توماسِ، پسر خیلی چاقی بود، تا حدی که در کلاس، دستههای نیمکتِ او را بریده بودند تا راحت بنشیند. او باهوش و مبتکر امّا زود باور بود . روزی استاد (که یک کشیش بود) داخل کلاس گفت : همین الان در بیرونِ کلاس خری در حال پرواز است.
توماس با عجله بیرون رفت تا “خرِ درحالِ پرواز” را ببیند. وقتی برگشت همه به او خندیدند. اما توماس مطلبی گفت که تا اعماق هر تفکری نفوذ میکند، او گفت :
اینکه خری پرواز کند برای من قابل باورتر است از اینکه کشیشی دروغ بگوید.
کلاس در سکوتی معنادار فرو رفت. دروغگوییِ متولیانِ رسمیِ هر دینی، بزرگترین لطمات را به همان دین واردمیکند. ژان ژاك روسو (نويسنده و متفكر سوئيسى) خطاب به روحانیون مسیحی می گوید: دست از اثبات حقانیت مسیحیت بردارید، چون مسیحیت واقعاً برحق است، بیایید اثبات کنید که خودتان مسیحی هستید، این چیزیست که نیاز به اثبات دارد...
به همین سیاق، باید خطاب به تمام مذهبیون دنیا گفت دست از اثبات وجود خداوند بردارید، وجود او نیازی به اثبات ندارد. شما با رفتار نیکتان، اثبات کنید که به وجود خداوند اعتقاد دارید!
توماس با عجله بیرون رفت تا “خرِ درحالِ پرواز” را ببیند. وقتی برگشت همه به او خندیدند. اما توماس مطلبی گفت که تا اعماق هر تفکری نفوذ میکند، او گفت :
اینکه خری پرواز کند برای من قابل باورتر است از اینکه کشیشی دروغ بگوید.
کلاس در سکوتی معنادار فرو رفت. دروغگوییِ متولیانِ رسمیِ هر دینی، بزرگترین لطمات را به همان دین واردمیکند. ژان ژاك روسو (نويسنده و متفكر سوئيسى) خطاب به روحانیون مسیحی می گوید: دست از اثبات حقانیت مسیحیت بردارید، چون مسیحیت واقعاً برحق است، بیایید اثبات کنید که خودتان مسیحی هستید، این چیزیست که نیاز به اثبات دارد...
به همین سیاق، باید خطاب به تمام مذهبیون دنیا گفت دست از اثبات وجود خداوند بردارید، وجود او نیازی به اثبات ندارد. شما با رفتار نیکتان، اثبات کنید که به وجود خداوند اعتقاد دارید!
کار ما این نیست که به دنبال ناشناخته باشیم.
بلکه درک سردرگمی، آشفتگی و بدبختی در خودمان است!
جیدو_کریشنامورتی
کار ما این نیست که به دنبال ناشناخته باشیم.
بلکه درک سردرگمی، آشفتگی و بدبختی در خودمان است!
جیدو_کریشنامورتی
ديـن چيست؟
متنى از لئوناردو_باف پژوهشگر دينى معروف برزيلى:
در ميزگردى که درباره «دين و آزادى» برپا شده بود از دالايىلاما با کنجکاوى و البته کمى بدجنسى پرسيدم:
عالیجناب بهترين دين کدام است؟
فکر کردم که او لابد خواهد گفت:
«بودايى» يا «اديان شرقى که خيلى قديمىتر از مسيحيت هستند.»
دالايىلاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد
و به چشمان من خيره شد ... و آنگاه گفت:
«بهترين دين آن است که از شما آدم بهترى بسازد.»
من که از چنين پاسخ خردمندانهاى شرمنده شده بودم پرسيدم:
آنچه مرا انسان بهترى مىسازد چيست؟
پاسخ داد:
« هر چيز که شما را دلرحمتر - فهميدهتر - مستقلتر - بىطرفتر - بامحبتتر - انسان دوستتر - با مسئوليتتر - و اخلاقىتر سازد
دينى که اين کار را براى شما بکند بهترين دين است »
من لحظهاى ساکت ماندم و به حرفهاى خردمندانه
او انديشيدم. به نظر من پيامى که در پشت حرفهاى او قرار دارد چنين است:
دوست من!
در واقع آنچه اهميت دارد رفتار تو در خانه
در خانواده - در محل کار - در جامعه و ...
در کلّ جهان است به ياد داشته باش عالم هستى
بازتاب اعمال و افکار ماست.
