ذوالنون - قدس سره - پیش یکی از مشایخ مغرب رفت به جهت مسئله ای؟ گفت: بهر چه آمدی؟ اگر آمده ای که علم اولین و آخرین بیاموزی آن را روی نیست این همه خالق داند، و اگر آمده ای که او را جویی آنجا که اول گام برگرفتی او خود آنجا بود.
زین پیش برون ز خویش پنداشتمت
در غایت سیر خود گمان داشتمت
اکنون که تو را یافتم آنی دانم
کاندر قدم نخست بگذاشتمت
#بهارستان_جامی
#روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه)
بخش ۸
زین پیش برون ز خویش پنداشتمت
در غایت سیر خود گمان داشتمت
اکنون که تو را یافتم آنی دانم
کاندر قدم نخست بگذاشتمت
#بهارستان_جامی
#روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه)
بخش ۸
حتی انتخاب کردن جهنم زیباست
در زمانیکه به زور میخواهند شما
را وارد بهشت کنند
زیرا بهشتیکه به زور واردش
شوی ازجهنم بدتراست
جهنمیکه به انتخاب خودتان
باشد یک بهشت است.
اشو
در زمانیکه به زور میخواهند شما
را وارد بهشت کنند
زیرا بهشتیکه به زور واردش
شوی ازجهنم بدتراست
جهنمیکه به انتخاب خودتان
باشد یک بهشت است.
اشو
یک لحظه کسی که با تو دمساز آید
یا با تو دمی همدم و همراز آید
از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند
هرگز نرود وگر رود باز آید
#هاتف_اصفهانی
یا با تو دمی همدم و همراز آید
از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند
هرگز نرود وگر رود باز آید
#هاتف_اصفهانی
در طلب، پوينده چون باد باش.
زهر بيماريش چون شكر نوش كن.
دل را بگوي تا عافيت را بدرود كند.
تن را بگوي تا سلامت را تبرا دهد كه هر كه خانهاي بر لب دريا كند، موج بسيار بيند و هر كه دعوي محبت كند، زهر بلا و محنت بسيار چشد.
تا در نزني به هر چه داري آتش
هرگز نشود حقيقت وقت تو خوش
#مولاناجلالالدين_بلخی
#مجالس_سبعه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این قافله عمر
عجب میگذرد
دریاب دمی که با
طرب میگذرد
ساقی غم فردای
حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که
شب میگذرد
#خیام
عجب میگذرد
دریاب دمی که با
طرب میگذرد
ساقی غم فردای
حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که
شب میگذرد
#خیام
#برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
حضرت حافظ
که در دست شب هجران اسیرم
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
حضرت حافظ
ای دل، اول قدم نیکدلان
با بد و نیک جهان، ساختن است
صفت پیشروان ره عقل
آز را پشت سر انداختن است
ای که با چرخ همی بازی نرد
بردن اینجا، همه را باختن است
اهرمن را بهوس، دست مبوس
کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است
عجب از گمشدگان نیست، عجب
دیو را دیدن و نشناختن است
تو زبون تن خاکی و چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
دل ویرانه عمارت کردن
خوشتر از کاخ برافراختن است
#پروین_اعتصامی
با بد و نیک جهان، ساختن است
صفت پیشروان ره عقل
آز را پشت سر انداختن است
ای که با چرخ همی بازی نرد
بردن اینجا، همه را باختن است
اهرمن را بهوس، دست مبوس
کاندر اندیشهٔ تیغ آختن است
عجب از گمشدگان نیست، عجب
دیو را دیدن و نشناختن است
تو زبون تن خاکی و چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
دل ویرانه عمارت کردن
خوشتر از کاخ برافراختن است
#پروین_اعتصامی
ما آنیم که
زندان را بر خود بوستان گردانیم
چون زندان ما بوستان گردد
بنگر که بوستان ما خود چه باشد!
#شمس_تبریزی
زندان را بر خود بوستان گردانیم
چون زندان ما بوستان گردد
بنگر که بوستان ما خود چه باشد!
#شمس_تبریزی
گفت او را مُحتَسِب: هين آه کُن
مست هُو هُو کرد هنگامِ سُخُن
محتسب به مست گفت: آه کن، یعنی خواست از بوی نَفَسش مست بودن او را ثابت کند. ولی مست به جای آه گفتن، هُوهُو گفت.
