معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.6K photos
12.1K videos
3.2K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق


مثنوی مولوی
حقیقت این است و جز این نیست
که هر چه در کتابهای پیشین نازل شده
در دل قرآن است و همه قرآن نهفته
در سوره حمد و همه حمد در بسم الله و همه بسم الله درباء
و همه باء در نقطه جمع شده
"و من همان نقطه زیر باء هستم"

بنابر این حقیقت نقطه سری است الهی که نه به لفظ ادا میشود و نه بصورت و نه به اشاره
نه به موصوف به صفتی است
و نه ملون به رنگی
و نه محدود به حدی
بلکه محجوب از حواس است
چنانچه در عین پیدائی پنهان
و در عین پنهانی عیان است
وز غایت ظهور عیانش پدید نیست.



امیرالمومنین
حضرت علی (ع)
تَعْلَمُ‌مَافِی‌نَفْسِی‌
وَتَخْبُرُحَاجَتِی‌وَتَعْرِفُ‌ضَمِیرِی.."

بين‌همه‌آشوب‌هاى‌زندگـى،
دلم‌خوش‌است‌که‌ازحالم‌باخبرى..!!

به نام خدای همه


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#یک حبه نور

وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍۢ فَلَا رَآدَّ لِفَضْلِ

اگر خدا خیری برای تو بخواهد هیچکسی نمیتواند لطف خدا رو از تو برگرداند...


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد...

گاهی روزهای تقویمت را
بشور، پهن کن …
دمِ فراموشی که زحمتی ندارد
به همین سادگی
نور، خنده خواهد تابید
وَ باور کن آینه از همان روز عاشقت خواهد شد
وَ مشاطه ی عقل نگاهت را بغل خواهد کرد
زانوی غم را رها کن
بگذار غم پا بگیرد وُ برود
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد…

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

زندگی
شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد امد
تو نه دیروزی نه فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست
زندگی را دریاب...
آرزومندم وجودت
پرشود از مهر ومهربانی.
پرشود از شادی وخوشی
و پر شود از خوشبختی...

🌺🌺🌺

شاد باشی
دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود

جلوهٔ خاطره‌انگیز سحر،
سایه ‌روشن به هم آمیخته بود

بوی جان‌پرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود

#فریدون_مشیری
به رسم قوم اش
شال گشاده بر گردن رهانده سیروس
بخاطر مویه ی من به خاطر تو که رفته ای
شال گشاده بر گردن رهانده اند
شاعران خوزستان من
حالا بگو
شالی که ندارم من
پس چه گشایم و رهانم بر گردن ؟
ای کاش تو نیز
گاگریو ی می خواندی ، هرمز
واگویه ای
که خم کند پازنان کوهی را به حیرت
بر تنگ تی که قافله از آن
بی زنگ می گذرد
و می برد تاقه های کفن به کهکشان
برای برادران باستانی ام
تا شالی از خیال بیاورد
برای گردن من


#منوچهر_آتشی
#شال_برای_گردن_من
#اتفاق_آخر
تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم

#دکتر_علی_شریعتی

علی شریعتی مَزینانی (۲ آذر ۱۳۱۲ – ۲۹ خرداد ۱۳۵۶) مشهور به دکتر علی شریعتی استاد تاریخ، سخنران، نویسنده، اسلام‌شناس، جامعه‌شناس و پژوهشگر دینی اهل ایران بود. او از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی ایران بود.شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعه‌شناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد می‌کرد
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید

نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید

حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست
که شمه‌ای ز بیانش به صد رساله برآید

ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت
که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله برآید

گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزارساله برآید

نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
 

#حضرت_حافظ
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم

چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم
در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم

چون سایهٔ مرغان هوا در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم

گر قسمت ما باده، و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم

کردیم عنانداری دل تا دم آخر
گلگون هوس را ندواندیم و گذشتیم

هر چند که در دیدهٔ ما خار شکستند
خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم

فریاد که از کوتهی بازوی اقبال
دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم

صد تلخ چشیدیم زهر بی مزه صائب
تلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم

#صائب_تبریزی
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

#وحشی_بافقی
ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنج
بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج

از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج
دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج

