تو که از شر اعادی به دو صد چاه فتادی
برهانید به آخر کرم مظلمه پوشت
همه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کن
به خموشیت میسر شود این صید وحوشت
تو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندی
کشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت
#مولانای_جان
برهانید به آخر کرم مظلمه پوشت
همه آهنگ لقا کن خمش و صید رها کن
به خموشیت میسر شود این صید وحوشت
تو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندی
کشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت
#مولانای_جان
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گِله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
#حضرت_سعدی
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گِله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
#حضرت_سعدی
#یک حبه نور
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
[یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ"]
اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور كرده است؟!
[سوره انفطار | ایه۶]
باید کاری که شروع کردهاید را تمام کنید.
باید آنقدر سمج باشید که سختیها در مقابل تلاش شما کم بیاورند.
شک نکنید که هر لحظه که کم بیاورید شکست خوردهاید.
فراموش نکنید که برای رسیدن به موفقیت
باید با سختیها و دشواریها مبارزه کنید و سدها را از مقابل راهتان بردارید.
باید مسیر را طی کنید و باید موفق شوید. این شما نیستید که کم میآورید، سختیها باید خسته شوند.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پاهاتو از گلیمت،
تویِ رؤیاهات درازتر کن!
این جهان بینهایته...
فرمولها رو بهم بزن...
جهانت رو تغییر بده؛
با انرژی، لبخند و قدمی تازه...!
امروزت پر انرژی
🌺🌺🌺
شاد باشی
باید آنقدر سمج باشید که سختیها در مقابل تلاش شما کم بیاورند.
شک نکنید که هر لحظه که کم بیاورید شکست خوردهاید.
فراموش نکنید که برای رسیدن به موفقیت
باید با سختیها و دشواریها مبارزه کنید و سدها را از مقابل راهتان بردارید.
باید مسیر را طی کنید و باید موفق شوید. این شما نیستید که کم میآورید، سختیها باید خسته شوند.
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
پاهاتو از گلیمت،
تویِ رؤیاهات درازتر کن!
این جهان بینهایته...
فرمولها رو بهم بزن...
جهانت رو تغییر بده؛
با انرژی، لبخند و قدمی تازه...!
امروزت پر انرژی
🌺🌺🌺
شاد باشی
۱۶ تیر زادروز بیژن الهیشیرازی
(زاده ۱۶ تیر ۱۳۲۴ تهران – درگذشته ۹ آذر ۱۳۸۹ تهران) شاعر، مترجم، نقاش و پژوهشگر
او در نوجوانی ذوقی در نقاشی نشان داد و در انجمنهای هنری، نقاشی شرکت کرد و به کلاسهای نقاشی جواد حمیدی رفت.
به سفارش استادش، تعدادی از آثارش را برای چهارمین بیینال فرستاد، اما به صلاحدید خانواده، از ادامه فعالیت در این عرصه بازماند. نقاشی را رها کرد و با نگاهِ نوگرا، به فعالیتهای ادبی پرداخت.
ورودش به عرصه مطبوعات در آبان ماه سال ۱۳۴۳، به دعوت فریدون رهنما با شعر «برف» اتفاق افتاد که در جنگ طرفه چاپ شد. تا اواخر همین دهه در میان همفکرانش، خوب شناخته شده بود؛ در جزوه شعر ۱۳۴۵ همکاری با اسماعیل نوریعلا، اندیشه و هنر ۱۳۴۸ دفترهای روزن ۱۳۴۶، مجله خوشه ۱۳۴۶، مجله بررسی کتاب ۱۳۴۹ و هفته نامه تماشا ۱۳۵۳، مجله رستاخیز جوان ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ و مجله بیدار ۱۳۷۳ شعر و ترجمه به چاپ سپرد.»
