هفت بار روح خویش را تحقیر کردم: نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی، خود را فروتن نشان میداد. دومین بار آن هنگام که در مقابل فلجها میلنگید. سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید. چهارمین بار وقتیکه مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه میکنند. پنجمین بار آنگاهکه به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باززد و صبر را حمل بر قدرت و تواناییاش دانست. ششمین بار زمانیکه چهرهای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمیدانست آن چهره، یکی از نقابهای خود اوست. و هفتمینبار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است
#جبران_خلیل_جبران
#جبران_خلیل_جبران
#شهريار
ای شاخ گل که درپی گلچین دوانی ام
این نیست مزد رنج من و باغبانی ام
پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه مینشانی ام
ای شاخ گل که درپی گلچین دوانی ام
این نیست مزد رنج من و باغبانی ام
پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه مینشانی ام
پندانه
مولانا عضدالدین را پرسیدند
چونست در زمان خلفا ادعای خدایی و پیمبری بسیار بودو کنون نه !
گفت : مردم این روزگار چنان درظلم وگرسنگی اند که نه خدا به یادآید نه پیغمبر
#عبید_زاکانی
مولانا عضدالدین را پرسیدند
چونست در زمان خلفا ادعای خدایی و پیمبری بسیار بودو کنون نه !
گفت : مردم این روزگار چنان درظلم وگرسنگی اند که نه خدا به یادآید نه پیغمبر
#عبید_زاکانی
عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جادهها از من سبقت میگیرد.
به کسی که در گوشه خیابان به حالت احتیاج افتاده است، کمی پول بیشتری میدهم.
بین جر و بحث های مردم در یک سوپر مارکت میروم و سعی میکنم به آن محیط عشق ببرم.
در غالب هزاران راه،
هر روز عبادت معنویم، بخشیدن عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی می کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.
وین دایر
به کسی که در گوشه خیابان به حالت احتیاج افتاده است، کمی پول بیشتری میدهم.
بین جر و بحث های مردم در یک سوپر مارکت میروم و سعی میکنم به آن محیط عشق ببرم.
در غالب هزاران راه،
هر روز عبادت معنویم، بخشیدن عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی می کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.
وین دایر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
استاد شجریان
زسکوت سر زمان
زسکوت سر زمان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👈شخص بیدار کیست؟
شخص بیدار آگاه است به چراییِ بودنش و نسبت به آن اقدام میکند.
هر که هستی هر کجا هستی اهل هر مکتب و مذهب و آئینی هستی بدان که روحی درونت هست و تا آنرا نشناسی به درونت پِی نبردهای
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
شخص بیدار آگاه است به چراییِ بودنش و نسبت به آن اقدام میکند.
هر که هستی هر کجا هستی اهل هر مکتب و مذهب و آئینی هستی بدان که روحی درونت هست و تا آنرا نشناسی به درونت پِی نبردهای
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
.
میگویم: دوستت دارم
در زمانهای که مردم از دوست داشتن
خجالت میکشند
اما از کینه و غرور و خشونت نه
أقول: أحبك
في زمن يخجل الناس من الحب
لا يخجلون من الحقد و الكبر و العنف!
#غازی_القصیبی | عربستان، ۲۰۱۰-۱۹۴۰ |
برگردان: احمد_دریس
میگویم: دوستت دارم
در زمانهای که مردم از دوست داشتن
خجالت میکشند
اما از کینه و غرور و خشونت نه
أقول: أحبك
في زمن يخجل الناس من الحب
لا يخجلون من الحقد و الكبر و العنف!
#غازی_القصیبی | عربستان، ۲۰۱۰-۱۹۴۰ |
برگردان: احمد_دریس
.
پنج روزی که در این
مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی
که زمان این همه نیست
#حافظ از ۷۴
درود ،لحظات به میل
پنج روزی که در این
مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی
که زمان این همه نیست
#حافظ از ۷۴
درود ،لحظات به میل
مشغوليت اصلی مردم در همه کشورها ورق بازی شده... از آنجا که فکری برای مبادله با يکديگر ندارند، ورق مبادله میکنند و میکوشند پول يکديگر را ببرند. آه،چه موجودات رقّتانگیزی!
