جوانی ، از جوانی بهره بردار ،
ز دورِ شادمانی ، بهره بردار ،
جوانان را ، طریقِ عشق ، سازد ،
شنیدستی که پیری عشق بازد؟ ،
جوانی ، کو نگشت از عاشقی شاد ،
یقین دان ، کو جوانی داد بر باد ،
به دلداری ، دلِ مردم ، به دست آر ،
کسی را ، تا توانی دل میازار ،
مرنجان آن غریبِ ناتوان را ،
کسی ، دشمن ندارد دوستان را ،
خِرَدمندان ، که دُرّ نظم ، سُفتند ،
نگه کن ، این سخن ، چون نغز گفتند ،
« چو نیلِ خویش را ، یابی خریدار ،
اگر در نیل باشی ، باز کن بار » ،
#عبید_زاکانی
ز دورِ شادمانی ، بهره بردار ،
جوانان را ، طریقِ عشق ، سازد ،
شنیدستی که پیری عشق بازد؟ ،
جوانی ، کو نگشت از عاشقی شاد ،
یقین دان ، کو جوانی داد بر باد ،
به دلداری ، دلِ مردم ، به دست آر ،
کسی را ، تا توانی دل میازار ،
مرنجان آن غریبِ ناتوان را ،
کسی ، دشمن ندارد دوستان را ،
خِرَدمندان ، که دُرّ نظم ، سُفتند ،
نگه کن ، این سخن ، چون نغز گفتند ،
« چو نیلِ خویش را ، یابی خریدار ،
اگر در نیل باشی ، باز کن بار » ،
#عبید_زاکانی
اگر ثروتمند هستي يا فقير، آنرا جدي نگير. ما فقط نقشمان را در اين نمايش ايفا مي كنيم. تا آنجا كه مي تواني نقشت را به زيبايي ايفا كن اما پيوسته به ياد آور كه همه چيز يك بازي است. و آنگاه كه مرگ فرا رسد آخرين پرده نمايش پايين مي افتد و تمام بازيگران ناپديد مي شوند. همه شان به انرژي كيهاني تبديل مي شوند.
اگر با ياد داشتن اين موضوع در دنيا زندگي كني، از تمام بدبختي ها رها مي شوي. بدبختي برآيند جدي گرفتن و شادماني برآيند آسان گرفتن زندگي است. زندگي را يك بازي و سرگرمي تلقي كن. با آن خوش باش!
#اوشو
اگر با ياد داشتن اين موضوع در دنيا زندگي كني، از تمام بدبختي ها رها مي شوي. بدبختي برآيند جدي گرفتن و شادماني برآيند آسان گرفتن زندگي است. زندگي را يك بازي و سرگرمي تلقي كن. با آن خوش باش!
#اوشو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلخوشم با نفسی
حبه قندی،چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دل خوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست ...
حبه قندی،چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دل خوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست ...
#حکایت
#محكوم_به_اعدام
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.
چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را
میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند
به ظلم ها اشاره میکنند
و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض
و از میان ما میروند
#محكوم_به_اعدام
سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند؛ یک کشیش، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام؛ کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟
گفت : خدا... خدا... خدا...
او مرا نجات خواهد داد،
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد.
مردم تعجب کردند؛ و فریاد زدند: آزادش کنید!
خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید؛
از او سؤال شد: آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست؟
گفت: من مثل کشیش خدا را نمی شناسم اما درباره عدالت میدانم؛
عدالت... عدالت... عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد.
مردم متعجب، گفتند :آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید؛
سؤال شد: آخرین حرفت را بزن
گفت : من نه کشیشم که خدا را بشناسم، و نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود.
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند،
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد.
چه فرجام تلخی دارند آنان که واقعیت را
میگویند و به «گره ها» اشاره مى كنند
به ظلم ها اشاره میکنند
و حکم محاربه با خدا و افساد فلارض
و از میان ما میروند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپی بسیار زیبا از هنرنمایی دو کودک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیمنت خلقِ خود مرا روزی ده
تا از درِ تو بر در ایشان نشوم
تا از درِ تو بر در ایشان نشوم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو نوازنده ی این سازی و بس...
