سوختی جانم چه میسازی مرا
بر سر افتادم چه میتازی مرا
در رهت افتادهام بر بوی آنک
بوک بر گیری و بنوازی مرا
لیک میترسم که هرگز تا ابد
بر نخیزم گر بیندازی مرا
بندهٔ بیچاره گر میبایدت
آمدم تا چارهای سازی مرا
چون شدم پروانهٔ شمع رخت
همچو شمعی چند بگدازی مرا
گرچه با جان نیست بازی درپذیر
همچو پروانه به جانبازی مرا
تو تمامی من نمیخواهم وجود
وین نمیباید به انبازی مرا
سر چو شمعم بازبر یکبارگی
تا کی از ننگ سرافرازی مرا
دوش وصلت نیم شب در خواب خوش
کرد هم خلوت به دمسازی مرا
تا که بر هم زد وصالت غمزهای
کرد صبح آغاز غمازی مرا
چو ز تو آواز میندهد فرید
تا دهی قرب هم آوازی مرا
#عطار
بر سر افتادم چه میتازی مرا
در رهت افتادهام بر بوی آنک
بوک بر گیری و بنوازی مرا
لیک میترسم که هرگز تا ابد
بر نخیزم گر بیندازی مرا
بندهٔ بیچاره گر میبایدت
آمدم تا چارهای سازی مرا
چون شدم پروانهٔ شمع رخت
همچو شمعی چند بگدازی مرا
گرچه با جان نیست بازی درپذیر
همچو پروانه به جانبازی مرا
تو تمامی من نمیخواهم وجود
وین نمیباید به انبازی مرا
سر چو شمعم بازبر یکبارگی
تا کی از ننگ سرافرازی مرا
دوش وصلت نیم شب در خواب خوش
کرد هم خلوت به دمسازی مرا
تا که بر هم زد وصالت غمزهای
کرد صبح آغاز غمازی مرا
چو ز تو آواز میندهد فرید
تا دهی قرب هم آوازی مرا
#عطار
تَرکِ معشوقی کن و ، کن عاشقی ،
ای گمان برده که خوب و فایقی ،
ای که در معنی ، ز شب خاموشتری ،
گفتِ خود را ، چند جویی مشتری؟ ،
سر بجنبانند پیشت بهرِ تو ،
رفت در سودایِ ایشان ، دهرِ تو ،
تو مرا گویی ، حسد اندر مپیچ ،
چه حسد آرَد کسی از فوتِ هیچ؟ ،
هست تعلیمِ خسان ، ای چشمشوخ ،
همچو نقشِ خُرد کردن ، بر کلوخ ،
خویش را ، تعلیم کن عشق و نظر ،
کآن بُوَد ، چون نقشِ فی جِرمالحَجَر ،
چند هنگامه نهی بر راهِ عام؟ ،
گام ، خستی ،،، برنیامد هیچ کام ،
وقتِ صحّت ، جمله یارند و حریف ،
وقت درد و غم ،،، بجز حق ، کو الیف؟ ،
#الیف = الفت گرفته ، خوگرفته ، یار و دوست و همدم ، الائف جمع
وقتِ دردِ چشم و دندان ، هیچ کس ،
دست تو گیرد؟ ، بجز فریادرس؟ ،
#مولانا
ای گمان برده که خوب و فایقی ،
ای که در معنی ، ز شب خاموشتری ،
گفتِ خود را ، چند جویی مشتری؟ ،
سر بجنبانند پیشت بهرِ تو ،
رفت در سودایِ ایشان ، دهرِ تو ،
تو مرا گویی ، حسد اندر مپیچ ،
چه حسد آرَد کسی از فوتِ هیچ؟ ،
هست تعلیمِ خسان ، ای چشمشوخ ،
همچو نقشِ خُرد کردن ، بر کلوخ ،
خویش را ، تعلیم کن عشق و نظر ،
کآن بُوَد ، چون نقشِ فی جِرمالحَجَر ،
چند هنگامه نهی بر راهِ عام؟ ،
گام ، خستی ،،، برنیامد هیچ کام ،
وقتِ صحّت ، جمله یارند و حریف ،
وقت درد و غم ،،، بجز حق ، کو الیف؟ ،
#الیف = الفت گرفته ، خوگرفته ، یار و دوست و همدم ، الائف جمع
وقتِ دردِ چشم و دندان ، هیچ کس ،
دست تو گیرد؟ ، بجز فریادرس؟ ،
#مولانا
◾️ملّت و مذهب عاشق...
