معرفی عارفان
1.05K subscribers
32.4K photos
11.6K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
از روی تو من همیشه گلشن بودم
وز دیدن تو دو دیده روشن بودم

من میگفتم چشم بد از روی تو دور
جانا مگر آن چشم بدت من بودم

#مولانای_جان
🍂
ودیعه‌یی‌ست سکوت
گزیده خاموشان
سخاوتی‌ست سرشک‌ات،
دمی که می خندی
چو پلک می‌بندی
حدیث گم شدن راه‌های آزادی‌ست؟
تمام تهمت من را به‌خویش می‌بندی.
تو عطر بوسه‌ی فقری، به دست‌های مناعت

#نصرت_رحمانی
نصرت رحمانی (زاده ۱۰ اسفند ۱۳۰۸ در تهران - درگذشته ۲۷ خرداد ۱۳۷۹ در رشت،یکی از شاعران معاصر نوگرا اهل ایران بود
عصرجمعه
نصرت رحمانی
شعر عصر جمعه پاييز
در خدمت بيان تفكر
واژه ها در اين شعر به زيبایی
در كنار هم بدون واژه‌ای نامانوس نشسته اند تمام شعر در خدمت بيان تفكر به كار گرفته شده است.....
معرفی عارفان
نصرت رحمانی – عصرجمعه
🎼🎼🎼

عصر جمعه ی پاییز
و آفتاب خسته ی بیماراز غرب می وزید
پاییز بود
عصر جمعه ی پاییز
له له زنان عطش زده

آواره باد هار
یک تکه روزنامه ی چرب مچاله را
در انتهای کوچه بن بست

با خشم می جویدتا دور دیده من
اندوهبار غباری گس در هم دویده بود.

قلبم نمی تپیدو باورم به تهنیت مرگ
شعری سروده بود.

من مرده بودم رگ هایم
این تسمه تیره ی پولادین برگرد لاشه ام
پیچیده بودمن مرده بودم
قلبم در پشت میله های زندان سینه ام
از یاد رفته بود

اما هنوز خاطره ای در عمیق من
فریاد می کشیدروییده بود

در بی نهایت احساسم دهلیزی
متروک مه گرفته...و خاموش

فریاد گام های زنی چون قطره های آب
از دور دور دور ذهن
در گوش می چکید

لب تشنه می دویدم سوی طنین گام
اما...تداوم فریاد گام ها

از انتهای دیگر دهلیز
در گوش می چکید:
تک تک چک چک
چه شیونی...چه طنینی!
برگ چنار خشکی از شاخه دور شد

چرخید در فضا در زیر پای خسته ی من
له شد...
آیا
دست بریده ی مردی بود
لبریز التماس؟

فریاد استخوان هایش برخاست جرق
آه!و آفتاب خسته بیمار
از غرب می وزیدپاییز بود.

#نصرت_رحمانی
#جلیل_شهناز (۱ خرداد ۱۳۰۰ اصفهان - ۲۷ خرداد ۱۳۹۲ تهران)
یکی از سرشناس‌ترین نوازندگان تار و سه تار سدهٔ اخیر در ایران بود.

جلیل شهناز، در سال ۱۳۰۰ در اصفهان به دنیا آمد. تقریباً همه اعضای خانواده وی با موسیقی آشنایی داشتند و در رشته‌های مختلف هنر از جمله تار، سه‌تار، سنتور و کمانچه به مقام استادی رسیدند. پدرش «شعبان‌خان» علاقه وافری به موسیقی اصیل ایرانی داشت و علاوه بر تار که ساز اختصاصی او بود، سه‌تار و سنتور هم می‌نواخت. عموی او غلامرضا سارنگ (سارنج) هم از نوازندگان کمانچه بود.

