معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.1K photos
13K videos
3.25K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نامت چه باشد بهتر است ؟
برف های قطب را
از روی گل های احتمال پس بزنم
خواب پرندگان را واکاوم
آوازهای عتیق را
از سنگ حنجره های حجاری
ها به نت بکشم
یا در غارهای ابتدا بخوابم
و رؤیای نخستین عاشق وحشت زده را
به گیتار بنوازم ؟
گیاه جوانی که نصیب گیلگمش نشد چه نام داشت
که ما را جاودانی کرد و پهلوان را نومید ؟
گیلگمش با چه هوسی به جهان زیرین رفت
برای بیرون کشیدن جسد انکیدو از تهاجم
کرمان
یا برای ماندگاری پهلوانی خودش ؟
اگر بگویم یافتم نمی خندی ؟
من نامت را زمرد می گذارم
چون کمر به کشتن مارها بسته ام
مارها
که جوانی عاشقان را به یغما برده اند

#منوچهر_آتشی
#زمرد
#اتفاق_آخر
Afsaneh Hasti
Hayede
آهنگ: «افسانه‌ی هستی»

خواننده:#هایده
ترانه: #هما_میرافشار
آهنگ‌ و تنظیم: #آندرانیک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص هخامنشی ...

بیایید کتاب بخوانیم و برقصیم ، این دو هیچ‌گاه ضرری به کسی نخواهد رساند.

#ولتر

این رقص بسیار زیبا که مختص قوم «زازا» است رقصی اصیل و قدیمی است
که همچون زبان این قوم کماکان دست نخورده باقی مانده است...
قوم زازا خود را از نسل ساسانیان دانسته و میگویند این نوع رقص
در زمان پادشاهان سرزمین پارس یا پارسوا وجود داشته است
و برای انرژی گرفتن، قبل از نبردها اجرا می شده است
ای باد ، که بر خاکِ درِ دوست ، گذشتی ،

پندارَمَت از روضۀ بستانِ بهشتی ،



باری ، مَگَرَت بر رخِ جانان ، نظر افتاد؟ ،

سرگشته چو من ، در همه آفاق ، بگشتی ،



از کف ندهم دامنِ معشوقۀ زیبا ،

هِل ، تا برود نامِ من ای یار ،، به زشتی ،



جز یادِ تو ، بر خاطرِ من نگذرد ،، ای جان ،

با آن که ، به یک باره‌ام ،، از یاد ، بِهِشتی ،


* بِهِشتی = رها کردی

* از یاد بِهِشتی = از یاد بُردی ، فراموش کردی





#سعدی
پس از ما ،

همین گُل دَمَد بوستان ،




نشینند با یکدگر ،

دوستان ،



#سعدی
کارِ جهان ، هر چه شود ،،، کارِ تو ، کو؟ ،، بارِ تو ، کو؟ ،

گر ، دو جهان بتکده شد ،، آن بتِ عیّارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که قحط است جهان ،،، نیست دگر کاسه و نان ،

ای شهِ پیدا و نهان ،،، کیله و انبارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خار است جهان ،،، کژدم و مار است ، جهان ،

ای طرب و شادیِ جان ،،، گلشن و گلزارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خود مُرد سخا ،،، کُشت بخیلی ، همه را ،

ای دل و ای دیدهٔ ما ،،، خلعت و ادرارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خورشید و قمر ،،، هر دو ، فرو شد به سقر ،

ای مددِ سمع و بصر ،،، شعله و انوارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، که خود جوهریی ،،، نیست پیِ مشتریی ،

