This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
#حافظ
#استاد_محمدرضا_شجریان
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
#حافظ
#استاد_محمدرضا_شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به برکت یک گندم...
صد علف هرز آب میخورد...
قدر انسانهای خوب رو بدونیم ،
خدا به واسطه اونها هم که شده
برامون نعمت رو میفرسته
؟؟
صد علف هرز آب میخورد...
قدر انسانهای خوب رو بدونیم ،
خدا به واسطه اونها هم که شده
برامون نعمت رو میفرسته
؟؟
مردی از دیوانه ای پرسید
اسم اعظم خدا را میدانی؟
دیوانه گفت:
نام اعظم خدا "نان" است
اما این را جایی نمیتوان گفت
مرد گفت
نادان شرم کن
چگونه نام اعظم خدا نان است؟
دیوانه گفت:
در مدتی که قحطی نیشابور
چهل شبانه روز طول کشید
من همه جا میگشتم
دیگر نه هیچ جایی
صدای اذان شنیدم
و نه درب هیچ
مسجدی را باز دیدم
از آنجا بود که دانستم
نام "اعظم خدا"و بنیاد دین
و مایه اتحاد مردم نان است!
#عطارنیشابوری
اسم اعظم خدا را میدانی؟
دیوانه گفت:
نام اعظم خدا "نان" است
اما این را جایی نمیتوان گفت
مرد گفت
نادان شرم کن
چگونه نام اعظم خدا نان است؟
دیوانه گفت:
در مدتی که قحطی نیشابور
چهل شبانه روز طول کشید
من همه جا میگشتم
دیگر نه هیچ جایی
صدای اذان شنیدم
و نه درب هیچ
مسجدی را باز دیدم
از آنجا بود که دانستم
نام "اعظم خدا"و بنیاد دین
و مایه اتحاد مردم نان است!
#عطارنیشابوری
چندی پیش (به جستجوی ورق پارهای...)
به اخوانیهای برخوردم دریغم امد انرا
درخواندنیها به اشتراک نگذارم
اخوانیه سرایی یکی از گونه های ادبیات فارسی است که شاعران از سده های نخستین ادب فارسی، بدان توجه داشته اند.
پ.ن
نام سرایندهها را نمیدانم
بدون شک بیش از سی سال از زمان یادداشت
گذشته و متاسفانه ماخذ هم بیادم نمانده.
.............
کمانابرو گمانکردی که من سام نریمانم
کشیدی زیر زنجیرم مکان دادی به زندانم
نی ام یوسف که جایم دادهای درگوشه زندان
ویایعقوب ماُوایم دهی در بیتالاحزانم
مرا چون بلبل شیدا به گلشنها بده ماّوا
کنون چون جغدها جادادهای درکنج ویرانم
حدیث اکرمالضیف از نظرها محو شد گویا
اگر من کافرم اخر به اهل شرع مهمانم
زنوک خامهام میریخت دایم لوءلوء مرجان
کنون خون میچکد هر لحظه از نوکمژگانم
اگر چندی بدم ساکن میان حاجی و هالک
ندانستم نفهمیدم غلط کردم پشیمانم
........................ ....................
جبین پرچین گمان کردی که من سالارترکانم
که از ره میتوان بردن بدین نیرنگ دستانم
گمان کردی به افسون رام گردانی ندانستی
که من پرورده دست خدیو تاج کیوانم
حدیث اکرم الضیف را همی خواندی ندانستی
که من در شرح لا تلقوا بایدیکم نگهبانم
ز چاه یوسف و یعقوب و بیژن گفتگو کم کن
تو جادوگر منم موسی و زنجیر است ثعبانم
سخن از یوسف ار گویی کلام اصفحوا راندی
جواب اخستو بشنو بمان در چاه نیرانم
سگ درنده را جهل است بند از پای بگشادن
نشاید بر من این معنی که پند اموز لقمانم
به اخوانیهای برخوردم دریغم امد انرا
درخواندنیها به اشتراک نگذارم
اخوانیه سرایی یکی از گونه های ادبیات فارسی است که شاعران از سده های نخستین ادب فارسی، بدان توجه داشته اند.
پ.ن
نام سرایندهها را نمیدانم
بدون شک بیش از سی سال از زمان یادداشت
گذشته و متاسفانه ماخذ هم بیادم نمانده.
.............
