

بر سر آب آن که رفت اهل سراب است و بس
طعم عطش می‌دهد چشمه‌ی جوشان عشق
چشمه‌ی جوشان عشق …

جامه‌ی تن خاک کن
جامه‌ی جان چاک کن

تا به عیان برزنی سر ز گریبان عشق
سر ز گریبان عشق …


#علیرضا_قربانی