عُمدهٔ مطلب پوله ! اگر توی دنیا پول داشته باشی: افتخار، اعتبار، شرف، ناموس و همه چیز داری. عزیزِ بیجهت میشی، میهن پرست و باهوش هستی، تملقت را میگویند و همه کار هم برایت میکنند.
پول ستارالعُیوبه !
اگر پولِ دزدی بود میتوانی حلالش کنی و از شیر مادر حلالتر میشه و برای آن دنیا هم نماز و روزه و حج را میشه خرید. ایندنیا و آندنیا را هم داری. حتی پولت که زیاد شد: آنوقت اجازه داری بری خونهٔ خدا را هم زیارت بکنی. همهجا جاته و همه ازت حساب میبرند.
📕 حاجی آقا
#صادق_هدایت
پول ستارالعُیوبه !
اگر پولِ دزدی بود میتوانی حلالش کنی و از شیر مادر حلالتر میشه و برای آن دنیا هم نماز و روزه و حج را میشه خرید. ایندنیا و آندنیا را هم داری. حتی پولت که زیاد شد: آنوقت اجازه داری بری خونهٔ خدا را هم زیارت بکنی. همهجا جاته و همه ازت حساب میبرند.
📕 حاجی آقا
#صادق_هدایت
#حکایت
در قرون وسطا ڪشيشان بهشت را به مردم مے فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادے پول قسمتي از بهشت را از آن خود مے ڪردند.
فرد دانايے ڪه از اين نادانے مردم رنج مے برد دست به هر عملے زد نتوانست مردم را از انجام اين ڪار احمقانه باز دارد تا اينڪه فڪرے به ذهنش رسید …
به ڪليسا رفت و به ڪشيش مسئول فروش بهشت گفت:
قيمت جهنم چقدر است؟
ڪشيش تعجب ڪرد و ...گفت: جهنم؟!
مرد دانا گفت: بله جهنم.
ڪشيش بدون هيچ فڪرے گفت: 3 سڪه.
مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت ڪرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهيد.
ڪشيش روي ڪاغذ پاره اے نوشت: سند جهنم. مرد با خوشحالے آن را گرفت از ڪليسا خارج شد.
به ميدان شهر رفت و فرياد زد:
من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ ڪس را به آن راه نمے دهم.
ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ ڪس را داخل جهنم راه نمے دهم.
اين شخص "مارتين لوتر" بود ڪه با اين حرڪت ، توانست مردم را از گمراهے رها سازد.
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است...
و تنها یک گناه و آن جهل است!
در قرون وسطا ڪشيشان بهشت را به مردم مے فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادے پول قسمتي از بهشت را از آن خود مے ڪردند.
فرد دانايے ڪه از اين نادانے مردم رنج مے برد دست به هر عملے زد نتوانست مردم را از انجام اين ڪار احمقانه باز دارد تا اينڪه فڪرے به ذهنش رسید …
به ڪليسا رفت و به ڪشيش مسئول فروش بهشت گفت:
قيمت جهنم چقدر است؟
ڪشيش تعجب ڪرد و ...گفت: جهنم؟!
مرد دانا گفت: بله جهنم.
ڪشيش بدون هيچ فڪرے گفت: 3 سڪه.
مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت ڪرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهيد.
ڪشيش روي ڪاغذ پاره اے نوشت: سند جهنم. مرد با خوشحالے آن را گرفت از ڪليسا خارج شد.
به ميدان شهر رفت و فرياد زد:
من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ ڪس را به آن راه نمے دهم.
ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ ڪس را داخل جهنم راه نمے دهم.
اين شخص "مارتين لوتر" بود ڪه با اين حرڪت ، توانست مردم را از گمراهے رها سازد.
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است...
و تنها یک گناه و آن جهل است!
