معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.8K photos
12.7K videos
3.24K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
شب گریزد چونک نور آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور


#مولانای_جان
شه بگریزد ز باد با دها
پس چه داند پشه ذوق بادها

#مولانای_جان
آنچه كه شما به عنوان يك ساختار فيزيكی فشرده به نام بدن می شناسيد، كه دستخوش بيماری، پيری و مرگ ميشود ، در نهايت حقيقی نيست.

اين بدن شما نيستيد. اين يك ادراك اشتباه است كه واقعيت شما را ورای تولد و مرگ قرار ميدهد و علت آن محدوديت های ذهن شماست كه ارتباطش را با هستی قطع كرده و جسم را به عنوان شاهدی بر عقيده ای خيالی و جداافتاده می داند ؛ در نتيجه اين وضعيت را با ترس توجيه می نمايد.

اما از بدنتان دور نشويد. زيرا درون اين سمبل ناپايداری ، محدوديت و مرگ كه شما آن را به عنوان دستاوردی خيالی از ذهنتان می دانيد، شكوه و جلال حقيقت حياتی و ابدی تان نهفته است.
توجهتان را در جستجوی حقيقت به جای ديگری معطوف نكنيد، زيرا نمی توانيد آن را در جايی به جز درونتان پيدا كنيد.

📕 #قدرت_حال
#اكهارت_تله
خواهی که تو را کعبه کند استقبال
مایی و منی را به منا قربان کن

#اوحدالدین_کرمانی
ساده است زندگی مطابق نظر دنیا
ساده است در انزوا زندگی کردن
مطابق میل شخصی
ولی مرد بزرگ کسی است که
در میانه‌ی جمع قادر است
از استقلال و تنهایی‌اش لذت ببرد

#استیو_تولتز
📕 جز از کل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



آنجا ببر مرا که شرابم نمی
برد
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را 


#فریدون_مشیری
دوش چه خورده‌ای دِلا،
راســـــــــت بگو نهان مکن!
چون خَمُشـــانِ‌ بی‌گنه،
روی بر آســـــــــــمان مکن


مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من هُدهُدَمْ صَفیرِ سُلَیمانَم آرزوست



حضرت مولانا
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق


مثنوی مولوی
حقیقت این است و جز این نیست
که هر چه در کتابهای پیشین نازل شده
در دل قرآن است و همه قرآن نهفته
در سوره حمد و همه حمد در بسم الله و همه بسم الله درباء
و همه باء در نقطه جمع شده
"و من همان نقطه زیر باء هستم"

بنابر این حقیقت نقطه سری است الهی که نه به لفظ ادا میشود و نه بصورت و نه به اشاره
نه به موصوف به صفتی است
و نه ملون به رنگی
و نه محدود به حدی
بلکه محجوب از حواس است
چنانچه در عین پیدائی پنهان
و در عین پنهانی عیان است
وز غایت ظهور عیانش پدید نیست.



امیرالمومنین
حضرت علی (ع)
تَعْلَمُ‌مَافِی‌نَفْسِی‌
وَتَخْبُرُحَاجَتِی‌وَتَعْرِفُ‌ضَمِیرِی.."

بين‌همه‌آشوب‌هاى‌زندگـى،
دلم‌خوش‌است‌که‌ازحالم‌باخبرى..!!

به نام خدای همه


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#یک حبه نور

وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍۢ فَلَا رَآدَّ لِفَضْلِ

اگر خدا خیری برای تو بخواهد هیچکسی نمیتواند لطف خدا رو از تو برگرداند...


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد...

گاهی روزهای تقویمت را
بشور، پهن کن …
دمِ فراموشی که زحمتی ندارد
به همین سادگی
نور، خنده خواهد تابید
وَ باور کن آینه از همان روز عاشقت خواهد شد
وَ مشاطه ی عقل نگاهت را بغل خواهد کرد
زانوی غم را رها کن
بگذار غم پا بگیرد وُ برود
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد…

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

زندگی
شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد امد
تو نه دیروزی نه فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست
زندگی را دریاب...
آرزومندم وجودت
پرشود از مهر ومهربانی.
پرشود از شادی وخوشی
و پر شود از خوشبختی...

🌺🌺🌺

شاد باشی
دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود

جلوهٔ خاطره‌انگیز سحر،
سایه ‌روشن به هم آمیخته بود

بوی جان‌پرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود

#فریدون_مشیری
به رسم قوم اش
شال گشاده بر گردن رهانده سیروس
بخاطر مویه ی من به خاطر تو که رفته ای
شال گشاده بر گردن رهانده اند
شاعران خوزستان من
حالا بگو
شالی که ندارم من
پس چه گشایم و رهانم بر گردن ؟
ای کاش تو نیز
گاگریو ی می خواندی ، هرمز
واگویه ای
که خم کند پازنان کوهی را به حیرت
بر تنگ تی که قافله از آن
بی زنگ می گذرد
و می برد تاقه های کفن به کهکشان
برای برادران باستانی ام
تا شالی از خیال بیاورد
برای گردن من


#منوچهر_آتشی
#شال_برای_گردن_من
#اتفاق_آخر
تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم

#دکتر_علی_شریعتی

علی شریعتی مَزینانی (۲ آذر ۱۳۱۲ – ۲۹ خرداد ۱۳۵۶) مشهور به دکتر علی شریعتی استاد تاریخ، سخنران، نویسنده، اسلام‌شناس، جامعه‌شناس و پژوهشگر دینی اهل ایران بود. او از مبارزان و فعالان مذهبی و سیاسی و از نظریه‌پردازان انقلاب اسلامی ایران بود.شریعتی نگرشی نوین به تاریخ و جامعه‌شناسی اسلام عرضه کرد. او بازگشت به تشیع حقیقی و انقلابی را نیرویی برای تحقق عدالت اجتماعی قلمداد می‌کرد
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید

نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید

حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست
که شمه‌ای ز بیانش به صد رساله برآید

ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت
که بی ملالت صد غصه یک نواله برآید

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله برآید

گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بلا بگردد و کام هزارساله برآید

نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
 

#حضرت_حافظ
خاکی به لب گور فشاندیم و گذشتیم
ما مرکب ازین رخنه جهاندیم و گذشتیم

چون ابر بهار آنچه ازین بحر گرفتیم
در جیب صدف پاک فشاندیم و گذشتیم

چون سایهٔ مرغان هوا در سفر خاک
آزار به موری نرساندیم و گذشتیم

گر قسمت ما باده، و گر خون جگر بود
ما نوبت خود را گذراندیم و گذشتیم

کردیم عنانداری دل تا دم آخر
گلگون هوس را ندواندیم و گذشتیم

هر چند که در دیدهٔ ما خار شکستند
خاری به دل کس نخلاندیم و گذشتیم

فریاد که از کوتهی بازوی اقبال
دستی به دو عالم نفشاندیم و گذشتیم

صد تلخ چشیدیم زهر بی مزه صائب
تلخی به حریفان نچشاندیم و گذشتیم

#صائب_تبریزی
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

#وحشی_بافقی
ای زلف تو چون مار و رخ تو چون گنج
بی مار تو بیمارم و بی گنج تو در رنج

از سیلی عشق تو، رخم گشته چو نارنج
دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج

#شاطرعباس_صبوحی