مذهب و ملّتِ مُحبّانِ خدا چیست و کدام است؟ ایشان بر مذهبِ و ملّتِ خدا باشد نه بر مذهب و ملّتِ شافعی و ابوحنیفه و غیرهما. چون خدا را بینند لقای خدا دین و مذهب ایشان باشد. چون محمّد را بینند لقای محمد ایمان ایشان باشد و چون ابلیس را بینند این مقام دیدن نزد ایشان کفر باشد. معلوم شد که ایمان و مذهب این جماعت چیست و کفر ایشان از چیست. اکنون هر یک را از این مقامها درین بیتها بازیاب:
دين ما روى و جمال و طَلعتِ شاهانه است
کفر ما آن زلف تار و ابروی ترکانه است
از جمالِ خدّ* و خالش عقل ما دیوانه است
وز شرابِ عشق او هر دو جهان میخانه است
روح ما خود آن بت است و قلب ما بتخانه است
هر کرا ملت نه اینست او ز ما بیگانه است
[ تمهیدات، عینالقضات همدانی ]
*خد: رخسار
مذهب و ملّتِ مُحبّانِ خدا چیست و کدام است؟ ایشان بر مذهبِ و ملّتِ خدا باشد نه بر مذهب و ملّتِ شافعی و ابوحنیفه و غیرهما. چون خدا را بینند لقای خدا دین و مذهب ایشان باشد. چون محمّد را بینند لقای محمد ایمان ایشان باشد و چون ابلیس را بینند این مقام دیدن نزد ایشان کفر باشد. معلوم شد که ایمان و مذهب این جماعت چیست و کفر ایشان از چیست. اکنون هر یک را از این مقامها درین بیتها بازیاب:
دين ما روى و جمال و طَلعتِ شاهانه است
کفر ما آن زلف تار و ابروی ترکانه است
از جمالِ خدّ* و خالش عقل ما دیوانه است
وز شرابِ عشق او هر دو جهان میخانه است
روح ما خود آن بت است و قلب ما بتخانه است
هر کرا ملت نه اینست او ز ما بیگانه است
[ تمهیدات، عینالقضات همدانی ]
*خد: رخسار
زلف او بر رخ چو جولان میکند
مشک را در شهر ارزان میکند
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان میکند
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان میکند
من همه قصد وصالش میکنم
وان ستمگر عزم هجران میکند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان میکند
تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان میکند
از وفاها هر چه بتوان میکنم
وز جفاها هر چه نتوان میکند
سعدی ۲۴۳
مشک را در شهر ارزان میکند
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان میکند
آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان میکند
من همه قصد وصالش میکنم
وان ستمگر عزم هجران میکند
گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان میکند
تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان میکند
از وفاها هر چه بتوان میکنم
وز جفاها هر چه نتوان میکند
سعدی ۲۴۳
بسکه غم خوردم ز جان سیر آمدم
چند بر خوان غمم مهمان کنی؟
دود سوز من گذشت از آسمان
تا کیم در بوتهٔ هجران کنی؟
همچو ابراهیم از لطفت سزد
کز میان آتشم بستان کنی
انوری
چند بر خوان غمم مهمان کنی؟
دود سوز من گذشت از آسمان
تا کیم در بوتهٔ هجران کنی؟
