به جیبِ تست اگر خلوتی و انجمنیست
برون ز خویش کجا میروی؟ جهان خالیست
به همزبانی آن چشم سرمهسا، بیدل
چو میل سرمه، زبان من از بیان خالیست
#بیدل_دهلوی
برون ز خویش کجا میروی؟ جهان خالیست
به همزبانی آن چشم سرمهسا، بیدل
چو میل سرمه، زبان من از بیان خالیست
#بیدل_دهلوی
باز گردد عاقبت این در بلی
رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با می و ساغر بلی
#مولانای_جان
رو نماید یار سیمین بر بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با می و ساغر بلی
#مولانای_جان
چون براق عشق از گردون رسید
وارهد عیسی جان زین خر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است
او بود از صد جهان بهتر بلی
#مولانای_جان
وارهد عیسی جان زین خر بلی
جمله خلق جهان در یک کس است
او بود از صد جهان بهتر بلی
#مولانای_جان
نقشی دگر
معرفت در دل است
شهادت بر زبان است
و خدمت بر اندام است...
از دل، شناخت و شفقت بر خلق...
از زبان، ذکر و خوش زبانی به خلق...
از اندام، پرستش و یاری دادن به خلق...
شمس_ تبریزی
معرفت در دل است
شهادت بر زبان است
و خدمت بر اندام است...
از دل، شناخت و شفقت بر خلق...
از زبان، ذکر و خوش زبانی به خلق...
از اندام، پرستش و یاری دادن به خلق...
شمس_ تبریزی
ﺍﯼ ﺗﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﭘﺎﯼ ﺩﻝ ﻭﯼ ﺩﻝ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﺍﻣﻨﺖ
ﺩﺍﻣﻦ ﺯ ﺩﻝ ﺍﻧﺪﺭﻣﮑﺶ ﺗﺎ ﺗﻦ ﺭﺳﺪ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺩﻝ
ﺍﯼ ﮔﻮﻫﺮ ﺩﺭﻳﺎﯼ ﺩﻝ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻝ
ﺭﻭﺷﻦ ﺯ ﺗﻮ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺧﺮﻡ ﺯ ﺗﻮ ﺍﻳﺎﻡ ﺩﻝ
#حضرت_مولانا
ﺩﺍﻣﻦ ﺯ ﺩﻝ ﺍﻧﺪﺭﻣﮑﺶ ﺗﺎ ﺗﻦ ﺭﺳﺪ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺩﻝ
ﺍﯼ ﮔﻮﻫﺮ ﺩﺭﻳﺎﯼ ﺩﻝ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻝ
ﺭﻭﺷﻦ ﺯ ﺗﻮ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ﺧﺮﻡ ﺯ ﺗﻮ ﺍﻳﺎﻡ ﺩﻝ
#حضرت_مولانا
ناخودآگاهی
انسان معمولا نا خودآگاه است. فقط بخشي اندك از وجود او خودآگاه است، بخشي بسيار بسيار اندك.
تو هر لحظه ممكن است با بروز حادثه اي كوچك، ناخودآگاه شوي.
كافيست كسي پا روي كفشت بگذارد تا ناخودآگاه شوي. كافيست كسي به تو تنه بزند يا كسي به تو توهين كند و با خشم به تو نگاه كند تا ناخودآگاه شوي. كافيست زني زيبا از كنارت بگذرد تا...
خودآگاهي تو چندان زياد نيست.
پديده اي بسيار سطحي است.
تودرون خود قاره پهناور ناخودآگاهي را داري كه بايد دگرگونش كني. آنگاه كه همه وجود تو خود آگاه شود، آنگاه كه هیچ چيز نتواند تو را نا خود آگاه كند و حتي درخواب عميق نيز خود آگاهي تو در صحنه باقي بماند، به خانه مي رسي.
اگر تو بيدار شوي به خانه مي رسي. اما اگر بيدار نشوي، در سر گرداني به همه جا سر مي زني مگر به خانه.
اشو
انسان معمولا نا خودآگاه است. فقط بخشي اندك از وجود او خودآگاه است، بخشي بسيار بسيار اندك.
تو هر لحظه ممكن است با بروز حادثه اي كوچك، ناخودآگاه شوي.
كافيست كسي پا روي كفشت بگذارد تا ناخودآگاه شوي. كافيست كسي به تو تنه بزند يا كسي به تو توهين كند و با خشم به تو نگاه كند تا ناخودآگاه شوي. كافيست زني زيبا از كنارت بگذرد تا...
خودآگاهي تو چندان زياد نيست.
پديده اي بسيار سطحي است.
تودرون خود قاره پهناور ناخودآگاهي را داري كه بايد دگرگونش كني. آنگاه كه همه وجود تو خود آگاه شود، آنگاه كه هیچ چيز نتواند تو را نا خود آگاه كند و حتي درخواب عميق نيز خود آگاهي تو در صحنه باقي بماند، به خانه مي رسي.