گفت: گفتم آه کُن، هُو می کُنی
گفت: من شاد و تو از غم مُنحَنی
محتسب به مست گفت: من به تو میگویم، آه کن، ولی تو هُو می کنی مست پاسخ داد: من شادم و تو از اندوه خمیده شده ای.
آه از درد و غم و بیدادی است
هُوی هُویِ مَيخواران از شادی است
آه، از درد و اندوه و ستمدیدگی ناشی می شود. ولی هُوی هُویِ مستان از شادی و سرور سرچشمه می گیرد.
مُحتَسِب گفت: این ندانم، خیز خیز
معرفت مَتراش و، بگذار این ستیز
محتسب به مست گفت: من این حرف سَرَم نمی شود، زود برخیز و اظهار فضل نکن و دست از این لج بازی بردار.
گفت: رَو تو از کجا من از کجا؟
گفت: مستی خیز تا زندان بیا
مست گفت: برو پیِ کارت! تو از کجا و من از کجا؟! یعنی میان من و تو هیچ تناسبی وجود ندارد. محتسب به مست گفت: تو مستی، بلند شو همراه من بیا به زندان.
گفت مست:ای محتسب بگذار و رَو
از برهنه کَی توان بُردن گِرو؟
مست گفت: ای محتسب مرا رها کن و برو دنبال کارت! چگونه ممکن است از آدم عریان و آس و پاس چیزی به گروگان گرفت؟
گر مرا خود قُوّتِ رفتن بُدی
خانه خود رفتمی، وین کَی شُدی؟
اگر من توانِ راه رفتن داشتم به خانه خود می رفتم و این رخداد کی واقع می شد. یعنی این ماجرا اصلاً رخ نمی داد.
من اگر با عقل و با امکانَمی
همچو شیخان بر سرِ دُکّانَمی
من اگر عقل و امکان می داشتم، قطعاً مانند مشایخ بر مَسنَدِ ارشاد تکیه می زدم. اگر من از حال سُکر و مَحو خارج بودم و حالِ صَحو و با خویشی داشتم قطعاً مانند مشایخ و مرشدان دیگر از مریدان و طالبان دستگیری می کردم.
شرح مثنوی
مست هُو هُو کرد هنگامِ سُخُن
محتسب به مست گفت: آه کن، یعنی خواست از بوی نَفَسش مست بودن او را ثابت کند. ولی مست به جای آه گفتن، هُوهُو گفت.
گفت: گفتم آه کُن، هُو می کُنی
گفت: من شاد و تو از غم مُنحَنی
محتسب به مست گفت: من به تو میگویم، آه کن، ولی تو هُو می کنی مست پاسخ داد: من شادم و تو از اندوه خمیده شده ای.
آه از درد و غم و بیدادی است
هُوی هُویِ مَيخواران از شادی است
آه، از درد و اندوه و ستمدیدگی ناشی می شود. ولی هُوی هُویِ مستان از شادی و سرور سرچشمه می گیرد.
مُحتَسِب گفت: این ندانم، خیز خیز
معرفت مَتراش و، بگذار این ستیز
محتسب به مست گفت: من این حرف سَرَم نمی شود، زود برخیز و اظهار فضل نکن و دست از این لج بازی بردار.
گفت: رَو تو از کجا من از کجا؟
گفت: مستی خیز تا زندان بیا
مست گفت: برو پیِ کارت! تو از کجا و من از کجا؟! یعنی میان من و تو هیچ تناسبی وجود ندارد. محتسب به مست گفت: تو مستی، بلند شو همراه من بیا به زندان.
گفت مست:ای محتسب بگذار و رَو
از برهنه کَی توان بُردن گِرو؟
مست گفت: ای محتسب مرا رها کن و برو دنبال کارت! چگونه ممکن است از آدم عریان و آس و پاس چیزی به گروگان گرفت؟
گر مرا خود قُوّتِ رفتن بُدی
خانه خود رفتمی، وین کَی شُدی؟
اگر من توانِ راه رفتن داشتم به خانه خود می رفتم و این رخداد کی واقع می شد. یعنی این ماجرا اصلاً رخ نمی داد.
