منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش ،
بنگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش ،
منگر آنکه ، تو حقیری یا ضعیف ،
بنگر اندر همّتِ خود ، ای شریف ،
تو ، به هر حالی که باشی ، میطلب ،
آب میجو دائماً ، ای خشکلب ،
کآن لبِ خشکت ، گواهی میدهد ،
کو ، بهآخِر بر سرِ منبع رسد ،
خشکیِ لب ،،، هست پیغامی ز آب ،
که بهمات آرَد یقین ، این اضطراب ،
کاین طلبکاری ، مبارکجُنبشیست ،
این طلب ، در راهِ حق ، مانعکُشیست ،
این طلب ، مِفتاحِ مطلوباتِ تُست ،
این ، سپاه و نصرتِ رایاتِ تُست ،
#رایات = رایها - در اینجا میتوان آمال و آرزوها و خواستهها نیز معنی کرد .
گرچه آلت نیستت ،،، تو ، میطلب ،
نیست آلت حاجت ، اندر راهِ رَب ،
#مولانا
مثنوی دفترسوم ص ۳۹۱ و ۳۹۲
بیت ۱۴۵۲ تا ۱۴۶۰
آنها که میتوانند از دانایان و فضلا و اساتید و نویسندگان اگر هزاران کتاب در معنی و تفسیر این چند بیت بنویسند ، باز هم کم است .
بنگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش ،
منگر آنکه ، تو حقیری یا ضعیف ،
بنگر اندر همّتِ خود ، ای شریف ،
تو ، به هر حالی که باشی ، میطلب ،
آب میجو دائماً ، ای خشکلب ،
کآن لبِ خشکت ، گواهی میدهد ،
کو ، بهآخِر بر سرِ منبع رسد ،
خشکیِ لب ،،، هست پیغامی ز آب ،
که بهمات آرَد یقین ، این اضطراب ،
کاین طلبکاری ، مبارکجُنبشیست ،
این طلب ، در راهِ حق ، مانعکُشیست ،
این طلب ، مِفتاحِ مطلوباتِ تُست ،
این ، سپاه و نصرتِ رایاتِ تُست ،
#رایات = رایها - در اینجا میتوان آمال و آرزوها و خواستهها نیز معنی کرد .
گرچه آلت نیستت ،،، تو ، میطلب ،
نیست آلت حاجت ، اندر راهِ رَب ،
#مولانا
مثنوی دفترسوم ص ۳۹۱ و ۳۹۲
بیت ۱۴۵۲ تا ۱۴۶۰
آنها که میتوانند از دانایان و فضلا و اساتید و نویسندگان اگر هزاران کتاب در معنی و تفسیر این چند بیت بنویسند ، باز هم کم است .
َالا هوشمندِ معارفشعار ،
که هستی جهاندیده و هوشیار ،
بُوَد راحتِ آدمی در #سه چیز ،
چنین گفت جمشیدِ والاتبار ،
اَوَل لقمهٔ پاک و رزقِ حلال ،
دوم ، راستی در سخن ، با وقار ،
سوم ، حُسنِ خُلق است بر مرد و زن ،
کشد خُلقِ خوش ، بر بلاها ، حصار ،
کمالاتِ انسان بُوَد در #سه چیز ،
چنین گفت هوشنگِ ایرانمدار ،
نخست اینکه ، در دین و آئینِ خویش ،
بمانی تو پاینده و استوار ،
دوم ، صبر در هر بلا بایدت ،
صبوری نما ، تا شَوی رستگار ،
سوم ، سعی در شغل و کسبِ معاش ،
ندارد جوانمرد از کسب ، عار ،
#سه مطلب ، میسر نشد با #سه چیز ،
ارسطو چنین گفت با شهریار ،
یکی ، دولت و مال ، با آرزو ،
که شد آرزو ، خاک در رهگذار ،
دوم ، تندرستی ، به زورِ دوا ،
سوم ، نوجوانی ، به نقش و نگار ،
شود شخص بی آبرو ، از #سه چیز ،
اول ، از دروغ و ، دوم ، از قمار ،
سوم ، از بساطِ شراب و عرق ،
ادب ،، میکند همچو آهو ، فرار ،
بساطِ عرق ، چون شود منبسط ،
حیا و ادب ، میشود تار و مار ،
باغ بهشت ، نسیم شمال ص ۱۵۲
که هستی جهاندیده و هوشیار ،
بُوَد راحتِ آدمی در #سه چیز ،
چنین گفت جمشیدِ والاتبار ،
اَوَل لقمهٔ پاک و رزقِ حلال ،
دوم ، راستی در سخن ، با وقار ،
