حیرانی
شهرام ناظری
ای شاه درویشت منم
بیگانه و خویشت منم
دیوانهی رویت منم
آشفتهی مویت منم
سرگشتهی کویت منم
ای جان و ای جانان من
ای وصل و ای هجران من
دارم هوای عاشقی..
بیگانه و خویشت منم
دیوانهی رویت منم
آشفتهی مویت منم
سرگشتهی کویت منم
ای جان و ای جانان من
ای وصل و ای هجران من
دارم هوای عاشقی..
ای لطف تو در کمال بالای همه
وی ذات تو از علوم دانای همه
بینی بد و نیک و همه پیدا و نهان
چون دیدهٔ صنع توست بینای همه
#باباافضل_كاشانى
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳
وی ذات تو از علوم دانای همه
بینی بد و نیک و همه پیدا و نهان
چون دیدهٔ صنع توست بینای همه
#باباافضل_كاشانى
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳
شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند
گل با نسیم صبح، سر از خواب برکند
باد صبا به دایگی ابر و آفتاب
طفل شکوفه را به چمن خشک و ترکند
#ملک الشعرای بهار
گل با نسیم صبح، سر از خواب برکند
باد صبا به دایگی ابر و آفتاب
طفل شکوفه را به چمن خشک و ترکند
#ملک الشعرای بهار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حافظ
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
بخشی از سه تار نوازی استاد #کیهان_کلهر به مناسبت نوروز هزار و چهار صد و سه
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
بخشی از سه تار نوازی استاد #کیهان_کلهر به مناسبت نوروز هزار و چهار صد و سه
کانال تلگرامیsmsu43@
گیتی پاشایی - آشپز خونه
گیتی پاشایی
آشپزخونه
وقتی صبح از خونه میری
هوای زندگی از خونه میره
لحظه ها طولانی میشن
چشمای ساعتها رو خواب میگیره
من میمونم و یه برزخ
میون انتظار تلخ خونـه
تلخی این لحظها رو
اگه ندونی عکست خوب میدونه
چه عذابی داره بی تو تن سنگ فرشها رو شستن
واسه گم کردن لحظه دل به آشپزخونه بستن
باغچه رو آبپاشی کردن
خونه رو جارو کشیدن
میون آینه ظرفها طرح تنهایی رو دیدن
شب که بر میگردی خونه
دوباره خونه زندگی میگیره
پیش بیداری ساعت هوای بی رمق از خونه میره
با رگ بی رنگ خونه
تو باشی زندگی نبض همیشست
زندگی تو خونه بی تو
یه ماهی توی بنبست شیشست
چه عذابی داره بی تو تن سنگ فرشها رو شستن
واسه گم کردن لحظه دل به آشپزخونه بستن
باغچه رو آبپاشی کردن
خونه رو جارو کشیدن
میون آینه ظرفها طرح تنهایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
آشپزخونه
وقتی صبح از خونه میری
هوای زندگی از خونه میره
لحظه ها طولانی میشن
چشمای ساعتها رو خواب میگیره
من میمونم و یه برزخ
میون انتظار تلخ خونـه
تلخی این لحظها رو
اگه ندونی عکست خوب میدونه
چه عذابی داره بی تو تن سنگ فرشها رو شستن
واسه گم کردن لحظه دل به آشپزخونه بستن
باغچه رو آبپاشی کردن
خونه رو جارو کشیدن
میون آینه ظرفها طرح تنهایی رو دیدن
شب که بر میگردی خونه
دوباره خونه زندگی میگیره
پیش بیداری ساعت هوای بی رمق از خونه میره
با رگ بی رنگ خونه
تو باشی زندگی نبض همیشست
زندگی تو خونه بی تو