همچو ابراهیم از لطفت سزد
کز میان آتشم بستان کنی
انوری
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
مشو غافل همی زن دست و پایی
وگر نفس و هوا عقلت رباید
تو میدان آن نفس از خود برایی
وگر همچون که یوسف خود پسندی
کشی در چاه محنتها بلایی
چو ابراهیم بتبشکن بیندیش
به هر آتش که خود خواهی درآیی
تبرا کن دل از هستی چو عیسی
به بند سوزن ای مسکین چرایی
شوی بر طور سینا همچو موسی
درین ره گر بورزی پارسایی
برو عطار مسکین خاک ره شو
به نزد اهل دل تا بر سر آیی
عطار ۸۴۸
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
مشو غافل همی زن دست و پایی
وگر نفس و هوا عقلت رباید
تو میدان آن نفس از خود برایی
وگر همچون که یوسف خود پسندی
کشی در چاه محنتها بلایی
چو ابراهیم بتبشکن بیندیش
به هر آتش که خود خواهی درآیی
تبرا کن دل از هستی چو عیسی
به بند سوزن ای مسکین چرایی
شوی بر طور سینا همچو موسی
درین ره گر بورزی پارسایی
برو عطار مسکین خاک ره شو
به نزد اهل دل تا بر سر آیی
عطار ۸۴۸
بوی مشک آید چو بویم آن دو زلف مشکبار
من به قربان سر زلفی که آرد مشکبار
عید قربانست و ناچارم که جان قربان کنم
گر ز بهر عید قربانی ز من خواهد نگار
هرکه را سیمست قربانی نماید بهر عید
من که بیسیمم نمایم عید را قربان یار
یک جهان حسنست آن مه لاجرم دارم یقین
کاوکنار از من چوگیرد از جهانگیرمکنار
سرو خیزد ازکنار جوی و هر ساعت مرا
از غم آن سرو قامت جوی خیزد از کنار
رویاو نورستو خویشنار و منزان نار و نور
گه فروزم همچو نور وگاه تنورم همچو نار
خط او مورست و مویش مار و من زان مار و مور
گهبدنکاهم چو مور و گه بهخود پیچم چو مار
قاآنی
من به قربان سر زلفی که آرد مشکبار
عید قربانست و ناچارم که جان قربان کنم
گر ز بهر عید قربانی ز من خواهد نگار
هرکه را سیمست قربانی نماید بهر عید
من که بیسیمم نمایم عید را قربان یار
یک جهان حسنست آن مه لاجرم دارم یقین
کاوکنار از من چوگیرد از جهانگیرمکنار
سرو خیزد ازکنار جوی و هر ساعت مرا
از غم آن سرو قامت جوی خیزد از کنار
رویاو نورستو خویشنار و منزان نار و نور
گه فروزم همچو نور وگاه تنورم همچو نار
خط او مورست و مویش مار و من زان مار و مور
گهبدنکاهم چو مور و گه بهخود پیچم چو مار
قاآنی
#آثار نقاشی ایوان ویلسون هنرمند؛ امریکایی به سبک #هایپررئالیسم
نمیآید به چشم از نازکی مانند بوی گل
گر آید از لباس خویش آن گل پیرهن بیرون
وحید قزوینی
نمیآید به چشم از نازکی مانند بوی گل
گر آید از لباس خویش آن گل پیرهن بیرون
وحید قزوینی
عید رخسار تو کو؟
تا عاشقان.....
در وفایت
جانِ خود قربان کنند
عیدقربان اسٺ اےیاران گل افشانے ڪنید
در مناے دل وقوف از حج روحانے ڪنید
تا نیفتاده اسٺ جان در پنجۀ گرگ هوا
گوسفند نفس را گیرید و قربانے ڪنید
تا عاشقان.....
