قدم برون منه از آستانِ خانهٔ دل
که نقدِ هر دو جهانست خزانه دل
ز کاسه سر خود فیل مست میگردد
ز خود شراب برآرد زمینِ خانه دل
سفر به بال و پَرِ موج میکند دریا
ز آه و ناله خویش است تازیانه دل
ز نقطه راه به منزل بَرند، بینایان
وگرنه نیست خطوخال، دامودانه دل
فلک که نقطهٔ پرگار اوست جِرم زمین
جزیرهایست ز دریایِ بیکرانه دل
فریب کارگشایانِ روزگار مخور
بِبر ز آه چراغی به آستانه دل
دو عالمند طلبکارِ این گهر، صائب
فتد بهدستِ که تا گوهر یگانه دل؟
#صائب_تبریزی
که نقدِ هر دو جهانست خزانه دل
ز کاسه سر خود فیل مست میگردد
ز خود شراب برآرد زمینِ خانه دل
سفر به بال و پَرِ موج میکند دریا
ز آه و ناله خویش است تازیانه دل
ز نقطه راه به منزل بَرند، بینایان
وگرنه نیست خطوخال، دامودانه دل
فلک که نقطهٔ پرگار اوست جِرم زمین
جزیرهایست ز دریایِ بیکرانه دل
فریب کارگشایانِ روزگار مخور
بِبر ز آه چراغی به آستانه دل
دو عالمند طلبکارِ این گهر، صائب
فتد بهدستِ که تا گوهر یگانه دل؟
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نیستم بلبل که بر گلشن ، نظر باشد مرا .
باغهای دلگشا ، در زیر پر باشد مرا !
سرمهٔ خاموشی من ، از سواد شهرهاست .
چون جرس گلبانگ عشرت ، در سفر باشد مرا .
باده نتواند برون بردن ، مرا از فکر یار .
دست دایم چون سبو ، در زیر سر باشد مرا .
در محیط رحمت حق ، چون حباب شوخچشم !
بادبان کشتی ، از دامان تر باشد مرا .
منزل آسایش من ، محو در خود گشتن است .
گردبادی میتواند ، راهبر باشد مرا .
از گرانسنگی ، نمیجنبم ، ز جای خویشتن .
تیغ اگر چون کوه ، بر بالای سر باشد مرا .
میگذارم دست خود را ، چون "صدف" بر روی هم .
قطرهٔ آبی اگر ، همچون گهر باشد مرا .
#صائب_تبریزی
باغهای دلگشا ، در زیر پر باشد مرا !
سرمهٔ خاموشی من ، از سواد شهرهاست .
چون جرس گلبانگ عشرت ، در سفر باشد مرا .
باده نتواند برون بردن ، مرا از فکر یار .
دست دایم چون سبو ، در زیر سر باشد مرا .
در محیط رحمت حق ، چون حباب شوخچشم !
بادبان کشتی ، از دامان تر باشد مرا .
منزل آسایش من ، محو در خود گشتن است .
گردبادی میتواند ، راهبر باشد مرا .
از گرانسنگی ، نمیجنبم ، ز جای خویشتن .
تیغ اگر چون کوه ، بر بالای سر باشد مرا .
میگذارم دست خود را ، چون "صدف" بر روی هم .
قطرهٔ آبی اگر ، همچون گهر باشد مرا .
#صائب_تبریزی
گریه ابر بهار از دل پر درد من است
چهره زرد خزان از نفس سرد من است
پسته پوچ محال است که خندان گردد
سینه چاک گواه دل پر درد من است
#صائب_تبریزی
چهره زرد خزان از نفس سرد من است
پسته پوچ محال است که خندان گردد
سینه چاک گواه دل پر درد من است
#صائب_تبریزی
گرچه از عقل گران لنگر فلاطونیم ما
کار با اطفال چون افتاد مجنونیم ما
سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست
هر که از ما بگذرد چون آب، ممنونیم ما
#صائب_تبریزی
کار با اطفال چون افتاد مجنونیم ما
سرو آزادیم، ما را حاجت پیوند نیست
هر که از ما بگذرد چون آب، ممنونیم ما
#صائب_تبریزی
نارسایی باده ما را ز دوران مانع است
گر حصاری در خم تن چون فلاطونیم ما
چشمه کوثر نمی سازد دل ما را خنک
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما
#صائب_تبریزی
گر حصاری در خم تن چون فلاطونیم ما
چشمه کوثر نمی سازد دل ما را خنک
تشنه بوسی از آن لبهای میگونیم ما
#صائب_تبریزی
از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر
در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما
شکوه ما نعل وارونی است از بیداد چرخ
ورنه از غمخانه افلاک بیرونیم ما
#صائب_تبریزی
در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما
شکوه ما نعل وارونی است از بیداد چرخ
ورنه از غمخانه افلاک بیرونیم ما
#صائب_تبریزی
در وجود خاکسار ما به چشم کم مبین
کز سویدا نقطه پرگار گردونیم ما
چون صدف گر آبرو را با گهر سودا کنیم
پیش طبع بی نیاز خویش مغبونیم ما
#صائب_تبریزی
کز سویدا نقطه پرگار گردونیم ما
چون صدف گر آبرو را با گهر سودا کنیم
پیش طبع بی نیاز خویش مغبونیم ما
#صائب_تبریزی