آن دم که رسی به گوهر ناسفته
سرها به هم آورده و سرها گفته
کهدان جهان ز باد شد آشفته
برتو بجوی که مست باشی خفته
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۳
سرها به هم آورده و سرها گفته
کهدان جهان ز باد شد آشفته
برتو بجوی که مست باشی خفته
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۳
دلها مثل رباب و عشق تو کمان
زامد شد این کمانچه دلها نالان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۷۲
زامد شد این کمانچه دلها نالان
وانگه عمل کمان به مو وابسته است
گر مو شود اندیشه نگنجد به میان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۴۷۲
معشوق من از همه نهانست بدان
بیرون ز کمان هر گمانست بدان
در سینهٔ من چو مه عیانست بدان
آمیخته با تنم چو جانست بدان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۰۹
بیرون ز کمان هر گمانست بدان
در سینهٔ من چو مه عیانست بدان
آمیخته با تنم چو جانست بدان
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۰۹
حاشا که کند دل به دگر جا منزل
دور از دل من که گردد از عشق خجل
چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد
هم سرمهٔ دیدهای و هم قوت دل
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۰۹۴
دور از دل من که گردد از عشق خجل
چشمم چو شکفت غیر آب تو نخورد
هم سرمهٔ دیدهای و هم قوت دل
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۰۹۴
حضرت طالب آملی در مقام توصیف حالات خویش چنین فرمودند :
هزار زمزمه بر لبْ چو بادِ نوروزی
هزار آبله بر دل ْ چو ابر نيسانی
ز سينه فوجكشان نالههای بیتابی
ز ديده موجزنان گريههای حيرانی
شرحِ روز و روزگار ماست به تمامی.
هزار زمزمه بر لبْ چو بادِ نوروزی
هزار آبله بر دل ْ چو ابر نيسانی
ز سينه فوجكشان نالههای بیتابی
ز ديده موجزنان گريههای حيرانی
شرحِ روز و روزگار ماست به تمامی.
یار است، نه چوب، مشکن او را
چون برشکنی طراق خیزد
این بانگِ طراق، چوبِ ما را،
دانیم که از فراق خیزد
#مولوی
چون برشکنی طراق خیزد
این بانگِ طراق، چوبِ ما را،
دانیم که از فراق خیزد
#مولوی
در پاسخ به محسن نامجو که میگوید «ایران» اصطلاحی جدید است و قبل از آن کسی خود را ایرانی نمیدانسته:
«طالب»! ببر از یاد، پریشانی را
طی کن ورقِ بیسروسامانی را
بگشای زبان که اهلِ «توران» بینند
دستانزَنیِ بلبلِ «ایرانی» را!
«طالب آملی»
متاسفانه اینروزها هر کلاغِ بی سرو پایی به خودش اجازه میدهد به ایران اهانت کند. مشتی بیسوادِ عربدهکشِ متوهم، که نقطهی مشترکِ همه دشمنی با مفهومِ ایران است.
هرچند دشمنیِ اینها با ایران عمیقتر از آن است که با این مثالها دهانِ نحس و نجسشان بسته شده
در پاسخ به محسن نامجو که میگوید «ایران» اصطلاحی جدید است و قبل از آن کسی خود را ایرانی نمیدانسته:
«طالب»! ببر از یاد، پریشانی را
طی کن ورقِ بیسروسامانی را
بگشای زبان که اهلِ «توران» بینند
دستانزَنیِ بلبلِ «ایرانی» را!
«طالب آملی»
متاسفانه اینروزها هر کلاغِ بی سرو پایی به خودش اجازه میدهد به ایران اهانت کند. مشتی بیسوادِ عربدهکشِ متوهم، که نقطهی مشترکِ همه دشمنی با مفهومِ ایران است.