جلیل شهناز، از کودکی به موسیقی علاقه‌مند شد و نواختن تار را در نزد عبدالحسین شهنازی و برادر بزرگ خود حسین شهناز که به خوبی ساز می‌نواخت، آغاز کرد. پشتکار زیاد و استعداد شگرف جلیل به حدی بود که در سنین جوانی از نوازندگان خوب اصفهان شد.
در کتاب «موسیقی‌دانان ایرانی» نوشته پژمان اکبرزاده آمده است: «شهناز نوازندگی در رادیو اصفهان را از سال ۱۳۲۸ آغاز کرد و در سال ۱۳۳۶ به دعوت سازمان رادیو به تهران آمد و در برنامه‌های گوناگونی مانند برنامه گلها، ارکستر حسین یاحقی و... به عنوان تکنواز و همنواز به فعالیت پرداخت. وی همچنین در گروه «یاران ثلاث» (همراه با تاج اصفهانی و حسن کسایی) و گروه اساتید موسیقی ایران کنسرت‌های بسیاری را در داخل و خارج از ایران اجرا نمود. شهناز در برنامه‌های جشن هنر شیراز نیز حضوری فعال داشت.»
این نوازنده تار در طول زندگی هنری خود با هنرمندان والای کشور از جمله فرامرز پایور، حبیب‌الله بدیعی، پرویز یاحقی، همایون خرم، علی تجویدی، منصور صارمی، رضا ورزنده، امیر ناصر افتتاح، جهانگیر ملک، اسدالله ملک، حسن کسائی، محمد موسوی، حسین تهرانی، تاج اصفهانی، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، عبدالوهاب شهیدی، اکبر گلپایگانی، حسین خواجه امیری، محمد رضا شجریان، حسن زیرک (خواننده بزرگ کرد)، علی‌اصغر شاه‌زیدی، طباطبائی و محمد اصفهانی همکاری داشته‌است.
وی در دههٔ ۱۳۶۰ همراه با فرامرز پایور (سنتور)، علی اصغر بهاری (کمانچه)، محمد اسماعیلی (تنبک) و محمد موسوی (نی) «گروه اساتید موسیقی ایران» را تشکیل داد و با این گروه، مسافرت‌های متعددی به کشورهای اروپایی، آسیایی و آمریکا داشت.

وی در سال ۱۳۸۳ به عنوان چهره ماندگار هنر و موسیقی برگزیده شد.
همچنین در ۲۷ تیر سال ۱۳۸۳، مدرک درجه یک هنری (معادل دکترا) برای تجلیل از یک عمر فعالیت هنری به جلیل شهناز اهدا شد.

در سال ۱۳۸۷، محمدرضا شجریان، گروهی که با آن کار می‌کرد را به افتخار جلیل شهناز، گروه شهناز نام گذاشت
Naghmeye Dashti
@Talakar3006
قطعه دل نشین وماندگارِ
"نغمه دشتی"
تارنوازیِ زیبای استاد #جلیل_شهناز
از آلبوم "افتخارِ آفاق"

نهایتِ احساس، زیبایی لطافت،
تکنیک،خلاقیت، تنوع، نوآوری.
از زیباترین آثارِ خداوندگارِ تار
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم



#مولانای_جان
تو چه دانی کوکبان سبع را
تا چه کاری کرده‌اند این طبع را
تو چه دانی رعد و برق آنجا که بود
«یخطف برق» از کجا گوشَت شنود
تو چه دانی تا که باران از چه خاست
گفتِ «انزلنا من الماء» از کجاست
تو چه دانی تا نباتات از چه رست
منزل سالک در آنجا بد نخست
تو چه دانی تا که حیوان خود چه بود
نقش ابلیس اندران پیدا نمود
تو چه دانی تا که صورت نقش بست
آنگه از بهر چه آورد و شکست
تو چه دانی تا کجا خواهی شدن
چند سر گردانِ این سودا بُدن؟
تو چه دانی تا ترا که گنج داد
لیک مخفی بود از آن مخفی نهاد
تو چه دانی کان در گنج از کجاست
گر بیابی تو بدانی کان کجاست
هر کسی وصفی ازین در گفته‌اند
درّ دانش از معانی سفته‌اند
تو چه دانی تا که تو خود آن کسی
اولین و آخرین را در پسی
تو چه دانی ای گرفتار صور
تا کجا خواهد بدن نقد گهر
تو چه دانی ای غرورت کرده بند
بر بروت خویشتن چندین مخند
تو چه دانی تا ترا حیران که کرد
در میان چرخ سرگردان که کرد
تو چه دانی تا ترا که رخ نمود
چون ترا بنمود رخ پنهان نمود
تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق
تو چه دانی تا که آدم این دمست
روشن از این دم تمام عالمست