ای آنکه هستت در سخن ،،، مستیِ میهایِ کهن ،
دلداریی تلقین بکن ، مر ترجمانرا ساعتی ،
عشقت ، میِ بیچون دهد ،،، در ، می ،،، همه اَفیون نهد ،
مستت ، نشانی چون دهد؟ ،،، آن بی نشان را ساعتی ،
از رُخ ، جهان پر نور کن ،،، چشمِ فلک ، مخمور کن ،
از جانِ عالَم ، دور کن ،،، این اندهانرا ساعتی ،
ای صد دَرَج خوشتر زجان ، وصفِ تو نایَد در زبان ،
اِلّا که صوفی گوید آن ،،، پیش آر آنرا ساعتی ،
یکدم بدینسو ، رای کن ،،، جانرا تو شِکَّرخای کن ،
در دیدۂ ما ، جای کن ،،، نورِ عیان را ، ساعتی ،
#مولانا
دلداریی تلقین بکن ، مر ترجمانرا ساعتی ،
عشقت ، میِ بیچون دهد ،،، در ، می ،،، همه اَفیون نهد ،
مستت ، نشانی چون دهد؟ ،،، آن بی نشان را ساعتی ،
از رُخ ، جهان پر نور کن ،،، چشمِ فلک ، مخمور کن ،
از جانِ عالَم ، دور کن ،،، این اندهانرا ساعتی ،
ای صد دَرَج خوشتر زجان ، وصفِ تو نایَد در زبان ،
اِلّا که صوفی گوید آن ،،، پیش آر آنرا ساعتی ،
یکدم بدینسو ، رای کن ،،، جانرا تو شِکَّرخای کن ،
در دیدۂ ما ، جای کن ،،، نورِ عیان را ، ساعتی ،
#مولانا
⚜ @Krendan ⚜
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار مهارت دارم
ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مولانا
#مثنوی_معنوی
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار مهارت دارم
ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ كاه...
#مولانا
#مثنوی_معنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
#حافظ
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
#حافظ
#داستانک
نَه خانی آمد، نَه خانی رفت...
مرد خسیسی، خَربُزِه ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبرد. در راه به وَسوسه افتاد که قَدری از آن بخورد، ولی شَرم داشت که دستِ خالی به خانه رَود...
عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت: قاچی از خربزه را به رَسمِ خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه می گذارم، تا عابِران گَمان کنند که خانی از اینجا گذشته است، و چنین کرد.
البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت، گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا گویند، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند... سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت: این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است... و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت: اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است.
امثال و حکم، دهخدا،ص1848
نَه خانی آمد، نَه خانی رفت...
مرد خسیسی، خَربُزِه ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبرد. در راه به وَسوسه افتاد که قَدری از آن بخورد، ولی شَرم داشت که دستِ خالی به خانه رَود...
عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت: قاچی از خربزه را به رَسمِ خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه می گذارم، تا عابِران گَمان کنند که خانی از اینجا گذشته است، و چنین کرد.
البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت، گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا گویند، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند... سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت: این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است... و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت: اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است.
امثال و حکم، دهخدا،ص1848
#حکایت
افلاطون گفت: پادشاه چونان نهر است و امیرانش چون جویباران. اگر آب نهر گوارا بود، آب جویباران نیز گواراست و اگر آب نهر شور بود، آب جویباران نیز شور بود.
نیز گفت: شاه را شایسته نیست که پیش از آن که هیبت وی در دل یارانش جای کند، خواهان محبت ایشان بود، چه پس از جای کردن هیبت او، با کمترین مؤونتی محبت ایشان را به دست آرد. اما اگر پیش از آن، محبت ایشان خواهد، نه بر او گرد شوند و نه تواند ایشان را ضبط کند.
#کشکول_شیخ_بهایی
افلاطون گفت: پادشاه چونان نهر است و امیرانش چون جویباران. اگر آب نهر گوارا بود، آب جویباران نیز گواراست و اگر آب نهر شور بود، آب جویباران نیز شور بود.
نیز گفت: شاه را شایسته نیست که پیش از آن که هیبت وی در دل یارانش جای کند، خواهان محبت ایشان بود، چه پس از جای کردن هیبت او، با کمترین مؤونتی محبت ایشان را به دست آرد. اما اگر پیش از آن، محبت ایشان خواهد، نه بر او گرد شوند و نه تواند ایشان را ضبط کند.
#کشکول_شیخ_بهایی