سوم ، حُسنِ خُلق است بر مرد و زن ،
کشد خُلقِ خوش ، بر بلاها ، حصار ،
کمالاتِ انسان بُوَد در #سه چیز ،
چنین گفت هوشنگِ ایرانمدار ،
نخست اینکه ، در دین و آئینِ خویش ،
بمانی تو پاینده و استوار ،
دوم ، صبر در هر بلا بایدت ،
صبوری نما ، تا شَوی رستگار ،
سوم ، سعی در شغل و کسبِ معاش ،
ندارد جوانمرد از کسب ، عار ،
#سه مطلب ، میسر نشد با #سه چیز ،
ارسطو چنین گفت با شهریار ،
یکی ، دولت و مال ، با آرزو ،
که شد آرزو ، خاک در رهگذار ،
دوم ، تندرستی ، به زورِ دوا ،
سوم ، نوجوانی ، به نقش و نگار ،
شود شخص بی آبرو ، از #سه چیز ،
اول ، از دروغ و ، دوم ، از قمار ،
سوم ، از بساطِ شراب و عرق ،
ادب ،، میکند همچو آهو ، فرار ،
بساطِ عرق ، چون شود منبسط ،
حیا و ادب ، میشود تار و مار ،
باغ بهشت ، نسیم شمال ص ۱۵۲
کردهام توبه به دست صنم بادهفروش
که دگر می نخورم بی رخ بزمآرایی
نرگس ار لاف زد از شیوهٔ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
#حضرت_حافظ
که دگر می نخورم بی رخ بزمآرایی
نرگس ار لاف زد از شیوهٔ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
#حضرت_حافظ
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهیبالایی
#حضرت_حافظ
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهیبالایی
#حضرت_حافظ
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقهپرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
#حضرت_حافظ
گشت هر گوشهٔ چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقهپرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
#حضرت_حافظ
از رَه و منزل ، ز کوتاه و دراز ،
دل ، چه داند؟ ، کوست مستِ دلنواز ،
#کوست = که او هست
آن دراز و کوتَه ، اوصافِ تن است ،
رفتنِ ارواح ، دیگر رفتن است ،
تو ، سفر کردی ز نطفه تا به عقل ،
نی ، به گامی بود ، نی ، منزل ، نه ، نَقل ،
سَیرِ جان ، بی چون بُوَد در دور و دیر ،
جسمِ ما ، از جان بیاموزید سَیر ،
سَیرِ جسمانه ، رها کرد او کنون ،
میرود بی چون ، نهان در شکلِ چون ،
گفت : روزی میشدم مشتاقوار ،
تا ،ببینم در بشر ، اَنوارِ یار ،
تا ببینم قُلزمی در قطرهای ،
آفتابی ،،، درج اندر ذرّهای ،
چون رسیدم سویِ یک ساحل ، به گام ،
بود بیگَهگشته روز و ، وقتِ شام ،
#مولانا
مثنوی دفترسوم ص۴۱۵
دل ، چه داند؟ ، کوست مستِ دلنواز ،
#کوست = که او هست
آن دراز و کوتَه ، اوصافِ تن است ،
رفتنِ ارواح ، دیگر رفتن است ،
تو ، سفر کردی ز نطفه تا به عقل ،
نی ، به گامی بود ، نی ، منزل ، نه ، نَقل ،
سَیرِ جان ، بی چون بُوَد در دور و دیر ،
جسمِ ما ، از جان بیاموزید سَیر ،
سَیرِ جسمانه ، رها کرد او کنون ،
میرود بی چون ، نهان در شکلِ چون ،
گفت : روزی میشدم مشتاقوار ،
تا ،ببینم در بشر ، اَنوارِ یار ،
تا ببینم قُلزمی در قطرهای ،
آفتابی ،،، درج اندر ذرّهای ،
چون رسیدم سویِ یک ساحل ، به گام ،
بود بیگَهگشته روز و ، وقتِ شام ،
#مولانا
مثنوی دفترسوم ص۴۱۵
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
#حضرت_حافظ
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
