اي عشقِ هستي سوز من، از من چرا رنجیده ای؟
وی در خزان نوروز من ، از من چرا رنجیده ای؟
عمریست در کار توام ، از جان خریدار توام
خاری به گلزار توام ، از من چرا رنجیده ای؟
ای سرمه ی بینایی ام ، وی دفتر دانایی ام
هم عقل و هم شیداییم ، از من چرا رنجیده ای؟
ای یار بی نام و نشان ، وی قبله گاه عاشقان
بر عاشقانی همچو جان، از من چرا رنجیده ای؟
تو آفتاب روشنی ، من سایه ی انوار تو
من بی تو عین ظلمتم ، از من چرا رنجیده ای؟
ایدوست با ما پیش از این، بودت وفایی بیش از این
حالی که در ره مانده ام ، از من چرا رنجیده ای؟
«آتش» همه شب تا سحر ، مینالد از سوز جگر
باشد که باز آیی ز در ، از من چرا رنجیده ای؟
#مهديه_الهی_قمشه_ای(آتش)
وی در خزان نوروز من ، از من چرا رنجیده ای؟
عمریست در کار توام ، از جان خریدار توام
خاری به گلزار توام ، از من چرا رنجیده ای؟
ای سرمه ی بینایی ام ، وی دفتر دانایی ام
هم عقل و هم شیداییم ، از من چرا رنجیده ای؟
ای یار بی نام و نشان ، وی قبله گاه عاشقان
بر عاشقانی همچو جان، از من چرا رنجیده ای؟
تو آفتاب روشنی ، من سایه ی انوار تو
من بی تو عین ظلمتم ، از من چرا رنجیده ای؟
ایدوست با ما پیش از این، بودت وفایی بیش از این
حالی که در ره مانده ام ، از من چرا رنجیده ای؟
«آتش» همه شب تا سحر ، مینالد از سوز جگر
باشد که باز آیی ز در ، از من چرا رنجیده ای؟
#مهديه_الهی_قمشه_ای(آتش)
⭕️سیمرغ پرنده ملی ایرانیان
اسطوره سیمرغ یکی از اساطیر کهن ایرانی است که ریشههای عمیقی در فرهنگ و تاریخ ایران دارد. برخی پژوهشگران بر این باورند که این اسطورهها ممکن است تحت تأثیر یا الهامگیری از فرهنگها و اساطیر دیگر ملتهای باستانی نیز قرار گرفته باشد، اما بیشتر شواهد نشان میدهند که سیمرغ به عنوان یک موجود اسطورهای، ریشههای مستقل و ویژهای در فرهنگ ایرانی دارد.
یکی از منابع الهامپذیری احتمالی میتواند تمدنهای باستانی میانرودان (بینالنهرین) باشد، جایی که موجودات اسطورهای مانند «آنزو» (Anzu) یا «ایمدوگود» (Imdugud) به عنوان پرندگان بزرگ و مقدس در اساطیر سومری و اکدی حضور داشتند. این موجودات دارای ویژگیهایی بودند که به نوعی شبیه به سیمرغ ایرانی هستند.
همچنین میتوان به فرهنگهای هندی و آریایی اولیه اشاره کرد که ممکن است تأثیری بر شکلگیری اساطیر ایرانی گذاشته باشند. در اساطیر هندی، پرندگانی مانند «گارودا» (Garuda) نیز وجود دارند که با پرندهای بزرگ و مقدس توصیف میشوند.
با این وجود، سیمرغ به عنوان یک موجود اسطورهای خاص و منحصر به فرد در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژهای دارد و نقشهای مهمی در ادبیات، هنر و اساطیر ایران ایفا میکند. تأثیرات متقابل فرهنگی در دنیای باستان بسیار معمول بودهاند، اما اسطوره سیمرغ به طور ویژهای با فرهنگ و تاریخ ایران پیوند خورده و جایگاه منحصر به فردی در این زمینه دارد.
اسطوره سیمرغ یکی از اساطیر کهن ایرانی است که ریشههای عمیقی در فرهنگ و تاریخ ایران دارد. برخی پژوهشگران بر این باورند که این اسطورهها ممکن است تحت تأثیر یا الهامگیری از فرهنگها و اساطیر دیگر ملتهای باستانی نیز قرار گرفته باشد، اما بیشتر شواهد نشان میدهند که سیمرغ به عنوان یک موجود اسطورهای، ریشههای مستقل و ویژهای در فرهنگ ایرانی دارد.
یکی از منابع الهامپذیری احتمالی میتواند تمدنهای باستانی میانرودان (بینالنهرین) باشد، جایی که موجودات اسطورهای مانند «آنزو» (Anzu) یا «ایمدوگود» (Imdugud) به عنوان پرندگان بزرگ و مقدس در اساطیر سومری و اکدی حضور داشتند. این موجودات دارای ویژگیهایی بودند که به نوعی شبیه به سیمرغ ایرانی هستند.
همچنین میتوان به فرهنگهای هندی و آریایی اولیه اشاره کرد که ممکن است تأثیری بر شکلگیری اساطیر ایرانی گذاشته باشند. در اساطیر هندی، پرندگانی مانند «گارودا» (Garuda) نیز وجود دارند که با پرندهای بزرگ و مقدس توصیف میشوند.