وی بعدها به شیوه خودخوان شروع به زبانآموزی کرد و زبانهای مختلفی چون یونانی، عربی، انگلیسی، آلمانی و فرانسه را فراگرفت. از زبانهای مختلف، آثار کسانی چون کاوافی، ماندلشتام، رمبو، میشو، هولدرلین، جویس، فلوبر، پروست، الیوت، لورکا، ابن عربی و.. ، را ترجمه کرد و تعداد محدودی از آثار او در زندگیاش، به چاپ و پخش رسید. در سال ۱۳۴۸ با بانو غزاله علیزاده، نویسنده «خانه ادریسیها» و «شبهای تهران» ازدواج کرد. او به حمایت مالی عزیزه عَضُدی، نشری به نام نشر ۵۱ را به راه انداخت و آن را مدیریت کرد و کوشش داشت کتاب شاعران نوگرا را چاپ و معرفی کند، از خودش هم چند جلد کتاب آماده کرد. دیری نپایید که کار نشر به بنبست رسید. حساسیت او و دقّت وسواسگونهاش چاپ آثارش را سالها و سالها به تاخیر انداخت، اما در این میان بالاخره کتابهای اشعار نرودا به نام «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی» ۱۳۵۲ که چهار سال بعد به چاپ دوم هم رسید، کتاب «اشعار حلاج» ۱۳۵۴ «ساحت جَوّانی» از هانری میشو ۱۳۵۹ و کتاب رمبو به نام «اوراق مصور آرتور رمبو» ۱۳۶۲ را در نشرهای مختلف امیرکبیر، فاریاب و انجمن فلسفه و .... به چاپ و پخش رساند. او در سال ۱۳۶۷ با بانو ژاله کاظمی، دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون، آشنا شد که ازدواج کردند.
آرامگاه وی در روستای بیجدهنو شهرستان مرزنآباد است. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.
کتابشناسی
تألیف:
دیدن. تهران: بیدگل ۱۳۹۳
جوانیها، چهل و یک تا پنجاه و یک. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
ترجمه:
چهارشنبه - خاکستر. ت.س. الیوت. تهران: پیکره ۱۳۹۰
بهانههای مأنوس. فلوبر… تهران: بیدگل ۱۳۹۳
اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو شعرهای به نثر ۱۸۷۵–۱۸۷۲ تهران: بیدگل ۱۳۹۴.
نیت خیر. فریدریش هلدرلین. با مراقبت عزیزه عضدی. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
مستغلات. هانری میشو. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
حلاجالاسرار "اخبار و اشعار" حسینبن منصور حلاج. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
دره علف هزار رنگ. شکسپیر، پو…. جنگی از گرداندههای بیژن الهی. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
صبح روان؛ کنستانتین کاوافی. تهران: بیدگل ۱۳۹۶
(زاده ۱۶ تیر ۱۳۲۴ تهران – درگذشته ۹ آذر ۱۳۸۹ تهران) شاعر، مترجم، نقاش و پژوهشگر
او در نوجوانی ذوقی در نقاشی نشان داد و در انجمنهای هنری، نقاشی شرکت کرد و به کلاسهای نقاشی جواد حمیدی رفت.
به سفارش استادش، تعدادی از آثارش را برای چهارمین بیینال فرستاد، اما به صلاحدید خانواده، از ادامه فعالیت در این عرصه بازماند. نقاشی را رها کرد و با نگاهِ نوگرا، به فعالیتهای ادبی پرداخت.
ورودش به عرصه مطبوعات در آبان ماه سال ۱۳۴۳، به دعوت فریدون رهنما با شعر «برف» اتفاق افتاد که در جنگ طرفه چاپ شد. تا اواخر همین دهه در میان همفکرانش، خوب شناخته شده بود؛ در جزوه شعر ۱۳۴۵ همکاری با اسماعیل نوریعلا، اندیشه و هنر ۱۳۴۸ دفترهای روزن ۱۳۴۶، مجله خوشه ۱۳۴۶، مجله بررسی کتاب ۱۳۴۹ و هفته نامه تماشا ۱۳۵۳، مجله رستاخیز جوان ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ و مجله بیدار ۱۳۷۳ شعر و ترجمه به چاپ سپرد.»