یه ماهی توی بنبست شیشست
چه عذابی داره بی تو تن سنگ فرشها رو شستن
واسه گم کردن لحظه دل به آشپزخونه بستن
باغچه رو آبپاشی کردن
خونه رو جارو کشیدن
میون آینه ظرفها طرح تنهایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
طرح تنهیایی رو دیدن
کانال تلگرامیsmsuu43@
حسام الدین سراج - هجران
حسام الدین سراج
هجران
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
هجران
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
شب که در خلوت اندیشه تمنای تو بود
گل داغ دلِ من، انجمن آرای تو بود
جلوه در آینهام پرتو رخسار تو داشت
سینه آتشکدهی حسن دلارای تو بود
کفر و دین را به کسی فتنهی چشمت نگذشت
در سواد حرم و بتکده غوغای تو بود
مژه بر هم نزدم آینهسان در همه عمر
بس که در دیدهی من ذوقِ تماشای تو بود
باده در ساغر دل نرگس مخمور تو ریخت
مستی ما همه از جامِ مصفای تو بود
دلِ شیدا شدهام داغِ تولای تو داشت
سر سودا زدهام خاک کف پای تو بود
گل باغِ نظرم، غنچهی سیراب تو شد
سرو و بستان دلم قامت رعنای تو بود
گوهر عاشق سرگشته و معشوق یکیست
در حقیقت من و ما، موجهی دریای تو بود
نشئهها داشت حزین، سجدهی مستانهی تو
درد میخانه مگر، خاکِ مصلای تو بود
#حزین_لاهیجی
گل داغ دلِ من، انجمن آرای تو بود
جلوه در آینهام پرتو رخسار تو داشت
سینه آتشکدهی حسن دلارای تو بود
کفر و دین را به کسی فتنهی چشمت نگذشت
در سواد حرم و بتکده غوغای تو بود
مژه بر هم نزدم آینهسان در همه عمر
بس که در دیدهی من ذوقِ تماشای تو بود
باده در ساغر دل نرگس مخمور تو ریخت
مستی ما همه از جامِ مصفای تو بود
دلِ شیدا شدهام داغِ تولای تو داشت
سر سودا زدهام خاک کف پای تو بود
گل باغِ نظرم، غنچهی سیراب تو شد
سرو و بستان دلم قامت رعنای تو بود
گوهر عاشق سرگشته و معشوق یکیست
در حقیقت من و ما، موجهی دریای تو بود
نشئهها داشت حزین، سجدهی مستانهی تو
درد میخانه مگر، خاکِ مصلای تو بود
#حزین_لاهیجی
هرچه تو در دل پنهان داری از نیک و بد حق تعالی آن را بر ظاهر تو پیدا گرداند هرچه بیخ درخت پنهان میخورد اثر آن درشاخ و برگ ظاهر میشود
سِیْمَاهُمْ فِیْ وُجُوْهِهِمْ وقوله تعالی سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُوْمِ اگر هر کسی بر ضمیر تو مطلّع نشود رنگ روی خود را چه خواهی کردن.
#حضرت_مولانا
#فیه_مافیه
سِیْمَاهُمْ فِیْ وُجُوْهِهِمْ وقوله تعالی سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُوْمِ اگر هر کسی بر ضمیر تو مطلّع نشود رنگ روی خود را چه خواهی کردن.
#حضرت_مولانا
#فیه_مافیه
" دائمآ صیاد ریزد دانه ها
دانه پیدا باشد و پنهان دغا
هرکجا دانه بدیدی الحذر
تا نبندد دام بر تو بال و پر
ز آنکه مرغی کو به ترک دانه کرد
دانه از صحرای بی تزویر خَورد
هم بدان قانع شد و از دام جست
هیچ دامی پرّ و بالش را نبست "
#مثنوی_مولانا دفترسوم
شکارچی دانه می پاشد. دانه دیده می شود،
اما مکر او برای صید دیده نمی شود.
هر کجا وعده ی وسوسه انگیزی دیدی، مراقب
باش که به دام نیفتی...