با این وجود، سیمرغ به عنوان یک موجود اسطورهای خاص و منحصر به فرد در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژهای دارد و نقشهای مهمی در ادبیات، هنر و اساطیر ایران ایفا میکند. تأثیرات متقابل فرهنگی در دنیای باستان بسیار معمول بودهاند، اما اسطوره سیمرغ به طور ویژهای با فرهنگ و تاریخ ایران پیوند خورده و جایگاه منحصر به فردی در این زمینه دارد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شرافت و عشق را
هرگز نمیتوانی
با صد کیسه طلا بخری
پس آن ها را به
هزار کیسه طلا هم نفروش..!!
؟
هرگز نمیتوانی
با صد کیسه طلا بخری
پس آن ها را به
هزار کیسه طلا هم نفروش..!!
؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زن و مرد جوانی به محله جدیدی
اسبابکشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه،
زن متوجه شد که همسایهاش درحال
آویزان کردن رختهای شسته است
و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست.
انگار نمیداند چطور لباس بشوید.
احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب
کرد و به همسرش گفت:
«یاد گرفته چطور لباس بشوید.
ماندهام که چه کسی درست لباس
شستن را یادش داده !»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود
بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم !»
اسبابکشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه،
زن متوجه شد که همسایهاش درحال
آویزان کردن رختهای شسته است
و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست.
انگار نمیداند چطور لباس بشوید.
احتمالآ باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب
کرد و به همسرش گفت:
«یاد گرفته چطور لباس بشوید.
ماندهام که چه کسی درست لباس
شستن را یادش داده !»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود
بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم !»
من ، دردِ زهرِ هجران ،،، درمیکشم به یادت ،
تو ، صافِ عیش درکش ،،، کآبِ حیات بادت ،
ما ، از خُمار مُردیم ، در کُنجِ نامرادی ،
ساغر ، تُهی مبادت ،،، از بادهٔ مرادت ،
#امیرعلیشیر_نوایی
تو ، صافِ عیش درکش ،،، کآبِ حیات بادت ،
ما ، از خُمار مُردیم ، در کُنجِ نامرادی ،
ساغر ، تُهی مبادت ،،، از بادهٔ مرادت ،
#امیرعلیشیر_نوایی
#شیاد_و_معلم
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت
آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت
آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت
صید منی شکار من گر چه ز دام جستهای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت
#مولانا
اجرای زنده #پریسا در دانشگاه استنفورد آمریکا
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت
آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت
آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت
صید منی شکار من گر چه ز دام جستهای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت
#مولانا
اجرای زنده #پریسا در دانشگاه استنفورد آمریکا
کشتی نوحیم در طوفان روح
لاجرم بیدست و بیپا میرویم
همچو موج از خود برآوردیم سر
باز هم در خود تماشا میرویم
راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا میرویم
هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما میرویم
#مولانای_جان
لاجرم بیدست و بیپا میرویم
همچو موج از خود برآوردیم سر
باز هم در خود تماشا میرویم
راه حق تنگ است چون سم الخیاط
ما مثال رشته یکتا میرویم
هین ز همراهان و منزل یاد کن
پس بدانک هر دمی ما میرویم
#مولانای_جان
لااله اندر پی الالله است
همچو لا ما هم به الا میرویم
قل تعالوا آیتیست از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی میرویم
#مولانای_جان
همچو لا ما هم به الا میرویم
قل تعالوا آیتیست از جذب حق
ما به جذبه حق تعالی میرویم
#مولانای_جان
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
#مولانای_جان
ما ز دریاییم و دریا میرویم
ما از آن جا و از این جا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصاویری خاطره انگیز از بافتهای قدیمی ایران
مطربا این دف برای عشق شاه دلبر است
مفخر تبریز جان جان جانها شمس دین
مطربا گفتی تو نام شمس دین و شمس دین
درربودی از سرم یک بارگی تو عقل و دین
#مولانای_جان
مفخر تبریز جان جان جانها شمس دین
مطربا گفتی تو نام شمس دین و شمس دین
درربودی از سرم یک بارگی تو عقل و دین
#مولانای_جان
چونک گفتی شمس دین زنهار تو فارغ مشو
کفر باشد در طلب گر زانک گویی غیر این
مطربا گشتی ملول از گفت من از گفت من
همچنان خواهی مکن تو همچنین و همچنین
#مولانای_جان
کفر باشد در طلب گر زانک گویی غیر این
مطربا گشتی ملول از گفت من از گفت من
همچنان خواهی مکن تو همچنین و همچنین
#مولانای_جان
عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن
این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسی است آن
گر همه معنی است پس این چهره چون ماه چیست
صورتش چون گویم آخر چون همه معنی است آن
#مولانای_جان
این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسی است آن
گر همه معنی است پس این چهره چون ماه چیست
صورتش چون گویم آخر چون همه معنی است آن
#مولانای_جان
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری فقط عشق که نیست
او بجز عشق
باید
لایق عمق نگاهت باشد
وکمی هم بیمار
نگه کوته تو مرحم قلب مریضش باشد
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
#امید_امیدی
#دل_به_هر_کس_مسپار
#دفتر_شعر_نفس
#از_حسین_پناهی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_پناهی_منتشر_شده
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری فقط عشق که نیست
او بجز عشق
باید
لایق عمق نگاهت باشد
وکمی هم بیمار
نگه کوته تو مرحم قلب مریضش باشد
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
#امید_امیدی
#دل_به_هر_کس_مسپار
#دفتر_شعر_نفس
#از_حسین_پناهی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_پناهی_منتشر_شده
ای علم افراشته
محمود کریمی
یا کاشف الکرب عن وجهه الحسین علیه السلام اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیه السلام
یا قمربنی هاشم💚
یا قمربنی هاشم💚