متنى از لئوناردو_باف پژوهشگر دينى معروف برزيلى:
در ميزگردى که درباره «دين و آزادى» برپا شده بود از دالايىلاما با کنجکاوى و البته کمى بدجنسى پرسيدم:
عالیجناب بهترين دين کدام است؟
فکر کردم که او لابد خواهد گفت:
«بودايى» يا «اديان شرقى که خيلى قديمىتر از مسيحيت هستند.»
دالايىلاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد
و به چشمان من خيره شد ... و آنگاه گفت:
«بهترين دين آن است که از شما آدم بهترى بسازد.»
من که از چنين پاسخ خردمندانهاى شرمنده شده بودم پرسيدم:
آنچه مرا انسان بهترى مىسازد چيست؟
پاسخ داد:
« هر چيز که شما را دلرحمتر - فهميدهتر - مستقلتر - بىطرفتر - بامحبتتر - انسان دوستتر - با مسئوليتتر - و اخلاقىتر سازد
دينى که اين کار را براى شما بکند بهترين دين است »
من لحظهاى ساکت ماندم و به حرفهاى خردمندانه
او انديشيدم. به نظر من پيامى که در پشت حرفهاى او قرار دارد چنين است:
دوست من!
در واقع آنچه اهميت دارد رفتار تو در خانه
در خانواده - در محل کار - در جامعه و ...
در کلّ جهان است به ياد داشته باش عالم هستى
بازتاب اعمال و افکار ماست.
کار ما این نیست که به دنبال ناشناخته باشیم.
بلکه درک سردرگمی، آشفتگی و بدبختی در خودمان است!
جیدو_کریشنامورتی
کار ما این نیست که به دنبال ناشناخته باشیم.
بلکه درک سردرگمی، آشفتگی و بدبختی در خودمان است!
جیدو_کریشنامورتی
اعرابی را گفتند زندگی را چگونه می گذرانی؟
اعرابی گفت : نه چنان که خداوند تعالی خواهد و نه چنان که شیطان خواهد و نه چنان که خود خواهم.
به او گفتند چگونه؟
اعرابی گفت : از آن جهت که خدای تعالی خواهد عابد باشم و چنان نیستم و شیطان خواهد که کافر باشم و چنان نیستم و خود خواهم که شاد و خوش روزی و دارای ثروت کافی باشم و چنان نیز نیستم.
عبید_زاکانی
اعرابی گفت : نه چنان که خداوند تعالی خواهد و نه چنان که شیطان خواهد و نه چنان که خود خواهم.
به او گفتند چگونه؟
اعرابی گفت : از آن جهت که خدای تعالی خواهد عابد باشم و چنان نیستم و شیطان خواهد که کافر باشم و چنان نیستم و خود خواهم که شاد و خوش روزی و دارای ثروت کافی باشم و چنان نیز نیستم.
عبید_زاکانی
هر که در بادیهٔ عشق تو سرگردان شد
همچو من در طلبت بیسر و بیسامان شد
بی سر و پای از آنم که دلم گوی صفت
در خم زلف چو چوگان تو سرگردان شد
هرکه از ساقی عشق تو چو من باده گرفت
بیخود و بیخرد و بیخبر و حیران شد
سالک راه تو بی نام و نشان اولیتر
در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شد
در منازل منشین خیز که آن کس بیند
چهرهٔ مقصد و مقصود که تا پایان شد
تا ابد کس ندهد نام و نشان از وی باز
دل که در سایهٔ زلف تو چنین پنهان شد
عطارنیشابوری
تشبیه در راه است و از راه است، و جملهی مذاهب خلق منازلِ راه خدا دان. اما در منزل مقام کردن غلط بود.
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
منزل هرگز مقام نبوَد، و اگر کسی از منزل مقام سازد راه بر وی زده آید.
