روحیست بینشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش
خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظهای مدانش
چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز کن خوش میخسب در امانش
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را
درتاز درجهانش اما نه در جهانش
بیحرص کوب پایی از کوری حسد را
زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش
آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان
و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش
#حضرت_مولانا
روحیست بیمکان و سر تا قدم مکانش
خواهی که تا بیابی یک لحظهای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظهای مدانش
چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش
چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
پاها دراز کن خوش میخسب در امانش
چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را
درتاز درجهانش اما نه در جهانش
بیحرص کوب پایی از کوری حسد را
زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش
آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان
و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش
#حضرت_مولانا
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
صبر و دل و دین میرود و طاقت و آرام
از زخم پدید است که بازوش تواناست
از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد
تا صنع خدا مینگرند از چپ و از راست
چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون
مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست
دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد
از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست
فریاد من از دست غمت عیب نباشد
کاین درد نپندارم از آن من تنهاست
با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست
از روی شما صبر نه صبر است که زهر است
وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست
آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری
عیش است ولی تا ز برای که مهیاست
گر خون من و جمله عالم تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست
#حضرت_سعدی
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین
در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
صبر و دل و دین میرود و طاقت و آرام
از زخم پدید است که بازوش تواناست
از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد
تا صنع خدا مینگرند از چپ و از راست
چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون
مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست
دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد
از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست
فریاد من از دست غمت عیب نباشد
کاین درد نپندارم از آن من تنهاست
با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم
چون زهره و یارا نبود چاره مداراست
از روی شما صبر نه صبر است که زهر است
وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست
آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری
عیش است ولی تا ز برای که مهیاست
گر خون من و جمله عالم تو بریزی
اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست
تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد
گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست
#حضرت_سعدی
منت نهادن بر خدا
یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد.
بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که: «اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟»
فیه ما فیه
یکی خری گم کرده بود. سه روز روزه داشت به نیّت آن که خر خود را بیابد.
بعد از سه روز، خر را مرده یافت. رنجید و از سر رنجش روی به آسمان کرد و گفت که: «اگر عوض این سه روز که داشتم شش روز از رمضان نخورم پس من مرد نباشم! از من صرفه خواهی بردن؟»
فیه ما فیه
حکایت مریدی که برای دیدن پیرش به درب منزل او رفت ولی او را اجازه ورود ندادند
روزی مریدی بعد از مدتی فراق تصمیم گرفت به زیارت پیر خودش برود به درب خانه استاد رسید و در زد.
استاد از پشت در پرسید: کیستی؟
شاگرد پاسخ داد: منم.
استاد عارف گفت : بازگرد زیرا هنوز خامی و منیت را در وجود خود ازبین نبرده ای!
مرید بیچاره بازگشت و سال دیگر در فراق یار خویش سوخت و برای از بین بردن منیات و رسیدن به یک رنگی مشغول ریاضت شد.
بعد از یک سال فراق و ریاضت دوباره به در خانه مرشد خویش آمد و با ترس و لرز که مبادا حرفی خلاف ادب بر زبانش جاری شود در زد.
استاد پرسید : کیستی؟
شاگرد پاسخ داد : بر در هم تویی ای دلبر عزیز من!
پیر بزرگوار فرمودند: اکنون که با هم یکی شده ایم داخل شو. زیرا دو شخص هم زمان نمی توانند در یک محفل حاکم باشند.
حکایت، اشاره به اصل وحدت وجود و همچنین پاک کردن وجود انسان از نفسانیات و منیات برای تجلی عشق و نور حق.
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت :"من" گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
روزی مریدی بعد از مدتی فراق تصمیم گرفت به زیارت پیر خودش برود به درب خانه استاد رسید و در زد.
استاد از پشت در پرسید: کیستی؟
شاگرد پاسخ داد: منم.
استاد عارف گفت : بازگرد زیرا هنوز خامی و منیت را در وجود خود ازبین نبرده ای!