وی بعدها به شیوه خودخوان شروع به زبانآموزی کرد و زبانهای مختلفی چون یونانی، عربی، انگلیسی، آلمانی و فرانسه را فراگرفت. از زبانهای مختلف، آثار کسانی چون کاوافی، ماندلشتام، رمبو، میشو، هولدرلین، جویس، فلوبر، پروست، الیوت، لورکا، ابن عربی و.. ، را ترجمه کرد و تعداد محدودی از آثار او در زندگیاش، به چاپ و پخش رسید. در سال ۱۳۴۸ با بانو غزاله علیزاده، نویسنده «خانه ادریسیها» و «شبهای تهران» ازدواج کرد. او به حمایت مالی عزیزه عَضُدی، نشری به نام نشر ۵۱ را به راه انداخت و آن را مدیریت کرد و کوشش داشت کتاب شاعران نوگرا را چاپ و معرفی کند، از خودش هم چند جلد کتاب آماده کرد. دیری نپایید که کار نشر به بنبست رسید. حساسیت او و دقّت وسواسگونهاش چاپ آثارش را سالها و سالها به تاخیر انداخت، اما در این میان بالاخره کتابهای اشعار نرودا به نام «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی» ۱۳۵۲ که چهار سال بعد به چاپ دوم هم رسید، کتاب «اشعار حلاج» ۱۳۵۴ «ساحت جَوّانی» از هانری میشو ۱۳۵۹ و کتاب رمبو به نام «اوراق مصور آرتور رمبو» ۱۳۶۲ را در نشرهای مختلف امیرکبیر، فاریاب و انجمن فلسفه و .... به چاپ و پخش رساند. او در سال ۱۳۶۷ با بانو ژاله کاظمی، دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون، آشنا شد که ازدواج کردند.
آرامگاه وی در روستای بیجدهنو شهرستان مرزنآباد است. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشد.
کتابشناسی
تألیف:
دیدن. تهران: بیدگل ۱۳۹۳
جوانیها، چهل و یک تا پنجاه و یک. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
ترجمه:
چهارشنبه - خاکستر. ت.س. الیوت. تهران: پیکره ۱۳۹۰
بهانههای مأنوس. فلوبر… تهران: بیدگل ۱۳۹۳
اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو شعرهای به نثر ۱۸۷۵–۱۸۷۲ تهران: بیدگل ۱۳۹۴.
نیت خیر. فریدریش هلدرلین. با مراقبت عزیزه عضدی. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
مستغلات. هانری میشو. تهران: بیدگل ۱۳۹۴
حلاجالاسرار "اخبار و اشعار" حسینبن منصور حلاج. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
دره علف هزار رنگ. شکسپیر، پو…. جنگی از گرداندههای بیژن الهی. تهران: بیدگل ۱۳۹۵
صبح روان؛ کنستانتین کاوافی. تهران: بیدگل ۱۳۹۶
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
#مولانا
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
#مولانا
شما نمی توانید راستگو باشید اگر با شهامت نباشید.
شما نمی توانید عشق بورزید اگر با شهامت نباشید.
شما نمی توانید اعتماد کنید اگر با شهامت نباشید.
شما نمی توانید به حقیقت دست یابید اگر با شهامت نباشید.
از این رو ابتدا شهامت میآید و بعد هر چیز دیگر به دنبال آن میآید.
#اوشو
شهامت_عشق_ورزیدن
شما نمی توانید عشق بورزید اگر با شهامت نباشید.
شما نمی توانید اعتماد کنید اگر با شهامت نباشید.
شما نمی توانید به حقیقت دست یابید اگر با شهامت نباشید.
از این رو ابتدا شهامت میآید و بعد هر چیز دیگر به دنبال آن میآید.
#اوشو
شهامت_عشق_ورزیدن
هر کس که عشق را تعریف کند آن را نشناخته
وکسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته
که عشق سرابی است که کسی را سیراب نکند...
