آیا تو باز گشته ای ؟
آبی که پای کوه خارا می شست
و شکل فاخته را
به ذهن تیر کمان کودک می آموخت ؟
آیا تو بازگشته ای
طاووس سبز
ابری که آسمان را
در گوشه های سمت تو آبی می کرد
و عصر را به منفی تصویر جفتی شیدا می آراست
زیر پرنده ها و صدا ؟
به راستی
آیا تو بازگشته ای ؟
کسی نمی داند ، اما
این کوه پیر باز
زیر نهیب واقعه
خواب زمرد و فیروزه می بیند
#منوچهر_آتشی
#خواب_کوه
#اتفاق_آخر
آبی که پای کوه خارا می شست
و شکل فاخته را
به ذهن تیر کمان کودک می آموخت ؟
آیا تو بازگشته ای
طاووس سبز
ابری که آسمان را
در گوشه های سمت تو آبی می کرد
و عصر را به منفی تصویر جفتی شیدا می آراست
زیر پرنده ها و صدا ؟
به راستی
آیا تو بازگشته ای ؟
کسی نمی داند ، اما
این کوه پیر باز
زیر نهیب واقعه
خواب زمرد و فیروزه می بیند
#منوچهر_آتشی
#خواب_کوه
#اتفاق_آخر
زویا ثابت زلفای یارم
@Jane_oshaagh
#زویا_ثابت
نصنیف زُلفای یارُم بینظیره
محلی خراسانی
تنظیم #کامبیز_روشن_روان
کامبیز روشنروان (زادهٔ ۱۹ خرداد ۱۳۲۸) موسیقیدان، آهنگساز، نوازنده، رهبر ارکستر و آموزگار موسیقی اهل ایران است. او بهعنوان یکی از آهنگسازان سرشناس در موسیقی کلاسیک و سنتی ایرانی، آثار متنوعی در این سبکها با استفاده از فرمهای شناخته شدهٔ غربی و ایرانی مانند: سمفونی، سونات، پوئم سمفونیک، کنسرتو، فرمهای موسیقی ردیفی و موسیقی محلی ساخته یا تنظیم کردهاست.
نصنیف زُلفای یارُم بینظیره
محلی خراسانی
تنظیم #کامبیز_روشن_روان
کامبیز روشنروان (زادهٔ ۱۹ خرداد ۱۳۲۸) موسیقیدان، آهنگساز، نوازنده، رهبر ارکستر و آموزگار موسیقی اهل ایران است. او بهعنوان یکی از آهنگسازان سرشناس در موسیقی کلاسیک و سنتی ایرانی، آثار متنوعی در این سبکها با استفاده از فرمهای شناخته شدهٔ غربی و ایرانی مانند: سمفونی، سونات، پوئم سمفونیک، کنسرتو، فرمهای موسیقی ردیفی و موسیقی محلی ساخته یا تنظیم کردهاست.
ای دیده! اگر کور نِهای گور ببین
وینْ عالَمِ پُرفتنه و پُرشور ببین
شاهان و سَران و سَروران زیرِ گِلاند
روهای چو مَه در دهنِ مور ببین
خیّام نیشابوری
وینْ عالَمِ پُرفتنه و پُرشور ببین
شاهان و سَران و سَروران زیرِ گِلاند
روهای چو مَه در دهنِ مور ببین
خیّام نیشابوری
رودکی فرماید:
هرکه نامُخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
هرکه نامُخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
آنقدر بارِ ندامت به وجودم جمع است
که اگر پایم از این پیچ و خم آید بیرون
لنگ لنـگان درِ دروازهی هســتی گـیرم
نگذارم که کــسی از عــدم آید بیــرون!
مسیح کاشانی
شطح شاعر در جلوگیری از زاد و ولد
که اگر پایم از این پیچ و خم آید بیرون
لنگ لنـگان درِ دروازهی هســتی گـیرم
نگذارم که کــسی از عــدم آید بیــرون!
