معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.7K photos
12.1K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عشق را از زمین بگیرید چه می‌ماند

جز یک گور بزرگ

برای‌ دفن‌کردن همه‌ی ما ...


#رابرت_براونینگ

🌹🌹❤️❤️🌹🌹
VID-20240630-WA0028.mp4
7.9 MB
تکنوازی استاد #همایون_خرم

و صحبتهای دلنشین ایشان
در برنامه ی تلویزیونی

۲۱ آبان ۱۳۹۱
ای قوم که برتر از مه و مهتابید
از هستی آب و گل چرا میتابید

ای اهل خرابات که در غرقابید
خیزید که روز و شب چرا در خوابید

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۵۶۰
Marham[digimusic.ir]
Googoosh
مرهم
گوگوش

چون که نیست از عشق جانت را خبر
کی بود هرگز تو را پروای عشق
#عطار
دَوامِ عشق اگر خواهی، مَکُن با وصل، آمیزِش
که آبِ زندگی هم، می‌کُنَد خاموش، آتش را
 
#صائب_تبریزی
#بزرگداشت
«آخرین فرمان،

آخرین تحقیر . . .

«مرز را پرواز تیری می دهد سامان!

«گر به نزدیکی فرود آید،

«خانه هامان تنگ،

«آرزومان کور . . .

«ور بپرد دور،

«تا کجا؟ تا چند؟

«آه!. . . کو بازوی پولادین کو سر پنجه ایمان؟»

هر دهانی این خبر را بازگو می کرد

چشم ها، بی گفتگویی، هر طرف را جستجو می کرد.

#سیاوش_کسرایی
#جشن_تیرگان
صائب در الفبای ابجد معادل ۱۰۳ است و دهم تیرماه یعنی یکصد و سومین روز سال را در تقویم ما روز صائب نامیده اند.

دهم تیر روز صائب تبریزی گرامی باد 🌹🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا دوست بدار
اندک ولی طولانی ..!

#اوریانا_فالاچی
عشق شادی ست، عشق آزادی است

عشق آغاز آدمیزادی است

عشق آتش به سینه داشتن است

دم همت برو گماشتن است

عشق شوری زخود فزاینده ست

زایش کهکشان زاینده ست

تپش نبض باغ در دانه ست

در شب پیله رقص پروانه ست

جنبشی درنهفت پرده جان

در بنِ جان زندگی پنهان

زندگی چیست؟ عشق ورزیدن

زندگی را به عشق بخشیدن

زنده است آنکه عشق میورزد

دل و جانش به عشق می ارزد...

#هوشنگ_ابتهاج
MehroMah_v1_44k
<unknown>
.
مهر و ماه (پیک سحری)

#استاد_همایون_خرم
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو

گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو
 

#حضرت_حافظ
بيمار توام، روي توام درمان است

جان داروي عاشقان رخ جانان است

بشتاب، که جانم به لب آمد بي تو

درياب مرا، که بيش نتوان دانست

#عراقی
در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش

خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم

از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست...

#سنایی
شـــــد یــار به اغیــار دل آزار مصاحــب

دیدی که چه شد باچه کسان یار مصاحب

من رند گــدا پیشه و او پــادشه حــــسن

با همچـو منی کـــی شود از عار مصاحب

#وحشی_بافقی
این بس که سوزی‌ام جان هردم به داغ هجران
من کیستم که باشم شایسته ی وصالت

بودن به کنج فرقت با صد ملال و حسرت
به زان‌که با تو باشم وز من بوَد ملالت

#جامی
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو

پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو


#عطار
رخ تو رونق قمر بشکست
لب توقیمت شکر بشکست

لشکر غمزهٔ تو بیرون تاخت
صف عقلم به یک نظر بشکست

بر در دل رسید و حلقه بزد
پاسبان خفته دید و در بشکست

من خود از غم شکسته دل بودم
عشقت آمد تمامتر بشکست

نیش مژگان چنان زدی به دلم
که سر نیش در جگر بشکست

نرسد نامه‌های من به تو ز آنک
پر مرغان نامه‌بر بشکست

قصه‌ای می‌نوشت خاقانی
قلم اینجا رسید و سر بشکست

خاقانی
صبح کز چشم فلک اشک ثریا می‌ریخت
مهر دل آب رخم ز آتش سودا می‌ریخت

آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه
دل شوریده‌دلان می‌شد و در پا می‌ریخت


#خواجوی_کرمانی
شیر خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت

دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت

دوش چه شب بود که در نیم شب
برق ز رخسار تو جستن گرفت

عشق تو آورد شراب و کباب
عقل به یک گوشه نشستن گرفت

ساغر می قهقهه آغاز کرد
خابیه خونابه گرستن گرفت

در دل خم باده چو انداخت تیر
بال و پر غصه گسستن گرفت

پیر خرد دید که سرده توی
دست ز مستان تو شستن گرفت

طفل دلم را به کرم شیر ده
چون سر پستان تو جستن گرفت

جان من از شیر تو شد شیرگیر
وز سگی نفس برستن گرفت

ساقی باقی چو به جان باده داد
عمر ابد یافت و بزستن گرفت

بیش مگو راز که دلبر به خشم
جانب من کژ نگرستن گرفت


مولوی
جان به فدای عاشقان خوش هوسی است عاشقی
عشق پرست ای پسر باد هواست مابقی
از می عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم
پای بنه در آتشم چند از این منافقی
از سوی چرخ تا زمین سلسله‌ای است آتشین
سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی
عشق مپرس چون بود عشق یکی جنون بود
سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی
عشق پرست ای پسر عشق خوش است ای پسر
رو که به جان صادقان صاف و لطیف و صادقی
راه تو چون فنا بود خصم تو را کجا بود
طاقت تو که را بود کآتش تیز مطلقی
جان مرا تو بنده کن عیش مرا تو زنده کن
مست کن و بیافرین بازنمای خالقی
یک نفسی خموش کن در خمشی خروش کن
وقت سخن تو خامشی در خمشی تو ناطقی
بی‌دل و جان سخنوری شیوه گاو سامری
راست نباشد ای پسر راست برو که حاذقی

دیوان شمس
پادشاهی چه بندگی خداست
بندگی کن که پادشاه گداست

از هوا بگذر و خدا را جو
هرچه غیر ازویست باد هواست

بر درش هر که خلوتی دارد
فارغ از خانقاه هر دو سراست

دُرد دردش دوای درد دلست
درد دل خوشتر از هزار دواست

آفتابست و ماه خوانندش
نظری کن که نور دیدهٔ ماست

در خرابات ساقی سر مست
سید ما و خادم فُقراست

دیگران در پناه علم و عمل
نعمت الله در پناه خداست


حضرت شاه نعمت‌الله ولی