#محی_الدین_ابن_عربی
وکسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته
که عشق سرابی است که کسی را سیراب نکند...
#محی_الدین_ابن_عربی
دوزخِ ما نیز در حقِ شما
سبزه گشت و، گُلشن و برگ و نوا
از اینرو دوزخ ما نیز برای شما به چمنزار و گلستان و برگ و سرسبزی مبدّل شد دوزخ همین نفس اماره و اوصاف اوست که در عالمِ برزخ به صورتِ نار و مار و طَوق و زنجیر متمثّل می شود
چیست احسان را مکافات ای پسر؟
لطف و احسان و ثوابِ مُعتَبر
ای پسر، پاداش و سزای احسان چیست؟ لطف و احسان و پاداش فراوان.
( آیه۶۰ سورۂ رحمن)
نَی شما گفتید: ما قُربانییم
پیشِ اوصافِ بقا ما فانییم؟
خطاب به مؤمنان: مگر شما در دنیا نمی گفتید که ما فدایی و قربانی فرمان الهی هستیم و در برابر اوصافِ جاودانِ حق فانی هستیم؟
ما اگر قَلّاش* و گر دیوانه ایم
مستِ آن ساقیّ و، آن پیمانه ایم
ما اگر خراباتی دیوانه باشیم، باز مستِ آن ساقی حقیقت و سرخوش از پیمانۂ وحدت او هستیم.
*قلاش: بی چیز و مفلس، خراباتی، باده پرست، مقيم در میکده .
بر خط و فرمانِ او سر می نهیم
جانِ شیرین را گِروگان می دهیم
ما جملگی بر حکم و فرمانِ حق، سر می نهیم، یعنی تسلیم و فرمانبردار می شویم. و جان شیرین خود را در گرو او قرار میدهیم.
تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست
چاکریّ و، جان سپاری کارِ ماست
تا وقتی که امید و آرزوی دیدار دوست در دل هایمان جا گرفته باشد، بندگی و جان نثار کردن، وظیفه و کار ما محسوب می شود.
شرح مثنوی
سبزه گشت و، گُلشن و برگ و نوا
از اینرو دوزخ ما نیز برای شما به چمنزار و گلستان و برگ و سرسبزی مبدّل شد دوزخ همین نفس اماره و اوصاف اوست که در عالمِ برزخ به صورتِ نار و مار و طَوق و زنجیر متمثّل می شود
چیست احسان را مکافات ای پسر؟
لطف و احسان و ثوابِ مُعتَبر
ای پسر، پاداش و سزای احسان چیست؟ لطف و احسان و پاداش فراوان.
( آیه۶۰ سورۂ رحمن)
نَی شما گفتید: ما قُربانییم
پیشِ اوصافِ بقا ما فانییم؟
خطاب به مؤمنان: مگر شما در دنیا نمی گفتید که ما فدایی و قربانی فرمان الهی هستیم و در برابر اوصافِ جاودانِ حق فانی هستیم؟
ما اگر قَلّاش* و گر دیوانه ایم
مستِ آن ساقیّ و، آن پیمانه ایم
ما اگر خراباتی دیوانه باشیم، باز مستِ آن ساقی حقیقت و سرخوش از پیمانۂ وحدت او هستیم.
*قلاش: بی چیز و مفلس، خراباتی، باده پرست، مقيم در میکده .
بر خط و فرمانِ او سر می نهیم
جانِ شیرین را گِروگان می دهیم
ما جملگی بر حکم و فرمانِ حق، سر می نهیم، یعنی تسلیم و فرمانبردار می شویم. و جان شیرین خود را در گرو او قرار میدهیم.
تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست
چاکریّ و، جان سپاری کارِ ماست
تا وقتی که امید و آرزوی دیدار دوست در دل هایمان جا گرفته باشد، بندگی و جان نثار کردن، وظیفه و کار ما محسوب می شود.