مسیح کاشانی
شطح شاعر در جلوگیری از زاد و ولد
به وقتِ غَرَض
«در ویرانهیی یک چندی سگان بَرِ همدیگر خفته بودند؛ همانا که سراجالدینِ تتری فرمود که این بیچارگان چه خوش اتحادی دارند و چه خوش خفتهاند و بر همدیگر چفسیده!
[مولانا] فرمود که آری، سراجالدین اگر دوستی و اتحادِ ایشان را خواهی که دریابی جیفهیی[=لاشهای] و اِمّا جگربندی در میانِ ایشان انداز تا حالِ ایشان را کشف کنی؛ همچنین حالِ اهلِ دنیا و مالپرستان بر این منوال است که میبینی؛ وقتی که عَرَضی[=متاع و بهرهای] و غَرَضی در میان نیست بنده و محبِّ یکدیگرند و چون مُحَقّری از عَرَض دنیا[=بهرهٔ عارضی و ناپایدار دنیا] در میانه درآید عِرضِ[=آبرو] چندینساله را به باد دهند و حقِّ مُمالَحت [=همسفرگی] را به یک سو نهند؛ پس اتفاقِ اهلِ نفاق نَقاقی[سود و بهره] ندارد و همین مثالی است که میبینی.
(مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، به کوشش توفیق سبحانی، ص۱۲۰، نشر دوستان)
تا سگان را وجود پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
لقمهای در میانشان انداز
که تهیگاه یکدگر بِدَرَند
(شیخ اجل سعدی، مواعظ)
«در ویرانهیی یک چندی سگان بَرِ همدیگر خفته بودند؛ همانا که سراجالدینِ تتری فرمود که این بیچارگان چه خوش اتحادی دارند و چه خوش خفتهاند و بر همدیگر چفسیده!
[مولانا] فرمود که آری، سراجالدین اگر دوستی و اتحادِ ایشان را خواهی که دریابی جیفهیی[=لاشهای] و اِمّا جگربندی در میانِ ایشان انداز تا حالِ ایشان را کشف کنی؛ همچنین حالِ اهلِ دنیا و مالپرستان بر این منوال است که میبینی؛ وقتی که عَرَضی[=متاع و بهرهای] و غَرَضی در میان نیست بنده و محبِّ یکدیگرند و چون مُحَقّری از عَرَض دنیا[=بهرهٔ عارضی و ناپایدار دنیا] در میانه درآید عِرضِ[=آبرو] چندینساله را به باد دهند و حقِّ مُمالَحت [=همسفرگی] را به یک سو نهند؛ پس اتفاقِ اهلِ نفاق نَقاقی[سود و بهره] ندارد و همین مثالی است که میبینی.
(مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، به کوشش توفیق سبحانی، ص۱۲۰، نشر دوستان)
تا سگان را وجود پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
لقمهای در میانشان انداز
که تهیگاه یکدگر بِدَرَند
(شیخ اجل سعدی، مواعظ)
بر گرد تو این عالم خار سر دیوار است
بر بوی گل وصلت خاری است که می خارم
چون خار چنین باشد گلزار تو چون باشد
ای خورده و ای برده اسرار تو اسرارم
#مولانای_جان
بر بوی گل وصلت خاری است که می خارم
چون خار چنین باشد گلزار تو چون باشد
ای خورده و ای برده اسرار تو اسرارم
#مولانای_جان
خورشید بود مه را بر چرخ حریف ای جان
دانم که بنگذاری در مجلس اغیارم
رفتم بر درویشی گفتا که خدا یارت
گویی به دعای او شد چون تو شهی یارم
#مولانای_جان
دانم که بنگذاری در مجلس اغیارم
رفتم بر درویشی گفتا که خدا یارت
گویی به دعای او شد چون تو شهی یارم
#مولانای_جان
گرد دل من جانا دزدیده همیگردی
دانم که چه می جویی ای دلبر عیارم
در زیر قبا جانا شمعی پنهان داری
خواهی که زنی آتش در خرمن و انبارم
#مولانای_جان
دانم که چه می جویی ای دلبر عیارم
در زیر قبا جانا شمعی پنهان داری
خواهی که زنی آتش در خرمن و انبارم
#مولانای_جان
بر ضرب دف حکمت این خلق همیرقصند
بیپرده تو رقصد یک پرده نپندارم
آواز دفت پنهان وین رقص جهان پیدا
پنهان بود این خارش هر جای که می خارم
#مولانای_جان
بیپرده تو رقصد یک پرده نپندارم
آواز دفت پنهان وین رقص جهان پیدا
پنهان بود این خارش هر جای که می خارم
#مولانای_جان
خامش کنم از غیرت زیرا ز نبات تو
ابر شکرافشانم جز قند نمیبارم
در آبم و در خاکم در آتش و در بادم
این چار بگرد من اما نه از این چارم
گه ترکم و گه هندو گه رومی و گه زنگی
از نقش تو است ای جان اقرارم و انکارم
تبریز دل و جانم با شمس حق است این جا
هر چند به تن اکنون تصدیع نمیآرم
#مولانای_جان
ابر شکرافشانم جز قند نمیبارم
در آبم و در خاکم در آتش و در بادم
این چار بگرد من اما نه از این چارم
گه ترکم و گه هندو گه رومی و گه زنگی
از نقش تو است ای جان اقرارم و انکارم
تبریز دل و جانم با شمس حق است این جا
هر چند به تن اکنون تصدیع نمیآرم
#مولانای_جان
خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد
حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
گر کسی را عملی هست و امیدی دارد
ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
#حضرت_سعدی
حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم
گر کسی را عملی هست و امیدی دارد
ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم
#حضرت_سعدی
گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان
جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت
تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن
#سعدی
جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن
خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت
تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن
#سعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
سعدی
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم
سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
درِ چشمْ بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
سعدی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
درِ چشمْ بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
سعدی
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم
#حضرت_سعدی
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم
#حضرت_سعدی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
#مولانای_جان
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
#مولانای_جان
من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیبِ توبهکاران کرده باشم بارها
توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غَوّاص و دریا میکده
سر فروبُردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نامِ فِسق
داوری دارم بسی یا رب، که را داور کنم؟
بازکَش یک دَم عِنان ای تُرکِ شهرآشوبِ من
تا ز اشک و چهره راهت پُر زر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لَعلِ اشک دارم گنجها
کِی نظر در فیضِ خورشیدِ بلنداختر کنم
چون صبا مجموعهٔ گل را به آبِ لطف شست
کج دلم خوان، گر نظر بر صفحهٔ دفتر کنم
عهد و پیمانِ فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم، شرط با ساغَر کُنم
من که دارم در گدایی گنجِ سلطانی به دست
کِی طمع در گردشِ گردونِ دونپَرور کنم
گر چه گَردآلودِ فقرم، شرم باد از همتم
گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تَر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطفِ دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمهٔ کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را، ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حضرت_حافظ
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیبِ توبهکاران کرده باشم بارها
توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غَوّاص و دریا میکده
سر فروبُردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نامِ فِسق
داوری دارم بسی یا رب، که را داور کنم؟
بازکَش یک دَم عِنان ای تُرکِ شهرآشوبِ من
تا ز اشک و چهره راهت پُر زر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لَعلِ اشک دارم گنجها
کِی نظر در فیضِ خورشیدِ بلنداختر کنم
چون صبا مجموعهٔ گل را به آبِ لطف شست
کج دلم خوان، گر نظر بر صفحهٔ دفتر کنم
عهد و پیمانِ فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم، شرط با ساغَر کُنم
من که دارم در گدایی گنجِ سلطانی به دست
کِی طمع در گردشِ گردونِ دونپَرور کنم
گر چه گَردآلودِ فقرم، شرم باد از همتم
گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تَر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطفِ دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمهٔ کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را، ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حضرت_حافظ
Audio
[SariMusic.IR]
ولی / خانومی خاطرخواه داره
😉😊💃
به دست آوردن دلش سخته ولی راه داره💃
😉😊💃
به دست آوردن دلش سخته ولی راه داره💃