#حضرت_حافظ
نه تو را حفظ زبان زآزار کس
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
نه تو را حفظ زبان زآزار کس
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
نه نظر کردن به عبرت پیش و پس
پیش چه بْوَد، یادِ مرگ و نَزعِ خویش
پس چه باشد، مردنِ یاران ز پیش
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
📘اصلی ترین علت آزار افراد با زبان به دلیل بی توجهی به دو چیز است
1 از یاد مرگ خود غافل بودن
2 فراموش کردن مردن سایرین
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
#حضرت_حافظ
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
#حضرت_حافظ
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکلگشایی
#حضرت_حافظ
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکلگشایی
#حضرت_حافظ
برفت یار من و یادگار ماند مرا
رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا
دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم
فرات و کوثر آب حیات جان افزا
#مولانا
رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا
دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم
فرات و کوثر آب حیات جان افزا
#مولانا
خوش میکشد بسوی تو این عشق سرکشم
گر از جفا رقیب نسازد مشوّشم
گه خال دانه میکشدم گه کمند زلف
چون صید ناتوان ز جفا در کشاکشم
#شاطر_عباس_صبوحی
گر از جفا رقیب نسازد مشوّشم
گه خال دانه میکشدم گه کمند زلف
چون صید ناتوان ز جفا در کشاکشم
#شاطر_عباس_صبوحی
هرچند که میکوشم که از عشق درگذرم،
عشق مرا شیفته و سرگردان میدارد؛ و
با این همه او غالب میشود و من مغلوب.
با عشق کی توانم کوشید؟!
#عینالقضات_همدانی
عشق مرا شیفته و سرگردان میدارد؛ و
با این همه او غالب میشود و من مغلوب.
با عشق کی توانم کوشید؟!
#عینالقضات_همدانی
عروس جهان گرچه در حد حسن است
ز حد میبرد شیوه بیوفایی
دل خستهٔ من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگیندلان مومیایی
می صوفیافکن کجا میفروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودهست خود آشنایی
#حضرت_حافظ
ز حد میبرد شیوه بیوفایی
دل خستهٔ من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگیندلان مومیایی
می صوفیافکن کجا میفروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودهست خود آشنایی
#حضرت_حافظ
تا نَکَنی کوه بَسی
دست به لَعلی نَرَسَد
تا سوی دریا نروی
گوهر و مَرجان نبری
تا نشوی مست خدا
غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دَری
یوسف کنعان نَبَری
#غزل_مولانا
دست به لَعلی نَرَسَد
تا سوی دریا نروی
گوهر و مَرجان نبری
تا نشوی مست خدا
غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دَری
یوسف کنعان نَبَری
#غزل_مولانا
گر دامن وصل تو کشم جنگی نیست
ور طعنهٔ عشقت شنوم ننگی نیست
با وصل خوشت میزنم و میگیرم
وصلی که در او فراق را رنگی نیست
#حضرت_مولانا
ور طعنهٔ عشقت شنوم ننگی نیست
با وصل خوشت میزنم و میگیرم
وصلی که در او فراق را رنگی نیست
#حضرت_مولانا