چون نکنی سروریی؟ ،،، ابرِ گهربارِ تو ، کو؟ ،




گیر ،، دهانی نَبُوَد ،،، گفتِ زبانی نَبُوَد ،

تا ، دَمِ اسرار زند ،،، جوششِ اسرارِ تو ، کو؟ ،




هین ، همه بگذار که ما ،،، مستِ وصالیم و لقا ،

بی‌گه شد ، زود بیا ،،، خانهٔ خمّارِ تو ، کو؟ ،




تیز نگر ، مستِ مرا ،،، هم ، دل و ، هم ، دستِ مرا ،

گر ، نه خرابی و خرف ،،، جبّه و دستارِ تو ، کو؟ ،




بُرد کلاهِ تو ، غری ،،، بُرد قبایت ، دگری ،

رویِ تو ، زرد از قمری ،،، پشت و نگهدارِ تو ، کو؟ ،




بر سرِ مستانِ ابد ،،، خارجیی ، راه زند ،

شحنگیی چون نکنی؟ ،،، زخمِ تو ، کو؟ ،، دارِ تو ، کو؟ ،




خامُش ، ای حرف‌فشان ،،، درخورِ گوشِ خمُشان ،

ترجمهٔ خلق ، مکن ،،، حالت و گفتارِ تو ، کو؟ ،





 
غزل شمارهٔ ۲۱۴۴
مولوی " دیوان شمس " غزلیات
یک مسله می‌پُرسَمَت ، ای روشنی در روشنی ،

آن ، چه فسون در می‌دَمی؟ ، غم را ، چو شادی می‌کنی؟ ،



خود ، در فسون شیرین‌لبی ، مانند داودِ نبی ،

آهن ، چو مومی می‌شود ، بر می‌کَنیش از آهنی ،



نی ، بلک ، شاهِ مطلقی ، بِگلَربَگِ مُلکِ حقی ،

شاگردِ خاصِ خالقی ، از جمله افسونها ، غنی ،



تا من ترا بشناختم ، بس اسبِ دولت تاختم ؛

خود را برون انداختم ، از ترسها ، در ایمنی ،



هر لحظه‌ای جان نوَم ، هردَم به باغی می‌روم ،

بی‌دست و بی‌دل می‌شوم ، چون دست بر من می‌زنی ،



نی ، چرخ دانم ، نی سها ،،، نی ، کاله دانم ، نی بها ،

با اینک نادانم مَها ،، دانم که آرامِ منی ،



ای رازقِ مُلک و مَلَک ،، وی قطبِ دورانِ فلک ،

حاشا از آن حُسن و نمک ،، که دل ز مهمان برکَنی ،



خوش ساعتی کآن سروِ من ،، سرسبز باشد در چمن ،

وز بادِ سودا ، پیشِ او ،،، چون بید ، باشم مُنثنی ،



لاله ، بخون غسلی کند ،، نرگس ، به حیرت برتَنَد ،

غنچه ، بیندازد کُلَه ،، سوسن فِتَد از سوسنی ،



ای ساقیِ بزمِ کَرَم ،،، مست و پریشانِ تواَم ،

وی گلشن و باغِ اِرَم ،،، امروز مهمانِ تواَم ،





#مولانا
گر ، کُهِ قاف شود دل ،


تو ، ز بیخش بِکَنی ،




#مولانا
همیشه چشمان‌ات
دو چشمه‌اند در خواب‌هایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار می‌شود
می‌بینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست و
نم‌نم گیاه و سبزینه.
عشق تو آفتاب است؛
آن‌گاه که
درون‌ام طلوع می‌کنی و می‌بینم‌ات.
آن‌ هنگام هم که می‌روی، نمی‌بینم‌ات.
سایه‌ی تن‌ام می‌شوی و ابر خیال‌ام
پا به پای‌ام راه می‌افتی و
همراه‌ام می‌شوی.


#شیرکو_بیکس
موسی و هارون چو طاووسان بدند
پر جلوه بر سر و رویت زدند

زشتیت پیدا شد و رسواییت
سرنگون افتادی از بالاییت

#مولانای_جان
قطره‌ای از باده‌های آسمان
بر کند جان را ز می وز ساقیان

تا چه مستیها بود املاک را
وز جلالت روحهای پاک را

#مولانای_جان
#مولانا می‌فرماید :



مواظب باش که اشتباه نکنی ، در خطا نیفتی ، که از خون راهِ پیشِ رو و راهِ پشتِ سر ، تَر هست ، خیس هست ، که اکنون ، در حالِ حاضر ، در این دوره و زمانه ، کسانی که انسان‌ها را می‌دزدند ، افکارِ انسان‌ها را می‌دزدند ، آدمی‌دُزد ، از کسانی که زر و جواهر و مال می‌دزدند بیشتر هستند .