من اگر با عقل و با امکانَمی
همچو شیخان بر سرِ دُکّانَمی
من اگر عقل و امکان می داشتم، قطعاً مانند مشایخ بر مَسنَدِ ارشاد تکیه می زدم. اگر من از حال سُکر و مَحو خارج بودم و حالِ صَحو و با خویشی داشتم قطعاً مانند مشایخ و مرشدان دیگر از مریدان و طالبان دستگیری می کردم.
شرح مثنوی
به می سجاده رنگین کن،
گرت پیر مغان گوید..
- سجاده: از ریشهٔ سجود و به معنای جای نماز است و معمولا پارچه یا فرشی است که در طاهر نگهداشتن آن کوشش میشود، و زاهدان و بعضی از صوفیه و متشرعان در این امر مبالغه میکنند؛
و سجاده به آب کشیدن که کنایه از وسواس طهارت و افراط در زهد است.
یحیی باخر زی مینویسد:
«و هر درویشی را باید که سجادهای باشد خاص که بر آن نماز گزارد و بر آنجا نشیند. سجاده، صوفی را حکم مسجد است.»(اوراد الاحباب، ج۲، ص۹۸) حافظ به مقدساتی چون سجاده، تسبیح، خرقه، خانقاه، مسجد، نماز، روزه و غیره به طنز نگاه کرده است:
دلق و سجادهٔ حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد
ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند
امام شهر که سجاده میکشید به دوش
آری سجاده که باید اینهمه پاک و پاکیزه باشد در شعر حافظ برای رفع ریا، همواره مانندخرقه به می آلوده و به تعبیر او تطهیر میشود.
به دیگر سخن بیت را با بیتی مشابه میتوان ترجمه نمود:
مضمون بیا (به می سجاده رنگین کن) نزدیک است به این بیت حافظ:
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا میباش
و چه بسا ملهم از این بیت خواجو است:
تا خرقه به خون دل پیمانه نشوئی
با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود..
#حافظ_نامه
شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ - صفحهی ۹۵
بخش اول
#بهاءالدین_خرمشاهی
گرت پیر مغان گوید..
- سجاده: از ریشهٔ سجود و به معنای جای نماز است و معمولا پارچه یا فرشی است که در طاهر نگهداشتن آن کوشش میشود، و زاهدان و بعضی از صوفیه و متشرعان در این امر مبالغه میکنند؛
و سجاده به آب کشیدن که کنایه از وسواس طهارت و افراط در زهد است.
یحیی باخر زی مینویسد:
«و هر درویشی را باید که سجادهای باشد خاص که بر آن نماز گزارد و بر آنجا نشیند. سجاده، صوفی را حکم مسجد است.»(اوراد الاحباب، ج۲، ص۹۸) حافظ به مقدساتی چون سجاده، تسبیح، خرقه، خانقاه، مسجد، نماز، روزه و غیره به طنز نگاه کرده است:
دلق و سجادهٔ حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد
ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند
امام شهر که سجاده میکشید به دوش
آری سجاده که باید اینهمه پاک و پاکیزه باشد در شعر حافظ برای رفع ریا، همواره مانندخرقه به می آلوده و به تعبیر او تطهیر میشود.
به دیگر سخن بیت را با بیتی مشابه میتوان ترجمه نمود:
مضمون بیا (به می سجاده رنگین کن) نزدیک است به این بیت حافظ:
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا میباش
و چه بسا ملهم از این بیت خواجو است:
تا خرقه به خون دل پیمانه نشوئی
با پیر مغان بر سر پیمان نتوان بود..
#حافظ_نامه
شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ - صفحهی ۹۵
بخش اول
#بهاءالدین_خرمشاهی
من فقط به جنبه های خوبِ
آدم ها توجه میکنم ...
از آن جایی که خودم بی عیب و نقص نیستم ؛
علاقه ای به کشفِ خطاهایِ دیگران ندارم ...
گاندی
آدم ها توجه میکنم ...
از آن جایی که خودم بی عیب و نقص نیستم ؛
علاقه ای به کشفِ خطاهایِ دیگران ندارم ...
گاندی
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب
#حضرت_سعدی
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب
مانند تو آدمی در آباد و خراب
باشد که در آیینه توان دید و در آب
#حضرت_سعدی