کمانابرو گمانکردی که من سام نریمانم
کشیدی زیر زنجیرم مکان دادی به زندانم
نی ام یوسف که جایم دادهای درگوشه زندان
ویایعقوب ماُوایم دهی در بیتالاحزانم
مرا چون بلبل شیدا به گلشنها بده ماّوا
کنون چون جغدها جادادهای درکنج ویرانم
حدیث اکرمالضیف از نظرها محو شد گویا
اگر من کافرم اخر به اهل شرع مهمانم
زنوک خامهام میریخت دایم لوءلوء مرجان
کنون خون میچکد هر لحظه از نوکمژگانم
اگر چندی بدم ساکن میان حاجی و هالک
ندانستم نفهمیدم غلط کردم پشیمانم
........................ ....................
جبین پرچین گمان کردی که من سالارترکانم
که از ره میتوان بردن بدین نیرنگ دستانم
گمان کردی به افسون رام گردانی ندانستی
که من پرورده دست خدیو تاج کیوانم
حدیث اکرم الضیف را همی خواندی ندانستی
که من در شرح لا تلقوا بایدیکم نگهبانم
ز چاه یوسف و یعقوب و بیژن گفتگو کم کن
تو جادوگر منم موسی و زنجیر است ثعبانم
سخن از یوسف ار گویی کلام اصفحوا راندی
جواب اخستو بشنو بمان در چاه نیرانم
سگ درنده را جهل است بند از پای بگشادن
نشاید بر من این معنی که پند اموز لقمانم
شنیدم ، گوسپندی را ، بزرگی ،
رهانید از دهان و دستِ گرگی ،
شبانگَه ، کارد بر حلقش بمالید ،
روانِ گوسپند ، از وی بنالید ،
که ،،، از چنگالِ گرگم درربودی ،
چو دیدم ، عاقبت خود گرگ بودی ،
#سعدی
رهانید از دهان و دستِ گرگی ،
شبانگَه ، کارد بر حلقش بمالید ،
روانِ گوسپند ، از وی بنالید ،
که ،،، از چنگالِ گرگم درربودی ،
چو دیدم ، عاقبت خود گرگ بودی ،
#سعدی
خورشید به زیر دام معشوقهٔ ماست
مه با همه حسن نام معشوقهٔ ماست
امروز جهان به کام معشوقهٔ ماست
عالم همه بانگ و نام معشوقهٔ ماست
حکیم سنایی عزیز
مه با همه حسن نام معشوقهٔ ماست
امروز جهان به کام معشوقهٔ ماست
عالم همه بانگ و نام معشوقهٔ ماست
حکیم سنایی عزیز
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را
بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را
تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را
تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را
من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را
دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را
در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را
مولانای عاشقان غزل ۱۷۱
از طرب در چرخ آری سنگ را
بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را
تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را
تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را
من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را
دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را
در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را
مولانای عاشقان غزل ۱۷۱
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
گر جمله صنمها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد
با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی
الا به کسی گویی کو را المی باشد
سعدی شیرین سخن غزل ۲۰۶
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
گر جمله صنمها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد
با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی
الا به کسی گویی کو را المی باشد
سعدی شیرین سخن غزل ۲۰۶
هر روز مرا عشق نگاری به سر آید
در باز کند ناگه و گستاخ درآید
ور در به دو سه قفل گرانسنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید
ور شب کنم از خانه به جای دگر آیم
او شب کند از خانه به جای دگر آید
جورم ز دل خویشست از عشق چه نالم
عشق ارچه درازست هم آخر به سرآید
دل عاشق آنست که بی عشق نباشد
ای وای دلی کو ز پی عشق برآید
گر عاشق عشقست و غم عشق مر او راست
آخر نه غم عشق مر او را به سر آید
دل چون سپری گردد اندوه ندارم
گر کوه احد برفتد و بر جگر آید
نی نی غلطست این ز همه چیزی دل به
گر دل به سر آید چه خلل در بصر آید
دل خواهد و دل داند و دل شاد بپاید
گر ز آمدن شاه بر ما خبر آید
فرخی سیستانی
در باز کند ناگه و گستاخ درآید
ور در به دو سه قفل گرانسنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید
ور شب کنم از خانه به جای دگر آیم
او شب کند از خانه به جای دگر آید
جورم ز دل خویشست از عشق چه نالم
عشق ارچه درازست هم آخر به سرآید
دل عاشق آنست که بی عشق نباشد
ای وای دلی کو ز پی عشق برآید
گر عاشق عشقست و غم عشق مر او راست
آخر نه غم عشق مر او را به سر آید
دل چون سپری گردد اندوه ندارم
گر کوه احد برفتد و بر جگر آید
نی نی غلطست این ز همه چیزی دل به
گر دل به سر آید چه خلل در بصر آید
دل خواهد و دل داند و دل شاد بپاید
گر ز آمدن شاه بر ما خبر آید
فرخی سیستانی
اصلاحیه
آن رفیقی که به هنگامِ غمم، دور نرفت
زیر شمشیرِ غمش، رقص کنان خواهم رفت...