#شاطرعباس_صبوحی
سوالی چند کردم از حکیمی
سوالی نیک هست از علم نیمی

شریعت چیست گفتم گفت بسیار
برای خود به امر حق کنی کار

بگفتم چیست مقصود از شریعت
بگفتا آن که دریابی طریقت

بدو گفتم طریقت چیست گفتن
بگفتا رو به سوی دوست رفتن

بگفتم چیست پایان طریقت
بگفتا هست پایانش حقیقت

بگفتم از حقیقت چیست حاصل
بگفتا آن که گردد جانت واصل

بدو گفتم چه باشد وصل با جان
بگفتا وصل جان را قرب حق دان

بگفتم قرب حق از چیست امروز
بگفت از بُعد نفس و آه دلسوز

بگفتم بُعد نفس از چه بدانم
بگفتا از تصوف ای چو جانم

بگفتم چیست تحقیق تصوف
بگفتا ای اخی ترک تکلف

بگفتم ترک آن معنی چه سانست
بگفتا آن که درویشی همان است

بگفتم چیست درویشی و درویش
بگفتا آنچه داری آوری پیش

بدو گفتم نشانم ده که چونست
بگفتا آن نشان از ما برونست

اگرچه مختصر گفتم بیانش
ولیکن معتبر می‌دان عیانش

نشانی بی نشان دارند ایشان
که جز حق در نظر نارند ایشان

خوشا وقت کسی کان حال دارد
ز حال خویش ترک قال دارد

هر آن کس را که این معنی نشان است
نمی‌گوید چو من کل اللسان است


شیخ محمود شبستری
ای دل مبتلای من شیفته هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جمله جان عاشقان مست می لقای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو

#جناب_عطار
فکندم دفتر و جستم ز طامات
خراباتی شدم ساغر گرفتم

گرم یار خراباتی به کیش خویش بفریبد
به زنارش که در ساعت چو او زنار دربندم

به خرابات و می و مصطبه ایمان آرم
وز مناجات شب و صومعه بیزار شوم

کار می‌دارد و معشوق و خرابات و قمار
کی بود کی که دگر بر سر انکار شوم

انوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سربست شیراز


بوی گل گه گه که می آید، ز من جان می رود

زانکه من می دانم و من کز کجا آید همی

یار حاضر، من نمی دانم ز بیهوشی خویش

کوست این یا می رسد یا رفت یا آید همی

صبر فرمایند و من بیخود که درد عشق را

دل که رفت از جای خود، کمتر به جا آید همی

خلق گوید، خسروا، غم کشت، از خود یاد کن

در چنین اندیشه یاد خود کرا آید همی؟


امیر خسرو دهلوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیرمردی در جوانی عاشق مریم میشود ولی به او نمیرسد!
مجنون می شود و مورد آزار  قرار میگیرد.
بچه ها برای عذرخواهی آمده اند.
پسری که تصنیف را برای او میخواند صدایی فرا زمینی را به رخ تمامی عاشقان میکشد.
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست
راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست

من در این جای همین صورت بی‌جانم و بس
دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست

تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم
فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست

آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری
سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست

درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست

نکند میل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست

سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست

#حضرت_سعدی
پادشاهی به درویشی گفت که:
آن لحظه که تو را به درگاه حق، تجلی و قُرب باشد، مرا یاد کن.
گفت: چون من در آن حضرت رسم
و تاب آفتاب آن جمال بر من زند،
مرا از خود یاد نیاید؛
از تو چون یاد کنم؟

فیه ما فیه
تا خود را به چیزی ندادی به کلّیّت، آن چیز صعب و دشوار می‌‌نماید.
چون خود را به کلّی به چیزی دادی، دیگر دشواری نماند. معنیِ ولایت چه باشد؟
آن که او را لشکرها باشد و شهرها و دیه‌‌ها؟ نه.
بل که ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفسِ خویشتن و بر احوالِ خویشتن و بر صفاتِ خویشتن و بر کلامِ خویشتن و سکوتِ خویشتن و قهر در محلّ‌ ِ قهر و لطف در محلّ‌ ِ لطف.
و چون عارفانِ جبری آغاز نکند که «من عاجزم، او قادر است.»
نه. می‌باید که تو قادر باشی بر همه‌ی صفاتِ خود و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در محلّ‌ ِ جواب و قهر در محلّ‌ ِ قهر و لطف در محلّ‌ ِ لطف.
و اگر نه، صفاتِ او بر وی بلا باشد و عذاب.
چون محکومِ او نبُوَد، حاکمِ او بُوَد.


مقالات شمس