#شوپنهاور، در باب حکمت زندگی
#شوپنهاور، در باب حکمت زندگی
.
از تو رستست ار نکویست ار بدست
ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
گر بخاری خستهای خود کشتهای
ور حریر و قزدری خود رشتهای
#مولانا مثنوی دفتر سوم
از تو رستست ار نکویست ار بدست
ناخوش و خوش هر ضمیرت از خودست
گر بخاری خستهای خود کشتهای
ور حریر و قزدری خود رشتهای
#مولانا مثنوی دفتر سوم
.
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
#مولانا دفتر دوم
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
#مولانا دفتر دوم
غزل شماره ۴۷ حضرت سعدی
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست
مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونهٔ زردش دلیل ناله زارش گواست
مایهٔ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشدهٔ پایبند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بیوفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
برگردان به زبان ساده
غزل شماره ۴۷ حضرت سعدی
سلسلۀ موی دوست حلقۀ دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست
حلقه های زنجیر گیسوان یار دام بلایی گسترده و عاشقان را اسیر خود ساخته است . هر کس اسیر این دام نگردد ، از این هنگامه و غوغا در امان است ، گرچه از لذّت این اسارت نیز محروم خواهد ماند .
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو مَنَش خون بهاست
اگر مرا با شمشیر ، بی ملاحظه در پیش چشمان او تکّه تکّه کنند ، تحمّل می کنم . زیرا یک بار دیدن او به خون بهای صد چو منی می ارزد .
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
اگر در راه وصال دوست جان ببازیم ، تأسفّی نمی خوریم زیرا دوست از جان ما محبوب تر و عزیزتر است .
دعوی عشّاق را شرع نخواهد بیان
گونۀ زردش دلیل ، نالۀ زارش گواست
شریعت و قانون برای داوری در باب عاشقان به برهان آشکار نیازی ندارد زیرا گونه های زرد آنان به مثابۀ دلیل و ناله های زارشان به جای گواه و شاهد پذیرفتنی است .
مایۀ پرهیزگار قوّت صبر است و عقل
عقل ، گرفتار عشق ، صبر ، زبون هواست
آنچه پرهیزگار را به پرهیز وامی دارد ، نیروی شکیبایی و خردمندی است . اینک خردش اسیر عشق گشته و شکیبایی او در برابر هوس عاجز مانه است .
دلشدۀ پای بند ، گردن جان در کمند
زَهرۀ گفتار نه کِاین چه سبب وآن چراست ؟
هر گاه عاشق ، پای بند معشوق گردد و جانش با کمند معشوق صید شده باشد ، یارای آن ندارد که بپرسد که این پای بند و اسارت برای چیست .
مالکِ مُلک وجود ، حاکم ردّ و قبول
هر چه کند جَور نیست ، ور تو بنالی جفاست
او فرمانروای سرزمین هستی است و پذیرفتن و نپذیرفتن به حکم اوست و هر چه انجام دهد عین عدل است و چنانچه تو خواست و فرمان او را نپسندی و شِکوه سردهی . جفا کرده ای .
تیغ برآر از نیام ، زهر برافکن به جام
کز قِبَل ما قبول ، وز طرف ما رضاست
شمشیر از غلاف بیرون کن و به جای شراب در جام ما زهر بریز . اینها از جانب ما پذیرفتنی و قابل قبول است و بدان خشنودیم .
گر بنوازی به لطف ، ور بگُدازی به قهر
حکم تو بر من روان ، زجر تو بر من رواست
اگر مرا از سر لطف و مهربانی نوازش کنی و یا با غضب خویش مرا بسوزانی . آنچه تو فرمایی ، بر من روان و جاری است . حتّی اگر مرا از خود برانی ، جایز و رواست .