حال بیت موردِ نظر از زبانِ خودِ #مولانا که شَهِ شِکَربیان است :



تا ، نلغزی ، که ز خون ،

راهِ پس و پیش ، تَر است ،




آدمی‌دُزد ، ز زردُزد ،

کنون ، بیشتر است ،




#مولانا



مولانایِ عزیز

تو بگو ، که از تو خوشتر ،

که شَهِ شِکَربیانی ،
باز آمدم و برابرت بنشستم
احرام طواف گرد رویت بستم

هر پیمانی که بی‌تو با خود بستم
چون روی تو دیدم همه را بشکستم
 

#مولانای_جان
بازآمد و بازآمد ره بگشائیم
جویان دلست دل بدو بنمائیم

ما نعره‌زنان که آن شکارت مائیم
او خنده کنان که ما ترا میپائیم

#مولانای_جان
صنما ، گر ، ز خط و خالِ تو ، فرمان آرَند ،

این دلِ خستهٔ مجروحِ مرا ، جان آرَند ،




خُنُک آن روز ، خوشا وقت ، که در مجلسِ ما ،

ساقیان ، دستِ تو گیرند و ، بمهمان آرَند ،




صوفیان ، طاقِ دو ابرویِ ترا ، سجده کنند ،

عارفان ، آنچه نداری ، برِ تو ، آن آرَند ،




چشمِ شوخِ تو ، چو آغاز کند بوالعجبی ،

آدمِ کافر و ،،، ابلیسِ مسلمان ، آرَند ،




#مولانا
بارِ دیگر ، یارِ ما ، هنباز کرد ،

اندک اندک ، خوی از ما باز کرد ،




مکرهایِ دشمنان ، در گوش کرد ،

چشمِ خود ، بر یارِ دیگر ، باز کرد ،




هر دم از جورَش ،،، دل ، آرَد نوخبر ،

غم ، دلِ ترسنده را ، غمّاز کرد ،




روتُرُش کردن ، بر ما پیشه ساخت ،

یک بهانه جُست و ، دست‌انکاز کرد ،




ای دریغا ، رازِ ما با همدگر ،

کو ، دگرکس را ، چنین همراز کرد ،




ای دل ، ازسر ، صبر را ، آغاز کن ،

زآنکه دلبر ، جور را ، آغازکرد ،




عقل گوید ، کاین بداندیشی مکن ،

او ، از آنِ ماست ،،، بر ما ، ناز کرد ،




#هنباز = همباز ، انباز ، شریک ، حریف ، همتا

#غماز = بسیارسخن چین، نمام ، فاش کنندۂ راز ، اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده .

#غمازی = غماز بودن ، سخن چینی .

#انگاز = ادات ، آلت ، افزار .

#دست‌انگاز = آلتِ دست ، دستاویز ، دست‌آویز ، وسیله ، بهانه ، هرچیزی که آنرا وسیله و آلتِ دست قرار بدهند ، دست پیچ هم گفته شده .




#مولانا
دل از خدا به صُنعِ خدا بسته‌ایم ما
در کعبه، دل به قبله‌‌نما بسته‌ایم ما




[(جناب صائب تبریزی)]
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما




<<حضرت ابوسعیدابوالخیر>>
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو


#مولانای_جان
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو



#مولانای_جان
این گردش را ز جان خود دزدیدم
پیش از قالب به جان چنین گردیدم

گویند مرا صبر و سکون اولیتر
این صبر و سکون را به شما بخشیدم

#مولانای_جان