مرید بیچاره بازگشت و سال دیگر در فراق یار خویش سوخت و برای از بین بردن منیات و رسیدن به یک رنگی مشغول ریاضت شد.
بعد از یک سال فراق و ریاضت دوباره به در خانه مرشد خویش آمد و با ترس و لرز که مبادا حرفی خلاف ادب بر زبانش جاری شود در زد.
استاد پرسید : کیستی؟
شاگرد پاسخ داد : بر در هم تویی ای دلبر عزیز من!
پیر بزرگوار فرمودند: اکنون که با هم یکی شده ایم داخل شو. زیرا دو شخص هم زمان نمی توانند در یک محفل حاکم باشند.
حکایت، اشاره به اصل وحدت وجود و همچنین پاک کردن وجود انسان از نفسانیات و منیات برای تجلی عشق و نور حق.
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت :"من" گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو "من" را در سرا
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
مرا اگر در بهشت بیارند، اول درنگرم که او در آنجا هست؟
اگر نباشد گویم: او کو؟
نی مرا می باید که معین ببینمش، هم چنین برابر.
اگر نبود رفتم به دوزخ.
دوزخ ازمن پرسد بارها دیده ام معاینه.
بگویم مرا با تو کار نیست، او را به من ده، تو دانی.
بعد از این هرچه خواهد گفت او داند، مرا دگر به آن کار نیست.
آنچه گفتم رفت.
ازطرف او هم باید چنین بود.
مقالات شمس تبریزی
اگر نباشد گویم: او کو؟
نی مرا می باید که معین ببینمش، هم چنین برابر.
اگر نبود رفتم به دوزخ.
دوزخ ازمن پرسد بارها دیده ام معاینه.
بگویم مرا با تو کار نیست، او را به من ده، تو دانی.
بعد از این هرچه خواهد گفت او داند، مرا دگر به آن کار نیست.
آنچه گفتم رفت.
ازطرف او هم باید چنین بود.
مقالات شمس تبریزی
چراغی که در وی روغن نباشد،
روشنایی ندهد; و چون روغن باشد،
تا آتش نبود، ضیا ندهد
و چون روغن و آتش باشد، تا فتیله نبود
که هستی خویش فدای سوز آتش کند، هیچ کار رونق نگیرد.
پس خوف بر مثال آتش سوزان است،
و رجا بر مثال روغن مدد کننده است
و ایمان بر کردار آن فتیله است،
و دل بر شکل آن چراغدان.
اگر همه خوف باشد،
چون چراغدانی باشد که در وی همه آتش است و روغن نیست
اگر همه رجا باشد چون چراغی بود که در وی روغن هست و آتش نیست
و چون خوف و رجا مجتمع گشت،
اینک چراغی پیدا آمد که در وی هم روغن است که مدد بقاست،
و هم آتش است که مادت ضیاست .....
جناب شهاب الدین احمد سمعانی
روشنایی ندهد; و چون روغن باشد،
تا آتش نبود، ضیا ندهد
و چون روغن و آتش باشد، تا فتیله نبود
که هستی خویش فدای سوز آتش کند، هیچ کار رونق نگیرد.
پس خوف بر مثال آتش سوزان است،
و رجا بر مثال روغن مدد کننده است
و ایمان بر کردار آن فتیله است،
و دل بر شکل آن چراغدان.
اگر همه خوف باشد،
چون چراغدانی باشد که در وی همه آتش است و روغن نیست
اگر همه رجا باشد چون چراغی بود که در وی روغن هست و آتش نیست
و چون خوف و رجا مجتمع گشت،
اینک چراغی پیدا آمد که در وی هم روغن است که مدد بقاست،
و هم آتش است که مادت ضیاست .....
جناب شهاب الدین احمد سمعانی
بدانکه "اهل الله" بر آن دسته از اسماء اللهی اعتماد می نمایند
که خداوند در کتابش خودش را به آن نام ها نامیده
و یا رسولان خدا به آن نام او را خوانده اند.