هر که به جَور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند ، مدّعی بی وفاست
آن کسی که به ستم و عتاب های نگهبان معشوق یا به تندخویی او میثاق دوستی را فراموش کند ، لاف زنی بی وفا بیش نیست .
سعدی ، از اخلاق دوست ، هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
ای سعدی ، از خوی یار هر چه حاصل آید برای عاشق نیکوست . بگذار دشنام گوید که حتّی دشنام از لبان شیرین او مثل دعاست.
غزل شماره ۴۷ حضرت سعدی
سلسلۀ موی دوست حلقۀ دام بلاست
هر که در این حلقه نیست ، فارغ از این ماجراست
حلقه های زنجیر گیسوان یار دام بلایی گسترده و عاشقان را اسیر خود ساخته است . هر کس اسیر این دام نگردد ، از این هنگامه و غوغا در امان است ، گرچه از لذّت این اسارت نیز محروم خواهد ماند .
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو مَنَش خون بهاست
اگر مرا با شمشیر ، بی ملاحظه در پیش چشمان او تکّه تکّه کنند ، تحمّل می کنم . زیرا یک بار دیدن او به خون بهای صد چو منی می ارزد .
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
اگر در راه وصال دوست جان ببازیم ، تأسفّی نمی خوریم زیرا دوست از جان ما محبوب تر و عزیزتر است .
دعوی عشّاق را شرع نخواهد بیان
گونۀ زردش دلیل ، نالۀ زارش گواست
شریعت و قانون برای داوری در باب عاشقان به برهان آشکار نیازی ندارد زیرا گونه های زرد آنان به مثابۀ دلیل و ناله های زارشان به جای گواه و شاهد پذیرفتنی است .
مایۀ پرهیزگار قوّت صبر است و عقل
عقل ، گرفتار عشق ، صبر ، زبون هواست
آنچه پرهیزگار را به پرهیز وامی دارد ، نیروی شکیبایی و خردمندی است . اینک خردش اسیر عشق گشته و شکیبایی او در برابر هوس عاجز مانه است .
دلشدۀ پای بند ، گردن جان در کمند
زَهرۀ گفتار نه کِاین چه سبب وآن چراست ؟
هر گاه عاشق ، پای بند معشوق گردد و جانش با کمند معشوق صید شده باشد ، یارای آن ندارد که بپرسد که این پای بند و اسارت برای چیست .
مالکِ مُلک وجود ، حاکم ردّ و قبول
هر چه کند جَور نیست ، ور تو بنالی جفاست
او فرمانروای سرزمین هستی است و پذیرفتن و نپذیرفتن به حکم اوست و هر چه انجام دهد عین عدل است و چنانچه تو خواست و فرمان او را نپسندی و شِکوه سردهی . جفا کرده ای .
تیغ برآر از نیام ، زهر برافکن به جام
کز قِبَل ما قبول ، وز طرف ما رضاست
شمشیر از غلاف بیرون کن و به جای شراب در جام ما زهر بریز . اینها از جانب ما پذیرفتنی و قابل قبول است و بدان خشنودیم .
گر بنوازی به لطف ، ور بگُدازی به قهر
حکم تو بر من روان ، زجر تو بر من رواست
اگر مرا از سر لطف و مهربانی نوازش کنی و یا با غضب خویش مرا بسوزانی . آنچه تو فرمایی ، بر من روان و جاری است . حتّی اگر مرا از خود برانی ، جایز و رواست .
هر که به جَور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند ، مدّعی بی وفاست
آن کسی که به ستم و عتاب های نگهبان معشوق یا به تندخویی او میثاق دوستی را فراموش کند ، لاف زنی بی وفا بیش نیست .
سعدی ، از اخلاق دوست ، هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
ای سعدی ، از خوی یار هر چه حاصل آید برای عاشق نیکوست . بگذار دشنام گوید که حتّی دشنام از لبان شیرین او مثل دعاست.
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
#مولانا
کی جدایی کی جدایی کی جدا
با همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
#مولانا