#شیخ_عطار_نیشابوری
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب

گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

#حضرت_حافظ
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب

#حضرت_حافظ
می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب

بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت
گرچه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب

#حضرت_حافظ
گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب

#حضرت_حافظ
از خویشتن بجستن آرزو می‌کندم
آزاد نشستن آرزو می‌کندم

در بند مقامات همی‌بودم من
وان بند گسستن آرزو می‌کندم

#مولانای_جان
تو به یک خواری گُریزانی ز عشق
تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق؟

#مثنوی_مولانا


📘روابطِ عاشقانهٔ سطحی و ظاهری گاه به تلنگری فرو می‌ریزد. از نشانه‌های عمیق‌نبودنِ یک رابطهٔ عاشقانه، متزلزل‌شدن و فرو ریختنِ آن هنگامِ وقوعِ مشکلی کوچک است. به تعبیرِ مولانا تویی که به کوچکترین رنجی دست از عاشقی برمی‌داری، از عشق چه می‌دانی جز نامی؟ ادّعایِ عاشق بودن از سهل‌ترین کارهاست و هر کس از پس چنین ادّعایی بر‌می‌آید اما او که به حقیقت عاشق است، هنگام وقوعِ مشکلات نیز عاشقانه استقامت می‌کند و در یافتنِ راه حل می‌کوشد. در باب عشق به خداوند هم داستان دقیقاً همینطور است. بنده‌ای که به کوچکترین سختی و رنج خداوند را کنار می گذارد و طلبکارانه رفتار می‌کند بندهٔ حقیقی نیست.
عاشقان را ، باده ، خونِ دل بُوَد ،

چشم‌شان ، بر راه و بر منزل بُوَد ،




دشمنِ راهِ خدا را ، خوار دار ،

دزد را ، منبر منِه ، بر ، دار ،،، دار ،




او ، چه دانَد امرِ معروف؟ ، ازسگی؟ ،

طالبِ معروفی است و ، شُهرگی ،




#مولانا
شاید در توانمان نباشد که دنیای اطرافمان را تغییر دهیم، شاید هرگز قادر نباشیم نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌ها را متوقف کنیم،
شاید نتوانیم جلوی حوادث تلخ طبیعی زندگی را بگیریم، اما
بی‌تردید توان آن را داریم که
دنیای درونی‌مان را سامان دهیم.

#رولف_دوبلی
#هنر_خوب_زیستن
اگر چه‌ عمر عزیزست ‌و جان ‌نکوست ولیکن

تو هم عزیزتر از این و هم نکوتر از آنی


#قاآنی
هرکه باشیم، هر کجایِ دنیا که زندگی کنیم، همگی جایی در اعماقمان نوعی حس ِکمبود داریم‌. انگار چیزی اساسی گم کرده‌ایم و می‌ترسیم نتوانیم آن را پس بگیریم‌. آن‌هایی هم که می‌دانند چه چیزی کم دارند، واقعا انگشت‌شمارند!

ملت_عشق
#الیف_شافاک
نسیما جانب بستان گذر کن
بگو آن نازنین شمشاد ما را

به تشریف قدوم خود زمانی
مشرف کن خراب آباد ما را


#ابوسعید_ابوالخیر