شرح مثنوی
دوزخِ ما نیز در حقِ شما
سبزه گشت و، گُلشن و برگ و نوا
از اینرو دوزخ ما نیز برای شما به چمنزار و گلستان و برگ و سرسبزی مبدّل شد دوزخ همین نفس اماره و اوصاف اوست که در عالمِ برزخ به صورتِ نار و مار و طَوق و زنجیر متمثّل می شود
چیست احسان را مکافات ای پسر؟
لطف و احسان و ثوابِ مُعتَبر
ای پسر، پاداش و سزای احسان چیست؟ لطف و احسان و پاداش فراوان.
( آیه۶۰ سورۂ رحمن)
نَی شما گفتید: ما قُربانییم
پیشِ اوصافِ بقا ما فانییم؟
خطاب به مؤمنان: مگر شما در دنیا نمی گفتید که ما فدایی و قربانی فرمان الهی هستیم و در برابر اوصافِ جاودانِ حق فانی هستیم؟
ما اگر قَلّاش* و گر دیوانه ایم
مستِ آن ساقیّ و، آن پیمانه ایم
ما اگر خراباتی دیوانه باشیم، باز مستِ آن ساقی حقیقت و سرخوش از پیمانۂ وحدت او هستیم.
*قلاش: بی چیز و مفلس، خراباتی، باده پرست، مقيم در میکده .
بر خط و فرمانِ او سر می نهیم
جانِ شیرین را گِروگان می دهیم
ما جملگی بر حکم و فرمانِ حق، سر می نهیم، یعنی تسلیم و فرمانبردار می شویم. و جان شیرین خود را در گرو او قرار میدهیم.
تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست
چاکریّ و، جان سپاری کارِ ماست
تا وقتی که امید و آرزوی دیدار دوست در دل هایمان جا گرفته باشد، بندگی و جان نثار کردن، وظیفه و کار ما محسوب می شود.
شرح مثنوی
سبزه گشت و، گُلشن و برگ و نوا
از اینرو دوزخ ما نیز برای شما به چمنزار و گلستان و برگ و سرسبزی مبدّل شد دوزخ همین نفس اماره و اوصاف اوست که در عالمِ برزخ به صورتِ نار و مار و طَوق و زنجیر متمثّل می شود
چیست احسان را مکافات ای پسر؟
لطف و احسان و ثوابِ مُعتَبر
ای پسر، پاداش و سزای احسان چیست؟ لطف و احسان و پاداش فراوان.
( آیه۶۰ سورۂ رحمن)
نَی شما گفتید: ما قُربانییم
پیشِ اوصافِ بقا ما فانییم؟
خطاب به مؤمنان: مگر شما در دنیا نمی گفتید که ما فدایی و قربانی فرمان الهی هستیم و در برابر اوصافِ جاودانِ حق فانی هستیم؟
ما اگر قَلّاش* و گر دیوانه ایم
مستِ آن ساقیّ و، آن پیمانه ایم
ما اگر خراباتی دیوانه باشیم، باز مستِ آن ساقی حقیقت و سرخوش از پیمانۂ وحدت او هستیم.
*قلاش: بی چیز و مفلس، خراباتی، باده پرست، مقيم در میکده .
بر خط و فرمانِ او سر می نهیم
جانِ شیرین را گِروگان می دهیم
ما جملگی بر حکم و فرمانِ حق، سر می نهیم، یعنی تسلیم و فرمانبردار می شویم. و جان شیرین خود را در گرو او قرار میدهیم.
تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست
چاکریّ و، جان سپاری کارِ ماست
تا وقتی که امید و آرزوی دیدار دوست در دل هایمان جا گرفته باشد، بندگی و جان نثار کردن، وظیفه و کار ما محسوب می شود.