اگر تو بيدار شوي به خانه مي رسي. اما اگر بيدار نشوي، در سر گرداني به همه جا سر مي زني مگر به خانه.
اشو
مردی زاهدی را پرسید: تقوی را بهرمن وصف کن. گفت: اگر به سرزمینی پرخار گام نهی چگونه رفتار کنی؟ گفت: پرهیز و حذر کنم. گفت: در دنیا نیز چنین کن.، تقوی همین است.
کشکول «شیخ بهایی»
کشکول «شیخ بهایی»
رخسارهات تازه گل گلشن روح
نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح
نزدیک به دیده گر خیالش گذرد
از سایهٔ خار دیده گردد مجروح
ابوسعید
نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح
نزدیک به دیده گر خیالش گذرد
از سایهٔ خار دیده گردد مجروح
ابوسعید
اصلاحیه
"عشـق"
وسوسہ و هوس نیست
"عشـق"
معرفت و ڪمال است
عاشق آن نیست ڪہ
هردم طلب یارڪند
عاشق آن است ڪہ
دل را حرم یار ڪند
جعلی از مولانا نیست ❌❌❌❌
جدیده مولانا هرگز از ترکیبهای کلیدی این شعر
مثل
وسوسه و هوس
معرفت و کمال
عشق آن ست
یا آن نیست
طلب یار یا حرم یار
استفاده نکرده است
"عشـق"
وسوسہ و هوس نیست
"عشـق"
معرفت و ڪمال است
عاشق آن نیست ڪہ
هردم طلب یارڪند
عاشق آن است ڪہ
دل را حرم یار ڪند
جعلی از مولانا نیست ❌❌❌❌
جدیده مولانا هرگز از ترکیبهای کلیدی این شعر
مثل
وسوسه و هوس
معرفت و کمال
عشق آن ست
یا آن نیست
طلب یار یا حرم یار
استفاده نکرده است
آن مگس میشد ز بهر توشهای
دید کندوی عسل در گوشهای
شد ز شوق آن عسل دل دادهای
در خروش آمد که کو آزادهای
کز من مسکین جوی بستاند او
در درون کندوم بنشاند او
شاخ وصلم گر ببرآید چنین
منج نیکوتر بود در انگبین
کرد کارش را کسی، بیرون شوی
در درون ره دادش و بستد جوی
چون مگس را با عسل افتاد کار
پای و دستش در عسل شد استوار
در طپیدن سست شد پیوند او
وز چخیدن سختتر شد بند او
در خروش آمد که ما را قهر کشت
وانگبینم سختتر از زهر کشت
گر جوی دادم، دو جو اکنون دهم
بوک ازین درماندگی بیرون جهم
عطار
دید کندوی عسل در گوشهای
شد ز شوق آن عسل دل دادهای
در خروش آمد که کو آزادهای
کز من مسکین جوی بستاند او
در درون کندوم بنشاند او
شاخ وصلم گر ببرآید چنین
منج نیکوتر بود در انگبین
کرد کارش را کسی، بیرون شوی
در درون ره دادش و بستد جوی
چون مگس را با عسل افتاد کار
پای و دستش در عسل شد استوار
در طپیدن سست شد پیوند او
وز چخیدن سختتر شد بند او
در خروش آمد که ما را قهر کشت
وانگبینم سختتر از زهر کشت
گر جوی دادم، دو جو اکنون دهم
بوک ازین درماندگی بیرون جهم
عطار
بر درت افتادهام خوار و حقیر
از کرم، افتادهای را دست گیر
دردمندم، بر من مسکین نگر
تا شود درد دلم درمان پذیر
از تو نگریزد دل من یک زمان
کالبد را کی بود از جان گزیر؟
دایهٔ لطفت مرا در بر گرفت
داد جای مادرم صد گونه شیر
چون نیابم بوی مهرت یک نفس
از دل و جانم برآید صد نفیر
دل، که با وصلت چنان خو کرده بود
در کف هجرت کنون مانده است اسیر
باز هجرت قصد جانم میکند
کشتهای را بار دیگر کشته گیر
جناب عراقی غزل ۱۲۹
از کرم، افتادهای را دست گیر
دردمندم، بر من مسکین نگر
تا شود درد دلم درمان پذیر
از تو نگریزد دل من یک زمان
کالبد را کی بود از جان گزیر؟
دایهٔ لطفت مرا در بر گرفت
داد جای مادرم صد گونه شیر
چون نیابم بوی مهرت یک نفس
از دل و جانم برآید صد نفیر
دل، که با وصلت چنان خو کرده بود
در کف هجرت کنون مانده است اسیر
باز هجرت قصد جانم میکند
کشتهای را بار دیگر کشته گیر
جناب عراقی غزل ۱۲۹
چرخ و مه و مهر در تمنای تواند
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجد خوانان لوح سودای تواند
ابوسعید
جان و دل و دیده در تماشای تواند
ارواح مقدسان علوی شب و روز
ابجد خوانان لوح سودای تواند
ابوسعید
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او
وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر
قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل
در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد
ای که تو خوار گشتهای زیر قدم چو بوریا
خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را
چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا
مولانا
ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا
چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر
خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا
من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او
وز سخنان نرم او آب شوند سنگها
زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر
قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا
آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل
در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا
سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد
ای که تو خوار گشتهای زیر قدم چو بوریا
خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را
چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا
مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨
ای جان من!