اما نام هایی که از اسمی که " در قرآن ذکر شده " مشتق نماییم
و یا نامی که دلالت بر مدحی می نماید "مورد اعتماد اهل الله نیست "
و به شماره در نمی آید به دلیل کثرت.
و هر اسم الهی که از طریق کشف برایمان حاصل گردید
و یا از کسی که آن اسم برای او حاصل شده شنیدیم،
آن اسم را در نوشتاری نمی آوریم،
اگر چه که در نفس خویش خدا را با آن نام می خوانیم.
چرا که ذکر در نوشته باعث فساد می گردد و "باب" بر مدعیان دروغی
که بر خدا افتراء می زنند باز می شود
و در این زمان از این افراد زیاد هستند...
جناب ابن عربی
که خداوند در کتابش خودش را به آن نام ها نامیده
و یا رسولان خدا به آن نام او را خوانده اند.
اما نام هایی که از اسمی که " در قرآن ذکر شده " مشتق نماییم
و یا نامی که دلالت بر مدحی می نماید "مورد اعتماد اهل الله نیست "
و به شماره در نمی آید به دلیل کثرت.
و هر اسم الهی که از طریق کشف برایمان حاصل گردید
و یا از کسی که آن اسم برای او حاصل شده شنیدیم،
آن اسم را در نوشتاری نمی آوریم،
اگر چه که در نفس خویش خدا را با آن نام می خوانیم.
چرا که ذکر در نوشته باعث فساد می گردد و "باب" بر مدعیان دروغی
که بر خدا افتراء می زنند باز می شود
و در این زمان از این افراد زیاد هستند...
جناب ابن عربی
در قصه زلیخا چنین آورده اند
که چون محبت بر او غالب گشت
همه صفات او یوسف گشت.
به وقت سرما ذکر یوسف بر زبان راندی،
تا به یوسف نگه کردی
خوی از او روان گشتی.
و گر به گرما یوسف را یاد کردی
تا بدو نظاره کردی به راحت افتادی.
و گر به گرسنگی یوسف را یاد کردی
از طعام مستغنی گشتی....
جناب ابو ابراهیم بخاری
که چون محبت بر او غالب گشت
همه صفات او یوسف گشت.
به وقت سرما ذکر یوسف بر زبان راندی،
تا به یوسف نگه کردی
خوی از او روان گشتی.
و گر به گرما یوسف را یاد کردی
تا بدو نظاره کردی به راحت افتادی.
و گر به گرسنگی یوسف را یاد کردی
از طعام مستغنی گشتی....
جناب ابو ابراهیم بخاری
شاخ و برگ نخل گرچه سبز بود
با فساد بیخ سبزی نیست سود
ور ندارد برگ سبز و بیخ هست
عاقبت بیرون کند صد برگ دست
#مولانای_جان
با فساد بیخ سبزی نیست سود
ور ندارد برگ سبز و بیخ هست
عاقبت بیرون کند صد برگ دست
#مولانای_جان
از خویشتن بجستن آرزو میکندم
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همیبودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
#مولانای_جان
آزاد نشستن آرزو میکندم
در بند مقامات همیبودم من
وان بند گسستن آرزو میکندم
#مولانای_جان
همچو خادم دان مُراعاتِ خَسان
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
#خیام
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
#خیام
همچو خادم دان مُراعاتِ خَسان
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
بی کسی بهتر ، ز عِشوه ناکَسان
#مثنوی_مولانا دفتردوم
📘اینکه فرومایگان رعایتت کنند و نزدیکت نشوند را یک خدمتی از طرف آنها به خودت بدان
تنهایی از خوشامدگویی و ثنا خوانی انسانهای تبه کار بد نهاد ، بهتر است
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
#مولانای_جان
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
#مولانای_جان
VID-20240620-WA0072.mp4
13.8 MB
تصنیف زیبای
الهه ناز
باصدای زنده یاداستادبنان
الهه ناز
باصدای زنده یاداستادبنان