مرغی که از دانه ی صیاد دوری گزید و گامی
دورتر برای یافتن دانه در صحراهای آزاد
برداشت... از دام جسته و گرفتار آن نخواهد
شد...
دانه پیدا باشد و پنهان دغا
هرکجا دانه بدیدی الحذر
تا نبندد دام بر تو بال و پر
ز آنکه مرغی کو به ترک دانه کرد
دانه از صحرای بی تزویر خَورد
هم بدان قانع شد و از دام جست
هیچ دامی پرّ و بالش را نبست "
#مثنوی_مولانا دفترسوم
شکارچی دانه می پاشد. دانه دیده می شود،
اما مکر او برای صید دیده نمی شود.
هر کجا وعده ی وسوسه انگیزی دیدی، مراقب
باش که به دام نیفتی...
مرغی که از دانه ی صیاد دوری گزید و گامی
دورتر برای یافتن دانه در صحراهای آزاد
برداشت... از دام جسته و گرفتار آن نخواهد
شد...
هر گل که شمیم مشکبار آید ازو
بیروی تو خاصیت خار آید ازو
جانی که گرامیتر از آن چیزی نیست
ای جان جهان بی تو چه کار آید ازو
#هاتف_اصفهانی
بیروی تو خاصیت خار آید ازو
جانی که گرامیتر از آن چیزی نیست
ای جان جهان بی تو چه کار آید ازو
#هاتف_اصفهانی
گفتند:
بر میخیزند و رقص میکنند..
گفت:
دست از ایشان بدارید ..
تا ساعتی با خدای خویش باشند..!
#عطار
#تذکرة_الاولیا
بر میخیزند و رقص میکنند..
گفت:
دست از ایشان بدارید ..
تا ساعتی با خدای خویش باشند..!
#عطار
#تذکرة_الاولیا
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
#حافظ
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
#حافظ
آدم فاسد، فاسد است، چه متظاهر به دین باشد و چه نباشد.
از این گذشته، کسی که از ترس تنبیه شدن و به اصطلاح "جزا دیدن" بدست کارگزاران و مأموران خداوند، تن به رعایت برخی موازین اخلاقی میدهد، نه دین دارد و نه اخلاق. چون دلیل کار وی ترس از قدرت است نه پایبندی به شرافت و اصول اخلاقی.
همین قیاس در مورد طمع رسیدن به بهشت موعود با لذتها و نعمت هایش هم صادق است. اگر این چنین است، پس هرگز نیازی ندارم با تهدید جهنم با اخلاق باشم..!
#برتراند_راسل
از این گذشته، کسی که از ترس تنبیه شدن و به اصطلاح "جزا دیدن" بدست کارگزاران و مأموران خداوند، تن به رعایت برخی موازین اخلاقی میدهد، نه دین دارد و نه اخلاق. چون دلیل کار وی ترس از قدرت است نه پایبندی به شرافت و اصول اخلاقی.
همین قیاس در مورد طمع رسیدن به بهشت موعود با لذتها و نعمت هایش هم صادق است. اگر این چنین است، پس هرگز نیازی ندارم با تهدید جهنم با اخلاق باشم..!
#برتراند_راسل
هر انسانی در جوهرهی حقیقی خود الهی و قوی است.
چیزهایی که ضعیف و شرور هستند
عادتها، امیال و افکار او هستند، ولی نه خودِ او.
#رامانا_ماهارشی
چیزهایی که ضعیف و شرور هستند
عادتها، امیال و افکار او هستند، ولی نه خودِ او.
#رامانا_ماهارشی
نه همچو منت بهمهر یاری خیزد
نه نیز چو من بهروزگاری خیزد
من خاک تو و تو میدهی بر بادم
ترسم که میان ما غباری خیزد
#عطّار نیشابوری،
نه نیز چو من بهروزگاری خیزد
من خاک تو و تو میدهی بر بادم
ترسم که میان ما غباری خیزد
#عطّار نیشابوری،
از جرم گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل
#خیام
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل
#خیام