جعلی از حافظ نیست
ببینید دوستان جاعلا چطوری با اشعار بزرگان بازی میکنند
شعر اصلی حافظ اینه که با جعل یک مصرع به این صورت در اومده
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سر انجام افتاد
حافظ
آن رفیقی که به هنگامِ غمم، دور نرفت
زیر شمشیرِ غمش، رقص کنان خواهم رفت...
جعلی از حافظ نیست
ببینید دوستان جاعلا چطوری با اشعار بزرگان بازی میکنند
شعر اصلی حافظ اینه که با جعل یک مصرع به این صورت در اومده
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سر انجام افتاد
حافظ
وانما رخسار را تا بشکنی بازار بت
زان رخی کو حسرت صد آزر و مانی است آن
ای صبا تبریز رو سجده ببر کان خاک پاک
خاک درگاه حیات انگیز ربانی است آن
#مولانای_جان
زان رخی کو حسرت صد آزر و مانی است آن
ای صبا تبریز رو سجده ببر کان خاک پاک
خاک درگاه حیات انگیز ربانی است آن
#مولانای_جان
"جان فانی را همیشه مست دار از جام او
رنگ باقی گیرد از می روح کان فانی است آن
در می باقی نشان پیوسته جان مردنی
کز جوار کیمیا آن مس زر کانی است آن"
#مولانای_جان
رنگ باقی گیرد از می روح کان فانی است آن
در می باقی نشان پیوسته جان مردنی
کز جوار کیمیا آن مس زر کانی است آن"
#مولانای_جان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❤️چند نصیحت از زبان ڪوروش بزرگ❤️
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ
ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ
ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺴﯽ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻫﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ
1 ﻧﻔﺮﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ
ﻭﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯیرا ﺑﻪ
ﺧﺪﺍ ﺍعتقاد ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﺎﺯ.
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ
1- : ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ
2- .ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯽ
3- .ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ
4- . ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ . ﭘﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ،
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽخواهے
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ
ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ
ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺴﯽ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻫﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ
1 ﻧﻔﺮﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ
ﻭﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯیرا ﺑﻪ
ﺧﺪﺍ ﺍعتقاد ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﺎﺯ.
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ
1- : ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ
2- .ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯽ
3- .ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ
4- . ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ . ﭘﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ،
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽخواهے
#حکایت
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین!
بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»
فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «میتونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟»
مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»
معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمیدونستم...، شرمندهام.»
مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمرهام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»
بیا اینقدر ساده به دیگران نمرههای پائین و منفی ندیم. بیا اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلطمون نشکنیم
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین!
بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»
فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «میتونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟»
مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»
معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمیدونستم...، شرمندهام.»
مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمرهام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»
بیا اینقدر ساده به دیگران نمرههای پائین و منفی ندیم. بیا اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلطمون نشکنیم
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
گر جمله صنمها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد
با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی
الا به کسی گویی کو را المی باشد
سعدی
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
گر جمله صنمها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد
با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی
الا به کسی گویی کو را المی باشد
سعدی
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه خمار برآمد
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از چله میان بسته به زنار برآمد
بر خاک چو من بیدل و دیوانه نشاندش
اندر نظر هر که پری وار برآمد
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب
دیبای جمال تو به بازار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد وین کار برآمد
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
جناب سعدی غزل ۲۱۴
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه گلنار برآمد
سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه خمار برآمد
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از چله میان بسته به زنار برآمد
بر خاک چو من بیدل و دیوانه نشاندش
اندر نظر هر که پری وار برآمد
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب
دیبای جمال تو به بازار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد وین کار برآمد
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
جناب سعدی غزل ۲۱۴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آوای جاودان بانو هایده و معین