در وفایت
جانِ خود قربان کنند
عیدقربان اسٺ اےیاران گل افشانے ڪنید
در مناے دل وقوف از حج روحانے ڪنید
تا نیفتاده اسٺ جان در پنجۀ گرگ هوا
گوسفند نفس را گیرید و قربانے ڪنید
ای بر تنِ من نهاده باری غمِ تو
وی در دلِ من فکنده ناری غمِ تو
گفتی که مگر غمِ مَنَت چونین کرد
آری غمِ تو غمِ تو آری غمِ تو
#امیرمسعود
امیرفخرالدینمسعودبنابییمینکرمانی
وی در دلِ من فکنده ناری غمِ تو
گفتی که مگر غمِ مَنَت چونین کرد
آری غمِ تو غمِ تو آری غمِ تو
#امیرمسعود
امیرفخرالدینمسعودبنابییمینکرمانی
نیست از بندِ بندگی آزاد
هیچ آزاده در غریبستان
وگر از بندِ بندگی آزاد
هست آزادهای غریب است آن
#شهابالدینشرفالملکصاحباستیفا
هیچ آزاده در غریبستان
وگر از بندِ بندگی آزاد
هست آزادهای غریب است آن
#شهابالدینشرفالملکصاحباستیفا
Naghmeye Dashti
@Talakar3006
🎼 قطعه ی دلنشین و ماندگارِ
"نغمه ی دشتی"
تار نوازیِ زیبای استاد جلیل شهناز
در مایه ی دشتی
از آلبومِ "افتخارِ آفاق"
🔸 نهایتِ احساس، زیبایی، لطافت،
تکنیک، خلاقیت، تنوع، و نوآوری
🔸 از زیباترین آثارِ خداوندگارِ تار
📝📝📝
ای جگر گوشه کیست دمسازت؟
با جگر حرف می زند سازت
تار و پودم به اهتزاز آورد
سیمِ سازِ ترانه پردازت
وای از این مرغِ عاشقِ زخمی
که بنالد به زخمه ی سازت
چون من ای مرغِ عالمِ ملکوت
کِی شکسته است بالِ پروازت؟
شورِ فرهاد و عشوه ی شیرین
زنده کردی به شور و شهنازت
📝 استاد "شهریار"
🍂🍂🍂🍂
"نغمه ی دشتی"
تار نوازیِ زیبای استاد جلیل شهناز
در مایه ی دشتی
از آلبومِ "افتخارِ آفاق"
🔸 نهایتِ احساس، زیبایی، لطافت،
تکنیک، خلاقیت، تنوع، و نوآوری
🔸 از زیباترین آثارِ خداوندگارِ تار
📝📝📝
ای جگر گوشه کیست دمسازت؟
با جگر حرف می زند سازت
تار و پودم به اهتزاز آورد
سیمِ سازِ ترانه پردازت
وای از این مرغِ عاشقِ زخمی
که بنالد به زخمه ی سازت
چون من ای مرغِ عالمِ ملکوت
کِی شکسته است بالِ پروازت؟
شورِ فرهاد و عشوه ی شیرین
زنده کردی به شور و شهنازت
📝 استاد "شهریار"
🍂🍂🍂🍂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهی به امید تو
یک روز دیگـر...
یک سجده شکر دیگر
و فرصت دیگری براے زندگے
خداے مهربانم تو را سپاس
بخاطر روزے دیگر و آغازے نو
بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
الهـے بـه امیـد تــو
یک روز دیگـر...
یک سجده شکر دیگر
و فرصت دیگری براے زندگے
خداے مهربانم تو را سپاس
بخاطر روزے دیگر و آغازے نو
بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
الهـے بـه امیـد تــو
هرچه روح تو عظیم تر باشد
اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی
هرچه بزرگوارتر باشی کمتر
به دیگران نیازمندی
هرچه کمتر نیازمند باشی
کمتر از آنان دلگیر میشوی
موفق ترین انسانهاآنهایی نیستند که
به ثروت یا قدرت رسیده اند
بلکه کسانی اند که هیچگاه
دیگران را نرنجانده اند
دل کسی را نشکسته اند
و باعث غم واندوه
هیچکس نشده اند
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات زیبا
🌺🌺🌺
صبحی به لطافت شبنم نشسته بر گل،
روزی به شور بارش باران
و لحظاتی ناب به شکوه معجزه ی خلقت
برایت آرزومندم...
🌺🌺🌺
شاد باشی
اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی
هرچه بزرگوارتر باشی کمتر
به دیگران نیازمندی
هرچه کمتر نیازمند باشی
کمتر از آنان دلگیر میشوی
موفق ترین انسانهاآنهایی نیستند که
به ثروت یا قدرت رسیده اند
بلکه کسانی اند که هیچگاه
دیگران را نرنجانده اند
دل کسی را نشکسته اند
و باعث غم واندوه
هیچکس نشده اند
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات زیبا
🌺🌺🌺
صبحی به لطافت شبنم نشسته بر گل،
روزی به شور بارش باران
و لحظاتی ناب به شکوه معجزه ی خلقت
برایت آرزومندم...
🌺🌺🌺
شاد باشی