شرح مثنوی
از لذت عشق در جهان خوش تر چیست
جز جان دادن درین میان خوش تر چیست
من دست ندارم از تو گر سر ببُرند
چو پای به عشق در نهادم سر چیست
#اوحدی_کرمانی
جز جان دادن درین میان خوش تر چیست
من دست ندارم از تو گر سر ببُرند
چو پای به عشق در نهادم سر چیست
#اوحدی_کرمانی
درویشی کن قصد در شاه مکن
وز دامن فقر دست کوتاه مکن
اندر دهن مار شو و مال مجوی
در چاه نشین و طلب جاه مکن
#ابوسعید_ابوالخیر
وز دامن فقر دست کوتاه مکن
اندر دهن مار شو و مال مجوی
در چاه نشین و طلب جاه مکن
#ابوسعید_ابوالخیر
به یاد داشته باش:
میزان انسانیت یک فـرد
از نحوه برخورد او با دیگرانی که برای
وی هیـچ کاری نکرده اند،
مشخص می شـود ...
# آن لندرز
عشق بلا عوض
میزان انسانیت یک فـرد
از نحوه برخورد او با دیگرانی که برای
وی هیـچ کاری نکرده اند،
مشخص می شـود ...
# آن لندرز
عشق بلا عوض
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
#خیام
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده بکام دل رسیدی آسان
#خیام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر بیاید غم بگویم:
آنکه غم میخورد رفت
رو به بازار و رَبابی
از برای من بخر!
ببینید جانِ شادیخواه و شادخوارِ #مولانا که شیفتهی شادی و #سماع و #موسیقی است چه تصویری خلق کرده! غم را در هیات انسانی دیده و گفته اگر چنین انسانی درِ خانهی دلم را بکوبد و بخواهد وارد شود اصطلاحا دست به سرش میکنم و میگویم آن کس که روزگاری خواهان و خریدارِ غم و اندوه بود از اینجا رفت! سپس از غم همچون بندهی خدمتکاری میخواهم به بازار برود و رَبابی برای من بخرد!
گمان نکنم تاکنون کسی غم را از پیِ خرید شادی به بازار فرستاده باشد. چنین کاری تنها از مولانا ساخته است. اوست که میتواند عینِ غم را تبدیل به شادی کند. اِعجاز عشق همین است که مرده را زنده و گریه را خنده میکند. چنان که فرماید:
مرده بُدَم، زنده شدم
گریه بُدَم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولتِ پاینده شدم...
آنکه غم میخورد رفت
رو به بازار و رَبابی
از برای من بخر!
ببینید جانِ شادیخواه و شادخوارِ #مولانا که شیفتهی شادی و #سماع و #موسیقی است چه تصویری خلق کرده! غم را در هیات انسانی دیده و گفته اگر چنین انسانی درِ خانهی دلم را بکوبد و بخواهد وارد شود اصطلاحا دست به سرش میکنم و میگویم آن کس که روزگاری خواهان و خریدارِ غم و اندوه بود از اینجا رفت! سپس از غم همچون بندهی خدمتکاری میخواهم به بازار برود و رَبابی برای من بخرد!
گمان نکنم تاکنون کسی غم را از پیِ خرید شادی به بازار فرستاده باشد. چنین کاری تنها از مولانا ساخته است. اوست که میتواند عینِ غم را تبدیل به شادی کند. اِعجاز عشق همین است که مرده را زنده و گریه را خنده میکند. چنان که فرماید:
مرده بُدَم، زنده شدم
گریه بُدَم، خنده شدم
دولت عشق آمد و من
دولتِ پاینده شدم...
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
گوش هایت را به همه بسپار
اما صدایت را به عده ای معدود
همیشه سعی کن بیشتر از دیگران بدانی
بیشتر از همه کار کنی
کمتر از دیگران توقع داشته باشی...
#ویلیام_شکسپیر
اما صدایت را به عده ای معدود
همیشه سعی کن بیشتر از دیگران بدانی
بیشتر از همه کار کنی
کمتر از دیگران توقع داشته باشی...
#ویلیام_شکسپیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه روزگاری داشتیم...