خواه دانی و خواه نه،
دم که هست همیشه
در ذکرِ «هو» میباشد
یعنی در «هو» میآید و
در «هو» میرود
و عطایِ محضِحقتعالىست همهکس را.
وای بر ما که قدر این عطا نمیدانیم
و شکر این نعمت نمیگذاریم!
پس فهم بایدکرد که
دم که میآید ومیرود،
در کدام حرف وکدام صوت است؛
پس هرکه دانست،
خود را در این معنا رفیق کرده
و فهم را در این عمیق غریق؛
تا به حدیکه خود را باخت و
معشوق را یافت.
#شرح_رساله_معرفت
#شیخ_نجم_الدین_کبری
ای جان من!
خواه دانی و خواه نه،
دم که هست همیشه
در ذکرِ «هو» میباشد
یعنی در «هو» میآید و
در «هو» میرود
و عطایِ محضِحقتعالىست همهکس را.
وای بر ما که قدر این عطا نمیدانیم
و شکر این نعمت نمیگذاریم!
پس فهم بایدکرد که
دم که میآید ومیرود،
در کدام حرف وکدام صوت است؛
پس هرکه دانست،
خود را در این معنا رفیق کرده
و فهم را در این عمیق غریق؛
تا به حدیکه خود را باخت و
معشوق را یافت.
#شرح_رساله_معرفت
#شیخ_نجم_الدین_کبری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن درس که در مدرسه آموخته بودم
در میکده از من نخریدند به جامی
شمس تبريزي در مقالات شمس، درباره علمي صحبت مي كند كه در درون كتابها و در مدرسه نمي توان آن را بدست آورد!
همچنين با بيشتر زندگي كردن و سن زياد نيز نمي توان آنر ا كسب كرد!
كسي كه آن را بدست مي آورد، ناميرا مي شود!
"در سایه ظلّ الله درآیی،
از جمله ی سردیها و مرگها امان یابی،
موصوف به صفات حق شوی،
از حیّ قیوم آگاهی یابی.
مرگ ترا از دور می بیند، می میرد.
حیات الهی یابی.
پس ابتدا آهسته، تا کسی نشنود.
این علم به مدرسه حاصل نشود و به تحصیل شش هزار سال که شش بار عمر نوح بود بر نیاید.
آن صدهزار تحصیل چندان نباشد که یک دم با خدا بر آرد بنده ای به یک روز." (كتاب : مقالات شمس)
در میکده از من نخریدند به جامی
شمس تبريزي در مقالات شمس، درباره علمي صحبت مي كند كه در درون كتابها و در مدرسه نمي توان آن را بدست آورد!
همچنين با بيشتر زندگي كردن و سن زياد نيز نمي توان آنر ا كسب كرد!
كسي كه آن را بدست مي آورد، ناميرا مي شود!
"در سایه ظلّ الله درآیی،
از جمله ی سردیها و مرگها امان یابی،
موصوف به صفات حق شوی،
از حیّ قیوم آگاهی یابی.
مرگ ترا از دور می بیند، می میرد.
حیات الهی یابی.
پس ابتدا آهسته، تا کسی نشنود.
این علم به مدرسه حاصل نشود و به تحصیل شش هزار سال که شش بار عمر نوح بود بر نیاید.
آن صدهزار تحصیل چندان نباشد که یک دم با خدا بر آرد بنده ای به یک روز." (كتاب : مقالات شمس)
طلب گوهر شهوار نماید ز حباب
هرکه حق را ز سراپرده امکان جوید
نتوان قطع امید از رگ جان صائب کرد
چون رهایی دل ازان زلف پریشان جوید؟
#صائب_تبریزی
هرکه حق را ز سراپرده امکان جوید
نتوان قطع امید از رگ جان صائب کرد
چون رهایی دل ازان زلف پریشان جوید؟
#صائب_تبریزی
وگفت: شما عاشق شده اید بر کسی که بر شما عاشق شده است؟
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#تذکره_الاولیاء
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#تذکره_الاولیاء