هرچند دشمنیِ اینها با ایران عمیقتر از آن است که با این مثالها دهانِ نحس و نجسشان بسته شده
به کام اهل هنر روزگار باید و نیست
امید صبح در این شام تار باید و نیست
نهان به دامن نومیدیام چو تاریکی
که آفتاب امید آشکار باید و نیست
به ساغری ز می ناب بیخودم گردان
که بر ثبات جهان اعتبار باید و نیست
چگونه زخمۀ حسرت به ساز دل نزنم
که عمر شادی ما پایدار باید و نیست
همیشه حاصل روز و شبم پشیمانیست
فغان که تجربه آموزگار باید و نیست
مباد آن که به این شورهزار دل بندم
که باغ عمر مرا برگ و بار باید و نیست
به کام دشمنم ای غم بسوز جان که دگر
به طبع دوست وفا سازگار باید و نیست
دگر نمیدمد از باغ طبع گلشن گل
دل خزانزدهام را بهار باید و نیست.
#گلشن کردستانی
امید صبح در این شام تار باید و نیست
نهان به دامن نومیدیام چو تاریکی
که آفتاب امید آشکار باید و نیست
به ساغری ز می ناب بیخودم گردان
که بر ثبات جهان اعتبار باید و نیست
چگونه زخمۀ حسرت به ساز دل نزنم
که عمر شادی ما پایدار باید و نیست
همیشه حاصل روز و شبم پشیمانیست
فغان که تجربه آموزگار باید و نیست
مباد آن که به این شورهزار دل بندم
که باغ عمر مرا برگ و بار باید و نیست
به کام دشمنم ای غم بسوز جان که دگر
به طبع دوست وفا سازگار باید و نیست
دگر نمیدمد از باغ طبع گلشن گل
دل خزانزدهام را بهار باید و نیست.
#گلشن کردستانی
مَردْ در عالمِ معنا هم مَرد
چهقَدَر توبهٔ ناکرده شکست
اسیر شهرستانی
چهقَدَر توبهٔ ناکرده شکست
اسیر شهرستانی
آمد شُدِ تو در این جهان دانی چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!
عطار نیشابوری
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!
عطار نیشابوری
سَرکَن، پَرکَن
امشب که مرا یار به منزل آمد
وزمقدمِ او مراد حاصل آمد
ار دنبالش برفت افتان خیزان¹
سَرکَن، پَرکَن چو مرغِ بِسمِل آمد
بیت
چون مرغِ بریده سر که لختی برود
سرتاسرِ راه همچنان می رفتم
نسخه ای خطی
امشب که مرا یار به منزل آمد
وزمقدمِ او مراد حاصل آمد
ار دنبالش برفت افتان خیزان¹
سَرکَن، پَرکَن چو مرغِ بِسمِل آمد
بیت
چون مرغِ بریده سر که لختی برود
سرتاسرِ راه همچنان می رفتم
نسخه ای خطی
چاکر شده شاه اخترانت
شیر فلکت شده سگ کوی
بر بام سراچهٔ جمالت
کیوان شده پاسبان هندوی
عارض به مثل چو برگ نسرین
بالا به صفت چو سرو خودروی
گویی به چه شانه کردهای زلف
#حضرت_سعدی
شیر فلکت شده سگ کوی
بر بام سراچهٔ جمالت
کیوان شده پاسبان هندوی
عارض به مثل چو برگ نسرین
بالا به صفت چو سرو خودروی
گویی به چه شانه کردهای زلف
#حضرت_سعدی
کز روی به لاله میدهی رنگ
وز زلف به مشک میدهی بوی
چون سعدی، صد هزار بلبل
گلزار رخ تو را غزلگوی
#حضرت_سعدی
وز زلف به مشک میدهی بوی
چون سعدی، صد هزار بلبل
گلزار رخ تو را غزلگوی
#حضرت_سعدی
مغرور مشو این همه بر سوز خود ای شمع
کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
شهدی لنگرودی
کاین سازش پروانه هم از روی حساب است
شهدی لنگرودی