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
#نامه_ها #جلد_دوم #نامه_نود_دوم
بیا ساقی آن بادهٔ بی گزند ،
که زاهدفریب است و داناپسند ،
بده می ، که این آتشِ شِرکسوز ،
شبِ تیرهبختان ،،، کند همچو روز ،
رسانَد مگر بادهٔ لالهرنگ ،
به سرحدّ بی رنگیاَم بی دزنگ ،
#حکیم_پرتوی
که زاهدفریب است و داناپسند ،
بده می ، که این آتشِ شِرکسوز ،
شبِ تیرهبختان ،،، کند همچو روز ،
رسانَد مگر بادهٔ لالهرنگ ،
به سرحدّ بی رنگیاَم بی دزنگ ،
#حکیم_پرتوی
VID-20240605-WA0127.mp4
7.9 MB
شما اگه عظمت خدا را در زندیگت کمتر میبنی
بیشتر بخدا نزدیک تر شو👌🏻👌🏻
بیشتر بخدا نزدیک تر شو👌🏻👌🏻
چون درختست آدمی و بیخ عهد
بیخ را تیمار میباید به جهد
عهد فاسد بیخ پوسیده بود
وز ثمار و لطف ببریده بود
#مولانای_جان
بیخ را تیمار میباید به جهد
عهد فاسد بیخ پوسیده بود
وز ثمار و لطف ببریده بود
#مولانای_جان
#اصلاحیه
اَهلِ نَماز میشَوَم ، جُمله نیاز میشَوَم
سوی حِجاز میشَوَم "باز مُقابِلَم تویی"
باده ی ناب میشَوَم ، شِعر و کِتاب میشَوَم
یِکسَره خواب میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
هَمرَهِ موج میشَوَم ، راهیِ اوج میشَوَم
فوج به فوج میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
سایه ی ماه میشَوَم ، دَر تَهِ چاه میشَوَم
راهیِ راه میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
توی رَواق میشَوَم ، کُنجِ اُتاق میشَوَم
بَسته به طاق میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
اینهَمه مَرد میشَوَم ، مَخزَنِ دَرد میشَوَم
ساکِت و سَرد میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
اَز هَمه دور میشَوَم ، نقطه ی کور میشَوَم
زِنده به گور میشَوَم ،"باز مُقابِلَم تویی"
هَمدَمِ خار میشَوَم ، بی کَس و یار میشَوَم
بَر سَرِ دار میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی !
مولانا❌❌❌
سراینده شیخ داود صمدی عاملی
اَهلِ نَماز میشَوَم ، جُمله نیاز میشَوَم
سوی حِجاز میشَوَم "باز مُقابِلَم تویی"
باده ی ناب میشَوَم ، شِعر و کِتاب میشَوَم
یِکسَره خواب میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
هَمرَهِ موج میشَوَم ، راهیِ اوج میشَوَم
فوج به فوج میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
سایه ی ماه میشَوَم ، دَر تَهِ چاه میشَوَم
راهیِ راه میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
توی رَواق میشَوَم ، کُنجِ اُتاق میشَوَم
بَسته به طاق میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
اینهَمه مَرد میشَوَم ، مَخزَنِ دَرد میشَوَم
ساکِت و سَرد میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی"
اَز هَمه دور میشَوَم ، نقطه ی کور میشَوَم
زِنده به گور میشَوَم ،"باز مُقابِلَم تویی"
هَمدَمِ خار میشَوَم ، بی کَس و یار میشَوَم
بَر سَرِ دار میشَوَم ، "باز مُقابِلَم تویی !
مولانا❌❌❌
سراینده شیخ داود صمدی عاملی
اگر حبیب توئی مشکلی ندارد عشق
اگر طبیب توئی درد هم دوا دارد ,,,,
جناب محتشم کاشانی
اگر طبیب توئی درد هم دوا دارد ,,,,
جناب محتشم کاشانی
آدمی را خواهی که بشناسی، او را در سخن آر؛ از سخنِ او، او را بدانی...
مولانا
مولانا
شبلی عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند.
یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك.
پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید:
ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد؟
اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد....
📕برگرفته از کشکول شیخ بهایی
یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك.
پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت.
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كسی از او پرسید:
ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده ای؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد؟
اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نمی شد....
📕برگرفته از کشکول شیخ بهایی
عالم بر مثالِ کوه است.
هر چه گویی از خیر و شر، از کوه همان شنوی.
و اگر گمان بری که من خوب گفتم و کوه زشت جواب داد، محال باشد
که بلبل در کوه بانگ کند،
از کوه بانگ زاغ آید،
یا از بانگ آدمی، بانگ خر...
مولانا
فیهمافیه
هر چه گویی از خیر و شر، از کوه همان شنوی.
و اگر گمان بری که من خوب گفتم و کوه زشت جواب داد، محال باشد
که بلبل در کوه بانگ کند،
از کوه بانگ زاغ آید،
یا از بانگ آدمی، بانگ خر...
مولانا
فیهمافیه