معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چه دلشادم به دلدار خدایی
خدایا تو نگهدار از جدایی

بیا ای خواجه بنگر یار ما را
چو از اصحاب و از یاران مایی


#مولانای_جان
وگر مه را نداند ماه ماه است
چگونه مه نه ارضی نی سمایی
که ارضی و سمایی را غروب است
فتد بی‌اختیارش اختفایی
ظهور و اختفای ماه جانی
به دست او است در قدرت نمایی
بسوز ای تن که جان را چون سپندی
به دفع چشم بد چون کیمیایی


#مولانای_جان
وگر مه را نداند ماه ماه است
چگونه مه نه ارضی نی سمایی
که ارضی و سمایی را غروب است
فتد بی‌اختیارش اختفایی
ظهور و اختفای ماه جانی
به دست او است در قدرت نمایی
بسوز ای تن که جان را چون سپندی
به دفع چشم بد چون کیمیایی


#مولانای_جان
که چشم بد به جز بر جسم ناید
به معنی کی رسد چشم هوایی
کناری گیرمش در جامه تن
که جان را زو است هر دم جان فزایی
خیالت هر دمی این جاست با ما
الا ای شمس تبریزی کجایی


#مولانای_جان
از عالَمِ توحید تو را چه؟
از آنکه او واحد است تو را چه؟
چو تو صد هزار بیشی. هر جُزوت به طرفی. هر جزوت به عالمی‌.


شمس_تبریزی
صندوق

کریشنامورتی: افشا و رو کردن باطن خود چندان ساده نیست؛ بازگشودن و باز نمودن «خود» ـ که یک پدیدهٔ درهم‌پیچیده است ـ بسیار مشکل است. آیا شما واقعاً این کار را کرده‌اید؟ آیا سرپوش را از روی آن صندوق و مخفی‌گاه برداشته‌اید؟ ـ صندوقی که در آن چیزهایی چپانده‌اید و میل نگاه کردن به آنها را ندارید؟ ـ و بنابراین اصرار و کوشش به بسته ماندن آن دارید. حالا آیا میل دارید آنرا باز کنید و ببینید درون آن چیست؟

«میل دارم، ولی نمی‌دانم چگونه باید این کار را بکنم.»

کریشنامورتی: آیا واقعاً میل دارید، یا فقط با میل و قصد خود بازی می‌کنید؟ صندوق یکبار که باز شود ـ ولو جزئی از آن ـ دوباره قابل بسته شدن نیست. در برای همیشه باز خواهد ماند ـ شب و روز ـ و محتویات آن به بیرون پرت خواهند شد. انسان ممکن است بکوشد تا از پنهان‌شده‌ها بگریزد ـ چنانکه همیشه چنین می‌کند ـ ولی چیزهای پنهان‌شده در صندوق هستند ـ منتظر و مراقب تا هر لحظه خود را متجلی نمایند. پس آیا واقعاً می‌خواهید در را بگشائید، سرپوش را بردارید؟

«البته که می خواهم، برای همین منظور آمده‌ام؛ بالاخره باید با آنها روبرو بشوم، آنها را ببینم؛ زیرا به پایان خط و به بن‌بست رسیده‌ام. ولی بگوئید باید چه کنم؟»

کریشنامورتی: باز کن و بنگر. انسانی که ثروت می‌اندوزد لاجرم آسیب و آزار می‌رساند؛ ظالم، لئیم، سخت، بی‌رحم، حسابگر، رند، حیله‌گر و نادرست خواهد شد. انسان ثروتمند مدام در جستجوی قدرت است؛ و قدرت‌طلبی ناشی از خودپرستی و خودمرکزیت را بوسیلهٔ الفاظ خوش‌نمایی از قبیل «مسئولیت»، «وظیفه»، «لیاقت و کفایت»، «صلاحیت» و نظیر اینها پنهان می‌کند.

کتاب «حضور در هستی»
جیدو کریشنامورتی
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است

گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است

گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است

گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است

گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است

گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است .........



[جناب حضرت فیض کاشانی رحمه]
از ما کناره کردی ما با تو درمیانیم
با ما تو این چنینی ، ما با تو آنچنانیم
روز الست با تو عهد درست بستیم
نشکسته ایم ، جاوید ثابت قدم برآنیم
نقش خیال غیرت در دیده گر نماید
غیرت کجا گذارد از دیده اش برانیم
رندی اگر بیابیم بوسیم دست و پایش
ور زاهدی ببینیم در مجلسش نمانیم
برخاستن توانیم مستانه از سر سر
اما دمی نشستن بی تو نمی توانیم
آئینه منیریم روشن به نور رویت
جام جمیم دایم در بزم شه روانیم
رندانه در خرابات پیوسته در طوافیم
جز قول نعمت الله شعری دگر نخوانیم



[جناب حضرت شاه نعمت الله ولی]
" حرف حکمت بر زبان ناحکیم
   حله های عاریت دان ای سلیم"

#مثنوی_مولانا دفتردوم


📘فرد خود نیاموخته، چون حرف های حکیمان را بگوید مانند کسی است که لباس زیبا از دیگری  عاریت گرفته و بر تن کرده باشد...
مثل گندم باش
زیر خاک میبرندش باز میروید پرتر
زیر سنگ میبرندش آرد میشود پربهاتر
آتش میزنندش نان میشود مطلوبتر

ذات باید ارزشمند باشد

ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید

#غزل_مولانا
نه که هر چه در جهانست
نه که عشق جان آنست

جز عشق هر چه
بینی همه جاودان نماند


#مولانای_جان
مولانا ما تو را تکذیب نمی‌کنیم
الا در دین محمدی به تقلید نباشیم.


#شمس_تبریزی
روز بی تو بی تابم ، شب نمی برد خوابم
روز و شب نمی دانم، این چه زندگانی هاست


جناب صائب تبریزی
کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم
چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم

#حضرت_سعدی
تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم
تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او
تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

#حضرت_سعدی
لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا
مگر آن گه که کند کوزه‌گر از خاک سبویم

همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان
نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم

#حضرت_سعدی
هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش
تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم

دوش می‌گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد
می‌نداند که گرم سر برود دست نشویم

#حضرت_سعدی
باید که جمله جان شوی
تا لایق جانان شوی؛

گر سوی مستان می‌روی
مستانه شو؛ مستانه شو


#مولانای_جان
جان جان مایی، خوش‌تر از حلوایی
چرخ را پر کردی زینت و زیبایی

دایهٔ هستی‌ها، چشمهٔ مستی‌ها
سرده مستانی، و افت سرهایی

#مولانای_جان
باغ و گنج خاکی، مشعلهٔ افلاکی
از طوافت کیوان یافته بالایی

وعده کردی کآیم، وعده را می‌پایم
ای قمر سیمایم، تو کرا می‌پایی؟

#مولانای_جان